30 04 2013
|
موضوع: یادداشت
|
محل انتشار:
|
نسخه چاپ
ایران و شورای ملی ایران
تولد سومین تشکل سرنگونی طلب
در روزهای شنبه و یک شنبه این هفته (هفتم و هشتم اردیبهشت ماه) در شهر پاریس نشست بزرگی تحت عنوان «شورای ملی ایرانیان» تشکیل شد که شاهزاده رضا پهلوی سخن ران اصلی آن بود. در این نشست اصولی که باید مبنای فعالیت شورا برای «انحلال جمهوری اسلامی» و استقرار یک رژیم دموکراتیک وسکولار در ایران است مورد بحث و توافق عمومی قرار گرفته است. رضا پهلوی در مصاحبه خود با بی بی سی فارسی تصریح کرده که «امکان گفتگوی مستقیم جامعه بین المللی با “نیروهای معرف یک آلترناتیو سکولار” برای جمهوری اسلامی ایران را فراهم خواهد آورد.»
تشکل های دیگری هم با هدف جلب حمایت «جامعه بین المللی» از خود برای برداشتن جمهوری اسلامی ایران تشکیل شده اند. شورای ملی مقاومت به رهبری سازمان مجاهدین نیز از سال ها پیش همین هدف را پی گرفته اند. تشکلی که به نام «اتحاد برای دموکراسی»UDI تشکیل شده تلاش برای تشکیل اتحادی که راه رفع جمهوری اسلامی و عبور به دموکراسی را مستلزم جلب حمایت بین المللی می داند نمونه دیگر است. برخی گروه های قومی نیز بخش دیگری از ذخائر این خط مشی است.
آیا سرنگونی طلبی پر رونق تر شده؟
دو تحول عمده راه را گشوده است که امید بیشتری در میان طیف گسترده ای از ایرانیان مقیم خارج برای پیشبرد این خط مشی شکل بگیرد. اولین و مهم ترین عامل بسته شدن فضا در داخل کشور، تقویت نقش ولایت فقیه، نشیب جنبش سبز و مطالباتی مردم ایران، و محو شدن امیدها به توانایی یک جنبش مسالمت آمیز مردمی برای عبور از جمهوری اسلامی است. عامل دوم تحولاتی است که در لیبی گسترش یافت و اکنون در سوریه در حال گسترش است و در عراق و افغانستان نیز پی گرفته شده بود؛ تحولاتی که هسته اصلی آن تولید تحول در وضعیت سیاسی با حمایت بین المللی است.
قابل توجه است که چنین طرز فکری مختص «خارج کشور» نیست. کسانی که پس از فروکش کردن جنبش سبز در ایران به این نتیجه رسیده اند که مردم ایران با دست خالی هرگز قادر نخواهند شد از پس این دستگاه عریض و طویل نظامی-امنیتی برآیند و حکومت مورد نظر خود را روی کار آورند کم شمار نیستند؛ کسانی که از صندوق رای و انتخابات در جمهوری اسلامی دل کنده و به منابع قدرت دیگری برای عقب راندن این حکومت فکر می کنند. ادامه وضعیت سیاسی جاری باز هم کسان بیشتری را به اردوی «سرنگونی طلبان» از طریق جلب حمایت خارجی متمایل خواهد ساخت. این طرز فکر فقط وقتی پایه اجتماعی خود را گسترش می دهد که موفق شود حکومت و مردم را قانع کند که هر نوع اصلاحی در امور کشور منجر به سقوط حکومت خواهد شد. این طرز فکر تمام امیدش به غلبه روزافزون نیروهای «ضداصلاحات» در حکومت است. این طرز فکر همپا با افراطیون درون حکومت هدف مقدم خود را انزوای اصلاح طلبی و اصلاح طلبان در جامعه و در حکومت قرار داده است.
تفاوت های ساختاری
اما در عین حال نحله های گوناگونی که پروژه «تغییر رژیم» (یا به زبان شناخته شده تر: اسقاط نظام) را پی می گیرند در عین حال وضع فعلی قدرت یکی کردن قوای خود را ندارند. هنوز وضع طوری نیست که نیروهای اصلی این طرز فکر، یعنی مجاهدین خلق،حامیان رضا پهلوی (شورای ملی ایرانیان)، یو-دی-آی و گروه های قومی، بتوانند ائتلاف کنند. آنها ماهیت های متفاوت دارند. البته گروه های قومی چنانچه خواست مورد نظرشان، یعنی تشکیل حکومت فدرالیستی قومی، در برنامه هر دسته ای گنجانیده شود با آن دسته «به توافق» خواهند رسید. اما سه نیروی سراسری موجود: یعنی مجاهدین خلق، یو-دی-آی و شورای ملی ایرانیان، هم چنان سه تشکل عمده باقی خواهند ماند.
این سه نیرو هر یک ویژگی ها و نقاط قوت و ضعف خود را دارند. شورای ملی و یو-دی-آی به لحاظ توان سازمان گری، بسیج تشکیلاتی و جلب حمایت بین المللی به گرد پای مجاهدین هم نمی رسند. مجاهدین حدود ۱۰ هزار نیروی سازمان یافته، مطیع، از جان گذشته با منابع مالی و حمایت فعال بین المللی دارند که هر لحظه ضرور باشد می توانند آن را به کاری اختصاص دهند. نقطه ضعف مهم مجاهدین نفرتی است که از خود در درون جامعه ما ساخته اند. ترسی که از مجاهدین در اقشار اجتماعی هست گاه با ترسی که از حکومت هست هم قابل قیاس نیست.
رضا پهلوی به لحاظ موقعیت اجتماعی و شمار دلبستگان در ایران متمایز است. موقعیت اجتماعی او در مقایسه با یو-دی-آی و مجاهدین مستحکم تر است. او در ایران بیش از دو گروه دیگر شنونده و هوادار دارد. نقطه ضعف شورای ملی ایرانیان ساختار درونی آنست. این ساختار بشدت غیردموکراتیک است و به هیچ کادر سازمانگر و نظریه پردازی اجازه ورود و استقرار نمی دهد. رضا پهلوی خواهان آنست که خود رهبری کند. و چون این رهبری موروثی است ساختار قدرت اجازه نمی دهد هیچ کس با او برای رهبری رقابت کند. بقیه باید تابع او باشند و سودای رهبری را از سر بدر کنند. این ساختار روشنفکران و صاحب نظران و کادرهای مدعی رهبری را دفع می کند. اصلا تصادفی نیست که در دور و بر این شخص هیچ فرد شناخته شده ای نیست، هیچ کس نیست که خود نامی و داعیه ای داشته باشد. شورای ملی ایرانیان جمع کادرهایی نیست که داعیه رهبری و تاثیرگذاری دارند. این جمع جمعِ پیروان و هواداران است.
مشکل شورای ملی ایران
من سال هاست که می گویم رضا پهلوی اگر بخواهد مدعی پادشاهی مشروطه باشد نباید نقش رهبری کننده بر عهده گیرد و اگر واقعا نقش رهبری کننده بر عهده گیرد سازمانی خواهد ساخت بشدت غیر دموکراتیک که هیچ کس قادر به بیان خود قدرت هدایت گری باشد در آن نخواهد گنجید. مدل سیاست ورزی رضا پهلوی فورم مدرن شده ی همان روشی است که پدر او و پدر بزرگش پی گرفتند. نهادی که جانش به جان یک فرد بسته است و اگر او نباشد دیگران هیچ نیستند.
در مورد یو-دی-آی وضع فرق می کند. آنها نه نفوذ اجتماعی رضا پهلوی را دارند و نه سازمان منسجم و گوش به فرمان مجاهدین را. اما در سازمان آنها کادرهایی گرد آمده اند که هریک سال ها تجربه سیاسی دارند، مسایل و بغرنجی های وضعیت سیاسی را می شناسند و گرچه هر یک از گوشه ای متفاوت آمده اند، اما به لحاظ فکری حول اصول یک خط مشی سیاسی روشن و قابل پیگیری متحدند. نه مجاهدین و نه هواداران رضا پهلوی هیچ کدام نه چنین تنوعی دارند و نه چنین ذخیره ای. من در مقاله دیگری تصریح کردم که نیروهای جمهوری خواه ایران، که از یک مشی رفرمیستی و مسالمت آمیز پیروی می کنند و خواهان اصلاحات تدریجی در نظام سیاسی موجود هستند،
با این تشکل ها چه باید کرد؟
سبت به نیروهای سرنگونی طلب کدام سیاست صحیح است؟ از نظر من اتحاد و همکاری با چنین تشکل هایی غیرممکن و زیان بار است. باید با این نیروها مرزبندی مشخص داشت. باید همه مولفه های سیاسی ببینند و بپذیرند که ایران یک نوع اپوزیسیون ندارد. ما یک اپوزیسیون اصلاح طلب داریم که با هر سه جریان فوق مرزبندی معین دارند. برخی نیروهای چپ و انقلابی هم هستند که گرچه خواهان «تغییر رژیم» اند اما با تکیه بر منابع خارجی مخالفند و با این سه جریان مرزبندی دارند.
در عین حال اپوزیسیون دموکراتیک و اصلاح طلب ایران - تا زمانی که نیروهای سرنگونی طلب علیه کشور دست به اقدام عملی نزده اند نباید به تقابل با آنان روی آورند. مرزبندی کافیست آن هم از طریق گفتگو. شاید اصلاح طلبان در داخل کشور مواضعی تندتر از این اتخاذ کنند.
اما جمهوری خواهان در خارج کشور باید به گفتگوی علنی با این جریان ها و ترسیم خطوط روشن و مرزبندی سیاسی با این جریان ها ادامه ندهند. تاکتیک های تقابل و بایکوت در سمت دموکراسی نیست.
ماهیت های متفاوت
و آخرین نکته: به نظرم گروه های اجتماعی و سیاسی که ارزیابی بدبینانه ای نسبت به حد رشد جامعه مدنی در ایران دارند و بر این تصورند که باید با «حمایت غرب» مساله ایران حل شود یک نیروی حذف ناشدنی هستند و شمار آرای آنها کاملا قابل ملاحظه است. این گروه ها در آینده ایران هم نقش دارند.
مرزبندی با جریان های سه گانه فوق نباید به گونه ای باشد که به سازمان یابی و شکل گیری نهادهای نمایندگی مردمی توسط این نیروها لطمه بزند و یا آن را به تاخیر اندازد. این که ما این گرایش ها را عامل خارجی یا مدافع منافع غرب معرفی کنیم برخوردی سازنده نیست. سازمان های چپ و دموکراتیک باید فشار اصلی خود را متوجه تقویت تحزب دموکراتیک در این جریان ها معطوف سازند. منظورم تقویت روندهایی است که به جابجایی دموکراتیک عناصر رهبری و بسط زمینه ها و راهکارهایی است که این جریان ها را با سبک و روش اداره احزاب راستگرا در غرب نزدیک می کند. خانم تاچر یک بقال زاده معمولی است اما ساختار رقابت و قدرت در حزب محافظه کار به گونه ای تحول یافت که یک غیرنجیب زاده هم بتواند برای کسب رهبری با نجبا رقابت کند.
به نظر من ساختار درونی مجاهدین و شورای ملی ایرانیان با نیاز جامعه ما برای تولید نهاد نمایندگی نیروهای راست فاصله ای غیرقابل جبران دارند. یو-دی-آی در این زمینه بر دو رقیب امتیازهای بزرگ دارد. به سود دموکراسی برای ایران است که نماینده نیروهای مدافع «جلب حمایت بین المللی برای رفع جمهوری اسلامی» نه بر عهده شورای ملی ایرانیان و یا سازمان مجاهدین، که بر عهده «اتحاد برای دموکراسی» قرار گیرد.
2