02 01 2009
|
موضوع: تحلیل پایه ای
|
محل انتشار:
|
نسخه چاپ
مسوولیت ما و مسوولیت رهبران تازه امریکا
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
رویای جان لنون و جایگاه امریکا
جنگ ویتنام در اوج بود، جنگ سرد با قساوتی هولناک جهان را دو پارچه کرده بود. و پژواک آواز جان لنون[۱] در گوشم، که دنیایی را تصور کن، بدون مرز، بدون جنگ و بدون بدبختی. آن روزها رویای جان لنون برایم، نه فقط یک رویا، که ترجمان یک رزم حماسی بود که بذرش با انقلاب اکتبر بر خاک اتحاد شوروی افشانده شده بود. هر روز موجی در موجی میپیوست و خلقی از کوبا یا ویتنام، از این جا یا از دیگر جاها، از بند زنجیر “امپریالیسم جهانی بسرکردگی امپریالیسم امریکا” میرهید و پیام انقلاب اکتبر جهانگیر میساخت. در آن روزها، من در پشت دیوار ستبر اوین، چشمانم از درون دریچهای به اندازه یک کف دست ژرفای آن آبی آرام بلند را کنجکاوانه میکاوید و در آن دور دورها، در ماوراء امواج، طلوع رویای جان لنون، جهانی بدون مرز، بدون فقر، بدون جنگ و بدون ظلم را میدید و در وجودم شور و امید و ایستادگی میکاشت.
ویتنام پیروز شد و دیری نپائید که امواج انقلاب به ایران رسید. درهای زندان اوین گشوده شد و طنین پایدار بانگ “مرگ بر امریکا” تمام ایران را به لرزه انداخت. در اوج شور و شوق بودم که نوشتم: “حول شعار مرگ بر امپریالیسم جهانی به سر کردگی امریکا متحد شویم”. و این مقالهای شد با تاثیری ماندگار بر نسلی از فعالان سیاسی ایران. جهان را به دو اردوی متخاصم سوسیالیسم و امپریالیسم، به دو دنیای خیر و شر، به رهبری اتحاد شوروی و ایالات متحده، تقسیم کردم و راه تحقق رویای خود، راه برپایی جهانی عاری از مرز، عاری از فقر و ظلم را پیروزی دنیای اهورایی بر دنیای اهریمنان یافتم. آخر حرفم این بود که جهان دارد از قید سلطه و ساختار زندگی امریکایی، از چنگال “شیطان بزرگ” میرهد و میرود که الگوی سوسیالیسم، مدل زندگی در اتحاد شوروی، شیوه ی جهانگیر گردد.
شکست سوسیالیسم و فروپاشی شوروی توهم اکثریت قریب به اتفاق فعالان چپ را در هم شکست. همه ما، ابتدا مدتها مبهوت وهاج و واج بر خاکستر رویاهای رنگ باخته ایستادیم و گریستیم. و چون به خود آمدیم دیگر سخنی از یک “جنبش جهانی” در میان نبود. هرکس راهی برای فرار میجست.
گروهی “سوسیالیسم واقعا مدفون” را یک پارچه شر دیدند و نظام مستقر در غرب را سراپا خیر مطلق یافتند؛ حتی گمان کردند شکست سوسیالیسم سند اثبات حقانیت تمام کارهایی است که ایالات متحده امریکا از جنگ دوم جهانی به بعد انجام داده است. آنها هرگونه نقد سرمایه داری، و حتی خط مشی سیاسی رهبران وقت امریکا را به ضدیت با تاریخ گره زدند و هرگونه ایستادگی در برابر سیاست حاکم بر امریکا را رو در رویی با پیشرفت فهمیدند.
گروهی دیگر، هر چند کم، تصمیم گرفتند تصور کنند که همه چیز به جای خود نیکو بوده است و تنها رهبرانی چون گورباچف به راه خیانت رفتهاند. برای من اما هیچ جای شک نبود این دو پاسخ بیازرشاند. من همیشه قبل از آن که به جوهر حقیقت جویانه این دو پاسخ مکث کنم از تنبلی و تن آسانی صاحبان آن رنج دیده ام. نسبت دادن شکست سوسیالیسم به خیانت رهبران به همان اندازه غم انگیز و ولنگارانه است که ندیدن مصائب و فجایع ناشی از سپردن تمام سرنوشت انسان به “دست نامرئی بازار” و “کرامت سرمایه”.
اما من هنوز پیگیر آن رویای جان لنون ماندم که چگونه میتوان مرزهای جدایی انسان از انسان را فروریخت؟ چگونه میتوان رویای لوتر کینگ را میسر ساخت؟ چگونه میتوان جهانی داشت که در آن مسلمان و مسیحی و بیدین و با خدا با بودایی و کلیمی و هندو دوستی کنند و به نیت خیر دست در دست هم دیگر بگذارند. از آن روز که دیوار برلین فروریخت هماره این پرسش در سرم پرسه داشت که حالا در این دنیای پس از جنگ سرد جایی هست که زودتر از جاهای دیگر بذر رویاهای دیرین ما در زمین آن بارور گردد؟
تغییر در من و تغییر در امریکا
دو سال پیش وقتی تازه نام اوباما برای نامزدی ریاست جمهوری امریکا بر سر زبانها افتاد، با بکارگیری معیارهای معمول تحلیل اوضاع سیاسی، بر این نظر شدم که او هرگز موفق نخواهد شد و اگر بایستد قلمش را میشکنند. کمی جلو تر آمدیم و در اولین دور رقابتها برای تعیین نامزد حزب دموکرات، هیلاری را ممکن ترین شانس برای حزب دموکرات شناختم و گمان بردم حمایت از اوباما بلند پروازانه است. اما نفوذ برق آسای اوباما در میان جوانان و دانشجویان و “مردم گیر شدن” کمپین او خیلی زود مرا به تردید انداخت که آیا ظرفیتهای مثبت جامعه امریکایی را درست شناختهام؟
تردید سنگین جامعه امریکایی نسبت به سیاستهای ماوراء راست نیوکانها و دولت بوش و کاهش شتابنده میزان محبوبیت وی در سالهای آخر ریاست جمهوری روز به روز بر تردید من افزود. تا یک سال پیش، زمانی که هیلاری و باراک شانه به شان پیش میرفتند، باز با خود میگفتم: اگر میگویی نخواهند گذاشت اوباما ببرد؛ پس اگر او ببرد یعنی تحلیل تو از ظرفیتهای امریکا غلط بوده است.
اکنون این اتفاق افتاده و عمده ترین شعار او، “تغییر”، نخستین اثر خود را نه تنها بر ذهن من، که بر ذهن میلیونها نفر در جای جای این کره خاک بر جای گذاشت و نگاه آنان را، نسبت به ظرفیتهای جامعه امریکایی، تغییر داد.
روشن فکران، فعالان سیاسی و کارگزاران حکومتی در این روزها با هیجان و حساسیت بسیار در این باره بحث میکنند که آمدن اوباما و شعار “تغییر” او تا چه حد در عمل پیاده میشود. سوال دیگر این است که آیا واقعا امریکا تغییر کرده است؟ آیا این تغییر آنقدر هست که من فهم خود از جامعه امریکایی را تغییر دهم؟
این سوال که “آیا اوباما نشانه تغییر امریکاست یا منشاء تغییر آن؟” برای ما ایرانیان کمی اغوا کننده است. زیرا پرده ساتری میشود برای خود ارضایی ما و مسکوت گذاشتن دریافتهای نادرستی که از امریکا از جهان معاصر در ذهن داشته ایم. آری. البته که انتخاب اوباما نشانه تغییری عمیق در جامعه امریکایی است. اما هیچ یک از ما ایرانیان که امریکا را مظهر همه زشتیها و ناراستیهای جهان میدانسته ایم، نباید این تغییر در امریکا را وسیله پوشانیدن خطای خود در دیدن ظرفیتها و تواناییهای این جامعه و جایگاه آن در جهان امروز قرار دهیم.
- اگر قرار است ملل جهان متحد شوند، تجربه و تمرینی که در اتحاد شوروی و جوامع مشابه رقم خورد با تجربه و تمرینی که در ایالات متحده و جوامع مشابه بدست آمده اصلا قیاس پذیر نیست. اگر قرار است نژاد مبنای قضاوت نباشد، تجربهای که امریکائیان در این عرصه اندوختهاند بسیار غنی تر از هر جای دیگر دنیای ماست. اگر قرار است مذهب ملاک داوری جایگاه انسانها نباشد و مسیحیان و مسلمانان و یهودیان و بیدینان و دیگران با هم مدارا کنند، اگر قرار است جهان نراندیشانه دیده نشود و عزت کودک بدیده گرفته شود سرمشقهای امریکایی هرگز کم ارزش نیست.
- اگر قرار است حد رشد نیروهای مولد، نوآوری تکنولوژیک و بازده نیروی کار یک ملاک سنجش باشد، اگر قرار است آزادی انسان و کاهش عناصر تقسیم کار اجباری و گشایش فرصتهای بیشتر برای خود آزمایی او ملاک سنجش باشد، اگر قرار است میزان رفاه و میزان نزدیکی به افق دور “از هر کس به اندازه استعدادش و به هرکس به اندازه نیازش” مبنای قضاوت باشد، هر چشم مسلح قبل از هر جای دیگری در این دنیا ایالات متحده امریکا را رصد خواهد کرد.
امریکا بزرگترین وارده کننده کالاها از سراسر دنیا و بزرگ ترین صادر کننده و در هم آمیزنده فرهنگ و شیوه زندگی در این دنیاست. امریکا موثرترین عامل در گسترش روند جهانی شدن است. امریکا جوان ترین کشور صنعتی جهان است. در هیچ یک از کشورهای پیش رفته جز امریکا شمار شهروندانی که هنوز وارد بازار کار نشدهاند بیش تر از کسانی نیست که بازنشسته شدهاند. این کشور بزرگ ترین جذب کننده نیروی کار ماهر از سراسر دنیاست.
در امریکا شمار مردمی که تعلقی دوگانه، دو قومیتی، دو میهنی، یا دو فرهنگی دارند و گستردگی طیف قومی-نژادی-فرهنگی از هر کشور دیگری بیشتر است. گروههای هوادار اسرائیل در امریکا تنها یک نمونهاند. تاثیر کوباییهای امریکایی (و حتی مجاهدین و سلطنت طلبان ما) نیز بر سیاست خارجی غیرقابل انکار است. نقش لابیها در امریکا با هیچ کشور دیگری قابل قیاس نیست. هیچ کشوری نیست که نکوشد بر سیر و سمت و سوی سیاست خارجی امریکا تاثیرگذار باشد. امریکا باز ترین کشور دنیاست و سیاست و سرنوشت آن بیش از هر کشور دیگری بر وضعیت و سرنوشت مردم دیگر کشورها تاثیر گذار است.
از سوی دیگر در مقابل امریکا زرادخانه خوف ناک جهان است. ارتش امریکا نه تنها نیرومند ترین ارتش دنیاست بلکه ظرفیت آن از نظر تسلیحات و آمادگی عملیات در ماوراء بحار بیش از مجموعه کشورهای جهان است. شمار شکست خوردگان و واماندهها، ابعاد چپاول مال و سهولت آن، فاصله دهشتناک فقر و ثروت و تضاد طبقاتی، میزان جنایت، گستردگی بازار اسلحه، مواد مخدر و فروش سکس، در صد متعصبین مذهبی، نژادی و قومی نسبت به کل جمعیت، نقش پول در تولید حق، در تفسیر قانون و در تعیین سیاست؛ حد توسل به خشونت؛ ریسک از دست دادن شغل، خطر ورشکستگی و حرمان، نسبت ناچیز سرمایه عمومی به خصوصی، فرد گرایی افراطی، بیاعتنایی چشمگیر جامعه در قبال سرنوشت شهروند و نیازهای عاجل وی نیز امریکا را کاملا از سایر کشورهای پیشرفته، به خصوص کشورهای دارای سنتهای سالدار سوسیال دموکراتیک متمایز ساخته است.
مرتجعین مذهبی، نژادی، جنسی و طبقاتی در امریکا هنوز بسیار قدرتمندند. شعار “تغییر” هنوز در چنبره تهدیدهاست. تنها ۵۲ درصد از رای دهندگان امریکائی “اوباما پسند” بودهاند. بقیه اگر هم پی لین پسند نبودند حاضر بودند آن فاجعه را تحمل کنند. ۳/۱ هم اصلا رای ندادهاند. امریکا هنوز خاطره خونین کوششهای ناتمام کندیها و لوتر کینگ را، نه تنها در حافظه تاریخی، که در کنش گروههای قدرتمند حمل میکند.
آمریکا کشوری است که مثل هیچ کشور دیگری نیست. امریکا اصلا کشور نیست؛ دنیایی است که سرنوشت آحاد نوع بشر در آنجا در هم میآمیزد و به هم گره میخورد. امریکا در دو قرن اخیر بزرگترین قطب جاذب کسانی بوده است که در سر شوری دیگر دارند. امریکا تنها کشوری است که هرکس از در هر کجای این دنیای خاکی ریشه داشته باشد میتواند خود را به راستی صاحب اصلی امریکا بداند و برای احراز هر مقامی، حتی ریاست جمهوری با زودتر آمدگان رقابت کند.
گرچه از همان آغاز شکل گیری کشور و قانون اساسی ایالات متحده امریکا بسیاری از علائم و نشانههای امریکای امروزین در ذات آن مشهود بود، با این حال حتی چند دهه قبل هم ظهور پدیدهای به نام پرزیدنت اوباما در امریکا محال و تصور آن نیز دشوار بود.
آری. انتخاب اوباما هم نشانه تغییرات بزرگ در جامعه امریکایی و هم تجربهای بسیار مهم برای جامعه بشری است. آری. امریکا هم سرزمین بزرگترین فرصتها و هم سرزمین بزرگترین تهدیدهاست. امریکا، در آخرین تحلیل، آماده ترین جامعه به تعبیر رویای شیرین مارکس است. امریکا نه تنها تغییر پذیر ترین کشور دنیا که دگرگون ساز ترین نیروی محرکه جهان ماست. امریکا آموزشگاه و آمیزشگاه بزرگ نژادها و ملتها و فرهنگهاست.
مسوولیت بزرگ ما
اکنون درسی که باید از روزگاران سپری شده گرفت آن نیست که به بهانه ی زشتیهای امریکا جبههای تازه برای رویارویی با امریکا را جایگزین اردوی فروپاشیده ی سابق کنیم. هیچ جبههای از ملل در هیچ کجای دنیا متصور نیست که زشتیها و کاستیهای آن کمتر از زشتیها و کاستیهای غرب، به پیش گامی امریکا، باشد. راه مرز زدایی از چهره این کره خاکی برپایش اتحاد علیه امریکا، تداوم ستیز با امریکا و فریاد مرگ بر امریکا چاره نیست. هیچ نشانه ی قانع کنندهای وجود ندارد که هر جبهه ی ضد غربی ارزشهای انکار ناپذیر غرب را در خود مضمحل نکند و زشتیهای تازهای بر زشتیهای آن نیافزاید. راه تغییر جهان ستیز با امریکا نیست. از تقسیم دنیا به خیر و شر فقط تهدید و ارتجاع و جنگ بر میخیزد. تغییر جهان در سمت آرمانهای نیک با همکاری، مشارکت و هم پیوندیهای ژرف تر کشورها امکان پذیر میشود میشود. و هر تغییر در این مسیر در امریکا یک گام بزرگ در راستای تغییر در سراسر جهان است.
ما ایرانیان باید درک خود از ماهیت امریکا و از جایگاه آن در جهان کنونی را تصحیح کنیم. ما باید از تقسیم جهان در ذهن خود به دو اردوی حق و باطل دست برداریم. ما مسوولیت داریم مسوولیت نقصهای جهان را تنها بر عهده آن سوی جهان نیاندازیم. ما باید در قبال امریکا و جهان غرب اهداف تازه فرا روی خود قرار دهیم. مشتهای گره کرده از هر دو سو باید گشوده شوند تا قادر شوند دست یک دیگر را بگیرند.
مسوولیت بزرگ ما روشنفکران ایرانی است که واقعیتهای امریکا را در پای هویت ایرانی قربانی نکنیم. روشنفکر کسی است که بیهیچ قید و بندی در جستجوی حقیقت است و فرصت نمیدهد که هویت ملی، قومی، نژادی، دینی و یا جنیستی او حاحب کشف حقیقت شوند. آیا روشنفکران ما قادر خواهند شد، در شرایط دادههای مساوی، در ارزیابی جایگاه و نقش امریکا و غرب، در تحلیل سیر تاریخ معاصر، در تشخیص نسبت امریکا با رویاهای خویش، جایگاه آن را همانگونه ببینند که روشنفکران امریکایی، آلمانی یا عرب میبینند؟
ما روشنفکران ایران و منطقه در این راه دشواریهای بسیار داریم. راه تعالی کشور ما با کودتای 28 مرداد، به اشتباه، قربانی شد و غرب پشت کسی ایستاد که با مردم خویش هیچ الفتی نداشت. ما پس از انقلاب جنگی را تجربه کردیم که بدون حمایت امریکا و انگلیس تحمیل آن به ایران نا ممکن بود. ما در منطقه “بحران خاورمیانه” را داریم که تاثیر بسیار مخرب آن بر داوری مردم این منطقه نسبت به امریکا فاجعه آفرین است. ما رفتار زشت جرج بوش و تفرعن تهوع آور محافظه کاران جدید علیه کشور خود، و سیاستهای بکلی غیر مسوولانه آنان در مهم ترین مسایل جهانی را شاهد بوده ایم. ما نمیتوانیم بدون مبنا گرفتن کیستی خود، بدون توجه به منافع خود در باره سیاست و رفتار حکومتها قضاوت کنیم. اما مسوولیت بزرگ ماست که واکنش خود در برابر رفتار رهبران امریکا با ایران و جهان را با درک خود از جامعه امریکا هم سنگ نکنیم.
ما روشنفکران ایرانی باید قادر شویم که سنجش رفتار رهبران امریکا پس از جنگ دوم جهانی را از سنجش ظرفیتهای جامعه امریکا تفکیک کنیم. ما باید اجازه ندهیم میراث زشت نومحافظه کاران، و یا یادگارهای تلخ دوران جنگ سرد، تلاش نیرومند و سازنده امریکائیان برای تغییر در رفتار رهبران خود با جهان را کم بها کند. مسوولیت سیاسی بزرگ ماست که به اقشار سر خورده و یا بدگمان در ایران و در منطقه بنمایانیم که تلاش برای تغییر مضمون و ثمر واقعی و واقعا ارزشمند داشته است.
تحولات دو دهه اخیر سهم امریکا در اقتصاد جهان کاهش و سهم اقتصادهای نوظهور را افزایش داده است. این وضع تازه نه ناشی “پیروزی” این اقتصادها بر امریکا بلکه حاصل هم پیوندی روز افزون آنها با اقتصاد غرب به خصوص با امریکاست. تصوراتی که از پیدایی این تعادل تازه پیدایی امکان تازهای برای “ایستادگی” در برابر غرب را نتیجه میگیرند، باژگونهاند. معنای این “ایستادگی” حفظ استقلال نیست. معنای آن تحمیل انزوا و عقب ماندگی بیشتر بر کشور است.
تعادل روبه انکشاف میان قطبهای اقتصادی جهان فرصتهای بیشتری برای درآمیختگی بیشتر کسب و کار و تولید و دسترسی متقابل به بازارهای اقتصادهای پیشرفته و نوظهور فراهم آورده است. مسوولیت ماست که نشان دهیم هم پیوندی بیشتر ایران با اقتصادهای پیشرفته فوائدی بسیار گسترده تر از تقابل با آن به بار میآورد. راه درست همکاری بین المللی و تامین مشارکت همه قدرتها در حل و فصل مسایل حاد جهان معاصر است. مسوولیت ماست نشان دهیم که تغییر موقعیت امریکا و نیز تغییر در ساختار قدرت در امریکا در همه جای دنیا فرصتهای تازه برای همکاری پدید آورده است.
در امریکا جنبشی واقعی و هدفمند برای تغییر سیمای امریکا در جهان جریان یافته است. این یک جنبش واقعی و نیرومند است. آن گروه از ایرانیان که میکوشند حاصل این جنبش را پوچ کنند؛ آنان که باراک اوباما را آنقدر میتراشند تا در نزد ایرانیان به هیبت جرج بوش در آید؛ راستگرایان حکومتی و ضدحکومتی، که تغییر حکومتها در امریکا را، از کارتر گرفته تا ریگان، از جرج بوش گرفته تا بیل کلینتون، به هیچ میگیرند و در هر دو سو، بیاعتنا به حقایق، به دشنام گویی و ثناگویی ایستاده اند، منافع ایران، آینده ایران و جایگاه ایران در انظار جهانیان، را مبنا نمیگیرند. آنها بیشتر به منافع قدرت چشم دوختهاند.
مسوولیت بزرگ ماست که نگذاریم رسانهها در قرق این صداها بماند. نگذاریم پنهان ماندن ابعاد واقعی تحولی که رخ داده آرامش بخش کسانی شود که رونق کسب و کارشان تولید یاس و نفرت و جدایی است.
و مسوولیت فوری رهبران تازه امریکا
جهان امروز گرفتار سنگین ترینبحران اقتصادی ۷۰ سال اخیر است و اولین و بزرگترین مسوولیت رهبران تازه امریکا جستجوی راههای ملی و همکاریهای بین المللی برای مهار آن است. اما پیگیری این مسوولیت به هیچ وجه چیزی از اهمیت، فوریت و قاطعیت اقدام امریکا برای پاک سازی چهره خود از میراث تلخ به جا مانده از حکومت قبلی نمیکاهد. این که اوباما در همان اولین روزها فرمان تعطیل گوانتانامو را صادر کرد بسیار امید بخش است. او اکنون با وظیفه جبران لطمات سنگین خط مشی یک جانبه گرایانه و بسیار متفرعن 8 ساله اخیر را عهده دار شده است. او و خانم کلینتون با ایستادن بر ضرورت گفتگو، با جلب مشارکت قدرتها و با بسط همکاریهای منطقهای و بین المللی نشان خواهند داد که تغییر در رفتار امریکا حائز مضمونی واقعی است.
با این همه، چنانچه در امریکا، کسی که با نه گفتن به جنگ عراق، با نه گفتن به گوانتامو و ابوغریب، با برانگیختن امید مردم امریکا به صلح در عراق، به رای شریف مردم به قدرت رسیده است، نتواند و یا نخواهد قدرت خود را پشتوانه بنای صلحی پایدار و عادلانه در منطقه خاورمیانه قرار دهد، امیدی نخواهم داشت که در حس و در نگاه میلیونها انسان ناظر استمرار این بیعدالتی نسبت به امریکا تغییر عمدهای رخ دهد.
امیدی نیست که ایران و امریکا دست دوستی به سوی هم بگشایند، و هم زمان باران بمب و موشک، با رای ممتنع امریکا، جانهای خسته ی مردمی مظلوم را هدف گرفته باشد. تا وقتی فجایعی چون غزه رخ میدهد؛ تا وقتی در اسرائیل، حزبی که لیست بلند بالاتری از کشتگان فلسطینی را نشان دهد رای بیشتر میآورد، قطعا در فلسطین هم خون بر خرد پیشی میگیرد، بازار ارتجاع در منطقه پر رونق تر، نگاه جهانیان به اسرائیل باز هم تلخ تر و مدافعان ارزشها و فرهنگ غرب در منطقه باز هم منزوی تر خواهند شد.
خطای بزرگ رهبران تازه امریکا این خواهند بود که باز هم تصور کنند که برای آشکار سازی زیباییهای امریکا در ذهن تودهها در این سوی جهان کار را از جای دیگری، جز از صلح خاورمیانه میتوانند آغاز کنند. خطای بزرگ آنان این خواهد بود که باز هم خیال کنند که مهار و شکست تروریسم، عاری کردن منطقه از خطر اشاعه سلاح هسته ای، بسط دموکراسی و حقوق بشر، و مهم تر از همه احیای احترام امریکا در دلهای شکسته و خونین مردم منطقه ما و باز شدن چشم آنان به ارزشهای بیبدیل امریکا، از راهی جز از راه استقرار صلحی پایدار در منطقه امکان پذیر است.
این جنگ نفرت انگیز طعمهای است در دهان کفتارهای سیاسی حاکم بر سرنوشت اکثر کشورهای منطقه که آن را حاجب جنایات خود علیه حقوق بشر و سرکوب شهروندان خودی قرار دهند؛ که تهدید امنیت کشور خود را وسیله توجیه داشتن سلاحهای کشتار جمعی قرار دهند؛ که پراکندن تخم نفرت نسبت به امریکا را وسیله حفظ قدرت فاسد خویش سازند؛ که پنهان سازی حقایق در باره فرهنگ و تمدن غرب را وسیله ترویج وعدههایی پوچ برای پیشرفت کشور خود و حتی سعادت نوع بشر سازند. تا این جنگ نفرت انگیز باقی است ... باز هم جانهای معصوم بیشتری یافت خواهند شد که رهایی از “شرم زنده بودن” را در انفجار تنهای بیپناه خویش بیابند.
مسوولیت فوری رهبران تازه امریکاست که دریابند کلاف بحران در خاورمیانه بسیار پیچیده تر از آن است که بتوان تارهای آن را از هم جدا کرد و هریک را جدا جدا در دستور قرار داد. جدا سازی مسایل منطقه، به خصوص پیش کشیدن و مقدم قرار دادن سایر مسایل، جز صلح، این کلاف را باز هم پیچیده تر خواهد ساخت. طی 60 سال جنگ اسرائیل هر روز بیشتر از اسرائیلی که در ۱۹۴۸ تاسیس شد بیگانه تر شده است. ابتکار رئیس جمهور اوباما برای مذاکره بیقید وشرط با ایران بسیار عالیست. اما مشروط بر این که درک شود این مذاکرات باید مجموعه مسایل حاد میان دو کشور را در بر گیرد. ایران و امریکا نیازمند یک بده بستان کلاناند (grand bargain). نمیتوان و نباید انتظار داشت که نگرانی از برنامه هستهای ایران بدون عادی سازی مناسبات و بسط همکاری ایران با جامعه بین المللی مرتفع شود[۲]. این چرخش بزرگ کاملا میسر است هرگاه ایالات متحده امریکا ایران را به عنوان یک کشور مستقل، یک شریک برابر حقوق و دارای منافع مشروع بپذیرد و ایران نیز قادر شود از رویاها و الگوهای به جا مانده از جنگ سرد عبور کند ودرک و تلقی خود از نقش و ماهیت امریکا و جهان غرب را بر واقعیتهای موجود منطبق سازد.
رهبری تازه امریکا تصمیمی کاملا درست اتخاذ کرده است هرگاه دریابد طرحهای مربوط به صلح خاورمیانه، تضمین امنیت منابع انرژی در خلیج فارس، بحران امنیت در عراق و افغانستان و تنظیم مناسبات با روسیه، مساله کنترل تسلیحات یا مهار خطر تروریسم، با کمک و مساعدت ایران بسیار قابل حصول تر است یا با رودر رویی با ایران. رهبری تازه در ایالات متحده امریکا روشی بسیار صحیح اتخاذ کرده است هرگاه دریابد که بسط همکاریهای برابر حقوق با ایران نه تنها ضامن حفظ صلح و امنیت منطقهای گامی سترگ در جهت بسط دموکراسی و اشاعه فرهنگ و ارزشهای مدرن در این منطقه است. [۳]
—————————-
[۱] این لینک شما را به ویدئویی میبرد که صدا از جان لنون اما کار یک آماتور است. بسیاری کسان بر صدای جان لنون کلیپهای ویدئویی مختلف گذاشتهاند.
جان لنون از جمله در این ترانه میگوید:
You may say I’m a dreamer
But I’m not the only one
I hope someday you’ll join us
And the world will live as one
سیاوش قمیشی نیز ترانهای دارد به فارسی با همان مضمون و به همان زیبایی کار جان لنون: http://www.easypersian.com/W131/Tassavor_Kon.mp3
سیاوش از جمله در ترانه اش میخواند:
تصور کن جهانی رو که توش زندان یه افسانه اس
تمام جنگای دنیا شدن مشمول آتش بس
کسی آقای عالم نیست
برابر با همن مردم
دیگه سهم هر انسانه
تن هردونه گندم
بدون مرز و محدوده – وطن یعنی همه دنیا
تصور کن تو میتونی بشی تعبیر این رویا
[۲] اخیرا بین دولت بوش و امارات عربی متحده یک قرارداد همکاری هستهای امضاء شده که مضمون آن کمک به تجیز آن کشور به انرژی هستهای است. قبلا امریکا با هند نیز قرار داد دیگری امضاء کرد که طی آن امریکا همان فن آوری را به هند ارایه دهد که ایران برای بدست آوردن آن مجازات شده است. این حقایق نشان میدهد که امریکا با برنامه هستهای ایران مشکلی نداشت هرگاه مناسبات ایران و امریکا مناسباتی نوع از نوع مناسبات با امارات یا هند.
[۳] بحث حاضربدون بررسی وضعیت سیاسی در ایران و گزینههای دولت در قبال تحولات در امریکا و منطقه کامل نیست و این خود نیازمند پردازش مقالهای جداگانه است.