14 03 2011  |  موضوع: سخن رانی  |  محل انتشار: جرس  |  نسخه چاپ  

باید ترس ما از حکومت و ترس حکومت از ما بریزد


• منشور سبز راه تحقق شعار ایران برای همه ایرانیان را می گشاید. این منشور پاسخ گوی مطالبات امروز همه جناح های جنبش است. ارایه منشور آلترناتیو متحد کننده نیست. نفوذ و قدرت بسیج آقایان موسوی و کروبی با دیگران قابل مقایسه نیست. این قدرت و موقعیت را باید حفظ و تقویت کرد. حالا وقت حفظ است. وقت تعرض نیست.

متن کامل سخن رانی

• روزهای سخت تری در پیش است
من بحثم را یک مقدار بیشتر به سمت جنبه های عملی و اجتماعی و دغدغه هایی که فعالین سیاسی بیشتر با آن مواجه هستند سوق خواهم داد. فراز و نشیب ها و امیدها و هراس ها و آنچه این روزها در جامعه اتفاق می افتد.
ما در کشورمان روزهای خوشی در پیش و رو نداریم و خشونت از جانب حکومت رو به افزایش است. نشانه هایی از تدبیر و دوراندیشی در رفتار طبقه حاکم کمتر و کمتر دیده می شود. بنابراین باید آماده باشیم که روزهای سخت تری را در کشورمان تجربه بکنیم.
این روزها در وجود من یک نگرانی ست و فکر میکنم در وجود خیلی های دیگر که به سرنوشت کشور و مردم می اندیشند ننیز چنین گرانی مشابهی باشد.

• معنای بازدید آقای خامنه از وزارت اطلاعات
آقای خامنه ای دیروز به وزارت اطلاعات رفتند. آنجا پنج ساعت بازدید کرده اند و مجموعه رهنمودهایی داده اند که اگر به عمق آنها دقت کنیم متوجه یک تغییر عمده در نظام خواهیم شد.
در سال 1362، وقتی که لایحه تشکیل وزارت اطلاعات در مجلس شورا مطرح بود، یکی از مهمترین بحث هایش این بود که آیا این سازمان باید تحت نظر رهبری باشد یا تحت نظر دولت؟
بحث مرکزی این است که رهبری مقامی است غیر انتخابی و حامل ارزش های دینی، و وزارت اطلاعات چنین خصیصه ای ندارد و نمی تواند داشته باشد. و اگر بنا باشد تمام اعمال وزارت اطلاعات به مقام ولایت نسبت داده باشد، آنگاه دیگر وجهه ی قدسی جایگاه ولایت دچار اشکال خواهد شد.
بنابراین بهتر است اعمال وزارت اطلاعات بر گردن یک نهاد انتخابی باشد که فضای تلخ حاصل از رفتار وزارت اطلاعات در حفظ امنیت به حساب مردم نوشته شود.
به هر روی، در روز گذشته شاهد بودیم که وزارت اطلاعات، دستگاه سرکوب و بگیر و ببند، مستقیماً زیر نظر رهبری کار می کند. یعنی اعضای این وزارت خانه داشتند رهنمودهای رهبری را یادداشت می کردند که اعمال کنند. این اولین بار بود که چنین اتفاقی می افتاد.

• معنای رفتن آقای خامنه ای به منزل آقای مصباح
از دیگر سو می بینیم که آقای خامنه ای به دیدار آقای مصباح در قم می روند. حالا شرح این دیدار از جانب دفتر آقای خامنه ای گزارش نشده است، بلکه از طرف بیت مصباح و آدمهای وابسته به او گزارش شده است. بخوایند، ببینید که در این دیدار چه رفته... یعنی رهبر یک مملکت رفته است در خانه ی یکی از این آقایان که سابقه ی او بر همه ی ما روشن است، به گونه ای متوسل شده است به او که بیا با هم کار بکنیم.
این عمل یک معنای بزرگ دارد. مشاور آقای خامنه ای آقای رفسنجانی بوده است. تیپ آقای رفسنجانی را هم همه ی شما می شناسید. اینها پنجاه سال با هم کار کرده اند و سی سال هم در قدرت بوده اند.
حالا اینها آقای مهدوی کنی که دارند در روزهای آخر زندگی اش ظلم بزرگی به او می کنند را آورده اند راضی کرده اند که بیاید در خبرگان، که آقای رفسنجانی از آنجا برود... حالا مگر عملاً خبرگان چه کار می توانست بکند که همین را هم به آقای رفسنجانی ندیدند؟
نتیجه ای که می خواهم از بحثم بگیرم این است که آنچه در سر رهبر ایران می گذرد، تبدیل ولایت به سلطنت و سلطنت به حکومت است.
می دانید که ما یک بحث تاریخی در کشورمان داشته ایم که شاه باید سلطنت کند نه حکومت. در جمهوری اسلامی هم به تعبیر آقای حجاریان، نهضت اصلاح طلبی قصد داشت تا یک همچین چیزی را به وجود بیاورد که آقای ولایت فقیه، شما امر اداره ی دولت و مجلس را به مردم واگذار کن.
به این تعبیر که انتخاباتی داشته باشیم که در آن اصحاب جمهوری اسلامی به رقابت بپردازند و هر کس که رای بیشتری به دست آورد حاکم باشد، چه در مجلس چه در دولت. و بعد هم اداره امنیت کشور، اقتصاد کشور، آموزش و خدمات رسانی و ... همه در دست مردم باشد.
و به زعم من، قانون اساسی جمهوری اسلامی در حالت اولیه اش، و نه ملحقاتی که در بعضی مجالس به آن اضافه شد، می توانست تا حدی این ظرفیت را به وجود آورد که دولت ها مورد اعتماد مردم باشند. مورد انتخاب مردم باشند و همچنین مجلس ها.

• این تفسیر از قانون اساسی را جامعه تحمل نمی کند
و در این میان ما یک مجلس و دولت استثنا هم داشتیم. مجلس ششم و دولت آقای خاتمی که توانستند تا حدی چنین روحی را بازتاب دهند. اکنون تفسیر و تعبیر دیگری از همان قانون اساسی به روی زمین آمده است، و با حوادث اخیر نیز هر چه بیشتر و بیشتر قوت می گیرد، که شخص رهبر شخص حاکم است و تصمیم گیرنده برای تمامی مسائل. یعنی مثلاً حتی برای حصر آقای موسوی و آقای کروبی هم ایشان باید تصمیم بگیرند، در باره وزیر و وزارت اطلاعات را ایشان باید تصمیم بگیرند، مسئاله هسته ای را ایشان باید تصمیم بگیرند و در کل، مجموعه حیات و ممات تمام کشور را دارند وصل می کنند به یک نفر در اجرا. هیچگاه در جمهوری اسلامی اوضاع این طور نبوده است.
من دو سال پیش در تعبیری از روندهای جاری در جامعه مان نوشتم: “آینده با ولایت فقیه نیست”. به دو دلیل: یکی به دلیل افزایش سطح شعور اجتماعی؛ چرا که اساساً حضور ولایت فقیه یعنی اینکه شهروند خودش حق تعیین سرنوشتش را ندارد. که با توجه به روند تحصیلات در جامعه ی امروز و رشد آگاهی و شعور و تاثیر دنیای ارتباطات و رسانه های ارتباط جمعی، در ذهن جامعه، حرف زدن از تقلید و اطاعت، آن هم در حوزه سیاست، حرف بی ربطی جلوه می کند.
حتی خیلی از علمای اسلام هم یک همچین تعبیری را قبول ندارند که یک نفر می تواند در تمام مسائل جای امام را بگیرد.
دلیل دوم هم اینکه وقتی ما یک همچین جامعه ای داشته باشیم از لحاظ سطح شعور و درک اجتماعی، آنگاه دیگر حاکمیت اگر بخواهد بگوید فقط حرف من و کسی دیگر حق حرف زدن ندارد، آنگاه این حکومت باید به ابزار قهریه روی بیاورد. باید بسیج و وزارت اطلاعات و نیروهای لباس شخصی داشته باشد و این یعنی درگیری اجتماعی. یعنی مقابله با مردم.
اگر مردم خواب بودند و ما یک جامعه ی صرفاً روستایی داشتیم، شاید می شد با استفاده از تز محاصره شهرها بیایید و قدرت را هم بگیرید ولی ما از این مرحله گذشته ایم.
بنابر این صحبت از ولایت فقیه و قدرت مطلقه در چنین فضایی، به قول دوست عزیزمان، آقای میلانی، گره برباد زدن است. خیلی زود خواهیم دید که این روشی که این حکومت در پیش گرفته است به فرجامی نخواهد رسید و حکومت نخواهد توانست از عهده ی این همه اعتراض و نا امنی بر آید.

• از سوی دیگر، سبز تمام ایران نیست
خب حالا عیان است که با یک مشکل بزرگ مواجهیم. با حکومتی زورگو. حکومتی که در عمل می گوید آنچه من می گویم و شما حق انتخاب ندارید.
از دیگر سو، حکومت می خواهد با جامعه ای که حداقل نصف آن شهری و شعورمند است و می تواند برای خودش تصمیم بگیرد چه کار کند؟ البته من می پذیرم که تمام ایران سبز نیست. امید ما آرزوی ما این بوده است که همه ی ایرانیان از همان سطح فرهنگ، سطح شعور، قدرت تحمل و درک و جهانبینی بالای افراد جنبش سبز برخوردار بودند. ولی خب چنین نیست.
خانم مهرانگیز کار دیروز یک مقاله ای نوشته بود در روز آنلاین، نمی دانم دیدید یا نه... گفته بود که خانم رهنورد و خانم کروبی نیز به همراه همسرانشان به بازداشت رفته اند. خب، خانم کار این موضوع را تبریک گفته بود که زنان ما به صف اول مبارزه آمده اند... حالا شما هیچ در جبهه ی مقابل دیده اید که کسی با همسرش به روی صحنه بیاید؟ آنها روی صحنه نمی آیند. جمعیت کثیری هم که ما اصلا آنها را نمی بینیم اما آنها هم هستند و ما باید قبول کنیم که بخش زیادی از جامعه ی ما دارد با آن طرز فکر کار می کند.
حالا حرف من این است که نیمی از ایرانیان مانند سبزها فکر نمی کنند و جور دیگری زندگی می کنند.ارزش های دیگری در سر دارند. جمعیتی که اتفقاً کوچک نیستند. یعنی این طور نیست که یک اقلیت ده – پانزده درصدی باشد.
اتفاقاً قبل از جلسه با یکی از دوستان بحث می کردم که این جمعیت واقعاً چند درصد جمعیت ایران است. حالا ما شاید سر درصدش بحث کنیم اما اینها به هر حال هستند. حق الحکومه هم دارند. یعنی یک درصدی از مردم، که در جوامع عقب مانده کسر بزرگی را هم شامل می شود، همیشه دنباله روی قدرت است. یعنی رای اندیشیده شده و برخاسته از فکر ندارد. محافظه کار است. حالا هم که قدرت دست آنهاست. پس، آن کسر رایِ دنباله روی های حاکمیت هم مال آنهاست.
از این بحث می خواهم برسم به حرف آقای دکتر مهاجرانی که می گوید راه آزادی و عدالت راه درازی است. من یک تعبیر می کنم. یک تعبیر عملی: راه تفاهم و فهم متقابل ما از آنها و آنها از ما یک راه طولانی ست که یکشبه طی نمی شود. باید ترس ها از هر دو طرف ریخته شود تا درک درست حاصل آید.

• می خواهند جامعه را دو قطبی کنند.
آنکسی که آن بالا نشسته است و دارد تصمیم می گیرد، دائماً دارد تولید ترس می کند... مدام می گویند اینها آمریکایی هستند، اینها اسراییلی هستند، اینها می خواهند مملکت را به باد دهند، اینها وطن فروش هستند و جملاتی از این دست.
کیهان را بینید. سر تا ته اش همین است. ما نباید به ابزار رسانه ای آنها متوسل شویم. وگرنه باز به تکرار و تولید چرخه ای می افتیم که آنها می خواهند.
این دولت، و دولت زمان شاه هم، تمام استراتژی اش این بوده است که جامعه را دوقطبی کند. یعنی بگوید: “این دشمن است. این دوست است”. یا خطرناک و اجنبی هستید یا ملی و میهنی. این حرف درست نیست. جامعه ی ما یک جامعه ی رنگارنگ است و طیف های بسیاری در خود دارد.
منشور جنبش سبز این حقیقت را پذیرفته است. این تکثر را پذیرفته است. اصلاح که می گوید یعنی اصلاح در رابطه ی بین اقشار اجتماعی.
ما اگر با حکومت بحث داریم، حرفمان این است که می خواهیم خودمان تصمیم بگیریم. می خواهیم نماینده انتخاب کنیم. می خواهیم ازجانب حکومت فهمیده شویم.
جمهوری اسلامی روزی که میخش را کوبید، اولین کاری که کرد، تمام آنهایی که رنگی دگر داشتند، روسری سرشان نبود، در ستاد فداییان بودند و ... آمد و تمام اینها را تق تق تق قیچی کرد. در جامعه آن روز ما آنقدر قوی و پرشمار نبودیم که قدرت مقاومت و حفظ آزادی خود را داشته باشیم. رای ما در سالمترین انتخابات ده درصد بود. ایستادگی ما جواب نمی داد. بدتر آنها را وحشی و عصبی می کرد که بریزند و بزنند و خرد بکنند. مقاومت هم خرد شد در دهه شصت.

• حالا وقت حفظ دست آورده هاست.
حالا ما باید قدر موقعیت امروز را بدانیم. یعنی اولین وظیفه ی ما برای پیروزی، حفظ موقعیت کنونی است. من گمان می کنم که آقای موسوی و آقای کروبی، متوجه شده اند که چطور می توانند مخالفت خودشان را از همان داخل ایران ابراز کنند. یعنی به خارج نیایند و مثل ما در گوشه ای ننشینند تنها برای یک ” نه ” گفتن.
حکومت هم تمام تلاشش را کرده است که اینها را به گوشه ای بکشاند و بگوید که دیگر حق حیات ندارید. روزشماری دارند می کنند که ببینند کی می توانند اینها را هم بزنند کنار و بگویند شما هم اوت. مقاومت سنگینی از جانب سبزها صورت می گیرد. می خواهد بگوید ما می خواهیم در این مملکت بمانیم و حق خودمان را بگیریم و وطن خودمان را خودمان بسازیم.
برای اولین بار در طول تاریخ ایران، در دوران ثبات سیاسی، یعنی در دوره ای که حکومت مرکزی ادعای کنترل و حفظ امنیت کشور را دارد، کسانی ایستاده اند و می گویند ما هستیم. مخالف هم هستیم. این موقعیت یک موفقیت است. حرکت روز بیست و پنجم بهمن با توجه به حضور رهبران آن در ایران، در تاریخ صد ساله ی مشروطیت ما یک تحول است، یک نقطه چرخش است: حضور فعال اپوزیسیون حین وجود ثبات سیاسی.
یک مثالی بزنم از یکی از رفیق هایمان در سازمان فداییان خلق؛ از حمید اشرف نقل می کنم.
در نخستین سال تاسیس سازمان، بعد از حادثه ی سیاهکل، که همین تازگی هم سالگرد چهل سالگی اش بود، حمید اشرف اش تمام دغدغه اش این بود که حالا که ما توانسته ایم به حکومت بگوییم که هستیم و اینجا ایستاده ایم. باید این موقعیت را، این موفقیت را حفظ کنیم. الان اگر تعرض کنیم، ضعیف می شویم و برنامه های بعدی مان امکان دارد به تعویق بیافتد، ممکن هم هست که هیچگاه نتوانیم. حمید در آن زمان اصرار داشت که فکر “تعرض پشت تعرض” اشتباه است. حالا باید برگردیم و خودمان را بسازیم و خود را حفظ کنیم.

• قدر موقعیت آقایان موسوی و کروبی را بدانیم.
حالا الان که ما توانسته ایم که منشوری داشته باشیم و رهبرانی که در ایران و اسیر هستند، پیام من این است که باید سعی کنیم اقایان کروبی و موسوی را حفظ کنیم. سعی کنیم این منشور را به صورت معبری ببینیم برای میل به خواست قدیمی ایران برای همه ی ایرانیان. این منشور راه ما را بدان سو می گشاید. باید یک جنبش متحد درست کنیم. بنابراین اگرهمه این طرز تلقی را قبول داریم بیاییم و فکر کنیم که ما چگونه می توانیم این صدای اعتراض علیه استبداد را در کشور خودمان حفظ کنیم. الان وقت خطکشی در درون این جنبش و سهم خواهی و متر کردن و تقسیم قدرت نیست. قدر موقعیت آقایان موسوی و کروبی را بدانیم.
و ممنونم از توجه تان.






Bookmark and Share
©negahdar.net