03 01 2009
|
موضوع: مصاحبه
|
محل انتشار:
|
نسخه چاپ
گفتگو با شیرین فامیلی - سایت تهیه (قسمت اول)
تهیه
سى سال پس از پيروزى انقلاب ۵۷ - اميدها، نا اميدىها و...
سى سال از پيروزى انقلاب بهمن سال ۵۷ در ايران مىگذرد؛ انقلابى كه هنوز پس از سه دهه، بر سر تعريف محتواى آن در بين برخى از فعالان سياسى بحث و گفت و گو وجود دارد. عدهاى آن را انقلاب اسلامى تعريف مىكنند، چون رهبرى آن با آيت الله خمينى و روحانيان بود و عدهاى ديگر اين توصيف را قبول ندارند و به دليل شركت طيف هاى مختلف فكرى وعقيدتى و تودههاى عظيم مردم عادى، آن را يك انقلاب مردمى تعريف مىكنند.
اما تعريف، هرچه باشد، هيچ تغييرى در اين موضوع نمى دهد كه همه آنهايى كه در اين انقلاب شركت داشتند و يا نظاره گر آن بودند، اميدها و انتظاراتى داشتند و يا با بد بينى و نااميدى به آينده آن مىنگريستند. من هم در اين روزهاى نزديك به سى امين سالگرد انقلاب و از آنجا كه از نسلى هستم كه در اين انقلاب شركت داشتم، به اين فكر مىكنم كه راستى، آن روزها چه فكر مىكرديم و كجا بوديم و الان در كجا ايستاده ايم و آينده ايران چگونه خواهد بود؟
به همين دليل، يك سلسله گفت و گو با فعالان سياسى، فرهنگى و روزنامه نگار از طيفهاى گوناگون تهيه كرده ام و پرسشهايى را با آنها درميان گذاشتم . از جمله با داريوش همايون، على كشتگر، فرخ نگهدار، صدرالدين الهى، فريبرز بقائى، اسدالله كشتمند و... كه به تدريج، در سايت «تهيه» مىخوانيد يا مىشنويد. مصاحبه من با فرخ نگهدار تحليلگر مسائل سياسى ايران و عضو اتحاد جمهوريخواهان ايران يكى از مصاحبههاى طولانى ولى شنيدنى است . به همين دليل هم آن را به دوقسمت تقسيم كردم كه بخش اول آن را در اينجا مشاهده مىكنيد.
فرخ نگهدار در دوران انقلاب عضو سارمان چريكهاى فدائى خلق بود و پس از انقلاب و انشعاب در سازمان به دو گروه اقليت و اكثريت، به رهبرى سازمان فدائيان خلق ايران – اكثريت، برگزيده و سپس دبيراول آن شد.
فرخ نگهدار در بخش اول اين مصاحبه از تغيرات نظرى خود و سازمانش در طول اين سى سال مىگويد و بويژه از چرخش فكرى خود پس پروسترويكا در شوروى در سالهاى ۱۹۸۷ و۱۹۸۸ تا كيد دارد.
آقاى نگهدار شما در دوران انقلاب كجا بوديد؟ آزاد بوديد و در تظاهرات و اعتراضات شركت داشتيد؟
در روزهاى انقلاب، من در سازمان چريكهاى فدايى خلق بودم. اين سازمان تيمهايى داشت كه در خانههاى مخفى زندگى مىكردند. ولى از ۱۳ آبان سال ۵۷ ديگر شرايط زندگى چريكى منتفى شده بود و همه چريكها در خيابانها همراه با مردم در تظاهرات و پخش اعلاميه شركت داشتند. در آن روزها، من هم مانند سايرين يا در شهر بودم و يا در خانه مشغول كار سياسى، زيرا تحرير اعلاميهها و تعيين مواضع سازمان بيشتر بر عهده من بود. به طورى كه نيمى از زمان را در خيابان و نيمى را در خانه بودم و حتى وقت خوابيدن هم نداشتم.
آقاى نگهدار! در آن روزها و در جريان انقلاب كه شما نيز همراه مردم در آن شركت داشتيد، فكر مىكرديد اين تظاهرات و اعتراضها به چه سمت و سويى حركت مىكند؟
بعد از شهريور، تلقى ما اين بود كه سير رويدادها به سمت فروپاشى نظام پهلوى پيش مىرود و حكومت برانداخته خواهد شد. ما هم مىخواستيم كه چنين شود و به حكومت پهلوى پايان داده شود. از سوى ديگر فكر مىكرديم بعد از سرنگونى رژيم پهلوى، شرايطى فراهم خواهد شد كه ملت و گروههاى سياسى بتوانند تصميم بگيرند كه چه كارى انجام دهند. ما تا قبل از انقلاب تصور نمىكرديم كه نيروهاى طرفدار آيت الله خمينى بر اوضاع غلبه مىكنند و سايرين را قلع و قمع خواهند كرد. در مورد زندگى مردم هم فكر مىكرديم كه اگر استبداد شكسته شود به طور طبيعى آزادى جايگزين آن خواهد شد. ولى در دورههاى بعد از انقلاب به نتيجههاى تازهاى رسيديم. سرانجام ۲۲ بهمن آمد و انقلاب پيروز شد.
شما در آن زمان اين ارزيابى را داشتيد كه به دليل رهبرى آيت الله خمينى، اين انقلاب يك انقلاب اسلامى است؟
ما هرگز واژه انقلاب اسلامى را نپذيرفتيم و از آن با عنوان انقلاب بهمن يا انقلاب بزرگ مردم ايران نام مىبرديم. البته اكثريت مردم ايران به رهبرى آيت الله خخمينى، از انقلاب اسلامى نام مىبردند و طرفدار استقرار جمهورى اسلامى شدند. ولى فداييان خلق هرگز در رفراندومى كه برگزار شد به جمهورى اسلامى راى ندادند و انقلاب را هم انقلاب اسلامى نمىدانستند. بايد صميمانه به شما بگويم كه ما يك جريان غير مذهبى بوديم و دين مردم براى ما ملاك نبود كه بخواهيم سياست خود را بر اساس موازين دينى تعيين كنيم. ما خود را اسلامى نمىناميديم، چون اصلا يك حزب مذهبى نبوديم و از ابتدا يك جريان سكولار بوديم.
ما يك جريان نيرومند در جامعه بوديم و تقريبا تمام اقشار مدرن و شهرى جامعه بيشتر به ما تمايل داشتند تا رهبرى آيت الله خمينى. ما فكر مىكرديم اگر انقلاب را انقلاب اسلامى بناميم به اين معنى است كه در اين انقلاب محلى از اعراب نداشتهايم و اين خلاف واقعيت بود.
آقاى نگهدار! بر اساس شرايط و اوضاعى كه در سالهاى اوليه انقلاب پيش آمده بود، فكر مىكرديد اين انقلاب چگونه پيش خواهد رفت؟
در اولين مراحل پس از پيروزى انقلاب همه تب انقلاب داشتند و از اين واقعه خوشحال بودند. افراد شركت كننده در انقلاب، اكثريت بزرگ مردم ايران بودند و تقريبا ۹۷ يا ۹۸ درصد مردم به طور مستقيم يا غير مستقيم در اين انقلاب شركت كردند.
پس از روزهاى اوليه، اين سوالها در برابر فداييان خلق قرارگرفت كه اكنون بايد با كدام نيروها و عليه كدام نيروها باشند؟ چه چيزى خوب است و چه چيزى بد؟ من در آن موقع به عنوان مسئول سياسى سازمان شناخته مىشدم و اولين بحثى كه در سازمان مطرح كردم اين بود كه در بين دو گروه موجود يعنى گروه مهندس بازرگان، نهضت آزادى و كابينه و گروه آقاى خمينى و پيروان او كدام را انتخاب كنيم. در ميان كشمشهاى شديد آن زمان، آزادى براى ما بيشتر اهميت داشت، بنابراين جريان مهندس بازرگان و كابينه را انتخاب كرديم زيرا با وجود آنها بيشتر اجازه فعاليت و حيات داشتيم. پس بايد روى خوش به بازرگان نشان مىداديم، بدون اين كه بخواهيم با آيت الله خمينى وارد درگيرى شويم. به مهندس بازرگان نامهاى نوشتيم و اين موضوع را اعلام كرديم.
اين خط مشى به شدت با استقبال دولت مواجه شد، زيرا دولت آن زمان در تنگنا قرار داشت و خوشحال شد از اين كه فداييان خلق گفتند كه به دولت نگاه مثبت خواهند داشت. پس از صدور اين بيانيه و انتشار آن در جامعه، تب و تابى در سازمان شكل گرفت مبنى بر اين كه اينها بورژوازى، ليبرال و سازشكار هستند و ما چون يك سازمان انقلابى هستيم، نبايد به اينها نزديك شويم. محرك من براى تعيين خط سياسى سازمان، بيشتر يك مشى پراگماتيك بود و اين مشى توسط رفقا و اعضاى سازمان پذيرفته مىشد و مورد تاييد بود. ولى به دليل حركتى كه در سازمان آغاز شده بود، من از مسئوليتهايى كه داشتم كنار رفتم و بيشتر به مطالعه و تحقيق پرداختم.
مطالعاتى در مورد وضع دنيا و تناسب نيروها انجام دادم. بيشتر كتابهايى بود با ترجمه حزب توده ايران، چون در آن زمان تنها منبع تغذيه فكرى در ايران، اين نيروها بودند. بر اساس اين مطالعات، من و بسيارى از دوستان به اين نتيجه رسيديم كه ما بايد ابتدا تكليف خود را در جهان روشن كنيم كه آيا امپرياليسم آمريكا توسط ما به عنوان دشمن اصلى خلقهاى ستمديده جهان به رسميت شناخته مىشود يا نه؟ سنت، تاريخ و فرهنگ جنبش چپ در ايران به شمول چريكهاى فدايى خلق، نسبت به ايالات متحده آمريكا چنين ارزيابى داشت و حتى اين ارزيابى در ميان تمام نيروهاى ملى از جمله جبهه ملى ايران، حزب ملت ايران و حتى در احزاب محلى مانند حزب دموكرات ايران نفوذى عميق داشت.
بنابراين به اين نتيجه رسيديم كه بايد درگير مبارزه ضد امپرياليسمى شويم، مبارزه با آمريكا را در اولويت قرار دهيم و تمام نيروهاى جامعه را حول اين فكر با يكديگر متحد كنيم. من يك مقاله با اين موضوع كه بايد عليه امپرياليسم جهانى به سركردگى امپرياليسم آمريكا متحد شويم، نوشتم و بسيار موثر بود. خلاصه بحث اين بود كه اگر چه آزادى براى ما مهم و عزيز است، ولى نبايد خواست آزادى را به عنوان خواست محورى قرار داد، بلكه بايد خواست پيكار عليه امپرياليسم آمريكا، پيكار در راه استقلال و تحولات اجتماعى عميق و ضد سرمايه دارى را مبنا قرار داد و در ميان تمام شعارهاى عدالت پژوهانه يا استقلال طلبانه، مبارزه با امپرياليسم آمريكا مهمترين است. اين طرز فكر كه با اشغال سفارت آمريكا هم زمان بود، باعث شد كه ما در حركتى كه آيت الله خمينى آغاز كرده بود و در روندى كه نيروهاى وسيع شركت كننده در انقلاب جهت تشديد مبارزه عليه آمريكا پيش گرفته بودند، خود را سهيم و بخشى از اين جنبش بدانيم. بنابراين ما با جمهورى اسلامى ايران كه مضمون ضد امپريالستى به معناى عدالت پژوهانه بود، رابطه نزديك برقرار كرديم و خصومت را كنار گذاشتيم و به حكومت پيشنهاد اتحاد داديم. اين مسئله در سالهاى پس از انقلاب، يك فاز از مبارزات ما بود. فازى كه از تسخير سفارت آغاز شد و تا آواخر سال ۶۱ ادامه يافت.
و بعد فاز دوم كى شروع شد و چه شد كه از ايران خارج شديد؟
ببينيد از اوايل سال ۶۰ به رغم اين كه دولت و حكومت به خصوص مرحوم بهشتى تمايل زيادى داشتند كه با ما و نيروهايى كه با جمهورى اسلامى همراهى مىكردند، تعامل، همكارى و تحمل داشته باشند، ولى فدايىها در بين خود و در شوراى مركزى اين تحليل را داشتند كه اين يك رويكرد تاكتيكى و گذرا است و پس از اين كه جمهورى اسلامى نهادهاى امنيتى و انتظامى خود را مستقر كرد و ثبات يافت، ما را تحمل نخواهد كرد. ما فكر مىكرديم حركت مجاهدين به نتيجه نمىرسد و آنها متلاشى خواهند شد زيرا قادر نيستند حكومت را شكست دهند.
ما چون معتقد بوديم كه حكومت پس از بحرانها به سراغ ما خواهد آمد، پس بايد مواظب مىبوديم، احتياط مىكرديم، همه نيروها را علنى نمىكرديم، بايد راههاى فرار را مىسنجيديم و خود را آماده مىكرديم كه اگر يورش آوردند بتوانيم فرار كنيم. در نيمه دوم سال ۶۱ علايمى ظهور كرد مبنى بر اين كه مىخواهند به حزب توده ايران هجوم بياوردند. حتى آقاى سيد حسين موسوى، دادستان كل انقلاب، مرا خواست كه با هم ملاقات كنيم.
من در اوايل بهمن يا اواخر دى ماه، در دادستانى انقلاب به ديدار او رفتم. او گفت كه چون در حزب توده جاسوس پيدا شده است، مىخواهيم آنها را سركوب كنيم و شما خود را كنار بكشيد. ما اين كار را انجام داديم و به آقاى كيانورى گفتيم كه چنين جريانى در شرف است. ۱۰ يا ۱۵ روز بعد حمله كردند و رهبران حزب را گرفتند. وقتى اين خبر را شنيديم، مسلم بود كه اگر حكومت نخواهد سركوبىها هم زمان شود، ما فقط دو يا سه ماه فرصت خواهيم داشت. پس در اين فاصله بايد نيروهاى خود را از كشور خارج مىكرديم و همين تصميم را گرفتيم. در حقيقت بر اساس شواهدى كه به طور روشن در جامعه ظهور پيدا كرده بود، ما تصميم گرفتيم از كشور خارج شويم.
آقاى نگهدار! اگر بخواهيم نگاهى به اين سالها بيندازيم، چون ۳۰ سال زمان بسيار طولانى است، سمت و سوى فكرى شما نسبت به آن چه در ايران مىگذرد، چه بوده و آيا در دورههاى مختلف تغييرى داشته است؟
ببينيد از همان ابتداى تاسيس سازمان چريكهاى فدايى خلق كه من هم جزو بنيان گذاران اين سازمان بودم، يعنى از اوايل دهه ۶۰ ميلادى كه به تدريج به سمت شكل گيرى سازمان چريكها پيش رفتيم تا زمانى كه در اوايل دهه ۷۰ ميلادى اين سازمان شكل گرفت و سپس دهه ۸۰ ميلادى، حدود ۲۰ سال از فعاليت سياسى من با اين تفكر سپرى شد كه ما با يك موجود به اسم امپرياليسم آمريكا مواجه هستيم، ايران تحت سلطه امپرياليسم آمريكا است، استبداد حاكم بر ما از آن جا ناشى مىشود و قبل از هر چيز بايد اين سلطه در هم شكسته شود و كشور ما از اين قيد رها گردد.
در همين دوره تعريفى از استبداد و ديكتاتورى براى خود درست كرديم و سلطه ساواك و روابط آن با سازمان سيا و موساد را به عنوان عامل سركوب شناختيم و مىخواستيم سيستم سركوبى كه ساواك درست كرده بود، از بين برود. ما فقط در همين حد آزادى را مىشناختيم و در همين حد نيز شعارهاى سياسى خود را تعريف مىكرديم. در اوايل دهه ۸۰ كه ما از كشور خارج شديم، از همان ابتدا اين سوال برايمان مطرح شد كه اگر مبارزه ضد امپرياليسم اصل است، پس چرا نيروهاى وابسته به جمهورى اسلامى ايران، ما را كه در اين مبارزه همدوش و همرزم آنها هستيم و حس مشتركى نسبت به آمريكا در ما وجود دارد، سركوب مىكنند؟
حتى جمال عبدالناصر هم با اين كه با آمريكا و اسراييل مبارزه كرد، ولى چپها را نيز به شدت تحت فشار قرار داده و سركوب كرد و نگذاشت كه آنها سازمان مستقل خود را داشته باشند. اين نخستين سوال در ذهن اكثر رفقاى ما بود. برخى در برابر اين سوال معتقد بودند كه ما بايد در ماهيت ضد آمريكايى آيت الله خمينى، جريان جمهورى اسلامى و نهضت اسلامى شك كنيم و برخى معتقد بودند كه ما بايد در انتخاب مشى ضد امپرياليستى خود شك كنيم. من شخصا به اين نتيجه رسيده بودم و هميشه اعتقاد داشتم كه خواستهاى ضد آمريكايى و ضد امپرياليستى آيت الله خمينى و جريان نهضت آزادى دروغين نيست بلكه واقعى است و هر چه جلو آمديم، روشن تر شد كه برآمد اسلامى ضد غربى، ضد آمريكايى و ضد اسراييلى، جدى است و وجود دارد. تا اين كه از سال ۱۹۸۵ يا ۱۹۸۶ مسئله پرسترويكا يا نوسازى در شوروى آغاز شد و انتقاد اصلى كه گورباچف مطرح كرد اين بود كه بايد نوعى دموكراتيزاسيون را در جامعه شوروى پيش ببريم.
اين دوره مهمى است تاثير آن بر روى نظرات و افكارشماچه بود؟ آيا فكر مىكنيد تعيين كننده حركات بعدى بود؟
از آغاز اين حركت در شوروى، براى ما هم اين مسئله مطرح شد كه بايد جايگاه آزادى در سوسياليزم و تفكر چپ بسط داده شود. يعنى آزادى و دموكراسى بسيار مهم است و ما بايد به اين تفكر سوق پيدا كنيم. دقيق يادم مىآيد كه در سالهاى ۱۹۸۷ و ۱۹۸۸، چرخش بسيار مهمى در سيستم فكرى من اتفاق افتاد. در آن دوران من بارها اين سوال را در ذهنم مطرح مىكردم كه تكليف ما با امپرياليسم چيست؟ آيا مبارزه عليه امپرياليسم، سرمايه دارى و نظام غارتگر جهانى مهمتر است يا مبارزه به خاطر دموكراسى؟
در پايان اين دوره يعنى سال ۱۹۸۸، مقالاتى نوشتم و بحثهايى را مطرح كردم، مبنى بر اين كه بايد جايگاه آزادى و حقوق بشر را ارج بگذاريم و دموكراسى بسيار مهم است. عمده ترين دليل تلاشهاى ۱۰۰ ساله مردم ايران از انقلاب مشروطه به بعد نيز پاسدارى از دموكراسى و آزادى و حقوق مردم بوده است. مىتوانم بگويم كه از آن به بعد، سيستم تازه فكرى را پذيرفتم و هر چقدر جلوتر آمده ام، اين سيستم انسجام و استقرار بيشترى در ذهن من پيدا كرده است.
تعريف شما از اين سيستم تازه فكرى چيست ميتوانيد بطور خلاصه بگيد؟
اول اين كه ما بايد يك نظام اجتماعى، اقتصادى و سياسى داشته باشيم كه در آن آزادىهاى فردى، حقوق دموكراتيك و حقوق بشر رعايت شود. دوم اين كه بايد نوعى از همكارى، تعاون اجتماعى، جامعه گرايى و مشاركت مستقيم همه شهروندان براى حل و فصل مسايل اجتماعى را همراه با آزادى فردى تضمين كنيم. اين تفكر بيش از هر چيز به انديشههاى جريان جنبش سوسيال دموكراتيك در اروپا شباهت دارد، به خصوص با گرايشهايى كه بيشتر در شمال اروپا مورد حمايت است.