02 12 2011
|
موضوع: پاسخ به نقد
|
محل انتشار: صفحه فیس بوک
|
نسخه چاپ
دو پاسخ به دو انتقاد از مقاله "خاورمیانه در مسیر گذر"
پس از انتشار متن فارسی سخن رانی من در دانشگاه آنکارا، برخی در باره آن اظهار نظر کردند. تا این جا دو موضوع مورد سوال یا انتقاد بوده است. یکی انتقاد دوست عزیز ملیحه محمدی است که به ارزیابی من از ماهیت نیروی غالب بر انقلاب بهمن انتقاد دارد و دیگری سوال برخی از دوستان و غیر دوستان، به شمول کیهان تهران، است که به تحلیل من از 28 مرداد و نیروی رهبری کننده آن انتقاد کرده اند. آنچه در این نوشته می خوانید پاسخی است به این دو انتقاد
انقلاب ایران: اسلام رادیکال یا اسلام میانه رو
نوشته ام و معتقدم انقلاب اسلامی به غلبه اسلام میانه رو منجر نشد. اندیشه غالب بر انقلاب را من نوعی “اسلام رادیکال” ارزیابی می کنم. خانم محمدی معتقد است این ارزیابی اشتباه است و فکر غالب بر انقلاب که بعدا هم در قانون اساسی بازتاب یافت به نوعی جمهوری و تحمل تنوع فکری، انتخابات، تقسیم قوا بیشتر قابل معرفی است یا با نظریاتی که طالبانی ها و القاعده ای ها حامل آن هستند. اسلام رادیکال طرز فکر ااقاعده ای هاست و نه طرز فکر مسلط بر حکومت جمهوری اسلامی.
توضیح می دهم که برداشت من از رادیکالیسم و میانه روی همان برداشت رایج از این مفاهیم است. واژه های رادیکال و انقلابی در ذهن من خویشاوندی دارند، نزدیک اند. همانگونه که مفاهیم اصلاح طلبی با میانه روی تشابه محسوس دارد. به علاوه گرایش رادیکال به لحاظ رفتار سیاسی، به خصوص در فضای سیاسی ایران، عدم تحمل مخالف و تندی با دگر اندیشان را بیشتر از تحمل دگر اندیشان و رعایت حقوق دیگران در خود حمل می کند. در ذهن من رادیکالیسم بیشتر افراطی گری و سازش ناپذیری را تداعی می کند و میانه روی بیشتر سازش پذیری و انعطاف را.
از نگاه من دلیل عمده ای که فدائیان اکثریت و حزب توده ایران به حمایت از نظریات غالب بر حاکمیت جمهوری اسلامی ایران برخاستند همانا تسلط گرایش رادیکال، به معنای انقلابی آن، بر آن حکومت بود. ما که خود رادیکال و انقلابی بودیم سازش ناپذیری آیت الله خمینی و پیروان صدیق او را به این دلیل ستودیم که دریافتیم آنها هم در رابطه با سلطنتی ها، هم در رابطه با لیبرال ها و هم در رابطه با امریکا و غرب، همان مواضع و سیاست هایی را حمل می کنند که ما می کردیم.
اکنون که 30 سال از آن زمان گذشته من با هیچ معیاری نمی توانم نظریاتی را که آن زمان خود داشته ام را با مفاهیمی چون میانه روی و اعتدال توصیف کنم.
دلیل اصلی من برای کاربرد اصطلاح “اسلام رادیکال” رفتاری است که نیروی حاکم بر انقلاب با سایر لایه های اجتماعی داشته است. این رفتار مقابله جویانه، سرکوب گرانه و مبتنی بر عدم تحمل بوده است. دلایلی که ملیحه برای دور نگاه داشتن این نیرو از عنوان “اسلام رادیکال” عرضه می کند پذیرفتنی نیست. ملیحه معتقدید چون در قانون اساسی بر جمهوریت و انتخابات تاکید شده و به حکومت اسلامی پذیرفته نشده و جمهوری اسلامی قدرت تحمل گرایش های متعدد درون خود را داشته است پس رادیکال نیست. معیار شما برای سنجش میزان میانه روی و رادیکالیسم مقایسه میان برداشت از اسلام در میان پیروان آیت الله خمینی است با پیروان ملا عمر و یا ملک سعود. معیار من برای تشخیص میانه روی و رادیکالیسم تزها، طرز فکرها، تصمیم ها، و کارهایی است که نیروی مسلط شده بر انقلاب مرتکب شده است.
من تز ولایت فقیه با هر تعبیری از آن یک طرز فکر معتدل نمی شناسم. زیرا، هم در نصوص قانونی و هم در تجربه سیاسی، پیروان صدیق این نظریه جمهوری اسلامی را یک حکومتی شناخته اند که فقط مومنینِ پیرو ولی فقیه (رهبر) در آن حق حضور در آن را دارند. این تصمیم که هیچ نیروی غیر شیعی و غیر پیرو آیت الله خمینی حق حیات سیاسی و مشارکت سیاسی ندارد، کارهایی که این حکومت از همان ابتدا با زنان و دگراندیشان کرده است برای هر انسان منصفی باید تردیدی باقی نگذارد که این نیرو با برداشتی رادیکال از اسلام به صحنه آمده بوده است.
قبول می کنم که مفاهیم رادیکال و معتدل در آخرین تحلیل مفاهیم نسبی هستند و تنها زمانی که در یک فضای سیاسی اجتماعی معین مطرح شوند معنای معین پیدا می کنند و مواجیت خود را تا حد معین از دست می دهند. ما نمی توانیم و نباید نظریات غالب بر پیروان صدیق آیت الله خمینی را در فضاهای سیاسی دیگری، در خارج از ایران، با نظریات غالب بر طالبان و پیروان اسامه بن لادن مقایسه کنیم و نتیجه بگیریم که پس آن هموطنان ما میانه رو بوده اند.
ظرفیت های مدرن شکل گرفته در جامعه ایرانی و مطالبات قشرهای وسیعی از مردم ایران باید مبنای قضاوت باشد. توجه کنید که حتی در شرایط انقلابی بعد از انقلاب نیز هرگاه وقتی چماق و سرکوب در کار نبود و صندوق رای میزان بود اندیشه بازرگان و همفکران او قطعا از توان رقابت سیاسی-انتخاباتی با نیروهای میلیتانت و انقلابی، مثل پیروان فدائیان و خط امامی ها، برخوردار بودند. می خواهم بگویم اسلامی که بازرگان نماینده آن بود در ایران وزن و اهمیت اجتماعی داشت. نیروی مسلط بر جمهوری اسلامی را البته اگر با رفتار شاه سعودی و یا ملا عمر و یا القاعده مقایسه کنیم حتما به این نتیجه می رسیم که اسلام حاکم بر ایران از آنها هم ملایم تر و هم مدرن تر است.
برای این که از نسبی گرایی های گیج کننده خلاص شویم بجاست مقایسه فرامرزی نیروهای اسلامی را مقدم نکنیم و ابتدائا روی معنای اسلام رادیکال و اسلام معتدل توافق کنیم. من تعریف بالا را مبنا قرار داده و بر همان اساس تاکید می کنم که در شرایط جامعه ما رفتار سیاسی و اجتماعی مهندس بازرگان و نگاه نهضت آزادی با مفاهیم اسلام میانه رو نسبت بسیار نزدیک تری دارد یا طبع و طرز فکر آیت الله خمینی و پیروان ایشان.
میدانیم که بخش عمده ای از فدائیان، به شمول من و ملیحه محمدی و بسیاری دیگر، مثل بسیاری از پیروان آیت الله خمینی، به شمول سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، جبهه مشارکت و دیگر فعالینی که در 2 خرداد 76 از خاتمی و در 22 خرداد 88 از موسوی و کروبی حمایت کردند، همه از ارزش های چون تحمل مخالف، پلورالیسم و چند صدایی، اصلاح طلبی و قانون گرایی و دیگر مولفه هایی که شاخصه اعتدال در جامعه معاصر ما بوده است حمایت می کنند. حقیقت این است که اکثریت قریب به اتفاق پیروان و شیفتگان آیت الله خمینی، هم در مسایل سیاست داخلی هم در مسایل بین المللی، واقعا نظریات افراطی و رادیکالیسم موجود در سازه های فکری رایج در اوایل انقلاب را، تعدیل کرده و از اسلام معتدل حمایت می کنند. این که برخی از این فعالین صراحتا روی این تحولات فکری خود انگشت نمی گذارند و یا به نوعی حتی خود را صاحب همان اندیشه های 30 سال پیش تصور می کنند یا بهانه های سیاسی دارد و یا ناشی از کم توجهی است. با این حال هیچ صاحب نظر و محقق جدی را من سراغ ندارم که معتقد باشد جریان پیرو آیت الله خمینی “نماینده اسلام میانه رو” بوده است.
28 مرداد: کودتای امریکایی یا تصمیم اشتباه شاه و نظامیان
من نیز همه ی همسالان خود وقتی بزرگ شدم متوجه شدم که چیزی به نام “کودتای امریکایی 28 مرداد” در تاریخ و در حافظه تاریخی همه کسانی که همیشه بین آنها بوده ام وجود داشته است. من هیچ گاه زحمت این که خود شخصا تفحص کنم و دریابم که حقیقت چه بوده است. من تا زمانی که به سن بلوغ و هشیاری سیاسی رسیدم هیچ گاه از خود نپرسیده بودم به چه دلایلی آن واقعه یک کودتا بوده و بنا بر کدام شواهد در این کودتا واقعا ایرانیان مهم تر از نقش امریکائیان نبوده است؟
همین چند سال پیش که با این فکر برای اولین بار مواجه شدم که عده ای پیدا شده اند که هم اتهام “کودتا” را نادرست می دانند و هم لقب “امریکایی” را.
رفتم خواندم و خواندم که بیشتر و دقیق تر بدانم. نمی خواستم و دیگر نمی توانستم فقط تکرار کننده حرف اسلاف باشم. من به این نتیجه رسیده ام که عزل مصدق از نخست وزیری و صدور فرمان نخست وزیری برای زاهدی، که به کودتای 28 مرداد مشهور شده، با هیچ یک از معیارها و تعاریفی که تا کنون برای کودتا تعریف شده سازگاری ندارد. چون نخست وزیر منصوب شاه بوده و عزل او نیز با فرمان شاه، طبق قانون اساسی، عملی کاملا قانونی بوده است. بحثم این نیست که عمل شاه چون قانونی بوده پس اشکال نداشته و تصمیمی درست بوده است. خیر. این تصمیم برای ایران ذلت و فاجعه ببار آورد. مسوولیت این فاجعه، که مسیر تحول ایران را بشدت تحت تاثیر قرار داد، قبل از همه زاهدی و بختیار و در وحله بعد شخص شاه و اطرافیان و حامیان او بوده اند. نقد رفتاری که شاه و زاهدی و بختیار و نصیری با دولت مصدق و شخص او داشتند نیازی به معرفی آنچه در 28 مرداد رخ داد به عنوان کودتا و مهم تر دانستن نقش امریکائیان از ایرانیانی که این فاجعه را آفریدند ندارد. وادارکردن مردم به این که آنچه رخ داده کودتا بوده و امریکایی بوده ترویج تحریف تاریخ و مملو از مقاصد سیاسی که برای آینده ایران اصلا مفید نیست. زمانی بود تقویت حس ملی به مثابه نفرت از غرب و کشورهای پیشرفته بسیار بازار داشت و در مقیاس جهانی نیز قدرت و عظمت داشت. من نیز بسان بسیاری از اسلاف و همسالان خود به ناخودآگاه به دنبال آن کشیده شدیم. ما از یک سو حافظه خود را از مسوولیتی که عوامل ایرانی در رقم زدن سرنوشت کشور داشته اند را در سایه قرار داده و از سوی دیگر مسوولیت امریکا و انگلیس را بیش از حد برجسته کرده ایم. این کار اشتباه بوده است. امریکائیان و انگلیسی ها از تغییر حکومت مصدق حمایت کرده اند. اما مجری ایرانیان بوده اند. نقد ما باید در وحله اول متوجه عوامل ایرانی، و سپس متوجه حامیان خارجی آنان شود و نه برعکس.
کیهان تهران بر من ایراد دیگری هم داشته است. مقاله “خاورمیانه در مسیر گذر” گفته است یقین نیست که شاه و زاهدی که بعد از 28 مرداد حاکم شدند واقعا “منافع ملی” را در نظر نداشته اند. اما از آنجا که آنان، مثل سادات و مبارک، قانع کردن ملتشان برایشان اهمیتی نداشت و توسل به اسلحه و سرکوب را بر حرف زدن با ملت و شنیدن صدای همشهریان خود ترجیح میدادند، هیچ اهمیتی نداشت که واقعا برداشت آنها از “منافع ملت” درست یا نادرست بوده است. آنچه اهمیت داشت آن بود که “آن ملت” قانع بود که هیچ نقشی در آن سیاست ها و تصمیم ها نداشته و بنابراین منافع ملی لحاظ نشده است.
مجددا در این جا تاکید می کنم که هرگاه مسوولین حکومت ها نخواهند مردم را به سیاست های خود جلب و اقناع کنند، قطع نظر از این که آن مسوولین حکومتی چه نظری در باره ماهیت سیاست ها و تصمیم های خود دارند، در حافظه تاریخی مردم ثبت خواهد شد که آن مسوولین خائن به منافع ملی بوده اند.
مجددا تصریح می کنم که راست این است که در عزل دولت ملی دکتر مصدق نقش تعیین کننده و تشویق کننده را گردانندگان دربار و سران راست گرای ارتش داشته و همه هم ایرانی بوده اند. امریکا و انگلیس در این واقعه نقش حمایتی و کمکی داشته اند. اطلاق عنوان امریکایی به “کودتای 28 مرداد” یک ضربه کاری بر ذهنیت ما ایرانیان و یکی از پایه ترین محرکات تولید امریکا ستیزی و غرب ستیزی در کشور ما بوده است. من یک مقاله و چندین سخن رانی و صحبت در این رابطه داشته ام:
در لینک زیر می توانید جهات کامل تر نظر من در باره 28 را ببینید.
http://www.negahdar.info/index.php/article/185/