13 10 1978
|
موضوع:
|
محل انتشار:
|
نسخه چاپ
باز هم درباره وظایف اساسی ...
اعتلای انقلابی کنونی و درسهائی که در این رابطه باید موردتوجه مارکسیست_لنینیستهای معتقد به مشی مسلحانه قرار گیرد ما را به انتشار جزوهای تحت عنوان: “وظایف اساسی مارکسیست_لنینستها در مرحله کنونی رشد جنبش کمونیستی ایران” وا داشت.
استقبال از این جزوه و مسایل بیشماری که در این رابطه مطرح شد، سازمان را بر آن داشت تا گوشههائی را که در مقاله مزبور به اختصار برگزار شده بود بشکافد و در مقالات جداگانه انتشار دهد.
یکی از این مسایل تشریح همه جانبه درک ما از رابطه وظایف سوسیالیستی با وظایف دموکراتیک در جنبش کمونیستی و کارگری و در جنبش رهائی بخش خلق است، همراه با نقد و بررسی برداشتهای مکانیکی و نادرست برخی نیروها از رابطه این وظایف با یکدیگر. مضمون مقاله زیر تشریح همین رابطه است.
* * *
مساله اساسی که امروز با اوجگیری روزافزون مبارزات تمام اقشار و طبقات خلق در این موقعیت انقلابی ذهن تمام مارکسیست_لنینیستهای انقلابی را مشغول داشته، مساله نقش و وظایف جنبش کمونیستی ایران در برابر طبقه کارگر بطور اخص و در برابر تمام خلق بطور اعم است.
مساله اینست که آیا کوشش فعال جهت پاسخگویی به نیازهای جنبش تودهای، مانع از کوشش برای ایجاد وحدت بین جنبش کمونیستی و جنبش کارگری است؟ آیا ارتباط گیری با جنبش اعتلا یافته طبقه کارگر و مبارزه در راه تشکل آن که یک وظیفه اساسی است، نادیده گرفتن و رها کردن جنبش تودهای رادیکال و دور افتادن از مبارزات وسیع، رشد یافته و یکپارچه خلق _که عمدتا فاقد رهبری پرولتری_ تلقی میشود؟ آیا اگر امروز _تا زمانی که طبقه کارگر به سازمان پیشاهنگ انقلابی خود مسلح نشده است_ برای برقراری پیوند سیاسی_تشکیلاتی و بردن آگاهی سوسیالیستی به میان کارگران رویم تا سازمان پیشاهنگ انقلابی طبقه کارگر را پدید آوریم، از شرکت فعال در جنبش تودهای و بکارگیری تمام تاکتیکهای ممکن برای قوام و دوام حرکت انقلابی فعلی باز نماندهایم؟ بین وظایف سوسیالیستی و دموکراتیک ما چه رابطهای وجود دارد؟
در همین جا باید بگوئیم که به اعتقاد ما طرح مساله به هر شکلی که قبول یک وظیفه را به نوعی متضمن رد دیگری بداند، اگر ناشی از ناشیانه بودن طرح مساله نباشد، نشانه بارزی از یک گرایش اپورتونیستی است. با توجه به این اعتقاد برای “پاسخگوئی به وظایف خود در قبال طبقه کارگر” و همچنین برای “ایفای نقش فعال در جنبش دموکراتیک خلق” چه باید بکنیم؟
نظر به موقعیت کنونی، به ویژه عدم تعادلی که فعلا بین توان جناحهای مختلف جنبش خلق برقرار است، در زمینه مورد بحث، خطرناکترین گرایش در جریانهای مارکسیست_لنینیست عدم درک پیوند زنده بین وظایف ما در قبال طبقه کارگر و در برابر تمام خلق است. یک نمونه از این گرایش انحرافی آنست که این دو طبقه را نافی هم تلقی کرده و به خاطر حفظ ایمان به اصطلاح پرولتری خویش به توجه یک جانبه به وظایف سوسیالیستی پرداخته یا به دلیل عدم تامین هژمونی پرولتاریا در جنبش کنونی خلق، به نفی این جنبش یا حتی کم بها دادن بدان دچار شویم.
هستند کسانی که خیال میکنند حد اعلای ایمان به طبقه کارگر و حد اعلای جانفشانی در انجام وظایف سوسیالیستی مترادف است با نفی جنبش تودهای کنونی به دلیل عدم تامین هژمونی ایشان بر آن! خطائی از این سنگینتر و از این مهلکتر در راه خلق و بهویژه در حق طبقه کارگر ممکن نیست.
اینان خیال میکنند هژمونی پرولتاریا با قرار دادن شعار استقرار جمهوری دموکراتیک تودهای در دستور روز و دادن شعارهای “زنده باد رهبری طبقه کارگر” و یا “پیش به سوی رهبری طبقه کارگر”، در صفوف مردم تامین خواهد شد! در صورتی که در دستور روز قرار گرفتن شعار استقرار جمهوری دموکراتیک تودهای خود منوط به وجود امکان واقعی اعمال رهبری طبقه کارگر یعنی تحقق شرکت مستقل پرولتاریا در جنبش خلق است. نتیجه قطعی و طبیعی طرح و تبلیغ این شعارهای پیش رس در جنبش تودهای، نظر به میزان آمادگی، توان و سازمان یافتگی نیروهای ذخیره آن، حداکثر منفرد شدن و جدا افتادن طراحان این شعارها از پروسه رشد جنبش خلق و حداقل هرز رفتن نیروها با تکرار توخالی شعارهاست.
این عمل قطعا به زیان تشکل پرولتاریا و احراز هویت واقعا مستقل در جنبش خلق و تامین هژمونی او تمام خواهد شد.
رفیق لنین در سال 1905 در پاسخ به عناصری که با تفکر نیمه آنارشیستی خود، خواستار اجرای برنامه حداکثر یعنی بدست آوردن قدرت جهت انجام انقلاب سوسیالیستی بودند میگفت: “فقط اشخاص کاملا جاهل ممکن است جنبه بورژوازی تحول دموکراتیک را که در حال عملی شدن است از نظر دور دارند، فقط خوشبینان کاملا ساده لوح ممکن است این موضوع را فراموش کنند که درجه اطلاع توده کارگر از هدفهای سوسیالیسم و شیوههای اجرای آن هنوز تا چه اندازه کم است. ولی ما همه یقین داریم که آزادی طبقه کارگر فقط به دست خود کارگران میتواند انجام گیرد. بدون آگاهی و تشکل تودهها، بدون آماده نمودن و پرورش آنها از راه مبارزه طبقاتی آشکار بر ضد تمام بورژوازی، کوچکترین سخنی درباره انقلاب سوسیالیستی نمیتواند در میان باشد ... اگر کارگرانی در موقع خود از ما بپرسند چرا ما نباید برنامه حداکثر را اجرا نمائیم ما در پاسخ متذکر خواهیم شد، تودههای مردم، که دارای تمایلات دموکراتیک هستند، هنوز از سوسیالیسم خیلی دورند، هنوز تضادهای طبقاتی نضج نگرفته است و هنوز پرولتاریا متشکل نشده است. صدها هزار کارگر را در تمام روسیه متشکل کنید ببینیم، حسن نظر نسبت به برنامه خود را در بین میلیونها کارگر تعمیم دهید ببینیم! سعی کنید این کار را انجام دهید و تنها به جملات پر سر و صدا ولی توخالی آنارشیستی اکتفا نورزید. آن وقت فورا خواهید دید که عملی کردن این تشکل و بسط این فرهنگ سوسیالیستی منوطست به اجرای هر چه کاملتر اصلاحات دموکراتیک .
اگر توجه کنیم که لنین این سخنان را در شرایط وجود سازمان پیشاهنگ طبقه کارگر در روسیه و نقش عظیم جنبش کارگری در جنبش عمومیخلق بیان میداشت! آن وقت ابعاد خطای تفکری که هویت مستقل و متمایز و تامین هژمونی پرولتاریا در انقلاب دموکراتیک را با شعار میخواهد حل نماید، روشنتر میگردد. طرح این شعارها به صورت تبلیغی در مرحله کنونی تنها به تشدید تضاد میان جریانهای غیرپرولتری با جنبش کارگری منجر خواهد شد، و هیچ ذهن عاقلی نمیتواند تصور کند که تشدید دشمنیهای درون جنبش خلق عین دوستی با طبقه کارگر است. درست بر عکس از رشد تفاهم میان جریانهای وابسته به اقشار و طبقات مختلف خلق، پرولتاریا بیش از همه سود خواهد جست.
عناصری که مضمون حرکاتشان سنگاندازی و توطئهچینی در راه تشکل نیروهای وابسته به خردهبورژوازی رادیکال بوده است خیال کردهاند با زیر پا نهادن عرف موجود و ضوابط منطقی در روابط بین جناحهای مختلف جنبش خلق، میتوان سهم پرولتاریا را در جنبش خلق افزایش داد و زمینه را برای رشد شتابان! جنبش کمونیستی فراهم ساخت. آنها با از بین بردن زمینههای تفاهمی که بعد از سالها بدبینی و نفرت در درون جنبش خلق در حال شکلگیری بود، هم بدترین و پیچیدهترین مشکلات را برای رشد جریانهای مارکسیست ایجاد کردهاند و هم با متلاشی نمودن کینهتوزانه تشکل جناح چپ جریانهای وابسته به خردهبورژوازی رادیکال با ابعاد غیرقابل ملاحظهای به گسترش دامنه عمل و نفوذ جناحهای ضدمارکسیست آن، کمک کردهاند. جبران و درمان این دوستیهای کودکانه با کمونیسم و طبقه کارگر که امروز بر عهده تمام جنبش کمونیستی ایران قرار گرفته، تنها با تلاش و هوشیاری همه جانبه همه انقلابیون کمونیست امکانپذیر است. تداوم این اشتباهات توسط عناصر پراکنده مارکسیست فقط فضا را برای رشد جنبش کمونیستی باز هم خفقان آمیزتر خواهد کرد.
این حقایق اثبات میکنند که ابتلای به یک جانبه نگری و عدم درک پیوند زنده بین وظایف ما در قبال طبقه کارگر و در قبال جنبش خلق تا چه حد میتواند زیان بخش باشد. ما آشکارا بیم آن داریم که برخی عناصر پراکنده مارکسیست که ضمنا از فشارهای اختناقآمیز جناحهای وابسته به نیروهای خردهبورژوازی به تنگ آمدهاند، با تاثیرپذیری جبرانناپذیر از این بیماریهای کودکانه و صرفا خیال پردازانه در برابر رهبری فعلی بخش غیرکارگری جنبش خلق به همان مصیبت ناگواری دچار شوند که حزب توده نسبت به مصدق (بورژوازی ملی) دچار شده بود. مصیبتی که تا امروز هنوز هم که هنوز است جنبش طبقه کارگر دارد کفاره آن را میپردازد و چوب آن را میخورد. مصیبتی که موجب شده امروز در ایران تنها و تنها کسانی بتوانند امکان تامین هژمونی پرولتاریا را در جنبش خلق باور کنند که تئوریهای عام مارکسیستی را درک کرده و به ویژه به حقانیت ماتریالیسم تاریخی ایمان آورده باشند. در مقایسه ما تنها یک تفاوت هست، و آن این که “چپ” در آن روزها رهبری سایر بخشهای خلق را به اتهام “لابی آمریکایی” مرتجع میپنداشت و امروز به علت “رنگ مذهبی” . ما ضمن اعلام این اعتقاد راسخ که شرط پیروزی انقلاب دموکراتیک تودهای شرکت مستقل و متشکل طبقه کارگر به مثابه نیروی عمده انقلاب و تامین هژمونی او در آن انقلاب است، معتقدیم باتوجه به ویژگیهای خاص جامعه ما و ترکیب نیروهای شرکتکننده در جنبش دموکراتیک علاوه بر زحمتکشان روستا، شرکت خردهبورژوازی و دیگر زحمتکشان شهری و وحدت این نیروها با طبقه کارگر دارای اهمیت استراتژیک فوقالعادهایست.
آنهائی که به دلیل کم توجهی به مسایل جامعه و جنبش یا با اتکا به تحلیلهای من درآوردی از پروسه تحول ساخت اجتماعی_اقتصادی جامعه ما ، و ندیدن واقعیت و خیالپردازی این اهمیت را درک نمیکنند، نقششان صرفا اینست که با کارگرزدگی کودکانه خویش جنبش طبقه کارگر را به انزوا و حتی به مقابله خصمانه با سایر بخشهای خلق بکشانند. اعتقاد به اهمیت استراتژیک شرکت سایر نیروها در پروسه انقلاب، اعتقاد به ضرورت گسترش و حفظ زمینههای همکاری و وحدت با آنها، از طریق عمل انقلابی و حرکت مادی روزمره به اثبات و به انجام میرسد نه از طریق تکذیب توخالی یا ماستمالی کردن انتقادات.
همچنین خطاست هرگاه تصور کنیم رفتار شایسته کمونیستها قادر است مرز بین طبقات خلق و منافع مشخص آنها را از میان بردارد. در برخورد با نیروهای وابسته به سایر اقشار خلق، در برخورد با خردهبورژوازی رادیکال تنها اتکا به خط و مرزهای واقعی و انکارناپذیر بین دو جریان است که شرایط را برای وحدت و همکاری فراهم میآورد.
این خط و مرزها و این اختلافات نه با رفتار بد و خوب کمونیستها از میان خواهد رفت و نه با اشاعه مارکسیسم در میان همه طبقات خلق و نه با تحمیل مارکسیسم به سازمانهای نماینده خردهبورژوازی رادیکال. از دست عامل ذهنی و اصولا تمام عوامل روبنائی کمتر کاری در این مورد ساخته است. باید با تاکید عمیق بر منافع طبقاتی، با تاکید بر واقعیات اجتماعی بر خط و مرزهای میان طبقات صحه گذاشت، باید بر وحدت منافع همه طبقات خلق که در نابودی سلطه امپریالیسم و پیروزی انقلاب دموکراتیک نهفته است، راههای همکاری و اتحاد همه طبقات خلق را هموار و هموارتر کرد.
گرچه برخورد درست و اصولی کمونیستها با سایر اقشار خلق هرگز قادر نیست آن خط و مرزها را زایل سازد و یک کل همگون پدید آورد. ولی برخورد غیراصولی و نادرست آنها نه تنها قادر است به زمینههای وحدت و همکاری خدشه وارد آورد، بلکه در مواردی حتی قادر است به حالت آشتی ناپذیری تضادهای درون خلق، مصنوعا حالتی خصمانه بخشد.
در اینجا لازمست آنچه در مقاله وظایف اساسی آمده بود با بیانی مشروح تر تکرار کنیم:
در شرایط جدائی جنبش کمونیستی از جنبش کارگری، در شرایط غلبه پراکندگی نیروها در جنبش کمونیستی و عقب ماندگی عظیم شرایط ذهنی از شرایط عینی در تمام بخشهای جنبش خلق و در شرایط عقب ماندگی نسبی جنبش کارگری و کمونیستی از حرکت سایر نیروهای انقلابی، اساسی ترین و مقدم ترین وظیفه مرحلهای عناصر آگاه وابسته به طبقه کارگر ایجاد رابطه ارگانیک بین جنبش کمونیستی و جنبش کارگری و حل مسئله وحدت در جنبش کمونیستی، یعنی بنیان گذاری سازمان انقلابی پرولتاریائی مسلح به ایدئولوژی مارکسیستی_لنینیستی است.
شرط انجام این وظیفه اساسی و مرحلهای اشاعه آگاهی سوسیالیستی و دموکراتیک در جنبش کارگری و دست یافتن به رابطه سیاسی_تشکیلاتی با طبقه کارگر است.
به اعتقاد ما در شرایط کنونی حاکم بر جنبش، در این موقعیت انقلابی که لحظه به لحظه در حال شکوفائی و اوجگیری است، قطعا و یقینا شرایط برای تجهیز کارگران به تئوری انقلابی و سازمان انقلابی پرولتاریائی، بیش از هر زمان دیگر مهیاست. از این رو صراحتا اعلام میکنیم از دست دادن هر لحظهای از این لحظات شکوهمند تاریخی، هرگونه تعلل در قبول این وظایف ضمن این که به عقبماندگی و پراکندگی در جنبش کارگری و کمونیستی باز هم بیشتر دامن میزند و مصالح و منافع آن را نادیده میگیرد، سرنوشت تاریخی جنبش خلق را هم به دلیل عدم شرکت متشکل طبقه کارگر و به طریق اولی عدم تامین هژمونی پرولتاریا همچنان در بوته ابهام باقی خواهد گذاشت.
تاریخ ثابت کرده است در شرایط جهان معاصر، در عصر سلطه امپریالیسم هیچ نیروئی و مطلقا هیچ نیروئی جز خلق متشکل شده تحت رهبری سازمان انقلابی طبقه کارگر قادر به حفظ تاریخی پیروزی بر لیبرالیسم نخواهد بود.
ایمان تزلزل ناپذیر ما به ضرورت تشکل نیروهای مارکسیست_لنینیست و تشکل مستقل طبقه کارگر اساسا ناشی از درک وظایفی است که جبر تاریخ در دفاع از منافع تمام خلق در برابر امپریالیسم، در پروسه انقلاب دموکراتیک تودهای، تنها بر عهده طبقه کارگر و پیشاهنگ انقلابی او نهاده است.
این خود بیانگر این حقیقت است که در صورت عدم توجه به وظایف سوسیالیستی که اهرم واقعی تشکل پیشاهنگ انقلابی پرولتاریست، نه تنها تلاش خود کارگران بلکه تلاش تمام خلق هم در برابر امپریالیسم، به وجه دردناکی محکوم به شکست و ناکامی است.
رهبری بورژوازی لیبرال در روسیه لااقل قادر بود آزادی سیاسی را هر چند نه تا به آخر برای همه تدارک دیده جامعه را تا حد یکی از سرمایهداریهای اروپای امروز به پیش راند. ولی آیا چنین پروسهای در ایران امروز میتواند جریان یابد؟ آیا در ایران امروز جدا از حل کامل تضاد با امپریالیسم، جدا از انقلاب دموکراتیک تودهای، به کسب و حفظ آزادی سیاسی میتوان دست یافت؟
در عصر امپریالیسم در کشورهای زیر سلطهای چون ایران، ارتباط عمیق میان دیکتاتوری و امپریالیسم و ضعف تاریخی رهبری بورژوازی ملی و خردهبورژوازی در حل تضاد خلق با امپریالیسم و بورژوازی کمپرادور، مانع از آن است که نیروهای غیرپرولتری جامعه علیرغم ماهیت واقعا دموکراتشان به شکست کامل امپریالیسم و تامین آزادی سیاسی به شیوه اروپا نائل آیند.
از این رو هر چه بیشتر شرایط ذهنی لازم برای حل تضاد با امپریالیسم و دیکتاتوری (انقلاب دموکراتیک تودهای) مورد مداقه قرار گیرد، باز هم بیشتر به ضرورت و اهمیت تشکل مستقل طبقه کارگر، به اهمیت و ضرورت انجام وظایف سوسیالیستی به منظور تامین شرایط لازم برای اعمال رهبری پیشاهنگ انقلابی طبقه کارگر در مبارزات خلق بر علیه دیکتاتوری و امپریالیسم، در مبارزات دمکراتیک، پی خواهیم برد.
اگر معتقد باشیم که حل تضاد خلق با امپریالیسم و استقرار جمهوری دموکراتیک تودهای از کانال حل تضاد کار با سرمایه نمیگذرد، اگر تضاد خلق و امپریالیسم را تحتالشعاع تضاد کار و سرمایه ندانیم، باید در حیطه پراتیک انقلابی ضرورت شرکت در پروسه حل تضاد کار و سرمایه را در این شرایط مستقیما و منحصرا ناشی از ضرورت تامین هژمونی پرولتاریا در جنبش خلق، برای حل کامل تضاد خلق و امپریالیسم بدانیم و نه چیزی بیش از آن.
میبینیم که غلطترین تصور آنست که وظایف دموکراتیک را چیزی که اصلا به وظایف سوسیالیستی مربوط نیست به حساب آوریم. میبینیم که درک ما از ضرورت پرداختن به وظایف سوسیالیستی در این شرایط در رابطه با اهمیت و تقدمی که برای پیروزی جنبش دموکراتیک خلق قائلیم قابل فهم و توجیه است. در این صورت برنامه استراتژیک و تاکتیکی ما در رابطه با شرکتمان در جنبش طبقه کارگر، ضمن آن که باید بتواند طبقه کارگر را به پیشاهنگ انقلابی خاص خود مجهز کند، باید در هر گام مشخص در پراتیک انقلابی زمینههای عینی و ذهنی وحدت با نیروهای وابسته با سایر اقشار خلق را هم تقویت و تحکیم بخشد. این سیر باید به جلب روز افزون اعتماد این اقشار به اتحاد با طبقه کارگر، پیشاهنگ آن و رهبری پرولتاریا بیانجامد.
عملا یا نظرا حل تضاد کار و سرمایه را در دستور روز قرار دادن، ندیدن تضاد خلق و امپریالیسم یا غیرمهم دیدن آن، پروسه حل تضاد با امپریالیسم (انقلاب دموکراتیک) را تحتالشعاع تضاد کار با سرمایه (انقلاب سوسیالیستی) انگاشتن مغایر و مباین با این سمتگیری است.
ابتلای به این تصورات که میتواند ناشی از عدم درک ماهیت جامعه سرمایهداری وابسته یعنی از عدم درک نظام تولید و ساخت طبقاتی آن، ناشی شده باشد ممکن است به نواختن شیپور از سر گشاد آن منجر شود. این امر ممکن است موجب شود بخواهیم امحاء وابستگی را از کانال امحاء سرمایهداری به فرجام رسانیم و نه بالعکس. با این اعتقاد باید متعقد شویم که میتوان بدون طرح مسئله وابستگی مستقیما در جهت حل تضاد کار و سرمایه حرکت کرد.
ادامه این گرایشها در پروسه رشد و تئوریزه شدن خود، به ناچار به نتایج زیر منجر میشود.
1_ خلاصه نمودن مفهوم خلق در مفهوم طبقه کارگر و به حساب نیاوردن سایر نیروهای ترقیخواه.
2_ قرار دادن انقلاب سوسیالیستی در دستور روز و تبدیل جهت ضد امپریالیستی آن به جهت ضد سرمایهداری.
3_ نفی حرکات سایر نیروهای ضد امپریالیست بر علیه رژیم و اطلاق صفت ارتجاعی و مضر به حال طبقه کارگر به آنها و تلاش به منظور نابودی آن حرکات.
4_ ندیدن وظایف دموکراتیک و توجه یکجانبه به انجام وظایف سوسیالیستی.
نادرستی این نتایج آنقدر واضح است که هیچکس حاضر نیست آشکارا زیر بار پذیرش آنها رود. لنین در مورد این گرایش میگفت: “کسی که بخواهد از راه دیگری سوای دموکراتیسم سیاسی به سوی سوسیالیسم برود مسلما چه از لحاظ اقتصادی و چه از لحاظ سیاسی به نتایج بی معنی و مرتجعانهای خواهد رسید .
شاید بتوان همه چیز را از بیخ و بن حاشا کرد، معالوصف فقط بر عهده پراتیک مبارزاتی حاشاگران است که حقیقت را بر همگان عیان سازد. در برابر پراتیک عینی از عهده ادعا کمتر کاری ساخته است.
گفتیم هژمونی طبقه کارگر در جنبش خلق _که مطلقا منوط به تجهیز طبقه کارگر به سازمان انقلابی سراسری خاص خویش است_ از راه تکرار شعار “پیش به سوی رهبری طبقه کارگر” یا تبلیغ و اصرار به این که بیایند و رهبری نیروهای مارکسیست_لنینیست را بپذیرند، تامین نخواهد شد. نه تنها هژمونی طبقه کارگر بلکه هژمونی هیج یک از اقشار و طبقات دیگر هم بر جنبش خلق از طریق دعوت به قبول رهبری صورت نخواهد گرفت.
تاریخ ثابت کرده است که هر جریان طبقاتی که سهم عمده را در حل تضاد عمده بر عهده گیرد نهایتا هژمونی او بر جبهه نیروهای شرکتکننده در حل پروسه تضاد اعمال خواهد شد. تامین هژمونی طبقه کارگر بر جنبش دموکراتیک خلق، دقیقا بستگی به این دارد که در پروسه خرد کردن ماشین اعمال سلطه ضدخلق سازمان انقلابی طبقه کارگر تا چه حد سهم داشته باشد؟
آن که در مبارزه به خاطر سرنگونی نظام حاکم بیشترین نیرو را بسیج کرده و به میدان فرستاده باشد، دقیقا همان نیروئی است که هژمونیاش هم امروز در جنبش خلق اعمال میشود. به طور نمونه امروز ما به خوبی شاهد این پدیده هستیم که چگونه نمایندگان بورژوازی ملی و جناحهای وابسته به نیروهای محافظهکار خردهبورژوازی نمیتوانند رهبری جناح رادیکال آن را نپذیرند، چرا که سهم شیر این بخش از خردهبورژوازی در جنبش رهائی بخش یک واقعیت عینی است. ما ضمن درک وظیفه اساسی جنبش کمونیستی که مبارزه در راه وحدت بخشیدن به جنبش کمونیستی و جنبش کارگری و حل تضادهای درون جنبش کمونیستی از طریق اشاعه آگاهی سوسیالیستی و دموکراتیک میان طبقه کارگر در جهت برقراری پیوند سیاسی_تشکیلاتی با آن طبقه است، ضمن این که درک میکنیم که هر حرکتی که در خدمت و در جهت پایه گذاری سازمان انقلابی پرولتاریائی مسلح به ایدئولوژی طبقه کارگر نباشد، صرفا خردهکاری، فرار از وظایف اساسی مرحلهای، محکوم نگاهداشتن طبقه کارگر به دنبالهروی از سایر نیروها و یک انحراف آشکار از مارکسیسم_لنینیسم است، معتقدیم با شرکت فعال و جهتگیری و جبههگیری درست و اصولی در جنبش رهائی بخش خلق. یعنی با افشاگری و نبرد علیه سلطه امپریالیسم و دیکتاتوری، با درگیر شدن در یک مبارزه همه جانبه در راه سرنگونی رژیم وابسته به امپریالیزم شاه، با سهمی که در این مرحله از رشد جنبش خلق در پیشبرد و تحقق هدفهای آن را ایفا میکنیم، با آشنا کردن، بسیج کردن و به حرکت در آوردن مردم به ویژه پرولتاریا بر علیه نظام موجود و برای نابودی رژیم دیکتاتوری وابسته به امپریالیسم که گره اصلی راه رهائی مردم میهن ماست، با پشتیبانی فعال از حرکت سایر نیروهائی که مجدانه در چنین مسیری مبارزه میکنند، با افشاگری بر علیه محافظهکاران، سازشکاران، اصلاحطلبان و بیرون راندن آنها از صفوف خلق، چه در رابطه با طبقه کارگر و چه در رابطه با تمام خلق باید به وظایف دموکراتیک خود عمل کنیم.
در این میان برخی عناصر مدعی مارکسیسم یافت میشوند که مشخصا به دلیل ترس از ایزوله شدن، ترس از جبههگیری در برابر مواضع رهبری موج عظیم حرکت نیروهای وابسته به خردهبورژوازی رادیکال جبهههائی در برابر آن را تبلیغ و ترویج میکنند.
اشاعه گرایشهای انحلالطلبانه و تسلیم شدن در برابر موج نیرومند تهاجم سیاسی ایدئولوژیک نیروهای وابسته به خردهبورژوازی رادیکال و جبهههائی در برابر تعرض آشتیناپذیر و سرسختانه رهبری این نیروها، نادیه گرفتن مفهوم طبقه و چسبیدن یکجانبه به مفهوم توده و ترویج ایده تشکل خلق بدون درک ارتباط آن با تشکل طبقه، که آشکارا یک درهم اندیشی خرده بورژوائی است، راه پاسخگوئی مارکسیست_لنینیستها به وظایف دموکراتیک نیست. آشکارا باید گفت محتوای این گرایش کوچکترین تفاوتی با موضع طبقاتی و ایدئولوژیک عناصر پیشرو جریانهای خردهبوژوازی ندارد. هرچند که این آقایان ظاهرا خود را از جریانهای سیاسی_مذهبی خردهبورژوائی به دور نگهدارند. باز ما این عناصر را به دلیل شیوه مواجهشان با وظایف سوسیالیستی و وظایف دموکراتیک دربست جزو مایملک خردهبورژوازی قرار خواهیم داد.
این عناصر نمیفهمند راه ممانعت از تبدیل تضادهای آشتیپذیر درون خلق به تضادهای آشتیناپذیر چشمپوشی از هرگونه احراز هویت مستقل کارگری و خلع سلاح کارگران در برابر سایر اقشار و حل مفهوم طبقه در مفهوم خلق نیست.
رفیق لنین در سال 1897 در مقاله “وظایف سوسیال دموکراتهای روس” در این زمینه خاطر نشان ساخته است: “سوسیال دموکراتها ضمن اینکه به همبستگی دستجات گوناگون مخالف حکومت مطلقه با کارگران اشاره مینمایند، همواره کارگران را متمایز خواهند نمود. همواره جنبه موقتی و مشروط این همبستگی را توضیح خواهند داد، همواره مجزا بودن طبقاتی پرولتاریا را که فردا ممکن است در جبهه مخالف متفقین امروز خود قرار گیرد خاطر نشان خواهند کرد. به ما خواهند گفت چنین اشارهای تمام آنهائی را که در راه آزادی سیاسی مبارزه میکنند ضعیف میکند، ما جواب خواهیم داد، چنین اشارهای تمام مبارزین راه آزادی سیاسی را قوی خواهد کرد. فقط آن مبارزینی قوی هستند که به مصالح واقعی و درک شده طبقات مشخص تکیه میکنند، هر گونه ماستمالی این مصالح طبقاتی که در جامعه معاصر اکنون دیگر نقش عمده با آن است، مبارزین را ضعیف خواهد کرد.”
برخی از این عناصر با تکیه بر گستردگی و وسعت خردهبورژوازی در ایران به گونهای برخورد میکنند که گویا هر مارکسیست_لنینیست عاقل هیچ مسالهای جز حل رابطه با خردهبورژوازی نداشته و ندارد. اینان با این شیوه برخورد ضمن این که خود را دربست به دامن خردهبورژوازی میاندازد از موضع راست به خلع سلاح طبقه کارگر یعنی بیسازمانی او و تداوم پراکندگی نیروها در جنبش کمونیستی ایران کمک میرسانند. ما هیچ نشانی از مارکسیسم_لنینیسم و اعتقاد به آرمان طبقه کارگر در این برخورد لیبرال منشانه و خرده بورژوامآبانه نمییابیم. شرط قبول وظایف دموکراتیک به هیچوجه فراموش کردن وظایف سوسیالیستی و دنبالهروی واقعی از حرکات سایر بخشهای خلق نیست. این اندیشه که هر کوششی در جهت انجام وظایف سوسیالیستی به پیشبرد مقاصد دموکراتیک آسیب میرساند، اگر ناشی از تعلق خاطر به خردهبورژوازی نباشد، صرفا یک سادهنگری و یک تلقی ابتدائی است. تنها یک برخورد غیراصولی با مسئله میتواند این دو مبارزه را به نافی یکدیگر بدل کند. هر کس تلفیق و پیوند میان وظایف سوسیالیستی و دموکراتیک نیروهای مارکسیست_لنینیست را نادیده بگیرد، در حقیقت هنوز بوئی از مارکسیسم_لنینیسم نبرده است.
* * *
شرط ایمان و صداقت مارکسیستی_لنینیستی در برخورد با مسائل انقلاب دموکراتیک، مشخص کردن چگونگی راه دستیابی به اهداف استراتژیک و تاکتیکی انقلاب، ارائه شیوههای عملی برای تحقق آنها، برای به پیروزی رسانیدن خلق است.
مارکسیسم_لنینیسم با صراحت شگرف خود و همه تجربیات انقلابی خلقهای سراسر جهان با قاطعیتی انکارناپذیر بر ضرورت اعمال جبر و قهر انقلابی برای واژگونی نظام اجتماعی بمثابه تنها راه درهم شکستن ابزارهای اعمال قهر امپریالیسم و ارتجاع تاکید دارد.
همه واقعیات درستی این اصل عام و انکارناپذیر مارکسیستی_لنینیستی را بارها و بارها به اثبات رسانیدهاند. بدون توجه به این اصل کار سیاسی_تشکیلاتی درون طبقه یا شرکت در جنبش تودهای، در گردابی از رویزیونیسم، رفرمیسم و اکونومیسم بیرنگ مدفون خواهد شد.
بیان مجرد وظایف سوسیال دموکراتیک، بدون مشخص کردن راه سرنگونی سیستم عملا میتواند تمام خط و مرزهای موجود میان رفرمیستها، اکونومیستها و همه جریانهای اپورتونیستی را با مارکسیسم_لنینیسم انقلابی از میان بر دارد.
ملاک حقیقی برای تشخیص خط و مرز و جدا کردن اپورتونیسم از مارکسیسم_لنینیسم پاسخهای مشخصی است که در عمل به مسئله چگونگی و شیوه کسب قدرت سیاسی و سلب حاکمیت امپریالیسم داده میشود.
بالابردن سطح آگاهی توده و در مرحله نخست طبقه کارگر وظیفه دائمی و همیشگی مارکسیست_لنینیستهاست. حتی پس از پیروزی سوسیالیسم تا کمونیسم، این وظیفه در صدر وظایف ما قرار دارد.
اما خطاست هرگاه با اشاره به این وظایف دائمی از انجام همه وظایفی که زمان در هر مرحله و هر مقطع در مقابل ما مینهد شانه خالی کنیم.
گذشته از این نمیتوان ادعای همه مدعیان مارکسیسم را پذیرفت بی آنکه ملاکی برای اثبات صدق گفته ایشان مبنی بر پذیرفت ضرورت جنگ مسلحانه بمثابه تنها راه رهائی خلق باشد. تنها حرکت مادی روزمره آنها بمثابه یک ملاک عینی است که میزان ایمان و اعتقاد ایشان را به اصل مارکسیستی_لنینیستی واژگونی همه نظام اجتماعی از راه جبر به اثبات میرساند.
آنچه در استراتژی تجلی یافته باید ضرورتا در تاکتیک یعنی در اشکال مبارزاتی و اشکال سازمانی تجلی یابد. اعتقاد به راه حل قهرآمیز به طور کلی و مشخص نکردن وظایفی که این اعتقاد امروز در این شرایط مشخص بر عهده ما میگذارد، صرفا یک دو روئی خردهبورژوا منشانه است.
لحظهای هم نباید فرصت داد این طرز برخورد خردهبورژوا منشانه با مساله با زیر پا گذاشتن وظایف اساسی و مرحلهای، با نادیده گرفتن شرایط عینی و شرایط ذهنی، با نادیده گرفتن همه واقعیات، با بیتوجهی به ضرورتها، قانونمندیهای عام یا دگرگونه ساختن آنها به یکباره همه مراحل تدارکاتی، مقدماتی و آغازین و پایانی انقلاب را به هم بچسباند و دربست سلاح را بعنوان حلال همه مشکلات توجیه کند.
از سوی دیگر لحظهای هم نباید فرصت داد با توسل به این مراحل و تفکیک مکانیکی آنها و با اخذ نتایج دلخواه از تحلیلهای مربوط به شرایط عینی و ذهنی از مشخص کردن وظایف تاکتیکی امروزی خود در رابطه با اعتقاد اصولی خود به اعمال قهر شانه خالی کنیم و عملا تمام خط و مرزهای قبلی بین اپورنونیسم و مشی انقلابی را در چارچوب مشتی تئوری که فقط به آینده مربوط میشود، محبوس کنیم.
ولی این تاکتیکها، این اشکال مبارزاتی و سازمانی چگونه مشخص میشوند؟ نه قوانین عام مارکسیزم_لنینیزم نه تجربیات انقلابی خلقهای سراسر جهان هیچ کدام قادر نیستند خودبخود این مسئله را برای ما پاسخ گویند. تنها با شم و تدبیر و شناخت رهبری (عناصر آگاه) است که باید به اتکای آن قوانین عام و استفاده از آن تجربیات از هر اوضاع مشخص تحلیلی مشخص بدست دهد و بر مبنای آن، اشکال مبارزاتی و سازمانی مناسب را در هر مرحله بشناسد و بکار بندد.
رهنمود لنینی “سرسخت در استراتژی، حداکثر نرمش در تاکتیک” هرگز نباید در عمل به شعار غیردیالکتیکی “سرسخت در استراتژی، حداکثر سرسختی در تاکتیک” بدل شود.
توجه به واقعیت به ما میآموزد که هرگز هیچ تاکتیکی را نمیتوان یافت که همواره و همیشه در سراسر پروسه رشد جنبش تا پیروزی انقلاب دموکراتیک تودهای، تنها تاکتیک مناسب و مؤثر قلمداد شود.
گذشته از این هرگاه در تمام این پروسه یک شکل مبارزاتی، یک تاکتیک را در هر شرایطی، قطع نظر از همه تحولات احتمالی ضرورتا و یقینا از پیش تاکتیک عمده تلقی کنیم، باز هم تصور و شناختی نابجا از تاکتیک و ماهیت آن ارائه دادهایم. ما با این عمل خود را بسختی در تنگنا قرار خواهیم داد. ما با این کار عملا تمام قدرت تطبیق خود را با واقعیتها و پی آمدهای که پیاپی خود را بر ما تحمیل خواهند کرد از دست خواهیم داد.
امروز هر جریانی که درک نکند همه تاکتیکها چه سازمانی و چه مبارزاتی باید در جهت تدارک جنگ مسلحانه تودهای سمتگیری شده باشد، هر سازمانی که نتواند این تئوری را بعمل در آورد، هر جریانی که نتواند تبلیغ و ترویج جنگ مسلحانه را در دستور روز قرار دهد، هر جریانی که امروز در میان اقشار خلق با تاکید عمده روی طبقه کارگر برای شکلگیری و رشد عناصر دفاع و حمایت مادی از جنبش مسلحانه تلاش نکند و گام به گام در جریان رشد شرایط عینی و ذهنی امر مسلح کردن تودهها و تشکیل هستههای مسلح ارتش خلق را به پیش نراند و در پراتیک انقلابی نتواند درک و شناخت خود تودهها را از مبارزه مسلحانه ارتقاء دهد، جریانی که عملا اشکال سازمانی لازم برای رهبری جنگ را در درون خود بارور نسازد، فقط به دروغ مدعی پذیرش ضرورت اعمال قهر برای سرنگونی همه نظام اجتماعی شدهاست.
امروز اعتقاد به ضرورت اعمال قهر انقلابی، تنها در تئوری انقلابی نیست که تجلی مییابد. این اعتقاد باید در هر حرکت مادی روزمره متجلی شود. تشخیص خط و مرز بین ادعا و اعتقاد در لحظه کنونی از پروسه رشد جنبش خلق در این شرایط مشخص تنها و تنها از این طریق ممکن است.
پیش به سوی پیوند با جنبش طبقه کارگر
پیش به سوی وحدت همه نیروهای مارکسیست_لنینیست انقلابی
گسترده باد اتحاد و همگامی همه نیروهای مبارز و انقلابی خلق
پیروز باد مبارزه مسلحانه تنها راه رهائی خلق