09 02 2011  |  موضوع: تحلیل  |  محل انتشار: سایت بی بی سی فارسی  |  نسخه چاپ  

خط مشی فدائیان و خط مشی حکومت پهلوی


به یاد چهلمین سالروز جنبش فدایی

در مقدمه


شناخت ویژگی های جنبش چریکی فدائیان خلق و تاثیر خط مشی آن بر انقلاب بهمن 1357 موضوع بحث و کنکاش محققان متعدد بوده است. شناخت حکومت پهلوی و خط مشی سیاسی آن در قبال مخالفان نیز وسیعا مورد بحث محققان و تاریخ نویسان قرار داشته است. اما این مطالعات تا کنون کمتر به تاثیرات عینی این دو خط مشی بر روند انقلاب بهمن و شکل گیری نظام سیاسی تازه پرداخته است.
موضوع مقاله حاضر مطالعه تاثیر خط مشی سیاسی چریک ها و واکنش حکومت شاه در قبال، و در نهایت ارزیابی تاثیر این دو سیاست بر توازن قوای نیروها در شکل دهی نظام تازه است.

1.

ضرورت مبارزه مسلحانه از دیدگاه فدائیان

هدف غایی جنبش چریکی فدائیان سازمان گری انقلاب و سرنگون سازی حاکمیت “طبقات حاکم” و تئوری راهنمای عمل آن آموزش های مارکسی بود. جنبش چریکی فداییان خلق، چنانکه از نام آنان نیز بر می آید، بر پایه پذیرش “ضرورت مبارزه مسلحانه” و برای کاربست بلادرنگ آن در عمل مبارزاتی پایه گذاری شد.
با این همه هیچ گاه در میان چریک درک واحدی از “ضرورت مبارزه مسلحانه” وجود نداشت.
یک نگاه بر این تصور بود که مقاومت طبقات حاکم و ماشین حکومتی را تنها با انقلاب مسلحانه می توان در هم شکست و شرایط عینی برای آغاز بلادرنگ چنین انقلابی نیز مهیاست. لذا عمل مسلحانه هم وظیفه روز است هم وظیفه تاریخی. این تئوری در جزوه مشهور “مبارزه مسلحانه: هم استراتژی هم تاکتیک” اثر مسعود احمدزاده، از بنیان گذاران نامدار جنبش چریکی، با مهارت تشریح شده است. در این نگاه “مبارزه قهرآمیز” جزو ایدئولوژی است، عام و همیشگی است و به رفتار و روش حکومت بستگی ندارد، هم مامای تاریخ است و هم ضرورتی عاجل.
نگاه دیگر اصولا به این سوال نمی پرداخت که آیا انقلاب ذاتا قهرآمیز است یا مسالمت آمیز. به جای آن استدلال می کرد که مبارزان به تنهایی نمی توانند شکل مبارزه را تعیین کنند. مسلحانه بودن و یا مسالمت آمیز بودن تابع سیاست و تصمیم حکومت است. جزنی معتقد بود “وجود دیکتاتوری، آنهم به خشن ترین شکل آن، یعنی دیکتاتوری شاه، هرگونه امکان گسترش و تکامل مبارزه را از طریق مسالمت آمیز غیر ممکن ساخته است.” به زبان دیگر جزنی معتقد بود فقط اگر رژیم راه هرگونه مبارزه مسالمت آمیز را سد کند توسل به سلاح توجیه پذیر است. نزد جزنی قهر و خشونت پاره ای از وجود “ما” نیست، جنبه ایدئولوژیک ندارد. چیزی نیست که تاریخ به ما تحمیل کرده. او می گوید دست بردن “ما” به قهر واکنشی در برابر اعمال خشونت شاه است. این کار اسمش شروع انقلاب نیست. این کار اسمش “تبلیغ مسلحانه” است و مضمونش همان “تبلیغ سیاسی”. اگر دیکتاتوری این قدر خشن نبود، تبلیغ سیاسی ممکن بود. این نگاه در آثار بیژن جزنی، بنیان گذار نخستین هسته ی پایه گذار جنبش چریکی، به تفصیل تشریح شده است. این نگاه به خصوص در جزوه “تحلیل موقعیت نیروهای انقلابی در ایران” و بعدا در اثر مشهور او، “نبرد باد دیکتاتوری” مورد بحث قرار گرفته است.
با پیشرفت زمان و انباشت تجربه استدلال اول در میان چریک ها کم رنگ تر و استدلال دوم پر رنگ تر شد. نگاه جزنی از یکی دو سال قبل از انقلاب به تحلیل و نگاه رسمی مسلط بر سازمان بدل شد. با این همه چون هر دو فکر بر سر شروع بی درنگ و تداوم بی وقفه عملیات نظامی اتفاق نظر داشتند وحدت سازمان لطمه ندید و تا آستانه انقلاب فعالیت مسلحانه محور تمام فعالیت های چریک ها بود.
برخی از گروه هایی که به راه مسلحانه اعتقادی نداشتند از چریک ها انتقاد می کردند که مبارزه مسلحانه خشونت و سرکوب رژیم را تشدید می کند. اما فدائیان این نظر را رد می کردند. استدلال آنها این بود که مبارزه مسلحانه صرفا واکنشی است در قبال استبداد و خشونت حاکم. حکومت به حداعلای خشونت متوسل شده است و به هر جنایتی برای حفظ خود چنگ میزند. آنها می گفتند این ما حکومت را خشن و دیکتاتور کرده ایم. جزنی می گفت دست بردن به اسلحه ممکن است حکومت را متمرکز تر، خشن تر و سرکوب تر کند. اما اگر مبارزه مسلحانه نبود اولا حکوت معتدل تر و مبارزه مسالمت آمیز ممکن نمی شود. ثانیا بی عملی و تسلیم طلبی جایگزین می شود. دیکتاتوری ناشی از مبارزه مسلحانه نیست. مبارزه مسلحانه ناشی از دیکتاتوری است.
امیر پرویز پویان در مقاله بسیار موثر خود، “رد تئوری بقا” در برابر کسانی که می گفتند مبارزه مسلحانه سرکوب را تشدید می کند می گوید قدرت مطلق آنها و ضعف مطلق ما واقعیت فعلی است. تنها با مبارزه مسلحانه می توان این معادله را شکست. بنا به استدلال فدائیان “مبارزه مسلحانه دشمن را هارتر می کند، اما قوی تر نمی کند”. مبارزه مسلحانه فدائیان شور انقلابی در دل ها می کارد و اعتماد و اعتقاد به سازمان را عمیق می کند. جزنی نوشت: “این جنبش به قیمت ده ها شهید و صداها اسیر توانسته است خود را به مردم معرفی کند. مردم اینک نیرویی را می بینند که می توانند به آن اعتماد کنند.” در نخستین سال آغاز جنبش فدائیان شعار اصلی آنان چنین بود: “اگر خون قادر به بیداری خلق است بگذار از خون ما رودخانه ای خروشان جاری شود”.
مبارزه واقعا حماسی و شورانگیز فدائیان، به بهای از دست دادن صدها رفیق و همرزم خویش، سرانجام موفق شد اعتماد و حمایت قشرهای مدرن و با فرهنگ تر جامعه، بخصوص اعتماد اکثریت چشم گیر اقشار روشنفکری را به دست آورد و همدردی و حسن ظن طیف هایی از اقشار سنتی جامعه را نیز برانگیخت.
زمانی که ایران به سوی انقلاب رفت جنبش فدائیان خلق پر طرفدارترین تشکل سیاسی غیر دینی در ایران بود. سازمان هایی چون جبهه ملی ایران و حزب توده ایران، که زمانی پشتیبانی فعال اکثریت بزرگ اقشار شهری را طرفدار خود داشتند، تقریبا فراموش و منزوی بودند. سایر گروه ها هم وضعی بهتری نداشتند. در آستانه انقلاب، گرچه بیژن جزنی و همه رهبران اصلی جنبش فدائیان قربانی خشونت تهاجمی و بی حصر حکومت شدند، با این حال آماج اصلی آنان از پایه گذاری مبارزه مسلحانه، که همانا تاسیس یک سازمان گسترده و دارای پایه اجتماعی بود، تحقق یافته بود. رویدادهای بعد از انقلاب نشان داد که حدودا در برابر هر 10 نفر هوادار آیت الله خمینی یک نفر هوادار فدائیان بود.

2. مشی حکومت پهلوی در قبال جنبش فدایی


از 28 مرداد 1332 تا 22 بهمن 1357 حکومت پهلوی سیری دراز پیمود. در این سیر 15 خرداد 1342 یک نقطه عطف است. اگر واقعه 28 مرداد را محصول همکاری غرب گرایان و سنت گرایان جامعه ایرانی علیه چپ گرایان و ملی گرایان ایران تلقی کنیم؛ واقعه 15 خرداد طغیان نیروهای سنت گرا علیه غرب گرایی است. طی دهساله بعد از 1332 حکومت تقریبا تمام گروه های متحد خود را به تدریج از اطراف خود راند و طرد کرد. نگاه غالب بر دستگاه روحانیت ایران در جریان 28 مرداد طرفدار شاه و مخالف ملی گرایان و چپ ها بود. آیت الله کاشانی و حامیانش از خلع مصدق حمایت کردند. آیت الله بروجردی در اختلاف میان شاه و مصدق رسما جانب شاه را گرفت. امریکا و بریتانیا از طرد ملی گرایان، از سرکوب چپ گرایان و استقرار مجدد سلطنت با تمام نیرو حمایت کردند.
اما طی دهسال ائتلاف نانوشته ی میان شاه و روحانیت عملا گسسته شد و گرایش مسلط بر دستگاه روحانیت، به شمول تمام بازار و اقشار سنتی شهری علیه رژیم شاه بر خاستند. خیزش روحانیت و اقشار سنتی خرده پا مهم ترین ضربه به حکومت بود. این تحول پایه اجتماعی حکومت را بشدت نازک و غیرقابل اتکاء کرد. عدم اتکای حکومت بر اقشار اجتماعی باعث شد مردم تصور کنند حکومت فقط بر امریکا و انگلیس متکی است و از خودش استقلال ندارد. از آستانه دهه 1350 به بعد حکومت در میان لایه های شهری از انزوای عمیق رنج می برد. همه چیز و هم کس سرکوب شده و حکومت هم به نظر کاملا یک دست و متمرکز میرسد. تصور این است که ایران با ثبات ترین حکومت منطقه را داراست.
در چنین شرایطی به ناگاه آغاز مبارزه مسلحانه با حمله به پاسگاه سیاهکل اعلام شد. واکنش حکومت بسیار سراسیمه و با حداکثر خشونت همراه بود. اما اسناد محرمانه ای که بعدا منتشر شدند نشان نمی دهند که حکومت پهلوی، بر اساس یک تحلیل جامع از شرایط جامعه، آگاهانه فدائیان را “تهدید عمده” شناخته و قلع و قمع آنان را مهم ترین وظیفه دستگاه های امنیتی و انتظامی دانسته است.
علیرغم این سرکوب سنگین جنبش فدائیان به سرعت ریشه گرفت. در عموم موسسات آموزش عالی نیروهای هوادار از زمین روئیدند و طی یکی دوسال زندان ها از هواداران جنبش چریکی انباشته شد. روزی که من، همراه گروه جزنی، به زندان قصر منتقل شدم، شمار کل محکومین سیاسی 141 بود. با آغاز جنبش فدائیان شمار زندانیان با شتاب به 3000 نفر رسید.
مبانی تحلیلی این که چرا حکومت پهلوی فدائیان را “خطر عمده” شناخت، روشن نیست. اما کاملا روشن است که هرچه سال ها جلوتر رفت، حکومت در این سیاست مصرتر شد. از اواخر سال 53 حکومت در رابطه با فدائیان دستگیر شده “شکنجه تا حد مرگ” را به کار بستند. تا آن زمان دستور این بود که شکنجه کنید تا دم مرگ اما به هیچ وجه نگذارید تلف شوند. از این به بعد کشتن زیر شکنجه هم جزء اختیارات بازجوهاست. سازمان امنیت با تمام وسایل برای نفوذ، ردیابی، اعتراف گیری، جلب همکاری، فشار بر خانواده تعرض می کند. بیژن جزنی و 6 نفر از بنیان گذاران سازمان را همراه دو مجاهد خلق، به دستور شاه در زندان اوین روز 30 فروردین 1354 ترور کردند. از آن هنگام تا 8 تیرماه 1355، که کمیته مرکزی فدائیان، به شمول رهبر سازمان، حمید اشرف، مورد هجوم قرار می گیرند، سازمان زیر ضربات مکرر به حالت نیمه فلج در آمد و دامنه فعالیت بیرونی آن نزدیک صفر شد. در عین حال دستور داده شد هیچ یک از زندانیانی که مدت محکومتیشان به اتمام میرسد آزاد نشوند تا امکان پیوستن به فدائیان محدود شود.
فدائیان گرچه طی 8 سال مبارزه خونین موفق به جلب حمایت روشنفکران و تسخیر دانشگاه ها شدند اما در میان سایر اقشار اجتماعی پایه اجتماعی نساختند و چیزی بیش از یک حس همدردی گنگ پدید نیاوردند. جزنی تاکید داشت روحانیت شیعه به زعامت آیت الله خمینی بیش از دیگر جریان های سیاسی برای به دست گرفتن رهبری مبارزات مردم و مقابله با حکومت زمینه دارد. از سال 32 تا یک سال قبل از انقلاب 57 حکومت هیچ گاه هدف عمده استراتژی سیاسی خود را مقابله با اسلام گرایان قرار نداد.
در روندهای منتهی به 28 مرداد، حکومت برای از پای در آوردن حزب توده به گونه ای موفقیت آمیز حمایت فعال روحانیون طراز اول را جلب کرد. اما در دوره جنگ با فدائیان حکومت خود را قَدَر می دید و نه ضروری دید و نه مفید دانست که به نوعی حمایت ضمنی اسلام گرایان را به دست آورد. سیاست شاه ازآستانه 15 خرداد به بعد رویارویی آشکار با هواداران آیت الله خمینی چرخیده بود. آنان گرچه به تدریج زیر سرکوب قرار گرفتند اما در چشم حکومت هیچ گاه “خطرعمده” تصور نشدند. منطق سیاسی حکم می کند که اگر نیرویی را خطر عمده ببینی طبعا تلاش کنی سایرین یا به تو ملحق شوند و یا دست کم بی طرف بمانند. شاه چنین نکرد. اما تحلیل این که چرا او چنین سیاستی متناقض و ناکارآمدی برگزید زیاد دشوار نیست. این سیاست حاصل عملکرد 3 عامل است:
1. مشی مسلحانه فدائیان مهم ترین عامل است. شکل مبارزه فدائیان علیرغم کمیت بسیار محدود آنان به حکومت فرصت می دهد، یا حکومت را آنقدر می ترساند، که برای نابودی آنان اهمیتی بیش از حد قائل شود.
2. جهان در آن دوران جهان جنگ سرد است و این فضا سازنده و سمت دهنده اساسی ترین پیش فرض ها در تدوین خط مشی سیاسی نیروهایی است که به نوعی در این قطب بندی بین المللی جانب گیری کرده اند. این فضا در ذهن فدائیان و انتخاب شاه به عنوان “تهدید عمده” همان قدر تاثیر می کند که در ذهن شاه و انتخاب فدائیان به مثابه دشمن عمده.
3. دهه های 60 و 70 میلادی دهه های نطفه بندی، تولد و دهه های 70 و 80 سال های رشد شتابگیر اسلام گرایی در سراسر منطقه است. غرب هراسی یا غرب ستیزی یک خصلت بارز تمام این نهضت هاست. جنگ 67 کاری ترین ضربه به ملی گرایی و فرصتی طلایی برای اسلام گرایی شد. در دهه های 70 و 80 تصور عمومی در غرب این است که نهضت های اسلامی خطر کمونیسم را مهار می کنند و لذا نباید مورد تعرض سخت قرار گیرند. ارزیابی حکومت شاه این است که اولا روحانیون با فدائیان متحد نخواهند شد. ثانیا حکومت چنان یک پارچه و راهبرد امنیتی چنان “خوب کار می کند” که در ایران، بر خلاف 28 مرداد، نیازی به جذب یا ائتلاف با اسلام گرایان برای غلبه “خطر کمونیسم” نیست. برای شکست فدائیان نیازی به امتیاز دادن به “ارتجاع سیاه” نیست.
جالب است که این استراتژی به راحتی با استراتژی سیاسی جهان غرب سازگار دیده می شود. اسناد سیاسی محرمانه نیز نشانه ای از نقد و نارضایی غرب از خط مشی سیاسی حکومت شاه در قبال اسلام گرایان و فدائیان ثبت نکرده اند.

3. مشی فدائیان خلق در قبال گرایش های دیگر

فدائیان خلق اساسا محصول تحولات کشور در آغاز دهه 40 هستند. آنها از نخستین کسانی هستند که معتقد شدند ایران دیگر یک کشور فئودالی و نیمه مستعمره نیست و کشوری سرمایه داری است. بیژن جزنی با ارایه یک تحلیل از تحولات ناشی از رفرم های شاه، استدلال می کرد که دهقانان یک تکیه گاه عمده برای جنبش اعتراضی نیستند. او عقیده داشت باید بر طبقات شهری تکیه کرد. از نگاه او روشنفکران فعال ترین، و طبقه کارگر و “خرده بورژوازی” اصلی ترین نیروهای ناراضی از وضع موجود دیده می شدند. فدائیان معتقد بودند که “علیرغم سرمایه داری بودن جامعه ایرانی انقلاب ایران انقلابی سوسیالیستی نخواهد بود و انقلابی دموکراتیک خواهد بود”. فدائیان می گفتند انقلاب ایران یک انقلاب ضد امپریالیستی است که در مرحله اول خصلت ضد دیکتاتوری دارد. منظور از این حرف این بود که، تا قبل از سرنگونی دیکتاتوری شاه، همه نیروهایی که با این دیکتاتوری مخالفت می کنند در عمل متحد فدائیان محسوب شوند. اما پس از سرنگونی دیکتاتوری شاه همه آنها ممکن است در مبارزات ضد امپریالیستی، که لزوما خصلت ضد سرمایه داری خواهد داشت، شرکت نکنند.
فدائیان معتقد بودند که مبارزات روحانیون ضد رژیم در سمت مبارزات “خلق” است. آنها تحلیل می کردند که این نیروها بر اقشار “خرده بورژوازی سنتی” و “بقایای بورژوازی ملی” تکیه می کنند و متحدین بالفعل و بالقوه طبقه کارگرند.
این نظریه در جزوات و تحلیل های جزنی به تفصیل تشریح شده است. نوارهای صوتی که چندی پیش انتشار یافت و حاوی بحث های میان رهبران سازمان فدایی و رهبران مارکسیست شده مجاهدین است نیز به وضوح نشان می دهد که، برخلاف استراتژی سیاسی حکومت، فدائیان امکان نزدیکی و اتحاد جریان های وابسته به “خرده بورژوازی سنتی” با جریانات چپ را نه تنها از نظر دور نمی دارند، بلکه به صراحت به کسانی که به دلیل سرمایه داری شدن جامعه ایرانی طبقه کارگر را “تنها” و مرحله انقلاب را سوسیالیستی می بینند خط و مرز می کشند. جزوه “باز هم در باره وظایف اساسی” که درست در آستانه انقلاب توسط فدائیان انتشار یافت، نیز به صراحت تاکید می کند که اقشار غیرکارگری، به خصوص خرده بورژوازی سنتی “پتانسیل انقلابی” دارند و “آنها با ما در مبارزه علیه امپریالیسم متحدند”.
فدائیان همه اصرار داشتند که “مارکسیست کردن سازمان مجاهدین یک خطای فاحش استراتژیک بوده است”. سخنان حمید اشرف و بهروز ارمغانی، در گفتگو با تقی شهرام، از رهبران مارکسیست شده مجاهدین، سیمای عمومی استراتژی سیاسی چریک های فدائی خلق را ترسیم می کند. رهبر بلامنازع فدائیان، حمید اشرف، به وضوح تاکید می کند که کشتن مجاهدینی که تغییر ایدئولوژی نداده و مارکسیست نشده اند “به وحدت صفوف خلق لطمه زده است”. او اصرار دارد که اتخاذ یک رویکرد ضد دینی و ضد اسلامی باعث دوری و دشمنی خرده بورژوازی سنتی و طبقه کارگر می شود. سازمان فدائیان در تحلیل های رسمی خود نیز حرکت عناصر مارکسیست شده در درون سازمان مجاهدین را بشدت محکوم و پیوندهای سازمان مجاهدین با قشرهای دینی و روحانیون را “یک سرمایه” برای جنبش دموکراسی خواهی و ضد امپریالیستی ایران شناخته است. من خود شاهد بوده ام که چگونه وقایع درون سازمان مجاهدین “روابط حسنه” و همکاری روحانیون با مجاهدین را از بین برد و به سرعت به سوی جدایی و تقابل و حتی کینه و نفرت سوق داد. من خود شاهد آن بوده ام که دستگاه حکومت شاه به شدت فعال بود که این نقار به کینه و خصومتی بی علاج تبدیل شود و شد.
مولفه های اساسی استراتژی سیاسی فدائیان خلق– به زبانی که خود به کار می بردند - را می توان به صورت زیر جمع بندی کرد: انقلاب ایران هم چنان انقلابی دموکراتیک است و خصلت ضد امپریالیستی دارد؛ انقلابی است که در آن “همه اقشار خلق” یعنی طبقه کارگر، اقشار خرده بورژوازی شهری مدرن و سنتی، و بخش هایی از اقشار متوسط شرکت دارند. بورژوازی ملی متحد ناپیگیر خلق است که فقط در مرحله مبارزات ضد دیکتاتوری تا حدی در صحنه است اما با تعمیق بعد ضد سرمایه داری از انقلاب جدا خواهد شد.
بحث های درونی فدائیان، هم آنچه که در رابطه با مصطفی شعاعیان مطرح شده، هم بحث های مربوط به وحدت با سازمان مجاهدین، مدلل می سازند که نگاه غالب بر فدائیان موکدا اصرار داشته است که اتحاد فدائیان با نمایندگان سایر طبقات، به طور مشخص اسلام گرایانان نمی تواند و نباید “به صورت انحلال و ادغام سازمان ها در یک جبهه” باشد. فدائیان موکدا می گویند مارکسیست ها سازمان خودشان و اسلام گرایان، مجاهدین و روحانیون، هم تشکیلات خودشان را بسازند و با یک دیگر همکاری کنند و نه وحدت سازمانی.

4. تاثیر استراتژی سیاسی فدائیان و حکومت شاه بر انقلاب

سرنوشت انقلاب بهمن، نه در 22 بهمن 57، که در اساس از پس رویدادهای سال 54 و 55، از پس کشتار خونین فدائیان و شکستن سازمان مجاهدین و رو در رو کردن آنان با روحانیون، رقم خورد. این رویدادها زمانی رخ داد که پشتیبانی قاطع ایالات متحده از شاه سست شده و ایران در آستانه خیزش موج اعتراضات مردمی قرار گرفته بود. با اعلام “رستاخیز” شاه به سیم آخر زد. کشتن بیژن جزنی و دیگر رهبران فدایی بر تپه های اوین و بعد وقوع انشعاب در سازمان مجاهدین و شکاف و تقابل قطعی مجاهدین با روحانیون و سپس یورش مرگبار حکومت برای براندازی کامل جنبش فدائیان، مرگ حمید اشرف رهبر نامدار فدائیان و قلع و قمع کامل دستگاه رهبری آنان در 8 تیر 55 نشانه های جدی به ثمر رسیدن استراتژی سیاسی حکومت بود.
تا قبل از این پیروزی های بسیار بزرگ رژیم هیچ یک از ناظران وقایع ایران، نه در غرب و نه در ایران، بر این عقیده نبودند که توازن قوا به گونه ایست که اگر فضای سیاسی باز شود یگانه نیروی بلامنازع در صحنه سیاسی روحانیون طرفدار آیت الله خمینی هستند. باور همگانی، و به درستی، این بود که، با سرنگونی شاه، فدائیان و مجاهدین اگر نتوانند یک شریک سیاسی نیرومند برای تحولات سیاسی باشند دست کم غیر قابل حذف اند. موفقیت های سیاست شاه در قلع و قمع همه رهبران فدایی در آستانه انقلاب از یک سو و جدایی، تقابل و خصومتی که میان مجاهدین و روحانیون گسترش داده شد، عملا روحانیون خط امام را به نیروی هژمون و سپس بلامنازع در انقلاب بهمن تبدیل کرد.
اما اگر هدف استراتژی سیاسی شاه را حفظ و تحکیم پایه حکومت تلقی کنیم این استراتژی از اساس اشتباه و شکست آفرین بود؛ از دو جهت:
- این تلقی که حکومت در ایران می تواند بدون جلب حمایت و اعتماد گروه های اجتماعی بزرگ امنیت خود را حفظ کند تصوری اساسا اشتباه است. هیچ رژیمی در ایران نمی تواند با مخاصمه با گروه های اجتماعی عمده و فقط به اتکای انسجام درونی و تکیه بر نهادهای امنیتی ایمن بماند. حکومت شاه اگر می خواست بیشتر باید از 15 خرداد 42 مسیر دیگری در پیش میگرفت. تاریخ ثابت کرد شعار “اصلاحات آری – دیکتاتوری نه” درست بود. مسیری که حکومت از اعلام رستاخیز تا آستانه انقلاب طی کرد هر روز که گذشت سقوط را گریز ناپذیرتر کرد.
- عمده دیدن “خطر فدائیان” از اساس اشتباه بود. فدائیان این ظرفیت را داشتند که اگر فضای سیاسی باز می شد به مبارزه مسالمت آمیز روی آورند و آوردند. دستگاه های حفظ امنیت حکومت این ظرفیت ها را ندیدند و نشناختند. به علاوه این دستگاه ها، مثل فدائیان قلمرو نفوذ چپ در جامعه را بسیار بیش از حد دیدند و این اشتباه بود. آنها قدرت جذب توده های مردم را نداشتند و مبارزه مسلحانه آنان هم نمی توانست توده ای شود. حوزه عمل آنان اقشار روشنفکری بود و نه بیشتر شاه “تبلیغ مسلحانه” فدائیان را برای توجیه استبداد فردی و حفظ حمایت غرب مورد استفاده قرار داد. حکومت سعی کرد خود و متحدان جهانی خود را قانع کند که فدائیان “ذاتا” خشونت گرا هستند و باز کردن فضای سیاسی به کاهش میل به خشونت کمک نمی کند. این برداشت از حرکت فدائیان عمیقا اشتباه بود. این برداشت در سمت تسهیل میدان یابی و سرکردگی نیروهای سنت گرا تاثیر کرد.
استراتژی سیاسی فدائیان در روندهای قبل از انقلاب نیز تاثیر عمیقی بر سرنوشت انقلاب و بر سرنوشت خود جنبش داشت. این تصور که انقلاب ایران در فاز اول ضد دیکتاتوری و در فازهای بعدی ضد امپریالیستی و ضد سرمایه داری است موجب شد که اعتماد جنبش فدایی به نیروهای آزادیخواه که خیلی هم “ضدامپریالیست” نبودند، سست بماند و اعتماد آنان به نمایندگان اقشار “خرده بورژوازی سنتی” که خیلی ضد امپریالیست بودند با پشتوانه تر باشد. این تحلیل و این استراتژی سیاسی زمینه ساخت که پس از انقلاب بخش عمده ای از فدائیان، بر اساس تئوری های خود، خرده بورژوازی سنتی و نمایندگان آن، روحانیون خط امام، را متحد خود در مرحله مبارزات ضد امپریالیستی تلقی کنند. و به تقابل با “نمایندگان بورژوازی ملی”، نهضت آزادی و “لیبرال ها” برخیزند.
بنیاد نظری این استراتژی سیاسی نادرست و با اهداف آغازین فدائیان، که جنبشی ضد دیکتاتوری بود، هم خوانی نداشت:
زیرا تصور می کرد که انقلاب بعد از پیروزی بر دیکتاتوری، یک فاز بعدی دارد که طی آن باید به مبارزه علیه امپریالیسم امریکا و برای بسط اصلاحات ضد سرمایه پرداخت. و این در حالی بود که منابع و مقاصد پیشبرد این دو مبارزه نه تنها در ذهن فدائیان، بلکه در ذهن خود واضعان تئوری های آن ملموس و شناخته شده نبود. زمان و تجربه نشان داد که معنا و مقصد نهایی “پیش برد مبارزه ضدامپریالیستی” و “اصلاحات ضد سرمایه داری” اصلا روشن و شناخته شده نبود. نهضت هایی هم که کشورشان را به این دو فاز کشاندند، چه با رهبری چپ ها چه بدون آن، به هیچ جا نرسیدند. فهم این حقیقت فقط پس از فروپاشی اتحاد شوروی بس سهل شد.
این نگاه و این استراتژی، در عرصه سیاست، هم مشکل ساز و هم راهگشا problematic بود.
زیرا نهضت اسلامی را تجلی تمایلات “خرده بورژوازی سنتی” می دید و آن را “متحد طبقه کارگر” می انگاشت. این تلقی از یک سو با هویت آغازین فدائیان که خود را خلقی (و نه سوسیالیستی) می دیدند انطباق داشت. فدائیان اصطلاح نیمه مارکسیستی “خرده بورژوازی سنتی” را جایگزین مفهوم جریان اسلام گرای تحت رهبری روحانیت شیعه می ساختند، آنها را “متحد طبیعی” و “جزو خلق” به شمار می آورند، برای همکاری و تعامل با انان جایگاه بلند و اهمیت جدی قائل بودند، و از مقابله و ستیز با آنان می پرهیزند. و این در حالی بود که در درون نهضت اسلامی، به دلیل صبغه تند ایدئولوژیک، در بدترین حالت فدائیان و همه اقشار مدرن را ” ضد خلق” و “دشمنی طبیعی” و در بهترین حالت رقیبی که نمی توان با آن متحد شد تلقی می کرد.
از لحاظ نظری، برای طراحی یک استراتژی سیاسی هم خوان با واقعیت، فدائیان خلق باید شکاف عمده در جامعه را شکاف سنت و مدرنیته می دیدند و راه های رقابت مسالمت آمیز، تعامل، همزیستی و همکاری این دو گروه عمده اجتماعی را جستجو می کردند. ابزارهای تحلیلی، هم چون طبقه کارگر، خرده بورژوازی، امپریالیسم، سرمایه داری و غیره، تا حد معین گمراه کننده اند و ابزارهای کامل و مناسبی برای تشخیص روندهای سیاسی رو به انکشاف در جامعه ایرانی کمکی نمی کنند. مطلق کردن این ابزارها در سیاست گذاری حتی فاجعه آفرین است.
جریان اسلام گرای تحت کنترل و هدایت سیاسی و فرهنگی روحانیون همواره رهبری بخش های بسیار بزرگی از مردم ایران را در دست داشتند و از قدرت مند ترین گروه های مرجع محسوب می شدند. بدون جلب حمایت و دست کم بی طرفی این اقشار سیاست در ایران هیچ گاه نتوانسته است پایدار بماند
روندهای بعد از انقلاب نشان داد که خط مشی های سیاسی مبتنی بر دامن زدن به ستیز و مقابله اقشار مدرن با اقشار سنتی، نظر به تفوق کمی اقشار سنتی، در شرایط پاشیدگی قدرت دولتی، به شکست و هزیمت اقشار مدرن تمام می شد و شد. اقشار مدرن ایرانی در تناسب قدرتی که پس از انقلاب به وجود آمد، نمی توانستند سیاستی تعرضی داشته باشند و نباید مشی مقابله و ستیز را پیشه می کردند. این خط مشی شکاف را عمیق تر، خشونت را فراگیر تر و عقب نشینی اقشار مدرن را گسترده تر می کرد و کرد. دیدگاه ها، تحلیل ها، و استراتژی سیاسی فدائیان در سال های قبل از انقلاب در جهت تشدید تخاصم میان این دو گروه عمده اجتماعی تاثیر نکرده است. حرکت فدائیان، به خصوص در دهه های بعد، به رشد پایه های اعتماد، همزیستی، همگرایی و مشارکت سیاسی اقشار مدرن و سنتی در ایران یاری رسانیده است.

رویدادهای مرگبار اولین دهه پس از انقلاب، به خصوص فاجعه خاوران، از یک سو و برآمدهای امید بخشی چون دوم خرداد 76 و سپس در ابعادی بس عظیم تر در 22 و 25 خرداد 88 همه و همه نشان می دهند که جامعه ایرانی، نه از راه تقابل و ستیز، که از راه تعامل و همزیستی می تواند بر شکاف های درونی، و به جا مانده از اعصار خویش غلبه کند. تحول دیدگاه ها در میان فدائیان خلق طی این 40 سال در همین مسیر بوده است. دیدگاه های حاکم بر بخش عمده ای از جریان اسلام گرا نیز در همین مسیر و پا به پای تحول اجتماعی متحول شده و عناصر بارزی از اندیشه های ترقی خواهانه، تمایلات ازادیخواهانه و تبعیض ستیزانه در میان آنان گسترش یافته است. از این تحول حتی برخی از نحله های وابسته به رژیم سابق هم مصون نمانده اند.

5. در خاتمه


هرگاه سوق جامعه به سوی مهار خشونت، به سوی صلح و همزیستی، و تلاش برای تبعیض زدایی و رفع نابرابری ها و حق کشی های اجتماعی مبنای قضاوت باشد به نظر نمی رسد که تلاش 40 ساله فدائیان خلق، در قیاس با تلاش سایر نحله ها، و در قیاس با دیگر راه هایی که کشور ما تجربه کرده، تلاشی “گذشته گرا” و یا “تمام شده” است.
با این همه شاید 40 سالگی هنوز زمانی نیست که اختلاف های روزمره گروهی و سیاسی آنقدر کهنه شده باشد که سنجش فوق را هم فراگیر و هم ماندگار سازد. مطمئن نیستم که آن چه در تحلیل فوق آمده است همه بری از خرده بینی هاست. امیدوارم گذشت عمر هنوز آنقدر باشد که فرصت بازدیدن خویش باز هم بیشتر مهیا شود و تجربه های بیشتر امکان سنجش هایی با عیار کمتری از خود بینی را فراهم سازد.
این که در آستانه 40 سالگی این همه قلم و قدم برای ثبت و ضبط و توضیح روند طی شده به میدان آمده، این که در بسیاری داوری ها حس مشترک دیده می شود و تفاوت در نگاه ها به تخاصم و تقابل نمی انجامد، این که حس می شود عموم فعالین این جنبش بسیار پر تنوع شده اند اما، جز شماری بسیار ناچیز، همه همراه با سایر مولفه های تحرکات آزادیخواهانه در کشور همه در یک مسیر، در مسیر سبز، پیش می روند، همه و همه به این امید دامن میزند که این بار بررسی گذشته، بیش از آن که برای اثبات خود باشد برای درس گیری از تاریخ است. جنبش فدایی بخشی لاینفک از تاریخ معاصر ایران و پاره ای انکار ناپذیر از هستی سیاسی و فرهنگی ایرانی است. درس های این جنبش برای هیچ یک از گروه ها و گرایش هایی که کشورشان را دوست دارند نآموختنی نیست.

فرخ نگهدار
سه شنبه – 19 بهمن 1389 – لندن

Contacts:
Website: http://www.negahdar.info
Email: .(JavaScript must be enabled to view this email address)
facebook Farrokh Negahdar
Skype Farrokh1946






Bookmark and Share
©negahdar.net