11 05 2010
|
موضوع: گفتگو در فیس بوک
|
محل انتشار:
|
نسخه چاپ
اختلاف میان ما ایرانیان وجودی است یا اصولی؟
پیرو سمینار 10 آوریل در استکهلم که به ابتکار راه سبز امید برگزار شد بحثی بین داریوش همایون و من در گرفت پیرامون این که اختلاف میان مشروطه خواهان با جمهوری خواهان چه تفاوتی با اختلاف جمهوری خواهان و مشروطه خواهان با حامیان جمهوری اسلامی ایران دارد.
آقای همایون گفت:
اختلاف میان “ما” و “شما” اصولی است، اما وجودی نیست. اما اختلاف “ما و شما” با “آنها” وجودی است
من گفتم:
60 سال “ما” آنها را در فکرمان دور ریختیم و 30 سال هم “آنها” ما را. باید یک روز به این فاجعه پایان داد. ما با هیچ کس اختلاف وجودی نداریم. ایران برای همه ایرانیان است
در روزهای اخیر بین فرخ نگهدار و عده ای از کاربران فیس بوک حول این موضوع بحث در گرفت. یکی از جدی ترین آنها بحث میان فرخ نگهدار و فرهاد واکف بود. مشروح این بحث را در زیر می خوانید:
فرهاد: نه صحبت بر سر سلیقه ها است و نه بر سر دیدگاه ها و اندیشه ها. مسئله استبداد و دمکراسی یک مسئله طبفاتی و تاریخی و اجتماعی است و در این رابطه مسئله بر سر منافع و مصالح اقشار و طبقات مردم می باشد که در استبداد به هیچ گرفته میشوند. من فکر میکنم شما مسائل حوزوی و دانشگاهی را با مسا ئل سیاسی عوضی گرفته اید. مسئله دمکراسی یعنی مسئله مشارکت اقشار و طبقات اجتماعی در قدرت سیاسی که از طریق احزاب سیاسی مربوطه شان انجام پذیر میشود. متقابلا مسئله استبداد یعنی حاکمیت آن تک طبقات و تک اقشاری که به تناسب زمانی و مکانی با حاکمیت تنهای خود یعنی با حق و قانون دل بخواه خود که در دست دارتد مانع از حاکمیت سایر اقشار و طبقات خلق میشوند. اما در مورد یک دمکراسی وسیع و تمام خلقی شما. باید عرض کنم ما قبل از اینکه وارد چنین دمکراسی بشویم بهتر است به آن فکر کنیم که یک حاکمیت سوای دمکراتیک بودن باید هم حرکتی داشته باشد خواه به جلو و خواه به عقب. آن دمکراسی تمام خلقی شما مانع از حرکت این حکومت حتی برای یک گام به جلو است. در یک کشور نمی توان هم ارتجاع و هم ترقی ،هم استبداد و هم دمکراسی را تحت عنوان مشارکت همه ایرانیان و همه اقشار و طبقات در کنار هم در قدرت جمع داشت. این فکر البته از زاویه فلسفی و فکری زیبا است اما از نظر عملی و سیاسی ناشدنی است.
فرخ:
بحث بر سر این است که آیا کسی حق دارد بگوید اختلاف دو گروه اجتماعی اختلافی “وجودی” است؟ نظر شما در این باره چیست؟ من می گویم اختلاف “ما” با “هیچ کس” “وجودی” نیست.
من در سال 2003 در همآیش اول جمهوری خواهان سخنرانی خود را با این شعار پایان دادم که “زنده باد آزادی” و “مرگ بر هیچ کس”
آیا درست می فهمم که شما شعار “مرگ بر جمهوری اسلامی” یا “مرگ بر خامنه ای” را به معنای مرگ بر نمایندگان کسانی که با ما “اختلاف وجودی” دارند نمی فهمید؟
آیا درست می فهمم که شما معتقدید اگر در ایران انتخابات آزاد برگزار شود، طرفداران جمهوری اسلامی “قابل حذف” خواهند بود؟
فرهاد: ما قبل از این که دمکراسی به وسعیا شکل ممکنه در ایران را عملی کنیم باید به مشکلات چنین دمکراسی مرکب از طبقات مافوق راست تا مافوق چب خوب بیاندیشیم والا چنین دمکراسی گرچه زیباست ولی در عمل زود شکننده است.
من با این اصل پیشنهادی شما موافقم پیوند منافع طبقات گوناگون تحت لوای منافع ملی. از دیگر سو به همینگونه پسندیده است که ایران در مرحله گذار و توسعه از شرایط سنتی یه شرایط مدرنیته متوجه ویژیگیهای این دوران گذار باشد. تجربه شاهنشاهی و تجربه دوران متشرعه کنونی موید این حقیقت است که از رشد شتابان باید پرهیز کرد و از دیگر سو جامعه سنتی و اقشار و طبقات متشکله در آن که شدیدا فعالند و متمایل در مشارکت در حق و قانون یعنی حاکمیت میباشند. من پیش بینی میکنم نظر به این مسئله ما به دو دمکراسی و دو مرحله از آن احتیاج داریم
دمکراسی اول و دوران گذار
دمکراسی دوم
بنابر اصل منافع ملی ضروری است که دمکراسی اول و قانون اساسی آن موجبات انتقال مسالمت آمیز قدرت و تغییر برای دمکراسی دوم را در خود فراهم کنند.
من این دمکراسی اول را نظر به شرایط ایران و در توافق با نظر شما پیشنهاد میکنم. اما تاکید میکنم یکی از اصول لایتجزای این دمکراسی باید تکیه بر منافع ملی و ترقی باشد. دیگر اصل ملاحضه اقشار و طبقات سنتی است
در این دمکراسی نه سکولاریته و نه مدرنیته قطعی و کامل میباشند و چون جنبش مدنی در همه ابعاد آن از آزادی برخوردارند باید بتواند دمکراسی دوم را به وقتش فرا بخواند.
رسالت این دمکراسی اول را برخی به عهده جمهوری اسلامی ایران میبینند. دست کم من اصلاح طلبان را چنین منوجه شده ام. اما بدینسان باید جمهوری اسلامی متناسب با اصول دمکراسی اول تغییر کند و نه تنها جنبش مدنی را برسمیت ببخشد بلکه دست احزاب و طبقات را برای مشارکت در قدرت آزاد بگذارد. این مستلزم این است که اقشار و طبقات حاکمه و در راس آن روحانیت متشرعه به نفع سایرین و به ضزر خودشان و به خاطر منافع ملی عقب نشینی کنند.
که میبینیم حاضر به این امر نیستند. اما اگر ما به هر شکلی این دمکراسی اول را برپا کنیم که فکر می کنم احزابی نظیر احزابی که آقای فرخ نگهدار هم به آن تعلق دارند در پی آنند، انگاه این دمکراسی باید بداند که تنها به عنوان یک دمکراسی دوران گذار حائز ارزش است و نه بیشتر. انتظار من از این دمکراسی این است رفته رفته اما با اطمیان ایران را به سوی دمکراسی دوم هدایت کند.
در مورد دمکراسی دوم باید عرض کنم گرچه ملاحضه منافع تنگ سنتی ها مهم است اما این اقشار و طبقات که از قدیم الایام در ایران بوده اند باید بدانند ارزشها، حقوق و قوانین شان مندرس و کهنه شده و ایران به خاطر منافع ملی هم که شده دیگر قادر به زیست به نحو سابق نیست. ما دیگر قادر به تولید و تجارت به شکل سابق نیستیم. و به تناسب آن شرایط حقوقی و قانونی کشور باید متحول شود. این درست است که ایران متعلق به همه ایرانیان است اما از دید دمکراسی دوم این دیگر قابل قبول نیست.
متاسفانه و بر خلاف تمایل شخصی من در کشور ما هستی هایی از موجودیت برخوردارند متجاوز به حق و قوانین و لذا حاکمیت دیگر وجودهای ایرانی. علت تعرض خواهی و تجاوز طلبی این اقشار و طبقات هر چه باشد چنانکه تاریخ ایران موید آن است از دیگر اقشار و طبقات مظلوم این امید میرود که بیدار شوند و حق و حقوق خود را از این ظالمین اجتماعی طلب کنند. والا ستم و بیداد طبقاتی و اجتماعی همچنان بر کشور مستولی خواهد ماند. بهترین حالت ممکنه این است که این زالو های اجتماعی و طبقاتی بخودی خود دست از سر ما بردارند. یعنی ما مینشینیم و بدون دوا و دارو تا این زالوها دست از سرما بردارند. شاید در اینکار به جادو جنبل محتاج شویم اما به احزاب و از این حرفها دیگر احتیاجی نخواهد بود. در این حالت ممکنه پیشنهاد من انحلال احزاب است چراکه این زالوها هم همین را میخواهند.
به سبک داستانهای افسانوی، ما در این مرحله از تاریخ اسطوره ایی خودمان به این مارها مغزخوار برای تسکین هم شده نیازمندیهایشان را تقدیم میکنیم. اما در همان افسانه آریایی هم این مرحله کودکی پایانی داشته و مرحله قیام و بیداری میرسد.
در این مرحله وجودها بهم وابسته اند و حیات یکی منوط به حیات دیگری میشود. و اختلاف دو گروه اجتماعی حیاتی و وجودی یعنی existential
میشود. در حرکتی در میان دو نقطه و برای پرهیز از سکون نقطه اول باید پشت سر گذاشته شود. اما اگر گذشتگان بر علیه رفتن مقاومت ورزند حالت سکون پیش خواهد آمد که حالا در کشور ما حاکم است.اقشار و طبقات اجتماعی کهن ایرانی وجودهای گذشته و سکونگرا اند که وجود نقطه هایی که کشور در پیش رو دارد برای پرهیز از سکون منوط بر این است که نقاط قدیمی پش سر گذاشته شوند. تشنگی این واپس گرایان که به سان زالو بر تن کشور کهنسالی مثل ایران چسبیده اند حدی ندارد. نهال نوین ایران آزاد و دمکراتیک تنها در صورتی قادرند انوار خورشید عالم تاب برخوردار گردند که این درختها کهنسال جا برای شان خالی کنند.
در مرگ گذشتان حیات دوباره ملت نهفته است. مرگ و حیات نه خواست ما بلکه قانون حیات دنیوی است. آن مردگان که در پی جاودانه و دینی کردن خویشند باید شریان حیات نو را مسدود کنند والا تقدس هیچ نیست جز هراس از پذیرش حکم تاریخ.
حال برگردیم به عالم غیر اسطوره ایی.
خواست مرگ و نابودی فی نفسه چیزی بدی و یا خوبی نیست. و سخن بر سر این هم نباید باشد. یعنی نقطه حرکت ما نباید این نباشد شاید سرانجام به این نقطه برسیم اما از آن شروع نخواهیم کرد. باید همواره چنین مواردی نتیجه شوند. من از وقایع ایران متاسفانه چنین نتیجه میگیرم که این گروه و قشر ها که حاکمند باید بروند. این نتیجه اعمالی است که مرتکب شده اند. بهترین حالت ممکنه این است دست از سر کچل ما بردارند. اما باز نتیجه میشود که نمی خواهند. مقاومتی که این گروه ها میکنند چشمگیر است و با این مقاومت نه تنها وحود ما را بلکه همراه با ما وجود تمام کشور را که مورد تهاجم قرار گیرد به مخاطره افکانده اند. در چنین شرایطی که نتیجه شده است متاسفانه وجود ما منوط به وجود آنها شده است.
اما در مورد حذف طرف داران جمهوری اسلامی.
پایگاه اجتماعی این حاکمیت متعدد است. در نضر من پایگاه اصلی این نظام که آلانه هم قدرت عمدتا را در دست دارند باید خذف شود. در مورد سایر پایگاه ها باید سیاست مدرنیته در جذب این نیروها باشد همکاری با این نیروهای اجتماعی در چارچوب یک حکومت در مرحله اول دمکراسی به شرط اینکه مرحله دوم پذیرفته گردد ممکن است. میتوان امتیازاتی به این نیرو ها داد و یک دمکراسی در حال گذار را تحقق بخشید که در آن نه نیروهای مدرنیته راضی باشند و نه نیروهای سنتی. اما از پیش باید وجود این دمکراسی گذار را بر اصل تغییر بر پایه منافع ملی تحکیم کرد. یعنی منافع ملی بر منافع تنگ طبقاتی این یا آن گروه ارجعیت دارد.
در همه حالات باید از شعار مرگ کاربرد ابزار قهر فهمیده نشود. براه انداختن حمام خون از این زالو ها مد نظر نیست. مهم این است که این مرتحعین را بر سر جایشان نشاند. اگر ما این مهم را در خود نمی بینیم و یا دل انجام این کار نداریم بهتره از سیاسیت دست برداریم
بی شک آقای نگهدار تنها نیستند و هیچوقت هم تنها نبوده اند. ایشان “وجودی” اجتماعی را در ایران مشترک ما نمایندگی میکنند که در آن این “وجود” توده های میلیونی را تشکیل میدهند. من بی آنکه غرض اهانتی به این توده های هموطن و عزیز خود داشته باشم پیوسته به این نظر بوده ام که اینها پایگاه میلیونی و سکورلا حکومت جمهوری اسلامی ایران هستند که بیشتر در پی وجه جمهوری آننند تا اسلامی آن. از این منظر این ها سبزهای سکولارند و آقای نگهدار هم رهبر ایشان.
جنبش سبز در نظر من محصول همین همکاری سکولارها و متشرعین سبز و اصلاح طلب بوده است. التنه اگر ما جنبش سبز انتخاباتی را مد نظر داشته باشیم.
سکولارهای سبز نظر به پیوند خود با بخشی از توده های که سلطنت پارلمانی را مطالبه میکنند نظیر آقای همایون در این انتخابات دهم ریاست جمهوری عرض اندام سیاسی کرده اند.
از این دریچه وسیع اگر ما به این مباحث مان در اینجا نظر افکنیم من قادر به درک آقای فرخ نگهدار به منزله نماینده رسمی توده های میلیونی و سکولار سبز اما اصلاح طلب و به عنوان پایگاه نظام جمهوری اسلامی هستم. این توده های سکولار و غیر سکولار اصلاح طلب این نظام را بر علیه رژیم شاهنشاهی بر سر کار آورده اند و در تشکیل آن برغم همه ناملایمات از جانب قشریون سهم بسزایی داشته اند فراموش نکنیم این از شمار نخستین حذف شدگانند که اکنون نظیر آن را دوستان شان تجربه میکنند. پس این ها از دلسوزان این نظام هستند. اما از دید جناح اصلاح طلب نظام جناح قشری جمهوری اسلامی در یک اختلاف وجودی با آنها نیست. آنها همه از یک وجود و اساس مایه میگیرند و انهم برغم سلیقه ها و عقیده ها. این را همه این توده های میلیونی مفهمند و هم به شکل خود در ابرازش میکوشند. فداییان اکثریت و توده ایی ها این مطلب را از اول بیان داشته و تا کنون مصرانه و با ابرار فراوان اظهار داشته و نشان داده اند.
عرض کردم این مطالب را صمیمانه و بدون غرضی مطرح میکنم. برای این جمهوری خواهان و دمکرات ها که در استقرار و تداوم این جکومت سهیم بوده اند انحصار طلبی قشریون قابل قبول نیست. از منظر این اصلاح طلبان سبز اگر به جمهوری اسلامی بنگریم روندی که این نظام طی میکند رضایت بخش نیست. اما آنها چون از این نظامند این امر را دال بر ضرورت سرنگونی این نظام نمی بینند. این امر موید این است که این عده از پایگاه اجتماعی نظام تصور دیگری از روند اوضاع دارند تا ما که نه از پایگاه این نظامیم ونه در بقا و تداوم آن نفعی داریم. ما اقشار و طبقات بیرون از این نظام طبعا در برابر این هموطنان مسئولیت داریم. من سخنم با آقای فرخ نگهدار هم بر پایه احساس این مسئولیت است. در این 31 سال اخیر متاسفانه هرچه بوده سیاسیتها این اقشار و طبقات بوده که می بینیم چه گلی بر مملکت زده اند. میدانم این آقایان از پیشرفتها میتوانند بگویند که ما نمی بینیم . میدانم ما تنها سیاهی ها را میبینیم و ابنها هم سیاهی ها و هم سفیدی ها. بهر حال من خشنودم که ما لیبرال ها و دمکراتها در دیالوگ با این هموطنان خود هستیم و مسائل را از منظر موقعیت اجتماعی خود و از دریچه حق و حقوق خود بیان میکنیم.
فرخ: آقای همایون نظر دیگری دارد. او می گوید: “شما” (یعنی جمهوری خواهان) و “ما” (یعنی مشروطه خواهان) هر دو مدرن گرا هستیم و نسبت به طرفداران جمهوری اسلامی به هم نزدیک تریم.
شما عکس حرف آقای همایون را می زنید: شما می گوئید ما به طرفداران جمهوری اسلامی نزدیک تر از مشروطه خواهان هستیم.
شخصا نمی دانم کدام یک از این تعابیر دقیق تر است. اما در طول 30 ساله اخیر دیده ام و باور کرده ام که کسانی که اصل را بر حذف “طرف دیگر” قرار می دهند، کسانی را که برای براندازی “حذف” مبارزه می کنند را یا در طرف خود می بینند یا در طرف مقابل. این ها کسانی هستند که هنوز قبول نکرده اند ما می توانیم یک گروه اجتماعی را از صفحه ذهن خود حذف کنیم. اما نمی توانیم، هرگز نمی توانیم یک گروه یا گرایش اجتماعی را از صحفه روزگار حذف کنیم.
ذره ای هم قبول ندارم که نخستین گام به سوی دموکراسی شکست “طرف دیگر” است. نخستین شرط دموکراسی یافتن راهی است برای همزیستی همه ی طرف ها.
فرهاد عزیز!
تو در پاسخ به این سوال چه می گویی؟
آیا راهی برای همزیستی همه گروه های اجتماعی در ایران متصور هست یا نه؟
فرهاد: دمکراسی پدیده انتزاعی نیست. من با شما در انتزاع دمکراسی اینکه
نخستین شرط دموکراسی یافتن راهی است برای همزیستی همه ی طرف ها.
موافقم
اما تنها در حالت تجرید. در عمل این سوال را ما باید به عنوان دمکرات مطرح کنیم این همزیستی و این باهم بودگی شامل چه نیروهایی اجتماعی و طبقاتی میشود.
نگاهی بیانداز به فرمان مشروطه.
از آنجا که حضرت باریتعالی جلشأنه سررشته ترقی و سعادت ممالک محروسه ایران را بکف کفایت ما سپرده و شخص همایون ما را حافظ حقوق قاطبه اهالی و رعایای صدیق خودمان قرار داده لهذا در این موقع که اراده همایون ما براین تعلق گرفت که برای رفاهیت و امنیت قاطبه اهالی ایران و تشیید مبانی دولت اصلاحات مقننه به مرور در دوائر دولتی و مملکتی به موقع اجرا گذارده شود چنان مصصم شدیم که مجلس شورای ملی از منتخبین شاهزادگان قاجاریه و علماء و اعیان و اشراف و ملاکین و تجار و اصناف بانتخاب طبقات مرقومه در دارالخلافه تهران تشکیل و تنظیم شود که در مهام امور دولتی و مملکتی و مصالح عامه مشاوره و مداقه لازمه را به عمل آورده به هیئت وزرای دولت خواه ما در اصلاحاتی که برای سعادت و خوشبختی ایران خواهد شد اعانت و کمک لازم را بنماید
چنانکه ملاحظه می نمایید در این مشارکت طبفاتی از گروه های اجتماعی نام برده میشود که شاه قاجار یعنی شاه ما در آنزمان مشارکت آنها را در تشکیل حکومت خواستار بود. در زمان ما تشکیل دمکراسی دیگر با مشارکت این اقشارو طبقات اجتماعی ممکن نیست. دمکراسی مثل هر پدیده دیگری پویا است چرا که شرایط اجتماعی زیر بنای آن دائم در حال ترقی است. در قیاس با آنزمان دیگر نه اعیانی مانده و نه اشرافی. تنها علما و تجار و اصناف باقی مانده اند و این جمهوری اسلامی را برپا کرده اند. شاید از دید تجار و اصناف این علما بسیار حریصند و خواهان حاکمیت مطلقه علما هستند و از این حرف ها.
اما این مسئله خودشانه.
شما از من می پرسید آیا همزیستی همه طبقات اجتماعی اعم از سنتی و مدرن در ایران ممکن است؟
یعنی به عبارت دیگر دو مرحله از تاریخ کشور در کنار هم؟
باید عرض کنم تاریخ مدنی و اجتماعی ایران در سده اخیر پاسخگوی شماست و می گوید : نه این امر به لحاظ تحول مدنی و اجتماعی در ایران ممکن نیست. حاکمیت ارتجاعی و سنتی که در برابر این تحول اجتماعی مقاومت نموده دیدیم که برای زنده ماندن خود مبادرت به رفرم نمود. این اصلاحات از سوی ارتجاع تا جایی پیش رفت که شاه با دست خود اشرافیت را از صفحه روزگار ایران محو نمود. پس بدینسان یک ضربه به این همزیستی مسالمت آمیز وارد آورد چرا جون خواهان ترقی بود. علما هم هدف حملات غیر مسالمت آمیز شاه فرار گرفتند و هدف هم حذف علما از صفحه روزگار بود. زمانی که شاه در پی حذف اصناف و تجار بود با توطئه تجار و اصناف علما بر سر قدرت بزگردانیده شدند. در جو حاکم که ایران نیازمند ادامه تحول اجتماعی خود در تمام عرصه ها ست تا کشور از استثمار جهانی رهایی یابد پاسخ به پرسش بر حق شما تنها یک پاسخ برای مصرف داخلی نیست. اکنون حیات و وجود ملت ایران به پیشرفت و تحول اجتماعی و حذف این و آن وابسته است. من متاسفم که برخی از طبقات به خاطر منافع تنگشان قادر به فهم این مهم نیستند.
اگر در آغاز، قیام مردم به تنگ آمده از رفرم شتابان شاهنشاهی قابل درک بود حالا پیامدهای آن درد آور و غیر قابل تحمل شده است. یکی از نوا های این مردم در کنار بانگ الله اکبر هم همین بانگ همزیستی همه با هم است. در نظر من این بانگ مردمی است که رکود و جمود کشور را میطلبند چون خود قرنها راکد و جامد مانده اند. والا ایرانی مدرن هراسی از خذف کردن ندارد چرا که میداند جیات پیشرفت در تعویض و تبدیل است. ایرانی مدرن اهل یاد گرفتن و تطبیق خود با شرایط مدرن جهانی و غیره است. او خواهان تغییر و مدرنیزه کردن نظام حقوقی و قانونی خود است. او در تمام عرصه حواستار ترقی میهن خود است. و برای تحول باید شهامت گذشت داشت. و او گذشته ها را میگذرد.
به این توده هایی سنتی که در این عرض چندین دهه صحنه سیاسی کشور را پر کرده اند باید بگویم:
کافی است .ایران شما و بانگ هایی که سر میدهید و حیله هایی که هرازگاه برای بقای خود میچینید همگی نفرات انگیز است. کافی ست.
کم نبوده و حالا دارند دارند دمکراسی و حقوق بشر را به گند میکشند. شما از تجربه خود در عرض این سالها می گوید تجارب من به من میگوید به این طبقات اجتماعی متحجر هرچه را بدهید به گندش میکشند حتی کمونیزم را هم همین اینها به فساد کشاندند و آنرا تا سر حد ارزشهای تنک خرده مالکی و قرون وسطایی و یک نظام صنفی و عقیدتی و ایدئولوژیک تنزلش داده اند.
فرخ: دوست دارم یک خاطره را هم برایت تعریف کنم. در تاشکند بودم. کسی از ازبک ها سخن رانی می کرد در فواید دوستی خلق ها. او از دوستی با ملت کبیر روس ستایش فراوان کرد، بر ضرورت دوستی با ترکمن ها، آذری ها، قرقیزها و غیره و غیره و غیره پای فشرد و نتیجه گرفت اینها همه برای شکست این “ملت خیانت کار” تاجیک بسیار ضروری است.
گفتگوی “اعتدال گرایان ایران” هم بسیار نیکوست و سهل ترین قسمت کار است. مشکل اصلی میان اعتدال گرایان نیست. مشکل اصلی یافتن راه های گفتگو و کاشتن جوانه های تحمل در مزارعی است که هنوز در اوج بد گمانی، و حتی نفرت، نسب به دیگران بسر می برند.
بحث من با آقای همایون هم دقیقا همین بود.
ما نمی توانیم با “حامیان احمدی نژاد و خامنه ای” اختلاف وجودی حس کنیم و در عین حال به این اعتبار که فقط بخشی از لایه های اجتماعی با ما اختلاف وجودی ندارند تصور کنیم که “اعتدال گرا” هستیم. به اعتقاد من گفتگوی کسانی که به ضرورت گفتگوی با “دیگری” پی برده اند بس نیکوست. اما نیکو ترین کار برای ادامه ی جستن راه های گفتگو و هم نشینی با لایه هائیست که هنوز از نشستن و گفتگو کردن با “دیگری”، با هر کس جز هواداران خود، بیم دارند.
درست می گویی که گفتگو میان اعتدال گرایان زیاد هم سهل نیست. اگر بود خیلی زودتر می بایست شاهد آن می بوده باشیم.
در ضمن نمی دانم تحلیل بنیادینی را که من 18 سال پیش در این رابطه ارایه کردم دیده ای یا نه. آن را می توانی در لینک زیر پیدا کنی.
http://archiv.iran-emrooz.net/negahdar/negahd711200.html
به خصوص جمع بندی و نتیجه گیری مقاله مهم است. آن را در اینجا نقل می کنم:
“در اثر عواملى چون پيشرفت جامعه، تحولات جهانى، پيامدهاى انقلاب بهمن و نيز در اثر انباشت تجارب تاريخى، نه فقط در صفوف چپ، بلكه طبيعتا در صفوف نيروهاى رژيم فعلى و رژيم سابق نيز چالشهاى فكرى، سياسى و رفتارى برآمد كرده و در درون هر يك «شكاف» پديد آورده است.
مداقه بيشتر در كيفيت اين شكافها سوالى غريب را به ذهن تبادر مىدهد:
چه رابطهاى است ميان شكافى كه در نيروى چپ پديد آمده با شكافى كه نيروى سلطنت يا ولايت را از درون جدا كرده است؟ راستى اين در واقع يك شكاف نيست كه بر سه جا فرود آمده است؟
مسلم اين كه اختلافات در هر كجا به علل جداگانه و بر سر موضوعات جداگانه پديد آمده و هر يك نيز مسبوق به پيشينهاى كاملا جداگانه است.
ليك، در پس افكار عصا قورت داده گروهها و افادههاى كبرآلود حكومتيان، در پشت چشمانى كه از بيم «لوث خون شهدا» از بيم «از دست رفتن هويت» و يا از بيم «خيانت به تاريخ» از حدقه در آمده است، چون نيك بنگرى در هر سه جا خواهى ديد كه چگونه سرسختى در برابر انعطاف، زيادهطلبى در برابر ميانهروى، شعور در برابر شعار، خشونت در برابر مدارا، واقعبينى در برابر ايدهآلگرايى و ... صف كشيده و در دو سو برآمد كرده است.
... و راستى اين همان صفآرايى استبداد در برابر آزادى نيست؟ و يا اين همسويىها زمينه و امكان نوعى هميارى در اين سوى شكاف را به ذهن تبادر نمىدهد؟
گر چه آرزوها در اين سوست، اما تا رسيدن به اين منزلها هنوز هزار حادثه در راه است.
حدت بحران اقتصادى و سياست خشن حاكم همچنان تخم طغيان مىكارد و كارد گرايشهاى افراطى را تيز مىكند. اوضاع نابسامان همسايگان و سياستهاى بينالمللى نيز خطر سرايت برخوردهاى خونين قومى، منطقهاى و ارزى به كشور را دامن مىزند. و در اين وانفسا مهار كشور در دست رهبرى است كه اعتماد به تدبيرش حتى نزد يارانش نيز استوار نيست.
هنوز خطر آن هست كه سير رويدادها به سوى انفجار بشتابد و دوران تلخ ديگرى از تاريخ اين ميهن بلاكشيده تازه آغاز گردد. دورانى كه در آن باز هم خيرانديشان و مداراطلبان و آزادىخواهان را به صليب مىكشند و سفاكان و سركوبگران را «پيشوايان» و «قهرمانان» مىنامند.
اما چنان كه كشور از اين كارستان جان به در برد، با اميد بايد گفت در جامعه نيروهاى سياسى كشور و در ميان اقشار فرهيخته انديشههاى خير تا آن جا جان گرفته است كه بتوان طلوع روزهاى خوش آرامش و رشد را از افقهاى كشور انتظار كشيد.
با اين اميد كه رويدادهاى تلخ گذشته و پرتو افقهاى آينده، انگيزه و توان باز هم بيشترى براى اجتناب از تكرار مصائب در ما پديد آورد”
فرهاد: یکی از مشکلات اجتماعی کشور مشتر ک ما و جود یک قشر و یا طبقه عالیه که بر تارک کشور جای دارد و در رژیم گذشته و فعلی حائز نقشه برجسته است، نبی باشد.. در نظر من پایگاه اصلی راست افراطی در گذشته و حال همین عالی ترین تجار و سرمایه داران کشورند که شریان های اصلی تجارت و تولید کشور را در دست دارند. هیچ بعید نیست که توده هایی قشری که از اعماق جامعه سنتی برمیخیزند در تنفر شدید با دیگر طبقات و اقشار می باشند در سطح توده ایی این طبقات عالیه را همراهی میکنند. چنانکه مطالعات من به من می گوید هر حاکمیتی در ایران که متکی بر پیشرفت و تحول مدنی به صورت دمکراتیک نیست و یا از آن بطور کلی سر باز میزند در خطر همراهی با ابن طبقات عالیه و تبدیل و ابزار بی اراده شان می باشد که در شرایط کنونی این امر در مورد روحانیت متشرع حاکم و نیروهای نظامی آن صادق است، که البته روحانیت متشرع پتانسیل تاریخی این همراهی را هم با خود حمل مینوده است. از دیگر سو انسدادی که این رژیم در برابر تحول اجتماعی و نظر به بخش دولتی و نهادی گسترده که مانع رشد سرمایه داری لیبرال و صنعتی است ایجاد کرده این رژیم همراهی بخش گسترده ایی از دیگر طبقات میانی سنتی را بدنبال خود می کشد یعنی تامین کننده نیازمند های تاریخی شان هم می باشد. به نظر من اقشار و طبقات مدرن اعم از کارگر و سرمایه دار و خرده مالک میانی و مدرن که در چارچوب مکانیزم های سنتی نمی گنجند و برای یک قانون اساسی لیبرال و مترقی هستند از این حاکمیت سنتی ارتجاعی و بزرگ سرمایه دار اما ناقض منافع ملی و انگلی از همه بیشتر در رنجند. در نظر من جامعه سنتی از طریق چب سنتی خود تا کنون موفق شده است که از تضاد مبان مدرنبته منتهای بهره برداری را نموده واز اتحاد و بلوک بندی میان این طبقات مدرن جلوگیری گیرند. همین اتحادی که شما میان نیروهای معتدل در پی ایجادش هستید من برای نیروهای مدرنیته اعم از کارگر و سرمایه دار لیبرال و مدرن آرزو میکنم.
پس اصلا در اینجا پای فشاری بر سر تضاد های طبقاتی و پرهیز از بلوک بندی های تاریخی و دورانی نیست. بلکه صحبت بر سر نوع آن است. از قدیم گفتند چیزی عوض داره گله نداره. کسی نمی تواند جلوی فعالیت دیگر طبقات و اقشار را بگیرد و بلوک بندی لیبرال و مترقی هم نه میتواند و نه میخواهد پیشگیر فعل و افعالات دیگر طبقات برای اتحادو قدرت گیری باشد.
اما در نظر من این همه فعل و انفعالاتی که در جامعه سنتی ایران صورت می پذیرد به نفع انقلاب اجتماعی و تحول لیبرال در ایران نیست. من به سهم خود از این اتحاد ها خرسند نیستم و آنر به سود مدر نیته و ترقی خواهی در ایران نمی بینم.
بی شک رژیم حاکم از آغاز یک اتحاد طبقاتی میان یک سری از طبقات سنتی در ایران بود. این اتحاد و دمکراسی سنتی به سود یک استبداد میان خودشان در حال از بین رفتن است. رژیم ایران از اول به این معنی دچار یک شکاف بوده و در واقع شکافی نبوده بلکه مظهر همکاری چند گروه و طبقه با هم بوده است که اکنون به سود عالی ترین طبقه در حال درهم شکستن است که این مسئله نقش روحانیت متشرع را هم به زیر سوال می برد.
در مورد جبهه امپریالیستی و تشکیل نیروهای متحده در رژیم گذشته و از بین رفتن ضرورت های داخلی و خارجی چنین جبهه ایی میان خلقی ها بهتر است دیگر چیزی نگویم.
در منظر من آن همزیستی مسالمت آمیزی که طبقات خرده مالکی و میانی جامعه سنتی و از جمله شما در پی آن هستبد بیشتر معرف موقعیت اجتماعی شماست که محل تقاطع بالایی ها و پایینی هستید. اما خطر سرمایه داران انگلی بالا دست اگر تا منظر شما نرسیده و شما کماکان برای همزیستی مسالمت آمیز با آنها و نمایندگانشان تلاش میکنید نظر به حساسیتی که دیگر طبقات عالیه در نتیجه تماس بیشتر با این گروه دارند، این مسئله قابل توضیح است که انها البته این حساسیت های خود را از زبان آقای همایون ابراز میدارند. مساعدتی که این آقایان از شما می طلبند بیشتر مساعدت فرماندگان از پیاده نظام و سربازان خلقی است. هدف طیف پادشاهی اعم از افراطی و معتدل بازگشت به صحنه سیاست حاکم کشور و تکیه زدن به برج های قدرت و آنهم به کمک و مساعدت شما پیاده نظامان خلقی می باشد. علت این امر ساده است. چراکه آنها راز پیروزی روحانیت را در مجاهدین و فدائیان میداند و از اینرو راز بازگشت دوباره خود بر اریکه خود و بر مسند سرمایه داری انگلی را در سواری گیری دوباره از نیروهای می دانند که در منظر من تاریخا محکوم به سواری دادن می باشند.
من با آقای همایون که خودرا نماینده راست میانی سکولار کشور میدانند موافقم. در منظر من سلطنت خواهان یک جایی در همان راست کشور سکنی دارند. اما این راست یک راست سنتی است که حائز یک چب سنتی هم است. افرطیون سلطنت طلب که انتخابات را هم تحریم کردند و از سبز ها هم متفرند از آن راست ها افراطی اند که به اصطلاح جناح سکولار دست راستی ها کشور ما را تشکیل میدهند که رابطه شان هم با دیگر جناح باهم مثل کارد و پنیره و این هم قابل فهم است. پس سلطنت طلبها نظیر متشرعین یکی و یکدست نیستند. پیکهای که این سلطنت طلبان برای وحدت و اتحاد طبقاتی با گروه های معتدل میفرستند از کانال بخش راست میانی شان یعنی امثال آقای همایون میباشد که ظاهرالصلاح ترند. تا جائیکه مطالعات من قد میدهند شاهزاده به عللی که قابل درکه در پی تقلید از تاکتیک و سیاست های آقای خمینی برای آمدن بر سر قدرت است. ایشان بیشتر با مهره های میانی و چب خود دوست دارند فعلا بازی کنند گرچه استخوانهای نظام همان سلطنت طالبان راست افراطی اند. عرض کردم در مورد خمینی هم همینطور بود.
آنچه که کل این سلطنت طلبها اکنون به آن فکر میکنند صعود به قدرت از حمایت های توده ایی است. و برای همین هم سخت بدنبال دلال هاس سیاسی برای انجام این مهم می باشند. چون آنها به اسرار صعود خمینی خوب مطلع اند
از یک سو آنها در پی این پایگاه توده ایی اند که خمینی هم سخت برای کسب آن مجاهدت ها کرد و هم برای رسیدن به این هدف خود در تلاشند که از شفافیت سیاسی پرهیز کنند و نظیر خمینی و اما با تجارب بیشتر و لذا با دادن وعده های بیشتر توده ها را برای یک رفراندم مسالمت آمیز دور و بر خود جمع کنند.
آنها در عین حال ار اتکا به نیروهای خارجی و قدرت اسلحه برای استقرار نظام خود دوری نمی جویند.
در نظر من استقرار نظام پادشاهی ذر ایران پس از چند دهه دچار همان کودتا هایی خواهد که رژیم اسلامی دچار آن شد.
علت بسار ساده است. همه این نیرو ها مانعی برای تحول دمکراتیک و اجتماعی و مردمی در ایران هستند و تنها دوشیدن ملت را نشانه گرفته اند. همزیستی با این انگلهای کشور رامطالبه کردن حائز و گویای کیفیتی است که آدم اول باید دارای آن خصوصیت باشد. بهر حال من یکی نیستم.
فرخ: ممنون از نکات تیزهوشانه ای که مطرح کردی.
چند نکته داشتم
اول: مجاهدین خلق بعد از انقلاب ایدئولوژیک و شرکت در جنگ با ایران، اکنون حدودا 25 سال است پتانسیل بزرگ خود برای نمایندگی یک گروه اجتماعی-تاریخی را از دست داده اند. من در همان مقاله 18 سال پیش نشان داده ام که چرا مجاهدین نمی توانند یک گرایش اجتماعی-تاریخی در ایران را حمل کنند.
دوم: سلطنت طلبان به دو شاخه کاملا متمایز تقسیم شده اند. از 20 سال پیش هم پیدا بود که این اتفاق می افتد. برای جناح میانه راست به راستی موضوع سلطنت هویتی نیست؛ سیاسی است. به این معنا که در نظر آنها اگر سلطنت در خدمت گرایش راست میانه (لیبرال راست) قرار داشت وفاداری آنها به سلطنت هم پا برجا خواهد بود. اما اگر نهاد سلطنت از آرمان های لیبرال های راست حمایت نکند آنها نیز از نهاد سلطنت حمایت نخواهند کرد.
سوم: من مدت هاست از واژه ی “اتحاد” در نوشته ها و تحلیل ها بهره نمی برم. چون که “اتحاد” فی نفسه یعنی جمع آمد چند نیرو برای مقابله با “طرف دیگر”.
به نظرم میرسد که در بعد اجتماعی چنین مقابله ای، به خصوص زمانی که هنوز امکان رقابت و همزیستی مسالمت آمیز در کادر نظام سیاسی وجود ندارد و سیستمهای انتخابات آزاد نهادینه نشده اند، تشکیل یک اتحاد طبقاتی/اجتماعی به دوام استبداد، یعنی به دوام ترس طبقه حاکم، کمک می کند. و اگر هم پیروز شود به دموکراسی نمی انجامد.
من فکر می کنم قبل از همه باید بالایی ها ترسشان از پائینی ها بریزد و پائینی ها ترس شان از بالایی ها.
درست کردن اتحاد مخل روند ترس زدایی است.
اول باید طبقات و گروه های اجتماعی را متقاعد کرد که هیچ گروهی نه حق دارد و نه می تواند موجودیت گروه دیگر را از میان ببرد.
اول باید همه را “قانع” کرد که راهی جز مدارا و همزیستی وجود ندارد.
اول باید همه قانع شوند که باید آرزوهای خود برای تغییر ماهیت یک گروه اجتماعی را به زمان و پیشرفت اجتماعی موکول کنند،
بعد وقتی این ترس ها ریخت و اعتماد به وجود آمد، وقتی سیستم انتخاباتی آزاد و منصفانه استقرار یافت، می توانیم برویم سر سازمان دهی “ائتلاف های سیاسی” برای موفقیت در انتخابات و از پی آن، چگونگی تقسیم مصادر حکومت و مدیریت سیاسی جامعه بین موئلفان.
می بینید که تازه هرگاه ما به آن نقطه رسیدیم هم باز من واژه “اتحاد” را پیشنهاد نمی کنم. در شرایطی که یک جریان معین قادر به کسب اکثریت آرای رای دهندگان نباشد باید دو یا سه گرایش با هم “ائتلاف” کنند.
بدین منوال به نظرم میرسد تلاش برای متحد کردن یک گروه از طبقات جامعه علیه طبقات دیگر و در همان حال تلاش برای تامین همزیستی مسالمت آمیز و دموکراتیک همه اقشار و طبقات آن جامعه، اگر تلاش هایی ناهمآیند نباشند، تلاش هایی همسو و همخو نیستند.
فرهاد: با تشکر متقابل. اجازه میخواهم که پیرامون نکات سگانه ات در کامنت های مختلف مطالبی عرض کنم. در مورد مطلب سوم. اما نکاتی است که مایلم به اطلاع برسانم.
اتحاد و ائتلاف های انتخاباتی از اصولی پیروی میکنند که مطرخ کردی. در انتجابات این حزب و سیاسیت حزبی است که از محوریت برخورداراست.مبنای این محوریت برمیگردد به این اصل که هر حزبی- به مفهوم کلی- در انتخابات دمکراتیک در پی حاکمیت است. که طبعا در صورت عدم حصول اکثریت پارلمانی لازم ناخواسته مبادرت به ائتلاف با دیگر احزاب برادر می ورزد .
در قانون های اساسی برخی کشور های دمکراتیک مواردی پیش بینی شده که در آن موارد استثایی که به عللی داخلی و خارجی اساس حاکمیت دمکراتیک به مخاطره وجودی میافتاد اتحاد همه نیروهای دمکراتیک و متشکله حکومت خواه بلفعل و خواه بلقوه الزامی است. این اتحاد دیگر یک اتحاد انتخاباتی و پیرو اصول نامبرده انتخابات نیست بلکه اتحادی است اساسی و برای موجودیت حاکمیت دمکراتیک. مدافعه از موجودیت دمکراسی یک کیفیت است. تدافع منوط موجودیت دمکراسی است اما تشکیل حاکمیت دمکرا تیک و دمکراسی و نفی استبداد یعنی مسئله مبرم ما ایرانیان دمکرات در ایران امروز دیگر یک مورد تهاجمی است و نه تدافعی. که همچنین نظیر دفاع از دمکراسی مستلزم یک اتحاد سیاسی است. آن احزاب دمکراتی که در فردای حاکمیت دمکراتیک در ایران حکومت را تشکیل میدهند یعنی از آزادی برخوردارند یعنی بلفغل و بلقوه از حاکمیت هستند از امروز در پی تشکیل آن حاکمیت خواهد بود.
در تمام نقاط گیتی منطق استقرار و دفاع از یک حکومت با وجود وحدت اصولی آن با منطق حاکمیت آن نظام اما در عمل بامنطق حاکمیت نظام یکی نیست. به هنگام استقرار و دفاع از یک نظام باید همه نیروهای آن نظام باهم متحد شوند تا یک مورد وجودی را به نمایش بگذارند.
نظر به اهمیت مسئله هیچ دولتی و حزب حاکمی حق سوء استفاده از این وحدت ملی برای نقض اصول پارلمانی را ندارد.
حال از این مسائل نتیجه پسندیده ایی حاصل کنیم. نتیجتا ما ایرانیان دمکرات و لیبرال در شرایط حاکمیت استبدادی یعنی اسقرار دمکراسی بسر میبریم که اتحاد ملی همه نیروهای تشکیل حکومت دمکراتیک آینده را طلب میکند.
تشکیل چنین اتحاد در واقع تمرین مشق باهم بودن در سایه حکومت آتی است. این اتحاد یک اتحاد انتخاباتی نیست بلکه اتحادی ملی برای ایجاد جاکمیت پارلمانی است. که باید به دور از رقابت ها بماند.
آیا ثمره اتحاد نبروهای دمکراتیک معرف ایجاد حکومت موازی با حاکمیت استبدادی است و آیا این موازی سازی مایه رعب و وترس در حاکمیت استبدادی خواهد شد؟
آیا موازی سازی دمکراسی و استبداد در شکل توصیف شده موجبات تداوم استبداد را فراهم خواهد کرد؟
بی آنکه در پی آن باشم نظرم را القاء کنم به این نظرم و آن را هم مبتنی بر تاریخ مبارزاتی کشورمان عرض میکنم تشکیل حکومت بلقوه و موازی در برابر استبداد در هیئت اتحاد گروهی در سایه بک قانون اساسی مشترک نه تنها باعث تداوم استبداد نخواهد شد که هیچ، برعکس ،در تقلیل حیات استبداد موثر واقع خواهد شد. در عوض آنچه باعث تداوم استبداد در کشور مشترکمان خواهد شد و گردیده عدم تهاجم سازماندهی شده بر علیه پیکر فرسوده استبداد بوده و است.
من به غایت متاسفم از اینکه نظر به فاز بیهوده و زودرس مجاهدین این تهاجم و مبارزه چنان کریه گشته است که متاسفانه اساس خود تهاجم و مبارزه بخصوص در سرایط فعلی را به زیر سوال برده است. همیشه همینطور بوده است تندروی ها در کند روی ها تکمبل میشوند.
در پاسخ تو به عبارت شایان توجه زیر برمی خوریم:
اول باید همه قانع شوند که باید آرزوهای خود برای تغییر ماهیت یک گروه اجتماعی را به زمان و پیشرفت اجتماعی موکول کنند،
من با این مفهوم موافقم . اما در نظر من آن گروه اجتماعی که منوط به زمان و پیشرفت اجتماعی و به عبارت ذیگر تجول اجتماعی تغییر میکنند و بهمراه آن اقشار و طبقات اجتماعی هم تغییر میکنند یک فرماسیون اجتماعی و به عبارت ساده تر یک جامعه دریکی از اشکال تاریخی آن است. ما در ایران خودمان از دیرباز شاهد یک تحول اجتماعی از شرایط سنتی و قرون وسطایی به شرایط مدرن و مدنی بوده ایم و هستیم. گذشته از موانع سد این تحول اجتماعی وقوع این تحول و پیشرفت امری تاریخی و فرایندی است. از منظر فرایند تاریخی تغییر اقشار و طبقات سنتی منوط به زمان و و پیشرفت است. پس از این منظر حذف نظامی و عامدانه حلال مشکلات نیست. اما از دیگر سو تحول و پیشرفت اجتماعی یک امر الهی نیست بلکه یک امر طبقاتی و اجتماعی یعنی انسانی است. هر پیشرفتی از موانعی برخوردار است. از موانع مالی و طبیعی و امثالهم بگذریم در یک جایی از این سری موانع به مشکلات اجتماعی و طبقاتی بر میخوریم. اگر ما تحول اجتماعی را در کلیتش در نظر بگیریم یعنی در کلیت سیاسی، حقوقی اقتصادی و اخلاقی آنگاه خواهیم دید که هر وجود اجتماعی و یا گروه اجتماعی هم از این کلیت ها متشکل شده است. مانع اجتماعی سر راه تحول اجتماعی که در کادر گروه ها و وجود های اجتماعی متبارز می شوند پیوسته در زمینه های سیاسی و اخلاقی ، حقوقی و اقتصادی اند. از دید یک پیشرفت احتماعی موانع طبقاتی که الزاما باید بر طرف شوند حذف این یا آن گروه اجتماعی را ضروری میگرداند. گرچه این حذف نه نقطه آغاز بلکه ثمره پیشرفت است اما برای وقوع حرکت اجتماعی الزامی است. از زاویه همزیستی طبقات گرچه این حذف پذیرفتنی نیست اما از دریچه تحول و حرکت اگر به مسئله بنگریم این حذف یک حکم تاریخی است. فراموش نکنیم یک تحول مدنی که در ایران در راه است منکر مطلق همزیستی نیست. او این به این همزیستی شکل عالی تری خواهد بخشید و فرمهای فرسوده تاریخی آنرا منحل خواهد نمود.
من از زاویه دیگر هم به این مسئله نگاه میکنم. از دید پبشرفت و حرکت اجتماعی هدف حاکمیت ترقی خواه در حذف شرایط اقتصادی و سیاسی، حقوقی و اخلاقی قرون وسطایی که به همراه خود حذف طبقاتی را بدنبال دارد که از این شرایط در ابعاد طبقاتی و اجتماعی ذی نفغ هستند نه با هدف حذف طبقات و لذا لطمه وارد آوردن به اصل همزیستی و آشتی ملی بلکه پیروی از ترقی و حرکت اجتماعی یعنی این فرمان تاریخی و لذا به طبع آن حل معظلات کشوری و ملی است. از این جهت و زاویه در منظر من اصل همزبستی و اصل ترقی توامان باهم مفهوم می یابند و یکی را در برابر دیگری و یا از دیگری جدا کردن غلط انداز است.
ما اگر از زاویه دمکراسی و آزدایخواهی و ترقی اجتماعی به مسئله بنگریم مسئله استبداد در ایران یک شکل حکومتی است که در آن یک آرایش طبقاتی و اجتماعی از موحودیت برخوردار میگردد. و به عبارت دیگر با هر استبدادی یک فرماسیون اجتماعی به منزله پایگاه و مابه ازای اجتماعی آن از موجودیت برخوردار است.
این موازی سازی استبداد و جامعه به ما میگوید که استبداد از فرماسیون اجتماعی جدا نیست بلکه خود آن جامعه و جزیی از آن است. تغییر استبداد به این معنا یعنی تغییر و تحول جامعه. در چالشی که در این میان گروه های ترقی خواه و گروه های مرتجع و سکون گرا صورت میگیرد طبعا برای مدتی قضای همزبستی کشور بهم میخورد. اما این انقلاب با هدف شومی نیست که آنرا با پرچم سقید مرتجعین به زبر سوال برد. من به این نظرم که ما در کشور خود از ایرانیانی برخور داریم که زیر بار سلطه مطلقه ارتجاع در تمام ابعاد حقوقی اخلاقی سیاسی و اقتصادی آن سخت در رنجند. من این سطور را به نام این ایرانیان و با احترام به آشتی ملی نوشته ام