05 12 2008
|
موضوع:
|
محل انتشار:
|
نسخه چاپ
گناه تحریم معین با رای دادن به رفسنجانی جبران نمیشود
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
چهارشنبه ١ تير ١٣٨٤
تذکر: نوشته حاضر موضوع صحت و سلامت رای گیری و شمارش آرا را در مرکز توجه قرار نداده است. این بدان معنا نیست که نتایج بدست آمده قابل قبول است. اطلاعات منتشر شده از سوی آقای کروبی و دیگران صحت و سلامت انتخابات را بشدت مورد سوال قرارداده است. با این همه مقرر است روز جمعه سوم تیرماه مردم مجددا برای انتخاب میان اکبر هاشمی بهرمانی و محمود احمدی نژاد به پای صندوق رای فرا خوانده شوند. اما از آنجا که بسیاری از صاحب نظران و فعالان و یاران گرامی تصمیم گرفته اند برای جلوگیری از “خطر غلبه فاشیسم” و “سلطه کامل اقتدارگرایان” به آقای هاشمی رای دهند در نقد تحلیلی که پشت این تصمیم است و در اعتراض به نفس این تصمیم موارد زیر را یادآور می شوم.
هر ایرانی که به سرنوشت کشورش علاقه مند است این روزها دارد فکر می کند که چه بایدش کرد. رفسنجانی بیاید بدتر است یا احمدی نژاد. دیگر اصلا نه صحبت از این است که رئیس جمهور تدارکات چی است و نه از این که قانون اساسی حق انتخاب را از مردم گرفته است. دیگر هیچ جا صحبت از این نیست که با تحریم انتخابات از جمهوری اسلامی مشروعیت زدایی کنیم. سروران نامور بسیاری از هر سو دارند اندرز می دهند: “خطر نظامی گری هست”، “رفسنجانی فرق کرده و رای ندادن به او بازی با سرنوشت کشور است”، “چاره ای نیست و بین بد و بدتر باید به بد رضایت داد”. “رئال پولیتیک این طور اقتضا می کند”.
این روزها از سخت ترین روزها برای کسانی است که برای ارزشهای اخلاقی و انسانی اهمیت قایلند. این روزها کسانی که شرافت و جان آدمی را در صداقت و صمیمیت و انصاف و حق جویی او می بینند، در مانده اند که به دروغ و ریا، به فساد و رانت خواری و چپاولگری رای دهند یا به دروغ و ریا و چماقداری و کهنه پرستی و مردم آزاری دینی.
من هر دو بار با وجدان آسوده رای دادن به خاتمی را برگزیدم. زیرا او را قبل از هر چیز انسانی صادق و صمیمی شناختم که برای مردم کشورش، برای مخالفین اش احترام قایل است. او به ملت اش دروغ نگفت و همان گونه خود را نمود که بود. خاتمی سطح توقع مردم را از حکومت بالا برد. خاتمی از پست ریاست جمهوری برای پر کردن کیسه خود و خویشان خود بهره نبرد.
اما امروز برای هر کس که به چیزی جز قدرت و پول پایبند است انتخاب میان این دو کس انتخابی بس دشوار است. میلیون ها شهروند ایرانی این روزها علیرغم شناخت روشنی که از خوی و خصلت و پیشینه آقای هاشمی دارند، از وحشت احمدی نژاد، میروند که به هاشمی رای دهند. وضعیت بسیار بسیار تاسف انگیز شده است. به مرگ گرفته اند که به تب راضی شویم و گناه پائین رفتن سطح توقع ملت نیز بر دوش همان ملتی است که تا دیروز سطح توقع خود را چنان برمی کشید که به چیزی جز رفراندوم و برچیدن همه چیز رضایت نمی داد؛ همان ملتی که میلیون ها رای را به هوای مشروعیت زدایی از رژیم سوزاند و دور ریخت و امروز از ترس افعی به مار غایشه پناه می برد.
این تصور که ایرانیان به آن حد رسیده اند که حول بیانیه جمهوری خواهی با جدایی کامل دین و دولت متحد شوند و به یک ضرب کار اینها را تمام کنند ما را فریفت که با این قانون اساسی هیچ انتخابی معنا ندارد و همه کارها موکول است به عبور از قانون اساسی و تغییر ساختار. اما حد عدم موفقیت شعار تحریم ثابت کرد که این گروه از ایرانیان – گرچه در دو دهه اخیر بسیار پر شمارتر شده اند – اما شمارشان هنوز بین 20 تا 30 درصد رای دهندگان است. تناسب نیرو میان گرایش های فرهنگی، قومی، طبقاتی و اجتماعی یک واقعیت عینی است که سیستم حقوقی، از جمله قانون اساسی، محصول آن تناسب است و نه بالعکس. یعنی بالفرض که قانون اساسی همین امروز هم عوض شود باز هم ما با همین طیف نامزدها مواجه بودیم، فقط به جمع آنان نماینده نیروهای طرفدار جدایی کامل دین و دولت هم افزوده شده بود.
انتخابات روز جمعه 27 خرداد از جمله ثابت کرد که نیروهایی که حول بیانیه جمهوری خواهی گرد می آیند، و خواهان “تطبیق قانون اساسی با موازین دموکراسی وحقوق بشر” هستند، بدون ائتلاف با نیروهایی که جمهوری خواهان مشروطه طلب نام گرفته اند و خود را با خواست “تعدیل قانون اساسی” معرفی می کنند، قادر به کسب اکثریت آراء ملت نیستند. تازه مجموعه این دو نیرو نیز تضمین نیست که در انتخاباتی که بدون نظارت استصوابی یا تقلب برگزار شود، بتواند رای اکثریت ملت را به دست آورد. انتخابات روز جمعه، اگر با تقلب های غیرعادی و میلیونی مواجه نباشد، به روشنی نشان می دهد که ائتلاف میان جمهوری خواهان و جمهوری خواهان مشروطه طلب نیز به شرطی می توانست پشتیبانی اکثریت ملت را به دست آورد که دست کم طیفی از طرفداران “اجرای مفاد مغفوله قانون اساسی” را هم به خود محلق می کرد.
از سوی دیگر نتایج انتخابات 27 خرداد این حقیقت را هم مسلم کرد که طیف آبادگران و فکر مصباح یزدی نیز، که به نظر من هنوز همان اندیشه های بدوی انقلاب اسلامی را حمل می کنند، لاغر شده اند و اقلیتی کاهش یابنده از مجموعه مردم ایران را تشکیل می دهند. فکر احمدی نژاد و مصباح حداکثر چیزی بین 15 تا 25 رای دهندگان را می تواند به برنامه خود حساس یا متمایل سازد و نه بیشتر. آنان در درون دستگاه حکومت، به خصوص در بدنه 2.5 میلیونی دستگاه اداری، جایگاه پرقدرتی ندارند. نفوذ آنان در نیروهای مسلح و بسیج است و این به هیچ وجه برای گرداندن مملکت افاقه نمی کند.
حجم بزرگی از تبلیغات سیاسی در جریان است که خطر غلبه “نظامی گری” و “جلوگیری از بازگشت استبداد” را برجسته کند. اما چنانچه تحلیل گروههای معینی که خواهان بازگشت آقای هاشمی هستند (و هرچه “خطر احمدی نژاد” برجسته تر شود نان آنان چرب تر خواهد شد) را کنار بگذاریم، هیچ تحلیل گر مستقلی نمی تواند باور کند که نیروی آبادگران آنقدر هست که قادر شوند تمام چثه جمهوری اسلامی را حمل کنند و حداقل حمایت ضرور در جامعه را به دست آورند. به زبان دیگر، با این که کاملا به نقشه های خطرناک و بسیار افراطی احمدی نژاد و شرکاء به خوبی واقفم با این حال، هیچ دلیلی ندارم که تصور کنم او قادر است مقاومت هاشمی را، که خیلی ها به قدر قدرتی اش دل بسته اند، در هم شکند، مجمع روحانیون مبارز و آقای کروبی را کنار زند، طیف مشارکتی ها و مجاهدین انقلاب را، به همراه ما و ملی مذهبی ها سرکوب کند. شک ندارم که بخش عمده ای از این وحشت افکنی ها به قصد ماندن در حکومت است.
حقیقت این است که سرمایه داران نوکیسه ای که، به کمک یک شبکهی تو در توی مافیایی رانت خوارانه در دو دهه اخیر بسیار بسیار فربه شده و به “فضاهای تازه” نیازمند گشته اند، عزم جزم کرده اند که با علم کردن “خطر” نیرویی که خوب می دانند از پس اش بر می آیند (و همواره به آن برای جلوگیری قوام یابی احزاب دموکراتیک و نهادهای مدنی محتاج بوده اند) نظر اقشار میانی و بالایی جامعه را به خود متمایل سازند.
برخی نامداران عرصه سیاست ایران شرایط فعلی را با دور قبلی انتخابات ریاست جمهوری در فرانسه مقایسه کرده گفته اند که در آنجا هم شیراک دست راستی در مقابل نژادپرستی لوپن مورد حمایت همه طیف نیروهای میانه، راست وچپ فرانسه قرار گرفت. حالا هم در ایران باید درمقابل احمدی نژاد همه نیروها از رفسنجانی حمایت کنند. یک چنین مقایسه ای گمراه کننده است. در فرانسه به طور طبیعی رقابت میان شیراک و لوپن برای تسخیر تمام حکومت بود. اما ایران به هیچ وجه محکوم نیست که از میان هاشمی و احمدی نژاد یکی را رئیس حکومت کند. امروز مسلم شده است که وضع جامعه طوری بوده است که شانس رقابت معین یا کروبی با هاشمی، کمتر از شانس رقابت وی با احمدی نژاد نبوده است. نفر دوم شدن احمدی نژاد محصول دو مصیبت است: اول این که بین هواداران دموکراسی و حقوق بشر شکاف افتاد و نیمی از آنان به مشارکت و نیمی به امتناع روی آوردند؛ ثانیا عدم توافق و تقسیم کار میان جبهه مشارکت و روحانیون مبارز و مانوور محافظه کاران در آخرین ساعات قبل از رای گیری صحنه را تغییر داد. تعادل عینی در جامعه و در حکومت برای انتخاب رفسنجانی – معین و یا رفسنجانی – کروبی بسیار مساعد تر از رقابت رفسنجانی با احمدی نژاد بود
مقایسه رقابت هاشمی با احمدی نژاد با رقابت لوپن و شیراک نادرست است. در اینجا خود حکومت چیزی بین 20 تا 30 در صد رای دهندگان را به ناحق حذف کرده و آنان نیز متقابلا از مشارکت پرهیز کرده اند. آنان اگر مثل 4 یا 8 سال پیش عمل می کردند وضعیت کاملا متفاوت بود؛ ثانیا در ایران طبق قانون بخش کمی از قدرت به رئیس جمهور واگذار می شود. معنای انتخابات ریاست جمهوری در ایران با فرانسه از زمین تا آسمان تفاوت می کند. در این جا حاکمان از یک طرف بخش عمده ای از تکیه گاه اجتماعی مخالفت با فاشیسم (اقشار میانی مدرن) را از دور رقابت بیرون کرده و از سوی دیگر سران بخش عمده ای از نیروهای فاشیستی جامعه را به دست خود در دل حکومت (در قوه قضائیه و دیگر جاها) جای داده اند.
همه را نمی گویم. اما شک ندارم که برای برخی از “اصلاح طلبان حکومتی” ترسانیدن مردم از خطر فاشیسم رک و راست دکانی است برای جا انداختن خط سیاسی و اقتصادی رفسنجانی و شراکت در آن.
کجا تناسب حقیقی نیروها در جامعه چنان به طرف “فاشیسم” چرخیده و به زیان “دموکراسی خواهی” رنگ باخته که هیچ تدبیری جز بازگشت به رفسنجانی نباشد؟ از سوی دیگر، کجا تعادل قدرت چنان به سود نیروهای طرفدار یک جمهوری سکولار و تماما انتخابی چرخیده است که به یک رفراندوم بتوان به مقصد رسید؟ این هردو تحلیل بی پایه است.
معنای انتخابات ریاست جمهوری در ایران چیزی جز انتخاب یک وکیل از سوی مردم و اعزام آن به درون حکومت نیست. رفسنجانی، و شبکه تو در تویی که در اختیار دارد، در تمام سالهای حیات این نظام در همان “اطاق قدرت” از صاحبان اصلی حکومت بوده و هست. رای دادن به او به هوای فرستادنش او به درون “اطاق قدرت” فریب خویش است. او هم اکنون آنجا نشسته است. خاتمی آن روز که انتخاب شد در اطاق قدرت نبود و تا آخر هم او را پشت در نگاه داشتند.
معنای واقعی انتخاب روز جمعه سوم تیرماه نه فرستادن یک وکیل توسط مردم است به درون دستگاه قدرت، و نه انتخابی است میان “فاشیسم” و “میانه روی”. این هردو دروغ اند. معنای واقعی اتفاقی که روز جمعه سوم تیرماه 84 خواهد افتاد “مشروعیت بخشی” به شخصی است که رفتارش در تمام این سالها نماد تمام نمای ماهیت واقعی و عینی جمهوری اسلامی ایران بوده است. معنای واقعی انتخابات جمعه آینده دفع خطر فاشیسم نیست. بیعت با یک پای حکومت است؛ بیعتی که خیلی خیلی زودتر از آنچه پیش بینی می شود خواهد گسست، خیلی خیلی زودتر از رای به خاتمی که بخشا به ناحق شکست.
نه یک سر سوزن باور کردنی است که آقای هاشمی می خواهد “جبهه مقاومت ضد فاشیستی” درست کند و نه کوچک ترین نشانی از چرخش حال و هوای جامعه به سمت فاشیستی شدن به چشم می خورد. فضای سیاسی کشور – قطع نظر از این که چه کسی رئیس جمهور شود – به وضوح به سمت باز شدن میرود و این خیلی کم به اراده حکومت بستگی دارد. من قبلا هم گفته بودم که کمترین نشانه تغییر رویه و روحیه آقای هاشمی و تصمیم ایشان به ایستادگی در مقابل “فاشیسم” آنست که آزادی اکبر گنجی و ناصر رزافشان را که زندانی همین “فاشسیت ها” هستند را خواستار شود. آقای رفسنجانی محال است چنین کند. چون در تمام این 26 سال حفظ همین هسته های فاشیستی (غده های سرطانی یا گروه های خودسر) در ساخت قدرت از اصلی ترین وسایل او برای حفظ موقعیت خود به مثابه “بالانسر” بوده است.
جبهه رفسنجانی و جبهه احمدی نژاد در بعد اجتماعی سیمای واضح تری دارد. طی 26 سال در طیف حامیان جمهوری اسلامی شکاف طبقاتی بس عمیقی پدید آمده است. نوکیسه گانی که با خزیدن به درون حاکمیت به طبقه حاکمه ایران فراروئیده اند به تدریج در برابر خیل پابرهنگانی قرار گرفته اند که با آرزوی عدالت اجتماعی برای جمهوری اسلامی جان فشانی ها کردند و سر انجام در بهترین حالت تنها زیره خوار سفره صدر نشینان آن شدند. رشد اقتصادی به شیوه رفسنجانی این اقشار را جری تر کرده و مشخصا آنان را به سوی اعمال خشونت و طغیان و انفجار سوق خواهد داد. بدون باز گشایی فضای سیاسی و حمایت از شکل یابی جامعه مدنی، بدون شفاف سازی از طریق گسترش آزادی های قانونی، بدون تضمین حق اقشار محروم برای تاسیس سندیکا و سایر نهادهای صنفی، بدون تغییر زبان و فرهنگ گروه های اجتماعی دارای منافع متضاد طبقاتی – که همه در پروژه های خاتمی و معین جای بارزی داشته و دارند- تغییر محسوس اوضاع بسود پا برهنه های جمهوری اسلامی، و مهار تمایلات طغیان گرانه و فاشیستی در میان آنان نا میسر است. توجه داشته باشیم که راه رشد اقتصادی مبتنی بر رانت خواری و فساد اداری، به تجربه کشورهای امریکای لاتین، به فقر و ذلت بیشتر برای توده محروم و به رشد تمایلات خشونت گرایانه میان آنان خواهد انجامید. راه حل معضل اجتماعی فقر نه تشدید رانت خواری و فساد اداری است و نه در فربه کردن دولت و گسترش بخش دولتی. راه آن قوام یابی جامعه مدنی (باتکای تضمین آزادی ها و کاهش عرصه های تصدی دولت) از یک سو و گسترش شبکه تامین اجتماعی و کارآ سازی آن از سوی دیگر است[1].
من هرگاه خطر فاشیسم و نظامی گری را، آن گونه که می نمایند، “جدی” می دیدم حتما به رفسنجانی و یا حتی به کمتر از او هم رای میدادم. اما حسی دارد به من می گوید سلطنت 27 ساله دروغ زنی و فریب کاری، به خاطر ثروت و قدرت را ببین و نماد آن را بشناس؛ ملتت و ظرفیت های خفته و عیان آن را ببین و بشناس. مبادا که مکار اکبر، نه از سر صدق، که به هوای قدرت و قدرت و باز هم قدرت، ترا چنان فریبد که این وضعیت را از قامت ناساز و بی اندام ملتت بینی و جادو را به جای دارو در جان او بنشانی. تصریح کنم که حساب پدر خوانده از شخصیت های فرهیخته حزب کارگزاران در ذهن من جداست.
آرزو داشتم وضع چنان بود که روز جمعه سوم تیرماه من با فراغ بال رای خود را به نام کسی می نوشتم که با او”درد مشترک” داشتم. اما میان من این دو که مانده اند به راستی هیچ حس مشترکی با من نیست. برایم مسلم است کهنه پرستان خیلی بیش از آنچه جمعه گذشته بدست آوردند به دست نخواهند آورد و در آینده هم با قوام یابی جامعه مدنی لاغرتر و لاغرتر خواهند شد. حس می کنم این اقشار عسرت زده وسیله ای شده اند در دست عالیجنابان خاکستری که بخش قابل ملاحظه ای از ملت از ترس آنان به رفسنجانی روی آورند.
و سرانجام، بازهم این که نخستین و بیواسطه ترین کارکرد رای در جمهوری اسلامی تولید حس مشترکی است میان انتخاب کننده و انتخاب شونده. ترسم آنست که رای گیری روز جمعه، چه بخواهیم چه نخواهیم رای به پوچی و بی معنایی کرامت انسانی، رای به جایگزین کردن ضدارزش ها به جای ارزش های انسانی باشد. ترویج باز هم گسترده تر فساد اخلاق و شکستن بیشتر حرمت انسان و مختصر کردن تمام معنای زندگی در پول و قدرت، درد مشترکی است که جان گنجی ها و زرافشان ها را با آیت الله منتظری ها و شیرین عبادی ها و هزاران جان شیفته دیگر به هم گره زده است.
فرخ نگهدار – عضو شورای مرکزی اتحاد جمهوری خواهان ایران
لندن – چهار شنبه اول تیرماه 1384 (22 ژوئن 2005)
————————-
[1] من در این نوشته به رئوس برنامه عمل هاشمی و احمدی نژاد نخواهم پرداخت. هر چند شخصا معتقدم عادی سازی رابطه با امریکا، سازمان دهی بحث همگانی پیرامون مسایل قانون اساسی و برداشتن نظارت استصوابی سه مساله عمده کشورند. چه احمدی نژاد بیاید چه هاشمی دو موضوع دوم و سوم از رهبری مطالبه نخواهد شد. اما در مورد عادی سازی رابطه با امریکا وضع فرق می کند. تصمیم به عادی سازی قبل از انتخابات ریاست جمهوری در درون هسته اصلی قدرت اتخاذ شده است. آقایان هاشمی و خامنه ای حتی منتظر بیرون ریختن “عناصر ناباب” از حکومت هم نمانده و زمینه سازی های ضرور را از ماه ها پیش تدارک می دیده اند. برداشت من از وضعیت، به خصوص با توجه به سیاست جرج بوش در دور دوم، این است که - قطع نظر از این که چه کسی رئیس جمهور شود- مذاکره با امریکا با هدف احیای مناسبات دیپلماتیک میان دو کشور در اولین ماه های پس از انتخابات آغاز خواهد شد.