13 02 2012
|
موضوع: یادداشت
|
محل انتشار:
|
نسخه چاپ
در سوک عالمتاج کلانتری نظری، گُرد مادرٍ بیژن جزنی
امروز صبح هنوز برنخاسته بودم که تلفن از تهران زنگ زد. خبر تلخ بود. گفتند مادر بیژن جزنی، معلم و رفیق و سرمشق زندگی ام، به درود حیات گفته است. عالمتاج خانم (کلانتری نظری) را از ۵۰ سال پیش می شناختم. از زمانی که برای دیدن سعید کلانتری و احمد افشار و فریدون کلانتری به منزل پدری ایشان می رفتیم، عالمتاج هم همیشه آنجا بود. بعدها وقتی در سال ۴۶ به زندان افتادیم مادر من و مادر بیژن همدیگر را بعد از ۱۵ سال دوباره جلوی زندان قزل قعله دیدند و شناختند. مادرم خیلی خوشحال بود که مسوول حوزه اش را بعد از آنهمه سال آنجا دیده است. او از سال ۱۳۲۵، زمانی که شوهرش، حسین جزنی، از ایران گریخت، سه بچه را به دندان گرفت. هر سه با دایی های خود بزرگ شدند. خانه مادر و پدر عالمتاج در چهار صد دستگاه بود. سر نبش، روبروی مدرسه دخترانه قوام. احمد افشار اینها هم ته کوچه می نشستند. حیاتی کوچک و یک اطاق ۳ در ۳ که همیشه ۵، ۶ نفر توی آن جمع بودند. تو گویی همه فامیل از روزی که چشم به دنیا گشود با شور و عشق آغاز کرد. همه کس و همه چیز برای مردم و برای ایران بود. در آن خانه سعید را کم قرارترین و بیژن را داناترین بود. من و فریدون، که هم کلاس بودیم، در آن سال های فعالیت جبهه ملی دوم دور بزرگترها می چرخیدیم که بیاموزیم.
عالمتاج ۹۱ سال را زندگی کرد. او از جانب همسر خیری ندید. بیژن حسین را هیچ گاه به پدری نپذیرفت و به خود راه نداد. من هیچ گاه او را ندیدم زمانی که از روسیه بازگشته بود. عالمتاج همیشه غم منیژه اش روی دل داشت. او در یک مسابقه دو در همان سالهای کودکی سنگ کوب کرده بود.
زمانی که فرزند بزرگش بیژن و بردار کوچکترش، سعید را همراه با همسایه ی همیشه خندانش احمد و دوست نزدیک او عزیز را صبح زود روز ۳۰ فروردین ۵۴ به گلوله بستند غم چنان سنگین و جنایت چنان هولناک بود که روح پرفتوح عالمتاج را تا آخر عمر در هم فسرد. ضربه بعدی، مرگ دردناک یک برادر دیگر، منوچهر، بود. او را بعد از انقلاب، بعد از رویدادهای خونین سال ۶۰، کشتند.
و اما روح عالمتاج تنومندتر از آن بود که با بر خاک افتادن دو بردار و یک فرزند در هم شکند و از پای درآید. هیچ کس برچهره و بر زبان او رنگ عجز و تسلیم ندید.
تا آخرین روزهایی که هنوز می دید و می شناخت و می شنید، روحش با همان مردمی بود که از روزی که خود را شناخته بود، دست در دستشان نهاده بود. او ۹۱ سال عمر کرد، و همیشه استوار، همیشه وفادار، همیشه سربلند.
درگذشت مادر را به بابک و مازیار، یادگاران بیژن، به میهن، یار و همراه همیشگی او، به فرزندش، سودابه جزنی، به برادرانش، ناصر و مسعود و فریدون، و به خواهر دلبندش سائمه کلانتری نظری، و به دیگر اعضای فامیل تسلیت می گویم.
مراسم تشییع ساعت ۸:۳۰ صبح امروز از مقابل خانه خواهر گرامی اش، سائمه خانم کلانتری نظری، واقع در سعادت آباد برگزار می شود. مادر را در بهشت زهرا در نزدیک ترین قطعه به قطعه ۳۳، محل دفن شهدای فدایی به خاک خواهند سپرد.
یادش بلند و راهش پر دوام.