06 07 2012
|
موضوع: یادداشت
|
محل انتشار: سایت عصر نو
|
نسخه چاپ
باب روپرت رامزفلد
جمعه ۱۶ تير ۱۳۹۱ - ۰۶ ژوييه ۲۰۱۲
باب دایموند، رئیس بانک بارکلی - که از بزرگترین بانک های دنیاست - دیروز از مقام خود استعفا داد و امروز در برابر کمیته منتخب پارلمان بریتانیا در باره خلاف کاری های بانک بارکلی استنطاق شد. او متهم است که در نرخ بهره بین البانکی از طریق گاوبندی با بانک های دیگر دست کاری کرده است. آنها از این طریق تا حدود یک صدم درصد نرخ بهره بین البانکی را کم و زیاد کرده و با توجه به حجم ۵۰۰ تریلیون دلاری قراردادهای مالی و معاملات تا حدود چند صد میلیون دلار به بانک سود رسانیده و بابت این مدیریت «خلاقانه» نیز سالانه دهها میلیون دلار پاداش گرفته است. بانک بارکلی بابت این کار ۴۵۰ میلیون دلار جریمه شد.
چند ماه است که پرونده روپرت مردوخ کلان سرمایه دار استرالیایی صاحب مهم ترین شبکه های رسانه ای کاغذی، تصویری و مجازی در دنیا، نیز به تقلب و خلاف کاری متهم شد و افتضاح آن گریبان رهبران سیاسی بریتانیا را هم گرفته. سران هر دو حزب سیاسی بریتانیا متهم اند که عملا در برابر درخواست های روپرت مردوخ تسلیم بوده و مجری فرامین او - از جمله در حمله به عراق - بوده اند. کمتر کسی فکر می کرد زمانی برسد که حد اعمال قدرت صاحبان رسانه ها بر سیاست مداران غرب تا این حد عمیق و جدی باشد. بسیاری معتقدند مناسبات میان خدایان رسانه ای بخش خصوصی و سران حکومت غیر دموکراتیک، غیر شفاف و زد و بند مآبانه است.
چند سال پیش بود که افتضاح شکنجه در زندان ابوغریب رو شد. دونالد رامز فلد از این بابت به استنطاق کشیده شد و در برابر کمیته تحقیق به ته ته پته افتاد. بعد از آن معلوم شد که شخص رئیس جمهور «محترم» امریکا جرج دبلیو بوش، شخصا امر به شکنجه کرده است.
در این جا که ما زندگی می کنیم هم اکنون دو پرونده «مرگ مشکوک» در دست بررسی است. مرگ مشکوک گارِت ویلیامز، ریاضی دانِ متخصص کُد شکن در سازمان جاسوسی خارجی انگلستان MI6 که چند ماه پیش انجام شد و مرگ مشکوک دکتر دیوید کلی، (۲۰۰۳) کارشناس تسلیحات کشتار جمعی، دانشمندی که می دانست عراق سلاح کشتار جمعی ندارد و دولت بلیر را به دستکاری در اطلاعات مربوطه متهم کرده بود.
من در ذات قدرت های غالب بر جهان - چه در شرق و چه در غرب - پدیده هایی می بینم که هیچ انسان منصف و عدالت خواهی نمی تواند با آن همراه باشد. در جامعه امریکا و انگلیس که ما زندگی می کنیم حکومت واقعی دست سرمایه مالی، مدیای بین المللی و سازمان های دست نشانده است. ماجرای روبرت مردوخ و باب دایموند و دونالد رامزفلد تنها نوک کوه یخ را آشکار می کند.
در جامعه ای که بانک ها صد برابر پولدار تر از دولت ها هستند و دولت ها موظفند در عزا و عروسی خدمت گذار آن ها باشند موضوع حاکم بودن مردم بر سرنوشت خویش به شوخی بیشتر می زند یا واقعیت.
نمی گویم مردم تاثیری ندارند. در این دموکراسی ها مردم قدرت دارند، قدرت تغییر دولت ها را و پاسخ گو کردن صاحبان قدرت را. و این قدرتی واقعی است. اما در نهایت تصمیم سازی در جامعه مدنی نیست که شکل می گیرد. اعمال قدرت صاحبانِ قدرتِ مالی، رسانه ای و تسلیحاتی در اطاق های در بسته یک واقعیت است.
و هیچ یک از این صاحبان قدرت نه انتخابی اند و نه شفاف و دسترس پذیر.
انتخابات اوباما را به نیروی یک جنبش اجتماعی بسیار نیرومند به قدرت می رساند. اما وقتی او به قدرت می رسد نمی تواند قدرت بیکران سرمایه مالی، صنایع دارو سازی و نظامی و شبکه نیرومند لابی ها را پشت سر بگذارد.
در برابر این واقعیت تلخ چه باید کرد؟
فکری هست که خود را به اعتراض خیابانی مشغول می کند و آن را چاره ساز می داند، فکری که جنبش وال استریت را اشغال کنید یک مظهر شناخته شده ی آن است.
دیدگاه من کمی متفاوت است. نه این که با جنبش وال استریت همدلی نداشته باشم. نه. آن ها به همان حقیقتی معترض اند که نمونه های آن را در بالا شمردم. اما اعتراض خیابانی کفایت نمی کند. باید سازمان ها و دست هایی داشت که ۲۴ ساعته و در هر ۳۶۵ روز سال بتواند چهار چشمی به هر وسیله این صاحبان قدرت را زیر نظر گرفت و با تلاش برای پاسخ گو کردن و شفاف کردن هر عمل و هر تصمیم آنان شرایطی فراهم آورد که این «سرمایه داری لجام گسیخته» به مهار جامعه مدنی در آید. نمی دانم این کار تا کجا ثمر می دهد. اما افشای حقه بازی باب دایموند، افشای نقش دونالد رامزفلد در ماجرای ابوغریب، افشای دسیسه های روپرت مردوخ و دهها نمونه مشابه دیگر مرا امیدوار می کند که جامعه مدنی می تواند چنان قدرت مند باشد که خود سری و خود کامگی - و نیز زذالت - غالب بر صاحبان قدرت اصلی در جوامع سرمایه داری را در حدی قابل ملاحظه به مهار خود در آورد. من آروزی پر و بال گیری جنبشی را دارم باب دایموندها و روبرت مردوخ ها و رونالد رامزفلدها را به زانو می آورند.
من با سازمان گری جنبش اعتراضیِ اجتماعی به گونه ای موافقم که به بالا بردن کنترل شهروندان بر صاحبان قدرت کمک کند. وال استریت را اشغال کنید خوب است؛ مشروط بر این که اهداف مشخص تری - مثل لگام زدن به صاحبان قدرت تا هر جا که ممکن است - را فرا روی قرار دهد. اکتفا به عمل خیابانی این سخن لنین را به ذهن آورد که گفت «شلوغ کن داداش! شلوغ کن». من خواهان رام کردن صاحبان قدرت و اقتصاد بازار توسط نهادهای مردمی هستم. و این یکی از اصلی ترین پروژه های سوسیال دموکراتیک در طول تاریخ ۱۵۰ ساله اخیر است.
بعد التحریر
این یادداشت را که می نوشتم شاهدِ دیگری از غیب رسید: اعلام کردند که شخصیت نازنین، یاسر عرفات، مردی که تا آخرین نفس علیه ظلم و برای صلح ایستاد، را هم «همین آقایان» با پلونیوم زهرکش کرده اند. یادش گرامی.