01 06 2003
|
موضوع: سخنرانی
|
محل انتشار: ایران امروز
|
نسخه چاپ
الگوهای سياستپردازی در زمينه مناسبات ايران و امريكا و تاثير آن بر روندهای داخلی
متن سخنرانی فرخ نگهدار
در سمينار فعالان جنبش دموكراسی برای ايران
برمن – آلمان فدرال – شنبه اول ژوئن سال 2003
با سلام به حضار محترم مايلم تشكر كنم از برگزار كنندگان اين سمينار كه فرصتی فراهم كرده اند كه گروهی از فعالان با سابقه و شناخته شده دموكراسی برای ايران، آقايان بابك امير خسروی، رضا چرندابی، مهرداد درويش پور، خسرو شاكری، حسن شريعتمداری، منوچهر صالحی، هوشنگ كشاورز صدر، علی كشتگر و عليرض نوری زاده در اينجا گرد هم آيند تا جهات مختلف روند سياسی جاری كه ميرود بحران در روابط ملت- حكومت را با بحران در روابط ايران و ايالات متحده در آميزد و سرنوشت نظام سياسی كشور، جايگاه جهانی كشور و آينده بلند مدت آن را رقم زند با دقت و مسئوليت شكافته و شناخته شود.
1. طرح مساله
حقيقت اين است كه امروز، هرگونه خط مشی سياسی، چه از سوی حكومت چه از سوی مخالفين، نمی تواند بدون توجه به مساله اصلی و كليدی در صحنه سياست كشور، بدون توجه به برنامه، سياست و رفتار ايالات متحده امريكا با ايران پی ريزی شود. امريكا، انگلستان و روسيه طی يك قرن اخير همواره منافع سنگين داشته و بر سير رويدادهای داخل در كشور ما طی يك صد ساله اخير تاثيری سرنوشت ساز داشته اند.
اما مطالعه اين نقش نشان می دهد كه هيچ رويداد مهم تاريخی چه مثبت چه منفی در كشور ما نبوده است كه خارجيان بتوانند آن را بدون تكيه بر ايرانيان متحقق كنند. ايران هرگز مستعمره نبوده و امروز نيز، چه با جنگ و چه در صلح، غير ممكن است يك دولت خارجی هر چه قدر هم نيرومند باشد بتواند بدون تكيه بر خود ايرانيان از تحول اوضاع در جامعه ما را رقم زند.
همه بررسی های ميدانی و شواهد عينی نشان می دهد كه نگاه و تصميم گيری عموم ايرانيان فعال در عرصه سياست گذاری، گفته يا ناگفته، تحت تاثير تحولات در سياست خارجی ايالات متحده رقم می خورد. كشاكش دامنگير ميان نهادهای جمهوريت و ولايت و اختلافات حول سياست گذاری در زمينه مسايل كلان كشور هر زمان بيشتر با موضوع رفتار و مناسبات دو كشور با يكديگر گره می خورد. روند حدت يابی تنش ميان جمهوری اسلامی و ايالات متحده و حدت يابی تنش ميان نهادهای جمهوريت و نهادهای ولايت در درون جمهوری اسلامی كه با انباشت رو به انفجار نارضايی توده ای و اعتراض به حكومت توام شده، كلافی در هم پيچيده و عمييقا به هم پيوسته را پديد آورده است.
تصور ميرود عموم صاحب نظران امروز در اين عقيده شريك باشند كه تاثير تحولات در روابط ايران و ايالات متحده در سير و در ساختار رويدادهای داخلی كشور اهميتی تعيين كننده يافته و در سياست و رفتار تمام گرايش های سياسی كشور عميقا تاثير گذار گرديده است. جمع بندی زير نشان می دهد كه چگونه در رفتار و خط مشی همه نيروهای سياسی ايرانی گفته يا ناگفته حدت يابی بحران در روابط ايران و امريكا و سوق آن به طرف حمله نظامی و يا فروكش كردن بحران به سوی بازگشايی مناسبات ديپلماتيك جايگاهی مركزی يافته است:
•مجاهدين خلق، گروههايی از طرفداران رژيم سابق، عناصری از طيف چپ و هسته سخت دستگاه ولايت آغاز گفتگو و امر عادی سازی مناسبات دو كشور را صراحتا “مضر” تلقی كرده علنا يا تلويحا مايلند اين روابط بحرانی بماند و به حمله نظامی بيانجامد. سياست مجاهدين در اين عرصه نمادين است. آنها همه امكانات خود را به كار گرفته اند تا دولت امريكا هرچه زودتر ارتش امريكا وارد ايران شود.
•بخش هايی از جمهوری خواهان و طيف بزرگی از اصلاح طلبان در حكومت صراحتا مخالف تشنج بيشتر در روابط دو كشورند. آنها فكر می كنند بهبود مناسبات و فرارويی آن به سطح مناسبات عادی و سپس سمت گيری در جهت استقرار اصول همكاری ميان دو كشور تحولی برزگ در جهت منافع كشور، كاری ترين ضربه بر هسته بنيادگرا در حكومت است. آنها معتقدند اين تحول مواضع نيروهای طرفدار دموكراسی در كشور وسيعا تقويت می كند.
•هم در حكومت هم در ميان مخالفين گروههايی هستند هم نگران تشديد مخاصمات و جنگ منافع ملی، استقلال كشور را تهديد وگروههای دست راستی را بر ايران غالب كند و هم نگرانند كه بهبود مناسبات ولايت فقيه را در ايران تثبيت كند و از تنگنا در آورد. گروههايی از جمهوری خواهان، طرز فكر بسياری از مليون و بخش هايی از راس و حاشيه جمهوری اسلامی چنين فكر می كنند. مسايل پيرامون مناسبات با امريكا در ايران در سياست اين نيروها يا به حاشيه رانده می شود و يا در قالب “تشنج زدايی” عرضه می گردد.
2. تلقی عمومی در امريكا از رفتار جمهوری اسلامی ايران
سير شتابناك رويدادها در منطقه و تعقيب روزمره مواضع پنتاگون و ليكود به روشنی نشان می دهد آنها می كوشند فضای سياسی و رسانه ای دنيا حول “مساله ايران” را به شدت داغ كنند. عليرغم تاكيد وزارت خارجه بر ادامه گفتگو با تهران به نظر ميرسد پنتاگون به سرعت در سمت مهيا كردن فضای سياسی و اجتماعی در امريكا برای حمله نظامی حركت می كند. بخش برزگ كنگره و جامعه امريكا و نيز دولت انگلستان نزديك ترين متحد آن كشور هم البته نظر ديگری دارند. هنوز دقيقا قطعی نيست كه كدام سياست به طور قطع غلبه می كند اما تمركز اتهامات عليه ايران روی تروريسم و سلاح های كشتار جمعی نياز پنتاگون به مهيا كردن اذهان عمومب برای حمله را بازتاب می دهد.
اختلاف نظر در زمينه شيوه برخورد با ايران كه نظامی باشد يا سياسی، وحدت نظر بنيادين تمام جامعه امريكايی، يعنی جناح های سياسی و توده مردم در مورد ايران را منتفی نمی كند. همه جناح ها و نيروهای قدرت مند در نظام سياسی امريكا در اين مورد توافق دارند كه:
•ايران كشوری شود كه می پذيرد كه جنگ سرد پايان يافته و قدرت نظامی امريكا بر جهان مسلط و بی رقيب است و امكان احيای رقابت تسليحاتی با امريكا و دو قطبی كردن نظامی گرانه دنيا منتفی است؛ يعنی ايران يابد درك كند نخواهد توانست كره شمالی، چين، روسيه يا اتحاديه اروپائی را جايگزين اردوگاه سوسياليستی سابق كند.
•ايران كشوری شود كه جايگاه ايالات متحده در اقتصاد جهان را می پذيرد و خلاف آن سياست گذاری نمی كند. يعنی ايران نبايد اجازه يابد منابع انرژی در دريای خزر و در خليج فارس، و نيز بازار داخلی كشور، را منحصرا با رقبای دست دوم تقسيم كند.
•ايران كشوری شود كه رفتار آن در زمينه مسايل منطقه ای، مثل افغانستان، عراق، فلسطين و غيره - كه تاثير عامل ايران در آنها واقعی است- به خصوص در زمينه مساله شيعيان در عراق نه بر اساس امريكا ستيزی كه براساس همكاری با امريكا باشد.
برخی تحليل گران موضوع دموكراتيزه كردن ساختار سياسی كشورهای استبدادی و رعايت حقوق بشر را نيز جزو سياست های فراحزبی در ايالات متحده تلقی می كنند. آنها استناد می كنند كه، در مقايسه با اروپا، در سياست ايالات متحده نسبت به ايران عنصر مخالفت با حكومت آخوندی بسيار برجسته تر بوده است.
اما به استناد گزارش عفو بين الملل و ديده بان حقوق بشر متاسفانه مساله حقوق بشر در ايران هيچگاه برای امريكا يك شرط مهم برای مذاكره و روابط اعلام نشده است. اينكه برخی محافل اپوزيسيون ايرانی مايلند حقوق بشر را به مطالبه اصلی امريكا از ايران بدل كنند استناد واقعی ندارد.
پس از اعلام “محور شرارت” تروريسم و سلاح های كشتار جمعی به عناصر مركزی سياست امريكا نسبت به ايران بدل شده اند. بنا به اين تعريف ايران يك پايگاه تروريسم و ايران درحال تبديل شدن به يك دشمن اتمی است
تلاش برای تبديل ايران به دشمنی كه بايد مورد حمله نظامی قرار گيرد روبه گسترش است. گروههای قدرتمند لابی اسرائيلی (به ويژهJINSA ) عاملی تعيين كننده در اين گسترش و تلاش برخی گروههای ايرانی مثل مجاهدين و بخش هايی از سلطنت طلبان نيز وسايلی در همين راستايند. با اين حال هنوز قطعی نيست كه روند تدارك حمله به ايران برگشت ناپذير باشد. دستگاه ديپلماسی امريكا، انگلستان و برخی نيروهای ديگر در خود امريكا همچنان مقاومت می كنند.
به اين ترتيب می توان نتيجه گرفت كه قطع نظر از اينكه ايران در آينده نزديك مورد حمله قرار بگيرد يا نه، تا زمانی كه رفتار و سياست ايران در عرصه بين المللی از بنياد تغيير نكند، تا زمانی كه ايران (مثل كره شمالی و عراق صدامی) در برابر تغييرات بنيادين پديد آمده در جهان پس از جنگ سرد هم چنان “مقاومت” كند، درك و تلقی عمومی و فراحزبی در ايالات متحده امريكا نسبت به كشور ما ايران با مفاهيمی چون “ياغيگری”، “شرارت” و امثال آن همراه خواهد بود. تا زمانی كه انديشه سياسی مسلط بر سياست خارجی كشور ما امريكا و جهان را همان طوری نبيند كه ساير كشورهای مستقل جهان می بينند، تا زمانی كه تصوير رفتار كشور ما با امريكا در ذهن امريكائيان تصوير يك كشور “ياغی” باشد كه شباهتی با رفتار ساير كشورها، مثل رفتار چين، هند، روسيه، پاكستان، اردن، افريقای جنوبی، تركيه، ندارد، تا زمانی كه ايران به يك “كشور عادی” تبديل نشده باشد، نمی توان و نبايد انتظار داشت كه روابط دو كشور نيز عادی شود.
در چنين شرايطی دامنه پائينی نوسان سياست امريكا نسبت به ايران از سطح سياست مهار “Containment” پائين تر نرفته و دامنه بالائی آن از سياست “محور شرارت Axis of Evils” فراتر خواهد رفت.
3. الگوپردازی انديشه سياسی ايرانی درباره ماهيت امريكا
در طول نيم قرن اخير مساله انتخاب رفتار سياسی در قبال امريكا هميشه يك مشغله سياسی مهم انديشه سياسی ايرانی بوده است. در سالهای پس از جنگ سرد، در يك تصوير سازی كلی، نگاه های مختلف در اين زمينه را می توان چنين بر شمرد:
•آنان كه همچنان الگوهای به جا مانده از جنگ سرد را بكار ميگيرند و امريكا را با ماهيتی ستمگر، غارتگر، سركوبگر استكباری، امپرياليستی و از اين قبيل می بينند و آن كشور را دشمن يا “دشمن اصلی” می شمارند. اين كسان در استراتژی به دو گروه تقسيم ميشوند:
* كسانی كه برای مبارزه با امريكا در پی اتحاد با يا اتكاء بر ساير قدرت ها هستند؛ (نمونه: گردانندگان اصلی سياست خارجی ايران)
* كسانی كه ساير قدرت ها را نيز “عامل” امريكا شناخته لذا نيروی “خلق” يا “امت” را يگانه تكيه گاه مبارزه خود می شناسند. (نمونه: چپ های متحجر و تفكر طالبانی)
•آنان كه امريكا رهبر جهان و حق مطلق يافته اند و اروپا، آسيا و سايرين را تحقير می كنند؛ كسانی كه از چشم نومحافظه كاران امريكايی دنيا را می بينند و كره خاك در نگاهشان به جهان برتر و جهان پست تر تقسيم شده اشت. اين كسان در استراتژی سياسی به دوگروه تقسيم می شوند:
* كسانی كه خواهان فشار نظامی و تهاجم امريكا به ايران برای اجرای پروژه تغيير رژيم اند؛(نمونه: مجاهدين خلق، شاه اللهی ها و قشرهای معينی از مردم[1])
* كسانی كه برای افزايش فشار و تهديد امريكا عليه ايران را مثبت و ضرور می بينند اما از جنگ و حمله به ايران و عواقب آن نگرانند.
(نمونه: مثل اقشار وسيعی از مردم، سرنگونی طلبان مسالمت جو، گروههايی از جمهوريخواهان)
•آنان كه نظام سياسی مستقر در ايالات متحده و اتحاديه اروپايی را دموكراسی و آن را الگويی برای ساير كشورها می بينند كه در روندی تدريجی و نه ضربتی گسترش می يابد. آنان مخالف خصومت با امريكا و اروپا هستند و عادی سازی روابط و همكاری دوستانه با همه كشورها، به شمول امريكا و اسرائيل، جزو اصول پايه ای تفكر آنهاست. از نظر تاكتيك در اين گرايش سايه روشن های زير قابل تشخيص است:
* انديشه ای كه می گويد بايد تلاش برای استقرار روابط حسنه با امريكا به بهبود وضعيت حقوق بشر و يا استقرار دموكراسی بيشتر موكول شود (نمونه: گروههايی از جمهوريخواهان و اصلاح طلبان)
* انديشه ای كه می گويد تلاش برای استقرار رابطه با امريكا ميتواند و بايد به بهبود وضعيت حقوق بشر و دموكراسی بيشتر منجر شود. (نمونه: گروههايی از جمهوريخواهان و اصلاح طلبان)
4. مشروح تر در باره انديشه راهنمای جهموری اسلامی
بنيان انديشه سياسی در حاكميت جمهوری اسلامی ايران در قبال امريكا در كليت خود هنوز در چارچوب نظريات دوران جنگ سرد و تقسيم جهان به بلوك های متخاصم قابل شناسائی است. تصور غالب در جمهوری اسلامی همچنان اين است كه مراكز قدرت ديگری در جهان هنوز می توانند وجود داشته باشند يا به وجود آورده شوند كه جای خالی اتحاد شوروی در تامين نيازهای دفاعی و اقتصادی كشور را پر كنند. اين انديشه هنوز در عمل نپذيرفته است كه همكاری نظامی با چين، روسيه، فرانسه، آلمان يا هر قدرت ديگری برای مقابله با امريكا غير قابل دوام است. اين طرز فكر نمی فهمد كه اين همكاری ها فقط زمانی دوام پذير است كه رابطه با امريكا نرماليزه شده باشد.
جمهوری اسلامی ايران می كوشد قدرت دفاعی و توليدی كشور را با اتكاء به منابع غير امريكايی افزايش دهد. اما از آنجا كه بنيانی ترين عناصر تفكر سياسی در ميان تمام جناح های حكومت در فضای رويارويی كشورهای مستكبر و مستضعف سير می كند، لذا در ميان طيف وسيعی از نيروهای حكومت همكاری دو كشور همكاری گرگ و ميش فهميده ميشود. اين انديشه نمی پذيرد كه اين نوع تلقی از ماهيت امريكا، در دنيای پس از جنگ سرد فشاری را متوجه كشور ميكند كه به تشديد شكاف ميان فقر و ثروت ميان شمال و جنوب و نه كاهش آن كمك می كند. از قطع رابطه دو كشور هر دو طرف زيان ديده اند. عدم همكاری امريكا با ايران و تحريم های اقتصادی نقش مهار كننده و موثر در كاهش ظرفيت های عظيم سرمايه گذاری و رشد كشور داشته و اثرات درازمدت آن غيرقابل جبران است.
درك و تلقی انديشه جمهوری اسلامی در بهترين تعابيرش، در انديشه “تشنج زدائی” (detente) خاتمی برجسته است، اين انديشه حداكثر ايران را به مشتری دست دوم و با واسطه و بی مقدار كالاها، تكنولوژی و تسليحات امريكايی بدل كرده، بلكه با فضای بعد از 11 سپتامبر اساسا غير قابل دوام است. اين سياست برخلاف يك دهه پيش، فاقد حداقل های مورد قبول برای طرف مقابل است. مفهوم عملی چنين انديشه ای اعلام آتش بس به منظور حذف قدرت و نقش امريكا در روندهای جهانی و در منطقه است. اين انديشه می گويد ما به امريكا كار نداشته باشيم و در عوض با اتحاديه اروپائی، روسيه، چين، ژاپن برای رفع نيازهای كشور همكاری كنيم. حال آنكه اولا محروم كردن ايران از بازارها و تكنولوژی امريكايی بكلی بی معنا و غير عملی است. ثانيا فشار امريكا اجازه همكاری نرمال و برابرحقوق با شركای ياد شده را از ايران سلب و ابعاد همكاری را هم مشخصا محدود می كند.
تك قطبی شدن دنيا به لحاظ نظامی البته به معنای يك قطبی شدن جهان به لحاظ اقتصادی نيست. منابع توليد و بازارهای دنيا چه از نظر گروهبندی های سرمايه ای و رشته های توليد و چه از نظر منطقه ای عملا تك قطبی نيست و رقابت بر سر بازار و منابع همچنان ركن غير قابل حذف اقتصاد سرمايه داری است و چنين رقابتی سرمنشاء و خاستگاه تفاوت مواضع سياسی چه در صحنه سياست امريكا و چه در عرصه جهانی است. روند گريزناپذير جهانی شدن (و نه فرمانروايی نظامی امريكا بر جهان) رقابت گرايش های درون سرمايه داری پيشرفته را تقليل نداده بلكه آن را بارزتر كرده است. تك قطبی شدن دنيا به لحاظ نظامی قدرت مانور جوامع كوچكتر برای بهره گيری از رقابت ميان قطب ها و گروهبندی های. همه می توانند روی عدم يك پارچگی و كشاكش های درونی دنيای كنونی كاملا حساب كنند. اما مانور پذيری كشورهای كوچك فقط زمانی به حداكثر ميرسد كه آنان سياست خود را بر اساس تعادل قدرت موجود در عرصه جهانی تنظيم كنند. نمی توان با وسايل سياسی همكاری با قدرت برتر در نظام اقتصاد جهانی را تحريم و حذف كرد و باز هم انتظار داشت كه مانورپذيری و بهره گيری از رقابت های درون سيستم اقتصاد جهانی در حدی مطلوب حفظ شود. حاصل اين كار قيمت های بالاتر، تكنولوژی پست تر و امنيت خارجی شكننده تر خواهد بود.
به اين ترتيب ايران به جای درست كردن بلوك قدرت در مقابل امريكا ميتواند مثل بقيه كشورها ميتواند روی شكاف های قدرت در درون جامعه امريكايی نيز حساب كند. همآهنگی و همكاری با اروپا و يا جاهای ديگر عملا وقتی بازده موثر خواهد داشت كه برای تقابل با امريكا نباشد و مثل نزديك به 200 كشور ديگر در اين دنيا همراه باشد با همكاری با ايالات متحده در راستای منافع و مطالبات بنيادين هر دو كشور.
بر اساس آنچه گفته شد می توان دريافت كه چرا همه جناح های جامعه امريكايی، و نه تنها بوش و رامزفلد، ايران را يك كشور ياغی می فهمند؟ زيراحكومت ايران هنوز هم در اين خيال است كه می توان موفقيت امريكا در جنگ سرد و پی آمدهای آن را ناديده گرفت. تا زمانی كه رهبران ايران درك كنند كه جهان فعلی اجازه تولد و تقسيم جهان به بلوك های قدرت دوگانه را نخواهد داد، تا زمانی كه انديشه سياسی حاكم بر كشور ما درك نكند بايد از رويارويی به همكاری رو آورد تا در جهان امروز مورد تهديد نباشد، تا حاكمان بر كشور ما درك نكنند كه دوران توسل به تهديد نظامی عليه غرب و امريكا و بلوك سازی در مقابل آن سرآمده، تشنج در روابط دو كشور دوام دار و خطر رويارويی نظامی بسيار جدی باقی خواهد ماند.
سياست تشنج زدايی آقای خاتمی سياستی مرده، بی معنا و مطلقا غير قابل دوام است. سالهای تحمل اين سياست اكنون تمام شده است. الگوی مناسبات و رفتار دو كشور با يكديگر يا بايد به سان روابط نزديك 200 كشور ديگر جهان بايد عادی و بر اساس همكاری باشد و يا تشنج و تهديد، تا توسل به جنگ قطعا امتداد سياست امريكا خواهد ماند.
در اين بحث ما سياست و درك گرايش های نسبتا معتدل جمهوری اسلامی در عرصه سياست خارجی را مورد نقد قرار داده ايم. آنچه گفته شد ديدگاه وسياست حاكم بر نهاد ائمه جمعه و جماعت ايشان نيست. ساختار فكری آن جماعت همان ساختار فكری طالبانی و در بهترين حالت القاعده ايست. بنياد اين طرز فكر جامعه امريكايی را مملو از فساد و هر نهاد قدرت در آنجا را دشمن و تجسم شيطان می بيند.
5. ديدگاههای جمهوريخواهان
هم تچربه تاريخی و هم هر دستگاه فكری – ارزشی مبتی بر دموكراسی تائيد می كند كه داشتن روابط عادی و بسط همكاری های متقابلا سودمند يگانه سياست همساز با منافع ملی و نيازهای دموكراسی است. درس جالب تاريخ معاصر ايران اين است كه هم ضديت با امريكا و هم سرسپردگی به امريكا با سركوب مخالفان و استيلای استبداد توام بوده است. روابط با امريكا تنها زمانی می تواند نرماليزه و بر اساس همكاری پی ريزی شود كه شهروندان خود انتخاب حكومت نقش دارند. حكومت هايی كه اصول دموكراسی را رعايت می كنند برای ماندن در قدرت نه به “مرگ بر امريكا” نياز دارند و نه به پول و سلاح سيا و پنتاگون.
ديدگاههايی صادقانه برای منافع ملی و نيازهای بسط دموكراسی اولويت قايلند، كسانی منافع ملی و نيازهای دموكراسی را در پای منافع كسب يا حفظ قدرت قربانی نمی كنند كه برايشان روابط نرمال حكومت با همه دولت های ديگر براساس همكاری ونفع متقابل تابع منافع و نيازهای آنان در زمينه كسب و يا حفظ قدرت نشود. نيروهايی كه در صف اپوزيسيون يا در راس حكومت برای تخريب زمينه های عادی سازی روابط با دولت های ديگر كارشكنی می كنند، كسانی هستند كه ساختارهای فكری شان با ارزش هايی چون دموكراسی و حقوق بشر شكل بندی نشده است. آزاديخواهان پيگير جدا از مصالح كسب و حفظ قدرت به مساله روابط دولت ها نگاه می كنند.
جمهوری خواهان ايران بر اساس ديدگاههای اعلام شده در اصول عقايد خود تاكيد می كنند كه صلح، دموكراسی و حق حاكميت ملی برای آنان از اصول ارزشی پايه ای است. پايبندی به اين اصول حكم می كند برقراری مناسبات نرمال و همكاری ميان دولت ها براساس حسن نيت و منشور ملل متحد، جدا از مبارزه اپوزيسيون برای كسب قدرت تفكيك شود. كارشكنی و تخريب مناسبات ملت ها و از بين بردن هرگونه زمينه برای باور به حسن نيت و اعتماد ميان دولت ها معنايی جز كار شكنی در راه صلح ندارد. اين حركت با پايه ای ترين اصول همزيستی دولت-ملت ها مغاير است.
مسدود كردن مجاری ديپلماتيك ميان دولت ها نه در خدمت حقوق بشر كه مشخصا در خدمت جنگ است. هيچ موضوع منفرد ديگری هرگز به اندازه قطع رابطه 24 ساله ميان ايران و امريكا به امكان صلح و همزيستی ميان كشور ما و همسايگان و نيز به نقض دهشتناك حقوق بشر در ايران خدمت نكرده است. چشمانی كه قادرند بدون تعصب و مصون از خود بينی های ذاتی مبارزه سياسی به صحنه نگاه كنند خوب می توانند ببينند كه اشغال سفارت، گروگان گيری و به دنبال آن قطع رابطه با امريكا عمده ترين عامل وقوع جنگ 8 ساله ايران و عراق و عمده ترين عامل تسهيل كننده سركوب خونين هر مخالف و دگر انديش در دهه 1360 بوده است.
امضاء كنندگان بيانيه “برای اتحاد جمهوری خواهان ايران” نه تنها در اصول عقايد خود بر صلح و همكاری ميان ملت ها تاكيد می كنند بلكه بسياری از آنان برای نرماليزه كردن مناسبات ايران و امريكا قدم پيش گذاشته و با امضای سندی كه سال گذشته انتشار يافت خواهان آغاز گفتگوهای رسمی و علنی ميان ايران و امريكا شده اند.
گرچه عموم جمهوری خواهان ايران در باره اصول سياست خارجی كشور امريكا و ماهيت آن ديدگاهی يكسان دارند اما تحليل آنان از وضعيت و ملاحظات تاكتنكی آنان يكسان نيست:
•يك نظر پيش بينی می كند تهديد ايالات متحده (وخامت بيشتر در روابط) به تضعيف جمهوری اسلامی (ولايت فقيه) می انجامد لذا اين تهديد ها مفيد است ادامه يابد. قطع فشار (برقراری روابط دوستانه) به تثبيت رژيم و افزايش فشار بر مخالفان منجر ميشود. فشار امريكا می تواند به تغييرات در رژيم و يا تغيير رژيم كمك كند و اين مثبت است.
•نظر ديگر می گويد ادامه قطع روابط، به نفع ارتجاعی ترين گروهبندی ها در ساختار جمهوری اسلامی است و برقراری گفتگو و رابطه با امريكا فقط با شكستن يا عقب نشاندن هسته سخت جمهور اسلامی عملی است. لذا كمترين حاصل موفقيت در نرماليزه كردن روابط دو كشور كشيدن دندان ولايت و بيشترين بهره آن كنار زدن خود آن است.
(البته يك نظر سوم هم وجود دارد. نظری كه از قديم گفته است بهبود و وخامت رابطه ايران و امريكا ربط زيادی با بهبود يا وخامت وضع حقوق بشر و دموكراسی در ايران ندارد و مساله مهم نيروهای دموكراتيك نيست. اما از آنجا كه امريكا امروز ديگر محال است به “تشنج زدايی” اكتفا كند، اين ديدگاه نسبتا خاموش شده و لذا تفصيل مواضع آن ضرور نيست.)
امروز سه مساله و سه شعار عمده پيشاروی همه نيروهای مدافع دموكراسی در ايران قرار گرفته است:
1. رودرويی كامل نهادهای ولايی در مقابل نهادهای انتخابی كشور را فلج كرده است
2. قوه قضائيه سركوب سرسختانه تحول طبان و نقض آشكار حقوق بشر ادامه می شود
3. تهديد امريكا به تهاجم نظامی و سياست ضدامريكايی جمهوری اسلامی سرنوشت كشور را به مخاطره افكنده و خطر جنگ را به خطری كاملا محسوس تبديل كرده است.
اشتباه است هرگاه كسی فكر كند كه می توان اين سه معضل را از يك ديگر تفكيك كرد. مبارزه در راه دموكراسی يعنی مبارزه برای حل اين هرسه مسايل. هر سه اين مسايل ناشی از خصلت نظام سياسی، ناشی از وجود ولايت فقيه است. پيشرفت در هر يك از اين سه راستا راه را برای دو راستای ديگر هموار می كند.
مبارزانی هستند كه برقراری و بهبود مناسبات با ايالات متحده را به سود تثبيت رژيم اسلامی ارزيابی می كنند. آنها فرض را بر اين قرار می دهند كه روابط وهمكاری با ايالات متحده ميتواند بدون دامن گرفتن بحران درون سيستم و تغيير فاحش تناسب قوا به دست آيد و يا فكر می كنند اگر بحران به تغيير تركيب حكومت بيانجامد اين تغيير لزوما در جهت منفی است. تاريخ 25 ساله اين نظام و ماهيت مولفه های قدرت دراين حكومت به وضوح نادرست بودن اين ارزيابی ها اثبات می كند. اين حكومت محال است در وفاق با ايالات متحده به وفاق برسد. اگر اين محال ممكن بود برخی سران اين رژيم با سر شتافته بودند.
يورش برای متلاشی كردن شبكه قتل های زنجيره ای و شناسايی و مجازات عاملان حمله به كوی اگر به نهايت رسيده بود اصلاحات سرنوشت ديگری داشت. هسته اصلی مقاومت در برابر مجلس و عامل اصلی هرنوع كارشكنی در مناسبات ايران و امريكا دولت و ستاد اصلی سركوب هر صدای اعتراض در ايران يكيست و آن نيروی جايگرفته در نهادهای ولايت فقيه است.
اشتباه محض است اگر تصور شود كه سازمانگران قتل های زنجيره ای، سد كنندگان لوايح دولت و مجلس، و يا مخالفان رابطه ايران وامريكا اشخاص جداگانه ای هستند. مبارزه در راه حفظ صلح و امنيت ملی، مبارزه در راه جموريت و مردم سالاری و مبارزه برای تامين آزادی سياسی و حقوق شهروندان در كشور ما همه جا با يك نيرو روبروست. و پيروزی در هر يك از اين سه عرصه پبروزی در دو عرصه ديگر، پيروزی در شكستن سلطه ولايت بر حكومت است.
نگرانی جمهوری خواهان هم چنين به اقدامات و تلاش های محافل حاكم بر پنتاگون نيز مربوط ميشود. آنان فعاليت برای گرد آوری نيروی جانشين حكومت فعلی را اخيرا بسط داده كسانی و گروههايی از ايرانيان نيز تا كنون تصميم به همآهنگی گرفته اند.
اقدامات ستاد عملياتی پروژه تغيير رژيم پنتاگون نشان می دهد كه آنها نيز پذيرفته اند كه فتح ايران ممكن نيست مگر با مراجعه به خود ايرانيان. اما آنها به كسانی مراجعه می كنند كه هرگز تكيه اصلی شان بر ترويج دموكراسی و گفتگو با مخالفان نبوده بيشتر به چشم اميدشان به عامل خارجی بوده است. مطالعه اقدامات و مراجعات پنتاگون نيروهايی را در بر ميگيرد كه نه تنها تا كنون سهمی در رواج پرنسبپ های دموكراسی، ديالوگ و مدارا، و به خصوص همزيستی اقوام و مذاهب نداشته اند بلكه، هم چون ذوب شوندگان در ولايت، تمام تلاششان اين بوده كه هر گونه زمينه ای برای گشايش در روابط با امريكا و يا در فضای سياسی كشور مطلقا مسدود بماند.
6. وضعيت در صحنه عمل
از سوی ديگر در يك ماهه اخير سران حكومت علامت گرفته اند كه هنوز اين فرصت وجود دارد كه از طريق وزارت خارجه امريكا و با حمايت وساطت فعال انگلستان، ابتدا در زمينه مسايل اطراف ايران، با امريكا وارد توافق و همكاری شود و يا در غير اين صورت سياست وزارت دفاع امريكا پبش خواهد رفت.
مذاكرات و توافق های اخير ايران و امريكا در ژنو در زمينه مسايل اطراف ايران - افغانستان، عراق و فلسطين و لبنان و ... - برای طرفين آزمون بسيار لازم و مهمی بوده است كه تعيين می كند آيا امكان برداشتن قدم بعدی – مذاكره پيرامون روابط دو جانبه - وجود دارد يا نه. گرچه به نظر ميرسد سران حكومت تا اين لحظه با وسواس مواظب بوده است كه اين آزمون بر اثر اقدامات “گروه های خودسر” با شكست مواجه نشود.
مسايل افغانستان و پيچديگی فوق العاده چگونگی سازماندهی نهادهای قدرت درعراق به خصوص وضعيت شيعيان، نقش و تاثير مثبت يا منفی ايران را بشدت افزايش داده است. ايران پس از 11 سپتامبر، به خصوص پس از استيلای امريكا بر عراق، در روند گفتگو با امريكا به مراتب در موقعيت مستحكم تری نسبت به قبل قرار گرفته است. اين تحولات نياز امريكا به همكاری با ايران را به مراتب نسبت به گذشته افزايش داده است. نقد برخی صاحب نظران، من جمله آيت الله منتظری، از فرصت سوزی های قبلی برای گشايش مذاكرات، را نبايد به اين معنا پنداشت كه اكنون مواضع ايران ضعيف تر از گذشته است. همكاری ايران، انگلستان و امريكا در حل و فصل مسايل بازسازی قدرت در عراق فرصت بسيار گرانبها برای بازسازی مناسبات دو كشور بر پايه نفع متقابل است. با اين حال به هيچ وجه تضمين نيست كه اين همكاری تداوم يابد و به برقراری روابط بيانجامد. در هر دو كشور نيروهای با تمام نيرو دسيسه می كنند تا اين ارتباط قطع و خصومت فراگير شود. در مورد ايران هم در حكومت هم در ميان مخالفان دو افراط از دو سو همه هم خود را به كار گرفته اند كه اين ارتباط را ناكام كنند. آنان كه از دوستی ايران و امريكا برايشان جام زهر است و دفن در تاريخ.
———————————————————-
[1] بيانيه به امضای گروهی از دانشجويان و دانش آموختگان دانشگاه پلی تكنيك يك نمونه بازر اين طرز فكر بوده است.