27 05 2003  |  موضوع: نامه ها  |  محل انتشار: ایران امروز  |  نسخه چاپ  

آيا جمهوری خواهان با مشروطه خواهان ائتلاف خواهند كرد؟


اشاره
آقای حميد برهانی، يكی از امضاء كنندگان بيانيه “برای اتحاد جمهوری خواهان ايران” طی نامه ای ضمن تاكيد بر نداشتن هر نوع تعلق سازمانی يا گروهی نوشته اند:
“من خود را وابسته به دريای بيكران مردم ميدانم. معتقد هستم رژيم آينده ايران جمهوری دموكراتيك يا سلطنتی هم كه باشد مهمترين حق مردم من اين است كه اصولی را كه شما هم آن را در هفته گذشته امضاء كرديد رعايت گردد. در نتيجه تنها فرقی را كه بين بيانيه شما، كه من هم آن را امضاء كرده ام و منشور 81 فقط در قيد جمهوريت آن است.
آيا فكر نمی كنيد بعد از اتحاد بزرگ جمهوری خواهان، برای اين كه واقعا به سوی دموكراسی پيش برويم با همآهنگی با ديگر عقايد (مشروطه خواهان) در اين مورد ائتلاف كنيم كه همه ما ميخواهيم به حق و افكار هم ديگر احترام بگذاريم و می توانيم اگر لازم باشد مثل دنيای متمدن برای كسب حقوق مشترك خواست های مشترك مان را از طريق يك بيانيه مشترك به گوش مردم دنيا برسانيم؟
شايد ساده انگاری باشد بگويم رفراندوم ما می تواند اين مضمون را داشته باشد: “جمهوری دموكراتيك يا مشروطه دموكراتيك؟” كه فقط بعد از چندين ماه تبليغات عادلانه و مستمر می تواند به يك نتيجه مثبت تائل گردد.
خواهشمندم من را از نظر خود با اطلاع بفرمائيد.
حميد برهانی – بلژيك
26 ماه مه 2003

در پاسخ به نامه دوست گرامی آقای برهانی نامه زير را ارسال شده است.

دوست عزيز حميد برهانی
ممنون از تماس شما
من فكر ميكنم رويدادهای ايران سرانجام دارد در مسير درست قرار می گيرد.
در طول دست كم نيم قرن تاريخ معاصر كشور ما، در صحنه اصلی سياست، 4 مولفه متفاوت نقش آفرين بوده اند:
1. نيروهای چپ
2. نيروهای ملی-مصدقی
3. نيروهای بازمانده ازنظام سلطنت
4. نيروهای اسلامی.
بر اثر تحول عميقی كه در بطن جامعه جريان داشته از يك طرف در صقوف سه نيروی اسلامی، سلطنت طلب و چپِ ايران، زير تاثير انديشه دموكراسی، شكاف پديد آمده و هريك به دو گرايش تمامت خواه و آزاديخواه منشعب شده و يا در حال منشعب شدن اند. حاصل اين تحول تولد جريان “روشنفكری دينی يا اصلاح طلبی دينی” و جريان “چپ دموكرات و جمهوريخواه” و نيز شكل گيری يك جريان”مشروطه خواه” است. جالب اينكه بسياری فعالان نهضت ملی-مصدقی نيز كه قبلا تمام اين سه طرز فكر را در خود جا ميداد، اكنون بعد از 2 نسل بسته به اصول عقايد خود، در صفوف يكی از همين سه جريان حضور يافته اند.
در روزهای اخير دو پلاتفرم، يكی از جانب وسيع ترين طيف نيروهای چپ و ليبرالِ جمهوری خواه و ديگری از طرف آزاديخواهان مذهبی(روشنفكران دينی و ملی-مذهبی ها)، منتشر شده كه تاثير سياسی آنها در كشاكش جاری ميان جمهوريت و ولايت همسوست. قدرت اين دو بيانيه در روزهای بعد، با اتمام حجت 135 نماينده مردم به آقای خامنه ای تقويت شد. برای اولين بار است كه به اين وسعت نيروهای عميقا مذهبی جامعه ما روی پا خود برخاسته و ميروند كه خود را از زير نفوذ و سيطره رهبری فقها رها كنند و بر يك نهاد رهبری سياسی غير حوزه ای، كه از ميان خود انتخاب می كنند متكی شوند.
فرارويی يك ركن تاريخی جامعه سياسی ما، در قالب يك حزب مدرن كه اصول دموكراسی و حقوق بشر را می پذيرد و در حيات درون حزبی نيز آن را به كار ميگيرد، با هر انديشه و هر طرحی برای ايران آينده، نه تنها برای دموكراسی به هيچ وجه زيان بار و “تفرقه زا” نيست بلكه دقيقا در جهت دموكراسی و نياز پايه ای آن است.
از اين نظر روند گسترش شكاف در نهضت روحانيت (نهضت اسلامی) در ايران و تولد يك جريان نيرومند از درون آن كه دارد بند ناف خود را از دستگاه روحانيت و رهبری و سيطره آن می گسلد و به ضرورت جدايی دين از حكومت و اداره امور كشور بر اساس دموكراسی پی می برد نه جای انتقاد دارد و نه نگرانی. فقط حلول آن را بايد تبريك گفت. اين تحول يك گام بسيار مثبت در روند استقرار اركان اصلی دموكراسی برای ايران است. اين حركت با حركت امضاءكنندگان بيانيه جمهوری خواهان ايران همسوست. آنها قطعا يكديگر را تقويت می كنند.
گرچه شكاف در ميان سلطنت طلبان نيز آشكار و روند تفكيك آنان به دو جريان تمامت خواه و سازگار با دموكراسی از پانزده سال قبل قابل مشاهده بوده اما متاسفانه پيشرفت اين روند به موضع گيری های سياسی و برنامه ای محدود مانده است. آنها راه زيادی دارند تا به لحاظ امر رهبری، ساختار درونی و فرهنگ دموكراسی نيز خود را از قيد انديشه های غير دموكراتيك خلاص كنند. آنها راه زيادی دارند تا به جايی برسند كه مثل جمهوری خواهان بی تكلف دور هم جمع شوند، بيانيه بنويسند و با گذاشتن نام خود در پای آن آغاز تاسيس دموكراتيك جريانی را نويد دهند كه ميخواهد خود را از يوغ رهبری موروثی برهاند و سياست را به سياست مدارانی واگذارد كه عمر كوتاه دارند.
“شاهزاده” رضا پهلوی رهبر سياسی سلطنت طلبان است. و لذا او در برقراری ارتباط با 2 مولفه جمهوری خواه و پذيرفته شدن به مثابه يكی از سه ركن دموكراسی ايران، مشكل دارد. زيرا او يك رهبر سياسی موروثی است. مشكل عظيم “مشروطه خواهان” آنست كه هنوز هم كه هنوز است نتوانسته اند خود را از يوغ يك رهبری سياسی موروثی خلاص كنند. اتحاد يا ائتلاف با رضا پهلوی تا زمانی كه او عملا يك رهبر سياسی موروثی است با اصل ايده دموكراسی در تناقض است. همكاری آزاديخواهان با سلطنت طلبان زمانی ميسر است كه يك نهاد موروثی و غير قابل تعويض امر رهبری سياسی آنان را عهده دار نباشد.
سخن امروز آقای رضا پهلوی در سفرش به تورنتو كه فقط تا كسب قدرت سياسی “رهبر ملت” است و پس آن بلافاصله از رهبری كناره خواهد گرفته و تسليم رای ملت خواهد بود، در جامعه سياسی ما، با سطح رشد و آگاهی فعلی، سخن مضحك است. امام خمينی (درپاريس) و رضا شاه كبير(در دوره سردار سپهی) و شاهنشاه آريامهر(قبل از كودتا) همه رهبرانی بوده اند كه هميشه اين مدعا را داشته اند كه رسالت آنها آنست كه ملت را تا پيروزی رهبری كنند و پس از آن رهبری را به نمايندگان منتخب مردم واگذارند. اما اين افسانه امروز دست كم ديگر برای نسل پنجم آزاديخواهان ايران تا ابد افسانه ای كودك فريب خواهد ماند. “ملتی” كه به رهبری يك پادشاه ناجی به پيروزی رسد قطعا بعد از پيروزی هم از وی “استدعا” خواهد كرد كه تا “دفع شردشمنان” ملت را “تنها” نگذارد.
آقای رضا پهلوی اگر صميمانه می خواهد پادشاه ايرانی مشروطه باشد بايد اين نوع پادشاهی را از همين امروز تجربه كند. او بايد در عمل نشان دهد كه رفتاری فرا حزبی دارد و موضع گيری سياسی و مبارزه سياسی را به احزاب و شخصيت های سياسی ايرانی می سپارد و برای وی آنان همه يكسان و محترم اند. وی هم چنين بايد در عمل نشان دهد كه در عرصه بين المللی از جلب حمايت خارجی برای جريان طرفدار خود می پرهيزد و نمی خواهد با استفاده از اهرم پنتاگون و ليكود شانس سلطنت را در ايران افزايش دهد.
اگر او نمونه اسپانيا را برای اثبات بازگشت پذيری سلطنت و همسازی آن با دموكراسی، شاهد می آورد بايد در عمل هم رفتاری مثل خوان كارلوس، شاهزاده اسپانيايی در دوران فرانكو، پيشه كند و امر رهبری سياسی را به احزاب سياسی واگذارد. اما آيا منافع كسب قدرت سياسی، نيازهای پنتاگون و ليكود، و نيز سطح فرهنگ انبوه هوادارانِ بشدت بيگانه با ارزش های دموكراتيك اجازه چنين رفتاری را به او خواهند داد؟
گزارش های مطبوعات ازملاقات های آقای رضا پهلوی با سياست سازان نو محافظه كار حاكم بر پنتاگون و هسته ليكودی آن در واشينگتن[1] از يك سو؛ و اين كه همين محافل همه تلاش خود را به كار گرفته اند كه سير رويدادها و سياست امريكا را به سوی بسط پروژه عراق به ايران سوق دهند، از سوی ديگر نشان می دهد ماشين جنگی امريكا اكنون در سيمای آقای رضا پهلوی، يك احمد چلبی ايرانی می بيند. اينكه آقای رضا پهلوی نه تنها با اين نگاه كنار می آيد و به چنين رابطه ای رضايت می دهد، بلكه در مورد آن ها حداقل در پايگاه خود در اينترنت خبر نمی دهد. اين رضايت ضربه سنگينی است هم به نضج فكر تبديل “پادشاهی مشروطه” به يك ظرف مناسب برای استقرار مردم سالاری در ايران و هم ضربه سنگينی است به فكر تبديل جريان مشروطه خواه به مولفه سوم دموكراسی در ايران. و حساس تر اينكه همين نظامی گران امريكايی فعالانه به تحرك آمده اند كه “مشكلات” ميان آقای رجوی و آقای پهلوی را هم حل و فصل كنند و شاهزاده در اين باره نيز مطلقا سكوت كرده است.
رويدادهای شتاب ناك سياسی دارد بر اين اميد كه مولفه سوم اپوزيسيون ايرانی به سرعت به مولفه سوم يك آلترناتيو دموكراتيك برای ايران تبديل شود خط بطلان می كشد. اگر هواداران اين “شاهزاده” وی را از رهبری سياسی معاف و برای وی جايگاهی فرا حزبی قايل می شدند؛ اگر آنها، مثل دو نحاه جمهوری خواه ايران خود را از طريق يك رهبری غير موروثی، جمعی و علنی و قابل تعويض، خود را عرضه می كردند، و اگر آنها نشان می دادند كه برای رقابت در كسب قدرت، به حمايت سياسی، امكانات مادی و تسهيلات تكنيكی قدرت های خارجی تكيه نمی كنند، آنگاه صحنه سياست در ايران ممكن بود به كلی چيز ديگری باشد.
برداشت من اين بوده و هست كه تا سالهای سال و حتی شايد دهه ها پس از استقرار يك جمهوری پارلمانی در ايران هنوز هم عناصر پايه ای انديشه ای كه با پهلوی در ايران نهادينه شد پاسدارانی خواهد داشت. اما اين پاسداران اگر بخواهند در يك دموكراسی ايرانی بازيگر صحنه باشند بايد رهبرشان، مثل هر رهبر سياسی ديگر، “دور انداختنی” باشد. ثانيا تكيه گاهشان برای رقابت صرفا بر حمايت مردم باشد و نه بر جای ديگر.
خوشحالم كه شخصيت های سياسی مستقل از شاه، مدرن، و صاحب فكری مثل آقايان داريوش همايون، شاهين فاطمی، هوشنگ وزيری، باقر پرهام و ... حساب خود را از استبداد آريامهری جدا كرده انديشه سياسی ترويج می كنند. اين ترويج خود سنگ پايه تفكيك رهبری سياسی از نهاد موروثی است. تاثير اين چرخش و جدايی سهل تر شدن گذر ايران به دموكراسی است. آيا می توان انتظار داشت كه اين گونه شخصيت ها نماد و يادگار موجوديت و هويت خود، رضا پهاوی را وا دارند كه سياست را به سياست مداران “دورانداختنی” واگذارد؟

با اين اميد كه همه جمهوری خواهان ايران تلاش و حمايت كنند تا اين گذر برای آنان تا هر حد ممكن سهل تر شود.
و با آرزوهای خوب برای شما دوست و همراه گرامی
فرخ نگهدار – لندن – 27 ماه مه 2003

———————
از جمله نگاه كنيد به:
[1] MARC PERELMAN, Forward, Jewish Weekly Magazine, New York, 16 May 2003






Bookmark and Share
©negahdar.net