27 02 2013
|
موضوع: یادداشت
|
محل انتشار: روزآنلاین
|
نسخه چاپ
اسکار سیاسی بود؟
دیشب مراسم توزیع جوایز اسکار بود. در چارگوشه دنیا میلیادرها نفر در انتظار خبرها بودند. برای ما در لندن - که با لوس آنجلس ۸ ساعت تفاوت وقت داریم - سخت بود که همزمان و زنده مراسم را دنبال کنیم. آرگو را ماه گذشته و لینکلن را چند ساعت قبل دیدم. پس از دیدن فیلم با همسرم، صبا، بحث داشتیم که کدام فیلم بیشتر شایسته بردن جایزه «بهترین فیلم سال» است.
این جالب است که پس از یک دوره نسبتا طولانی از شمارِ فیلم های پرفروش غیر سیاسی و ضد سیاسی تا حدود زیادی کاسته شده و برجسته ترین آثار کارگردان ها و تهیه کنندگان و بازیگران با بار و سمت گیری سیاسی درآمیخته شده اند. رشد بحران ایدئولوژیک در جامعه امریکایی و مشارکت و توجه بیشتر شهروندان به فعالیت سیاسی می تواند یکی از عمده ترین عوامل گشاینده بازار برای فیلم ها با بار و بارقه سیاسی باشد.
هر دو فیلم، هم آرگو و هم لینکلن، بر بستر یک رویداد تاریخی، محسوسا جهت سیاسی داشتند. فیلم آرگو به نسبت لینکلن تا حد کمتری - حداقل به برداشت من - پیام سیاسی داغ برای بیننده داشت. فیلم کمی از یک جانبه نگری در مساله گروگان ها و تروریزه کردن سیمای انقلابیون آن زمان فاصله گرفته بود و این برای بیننده ایرانی، که عموما با کمی دلهره به تماشای این گونه فیلم ها می نشیند، زیاد آزار دهنده نبود. این که رسانه های رسمی جمهوری اسلامی ایران آرگو را «ضد ایرانی» لقب داده اند ملاک نیست. این لقب تا حد زیادی به دلایل سیاسی است. اگر شما ایرانی نباشی و فیلم را ببینی بسیار بعید است درک مقامات ایرانی از این فیلم دامنگیر شما هم بشود. البته این نیست که فیلم عین حقیقت است. اغراق و درماتیزه کردن به وفور در فیلم هست. خیلی جاها صحنه ها جیغ می زنند. و نیک پیداست که این ها نه برای سمت دهی سیاسی بلکه برای بیشتر فروشانیدن فیلم است. به نظرم آرگو یک فیلم کاملا معمولی هالیودی آمد حالا شاید کمی از حد متوسط پر هیجان تر.
اما لینکلن درخشش دیگری داشت؛ بخصوص بازی دانیل دی-لوئیس؛ مثل کارهای قبلی اش شاهکار بود. او در بازیگری واقعا بی نظیر است. قبل تر «خون به پا خواهد شد» را هم از او دیده بودم. دانیل دی-لوئیس قطعا یکی از غول های سینمای قرن بیس و یکم خواهد بود. قدرت او به خصوص در باز آفرینی خلاقانه کاراکترِ نقشی که بر عهده می گیرد واقعا بی نظیر است. او بیننده را با خود به اعماق وجود شخصیتی می کشاند که نقشش را ایفا می کند. تو فقط سیمای آبراهام لینکلن را مقابل خود نمی بینی. خود او را حس می کنی. دی-لوئیس در خلق کاراکتر صاحب چاه نفت (دانیل پلین ویو) در فیلم خون به پا خواهد شد نیز قدرتی خیره کننده از خود بروز داد.
جرج کلونی، تهیه کننده اصلی آرگو، دوست و پشتیبان باراک و میشل اوباما، و درست هم سن (متولد ۱۹۶۱) رئیس جمهور، است. او در کمپین آنان نقش فعال داشت. کلونی همیشه از آزاد اندیشان و لیبرال های چپ حزب دموکرات بوده است. او هم چنین عضو شورای روابط خارجی امریکاست که گرایش منعطف تر در سیاست خارجی امریکا را ترویج می کند. اکثر اعضای این شورا خواهان ترمیم رابطه با ایران بوده اند. بن افلک، کارگردان و هنرپیشه اصلی آرگو (متولد ۱۹۷۲) نیز تا کنون موفقیت های خوب داشته است. او اصالتا از خاندان های مشهور اسکاتلندی است که به ایالات متحده کوچ کرده اند. بن افلک نیز از دموکرات های مومن است.
اعتقاد عمومی این است که استیون اسپیلبرگ، کارگردان و تهیه کننده ای بسیار قدرت مند و مبتکر است. از او لیست شنیدلر را هم دیده بودم. لیست شنیدلر فیلمی عمیقا سیاسی و جانبدار است. فیلم مصیبت یهودیان در حکومت نازی های آلمان را با قدرت تصویر می کند. موضوع فیلم را بیش از دهها فیلم دیگر کار کرده بودند. و بخصوص از نگاه کسانی که در خاورمیانه زندگی می کنند یقین دارم که لیست شیندلر فیلمی نه فقط سیاسی، که نوعی ترحم انگیز، یا بزبانی دیگر تبلیغاتی دیده شده است. اتحادیه عرب رسما اسپیلبرگ را تحریم کرد. و جالب تر از همه این که این فیلم سازِ بیلیونرِ امریکایی از هواداران پر و پا قرص کلینتون هاست. اسپیلبرگ در ماراتون طولانی رقابت میان هیلاری و باراک، برای تعیین نامزد حزب دموکرات در انتخابات ۲۰۰۸، بیش از میلیون دلار برای موفقیت هیلاری مایه گذاشت و به جایی نرسید. او اما در نهایت در مراسم تحلیف اوباما حاضر شد و همه آن را «پیام آشتی» دانستند.
در خاورمیانه فکر نکنم لینکلن را کسی فیلمی تبلیغاتی یا برای پیشبرد مقاصد سیاسی تلقی کند. بیشتر محتمل است که آن را فیلمی تاریخی، و یادآور تلاش های انسانی علیه ظلم بیانگارند. بسیار محتمل است که بیننده ی خاورمیانه ای فیلم را با کشش بسیار دنبال کند، خود را همراهِ نبردِ لینکلن برای تصویب اصلاحیه قانون اساسی در ممنوعیت بردگی و آزادی بردگان بیابد، و در پایان نیز برای اسپیلبرگ و دی-لوئیس هورا بکشد.
با این همه مطمئن نیستم که در فضای سیاسی جامعه امریکایی، جامعه ای که برای دومین دور عالمانه یک سیاه را از حزب دموکرات امریکا به ریاست جمهوری برگزیده و جای آبراهام لینکلن نشانیده است، این فیلم اسپیلبرگ همان طور دیده شود که در خاورمیانه و جهان سوم دیده می شود.
می دانیم که در امریکا در انتخابات اخیر بر اساس نظر سنجی قبل از انتخابات (exit poll) حدود ۹۳ درصد سیاهان امریکا به نامزد دموکرات ها (اوباما) رای داده اند. در صد رای آسیایی ها و لاتینوها به دموکرات ها هم خیلی بیشتر از رامنی بود. از سوی دیگر جمهوری خواهان حدود ۵۹ رای سفیدها را درو کردند.
این روزها حسی در امریکا هست که گویا اقلیت ها و فرودستان جای اکثریت سفیدها با منشاء اروپایی را گرفته اند. حزب جمهوری خواه دوران بسیار سختی را پشت سر می گذارد. طیف های آن از هم گسیخته و روحیه و امید و اعتماد به نفس آنان با قبل قابل مقایسه نیست.
فیلم لینکلن به درستی از نبرد سرسختانه جمهوری خواهان (محافظه کاران) برای الغای برداری و زدودن این ننگ از چهره جامعه امریکایی می گوید و نشان می دهد که این طور نیست که جمهوری خواهان در تاریخ امریکا همواره علیه رنگین پوست ها عمل کرده اند.
این فیلم اما در ایالات متحده امریکا در بازگردانیدن حس اعتماد در وجه مثبت آن و در احیای روحیه حامیان حزب جمهوری خواه امریکا و بالیدن به میراث تاریخی خویش نیز احتمالا تاثیر گذار است.
اکنون تقریبا تمام ایالاتی که در جنگ داخلی در دفاع از برده داری جنگیدند اکنون نیز از جمهوری خواهان حمایت می کنند و در مخالفت با اوباما موضع سخت دارند. در بُعد اجتماعی این مخالفت تا حد زیادی مشخصا با بار نژادی نیز همراه است. (در فیلم هم می بینیم که لینکلن و حامیانش به هیچ وجه مساله لغو برده داری را به معنای برابری نژادی نمی بینند و صراحتا از نابرابری نژادی، از جمله در زمینه حق رای، دفاع می کنند.) با این همه در دیالوگ های مربوط به پیش بینی آینده نشانه هایی عرضه می شود که گاه به قبول برابری نژادی هم سر می ساید.
از این زاویه هم فیلم لینکلن - به خصوص در سنگرگاه های محافظه کاران در ایالات جنوبی - ممکن است در سمت سست کردن رسوبات دیدگاه های نژاد گرایانه نیز تاثیر گذار باشد.
فیلم در همه جای دنیا همواره یک ابزار قدرت مند سامان دهی ذهنیت شهروندان جهان و تزریق تلقی خاص از هستی سیاسی و تاریخی به وجدان اجتماعی بوده است. اما در قرن بیست و یکم واقعا جهشی جدی در این سمت رخ داده است. امروز قدرت تاثیر فیلم ها - اعم از سینمایی یا تلویزیونی - بر نظام ارزشی جامعه، بر انتخاب رل مدل ها، در سمت دهی انتخاب ها اثری گسترده تر از سایر رسانه ها یافته است. فرق نمی کند تو اصغر فرهادی باشی یا جرج کلونی، کاری که تو می کنی چنان قدرت مند می تواند بود که حتی موانع و مخالفت های حکومتی را، ممانعت های سرمایه های کلان مالی را، یا زد و بندهای رایج در بالا و پائین کشیدن این و آن را هم پشت سر بگذارد و خود را به چشم میلیون ها، حتی میلیاردها انسان حقیقت جو در چارگوشه دنیا برساند.
این حرف دستگاه های تبلیغاتی نظام جمهوری اسلامی ایران را قبول ندارم که پشت همه چیز یک دست پر قدرت سیاسی و مالی را می بیند که از آن بالا فیلم ها را به چپ چپ و به راست راست می کند. این قدرت عظیم مالی و سیاسی البته که وجود دارد. اما هنر واقعا قدرتی مافوق آن می تواند عرضه کند؛ قدرتی که تمام آن سرمایه مالی و سیاسی و نظامی را حتی ممکن است ناچار یا راغب سازد که برای افزودن بر منافع خود پایوری هنر را بر عهده گیرد. راست این است که «هنر برتر از گوهر آمد پدید».
یقین دارم که لینکلن و آرگو هر دو سیاسی اند. اما نه از آن دست سیاسی کاری هایی که «به فرموده» سر هم شده اند. بلکه از آن دست که با دستکاری در نظام فکری و رفتاری جامعه حلقه های قدرت اقتصادی و حکومتی را به دست بوسی خویش فرا می خوانند.