02 10 1997
|
موضوع: مطالب كتاب «دمكراسی برای ايران»
|
محل انتشار:
|
نسخه چاپ
بحثى درباره مناسبات قدرت در سازمانها
فرخ نگهدار اكتبر 97
مقدمه
ماركسيسم يگانه مكتب فكرى خردگراست كه تئورى ساختارمندى را براى برهمزدن معادلات قدرت در كليّت جامعه بشرى و بسط عدالت اجتماعى ارائه داده است. ماركسيسم كليد رهايى از جامعه طبقاتى را در لغو مالكيت خصوصى و اجتماعى كردن وسايل توليد دانستهاست. راه تحقق اين هدف، كسب قدرت دولتى توسط طبقه كارگر و دولتى كردن تمام موسسات توليدى و خدماتى شناخته شد. هم ماركس و هم انگلس با دقت و وسواس بسيار، ونيز بادلسوزى و تعهدى واقعا شورآفرين، جزييات رابطهى كارگر و كارفرما در موسسات سرمايهدارى را در مركز توجه قرارداده و تصويرى بسيار روشن و نافذ از ستم سرمايهدارى را بهنمايش مىگذارند. سراسر اثر بزرگ ماركس، «كاپيتال» مشحون از بررسىهاييست كه خصلت بهرهكشانه و ظالمانه مناسبات توليد سرمايهدارى را افشا مىكند. اين مطالعات عمدتا در حوزه همان مباحثى است كه بعدها «بهويژه با ظهور كينز» تحت عنوان اقتصاد خرد) (Microeconomicsنظامبندى شده است.
با اين حال نه اين بنيانگذاران و نه ديگر تئوريسينهاى ساختمان سوسياليسم در ارائه مدل براى رفع سرمايهدارى، هم در اقتصاد و هم در سياست، بر تئورىها و دستورالعملهايى تأكيد و توجه داشتهاند كه به موضوعات و عرصههاى اقتصاد كلان) (Macroeconomicsو سياست كلان) (Macropoliticsمربوط مىشود. آموزش ماركسيسم در احزاب كارگرى و تمام منابع آموزش اقتصاد سياسى سوسياليسم و تئورىهاى گذر به سوسياليسم حاوى مطالبى است كه تحولات كلى و عمومى در مقياس كشورى و گاه كليت جامعه بشرى را در بر مىگيرد. در اين تئورىها چگونهگى مناسبات در سلولهاى تشكيلدهنده جامعه، در سازمانهاى توليد، توزيع و سرويسرسانى، چگونهگى اداره اين سازمان و توزيع مناسبات قدرت در آنها در مركز توجه و سنگ پايه تئورى نيست. تئورىهاى اقتصاد سياسى سوسياليسم و مدلهاى ساختمان دولت سياسى، اساسا يا فاقد مسايل مديريت است و يا آنجا كه به آن مىپردازد (چنانكه خواهيم ديد) در عمل تكرار همان ساختار هاى هيرارشيك است كه در سرمايهدارى رايجاند.
هم از تناقضات ميان ايدهآلهاى سوسياليتى و آنچه كه در عمل بر اساس اين ايدهآلها در جوامع سوسياليستى پياده شد و هم از ناكامى احزاب كمونيست در تنظيم مناسبات و حيات درون حزبى بر پايه ايدهآلهاى دموكراتيك بايد دريافت كه تئورىها و مدلهايى كه براى تحققبخشى روياها تدوين و خلق شدهبودند، فاقد كارآيى بودهاند و علت اساسى اين ناكارآمدى نيز (تا آنجا كه من دريافتهام) هم وجه عينى داشته است و هم وجه ذهنى. ماركسيسم رشد كافى نيروهاى مولده را عامترين شرط عينى مىشناسد و تأكيد مىكند كه اجتماعى شدن توليد شرط عينى لازم و كافى است. اما تجربه نشان داد كه اين شرط فقط شرطى لازم است و كافى نيست.
براى برابرى انسانها در برابر يكديگر، علاوه بر اجتماعى شدن توليد، فراهم آمدن زمينه و امكان عينى براى رهايى از نظامات مبتنى بر تقسيم كار اجبارى (دستورى) نيز»به مثابه شرط عينى» ضرورى است. به زبان ديگر سرمايهدارى به پايان خود نزديك نخواهد شد مگر مناسبات قدرت و ساختار هيرارشيك موسسات اقتصادى، كه مبتنى بر توزيع نابرابر قدرت و اختيار است بتواند از اساس دگرگون شود.
آنچه كه در گفتوگو با رفيق بهروز و رفيق مجيد عبدالرحيمپور در نشريه كار شماره 171و 172از من نقل شده است. نيز اشاراتى به همين بحث است. اما هدف نوشته حاضر پىگيرى همان بحث در ابعاد تاريخى و فلسفى نيست. هدف اين نوشته مرورى است بر مناسبات قدرت در سازمانهاى مختلف يعنى در موسسات اقتصادى، در ادارات دولتى و نيز در احزاب سياسى و سازمانهاى اجتماعى و تخمين سمت تحول اين مناسبات از ديروز تا امروز. اگرچه قصد از اين مرور، قبل از همه آناست كه راه براى دموكراتيزهكردن حيات سازمانى و شيوههاى تصميمگيرى در هر نوع سازمان گشودهشود اما با صراحت بايد اذعان كنم همانطور كه شيوههاى تصميمگيرى در سازمان فدائيان خلق ايران (اكثريت) مرا به تحرير اين نوشته برانگيخته است همانطور نيز جستجوى راهها براى دموكراتيزه كردن شيوههاى تصميمگيرى، و قبل از همه انجام اصلاحاتى معين در حيات درون سازمانى در سازمان فدائيان خلق ايران (اكثريت (، در مد نظر بوده است.
انگيزه
در ماه ژانويه 96شوراى مركزى سازمان طرح منشور همكارى با دو سازمان جمهورى خواهان ملى و حزب دموكراتيك مردم ايران را تصويب و قرار انتشار آن را صادر كرد، بىآنكه شوراى مركزى از واحدهاى سازمان در كشورهاى مختلف تقاضا كند نظرات و پيشنهادهاى خود را روى سند براى شوراى مركزى ارسال كنند. نامههاى اعتراضى و مطالباتى متعدد از كشورهاى مختلف به شوراى مركزى رسيد كه همه آنها روش شوراى مركزى در عدم تلاش براى مشاركت فعالين سازمان در تصميمگيرىها پيرامون منشور را مورد انتقاد قرار مىداد. در ارتباط با اين انتقادها شوراى مركزى انتشار منشور را به تعويق انداخت و اجلاسى را متشكل از نمايندگان كشورها و برخى فعالين ديگر را دعوت كرد و قرار بر اين شد كه شورا بر اساس پيشنهادهاى اعضا و جلب توافق دو سازمان ديگر منشور را اصلاح و منتشر كند. اين اجلاس ژوئن سال 96تشكيل گرديد و ضمن بررسى منشور، شوراى مركزى را فرا خواند كه با تشكيلات رابطهاى نزديكتر برقرار كند و مسائل مهم پس از اطلاع فعالين و نظرخواهى از آنان مورد تصميمگيرى در شورا قرارگيرند.
چند ماه بعد، در ماههاى نوامبر 96ژانويه 97و سپس در مارس 97اجلاسهاى شوراى مركزى تشكيل و در باره موضع سازمان در انتخابات رياست جمهورى بحث و سرانجام تصميمگيرى شدهاست. اما هيچ ابتكارى نه از جانب شوراى مركزى و نه از طرف هيأت اجرايى براى انتقال بحثهاى درون شورا به درون تشكيلات صورت نگرفت. از هيچيك از اعضاى سازمان نظرخواهى نشد و به تودهى اعضا و هواداران سازمان يكباره ابلاغ شد كه در انتخابات رياست جمهورى شركت نكنيد. از سوى ديگر اكثريت بزرگ علاقهمندان به چپ در ايران، به شمول هواداران سازمان در انتخابات شركت كردند. در خارج كشور بسيارى كادرها به انتقاد برخواستند كه چرا شوراى مركزى بدون بحث و مشورت، حتى بدون اطلاع و ارتباط با تشكيلات تصميمگيرى كردهاست. در داخل كشور نيروهاى علاقهمند به سازمان و آرمانهاى چپ به همان اندازه نسبت به رأى شوراى مركزى بيگانه ماندند كه شوراى مركزى نسبت به رأى آنها.
طى پروسهاى كه از 10سال پيش شروع و با تشكيل كنگره اول در سال 90به اوج رسيد سازمان ما چرخش مهمى در حيات سازمانى را پشت سرگذاشت. مضمون آن تحول تأمين آزادى بيان و عقيده در سازمان و نيز انتخاب دستگاه رهبرى توسط نمايندگان اعضا در كنگرههاى نوبتى بود. پس از ما ساير سازمانهاى چپ نيز، هر يك تا حدى، در همين مسير (كه عموما بهعنوان دمكراتيزه كردن حيات سازمانى شناخته شدهاست) گام برداشتند. اما تجربه سالهاى اخير كه دو نمونه آن (انتخابات و منشور) در فوق نقل شد مرا به تدريج به مدل موجود تأمين رهبرى سياسى در سازمان بىاعتماد و مردد ساختهاست. اين شيوه اگرچه از شيوههاى مبتنى بر «مميزى ايدئولوژيك» و «رهبرى انتصابى» فاصله كيفى و قابل تاكيد دارد اما (به اعتقاد من (هنوز تا رسيدن به نظاماتى كه ارادهى پايه اجتماعى (و ياحتى پايه تشكيلاتى) سازمان در آن تعيين كنندهاست فاصله و يا حتى تعارض آشكار دارد.
بدين ترتيب گرچه دو نمونهى فوق براى من انگيزهى تحرير نوشته حاضر شدهاند، اما هدف نوشته نه بيان اعتراض بلكه ارائه تحليلها و مدلهايىست كه با در نظرداشت آنها مىتوان يك رشته اصلاحات معين در زمينه ساختار تشكيلاتى و روشهاى تاسيس و اداره ارگانهاى رهبرى را طراحى و پىگيرى كرد.
معناى تصميم سازمان
تصميمهاى شوراى مركزى در قضاياى يادشده (انتخابات و منشور) البته كه از ديد هركس داراى جانمايهى ارزشى و عقيدتى و تحليلى مشخص بودهاست. اما بحث در اينجا پرداختن به اين جانمايه نيست. در اينجا بحث اين، اين است كه اين تصميمها كدام اراده را بيان مىكند. و اجراى آنها بر عهدهى چه كسانى است. موضوع اين تصميمها نه اعلام موضع شوراى مركزى، كه تعيين تكليف براى تودهى اعضا و هواداران سازمان است. هم از اين رواست كه قبل از همه بايد ديد آيا معناى تصميم شوراى مركزى تصميم كيست.
ما شوراى مركزى را نماينده و سخنگوى سازمان و موضع و نظر آن را موضع و نظر سازمان دانستهايم. بىآنكه دقيقا روشن شده باشد كه چرا و بر حسب كدام فرضيات نظر و تصميم متخذه در شورا نظر و موضع سازمان بايد تلقى شود. در اينباره تعبيرهاى مختلف وجود دارد:
- مىتوان پذيرفت نظر شورا نظر سازمان است: چون هيچ نهاد و ارگان ديگر وجود ندارد كه چنين داعيهاى داشتهباشد، چون شورا حق نمايندگى سازمان (هرچه باشد) را در انحصار خود دارد.
- مىتوان پذيرفت نظر شورا نظر سازمان است: چون كنگرهى سازمان كه «تجلى ارادهى عموم اعضاى متشكل سازمان است» شوراى مركزى را برگزيده و حق تصميمگيرى به نام سازمان را به آن تفويض كردهاست.
- مىتوان پذيرفت نظر و موضع شورا نظر و موضع سازمان است، چون اين نظر با تمايل اكثريت اعضاى متشكل سازمان همسوست و به عنوان نظر سازمان پذيرفته شدهاست.
- مىتوان پذيرفت نظر و موضع شورا نظر و موضع سازمان است، چون اين نظر با تمايل و تشخيص اكثريت مجموع كسانى كه خود را وابسته و يا علاقهمندان به سازمان مىدانند (پايه اجتماعى سازمان) همسو و مورد پشتيبانى است.
راستى كدام برداشت از «نظر سازمان» در اينجا «به واقعيت نزديكتر» و يا «منطقىتر» است؟ از نظر من چون هيچ «واقعيتى» يا «منطقى» جدا از ذهن قضاوتگر براى معيار گرفتن آن وجود ندارد، لذا طرح مساله بدين گونه چيزى نيست جز يك تلاش پوزيتونيستى (اثباتگرايانه) كه هدف آن پوشانيدن انگيزههاى ايدئولوژيك و گزينش پاسخدهندهاست. بهزبان ديگر، هدف از طرح سوال بدين صورت عبارت است از پنهان كردن خويشتن خود در پس كلماتى به ظاهر بىطرف. كسى كه معتقد است: «نظر و تصميم اعلام شده از جانب شوراى مركزى نظر و موضع سازمان است چون كسان ديگرى وجودندارند كه چنين ادعايى كنند«، با كسى كه نظر شوراى مركزى را به اين دليل، نظر سازمان مىشناسد كه آن نظر برآيند و بيانگر نظر و خواست اكثريت همه كسانى است كه به سازمان علاقهمندند، نمىتواند مابهازاى مادى سازمان فدائيان خلق ايران (اكثريت) را يكطور ببيند. آنها با دو ديد دارند دنيا را مىبينند و لذا آنچه را كه «واقعيت» مىانگارند در ذهن هر كدام همان نيست كه ديگرى ديدهاست. اينكه كدام تصميم و نظر در ذهن ما اعتبار تصميم و نظر سازمان را پيدا كند دقيقا بستگى به آن دارد كه مفهوم سازمان در ذهن ما چهگونه فهميده مىشود واين كه ما واژه «سازمان» را در ذهن خود چهگونه بفهميم، بستگى به آن دارد كه ما با كدام نورمهاى ارزشى و ايديولوژيك ذهن خود را شبكهبندى، اسكلتبندى و ساختارمند كردهايم.
در اين نوشته معناى «سازمان» و ارادهى آن چهگونه فهميدهشدهاست؟ در اين نوشته فرض شدهاست كه سازمان فدائيان خلق ايران (اكثريت) عبارت است از مجموعه نيروهايى كه خود را وابسته و يا علاقهمند بهآن مىدانند و لذا تصميم و ارادهاى به تصميم و ارادهى سازمان نزديكتر است كه تصميم و ارادهى اكثريت بزرگترى از آن نيروها بازتاب دهد و مورد حمايت آنان قرار گيرد. نورم ارزشى سمتدهندهاى كه اين تعريف از مفهوم سازمان را شكل بخشيدهاست انديشهى دموكراسىاست. توزيع وسيعتر و عادلانهتر قدرت «يعنى حق تصميمگيرى و اعمال كنترل» در بين نيروهاى علاقهمند به سازمان و تامين شرايط براى مشاركت، مداخله و اعمال كنترل توده كسانى كه اين سازمان را متعلق به خود مىدانند، در روندهاى تصميمگيرى و سياستگذارى آن نورمهاى ارزشى از پيشگزينشدهاى هستند كه چنان معنايى را از «سازمان» خلق كردهاند.
در اينجا به سازمان فدائيان خلق ايران (اكثريت) به شوراى مركزى آن و شيوه عمل آن صرفا بهعنوان نمونه و مثال اشاره رفته است تا بحثى كه بيشتر جنبه نظرى و تجريدى دارد در زمينه مناسبات قدرت و موضوع دموكراسى در هر نوع سازمان بهطور كلى پىگرفتهشود.
مدلهاى تجريدى
براى بهتر نمايانيدن نگرشها نسبت به مناسبات قدرت در سازمانها و به طور مشخص نسبت به معناى رهبرى در سازمانها مفيد است دو مدل انتزاعى و افراطى «كنترل ازبالا» و «كنترل ازپايين» را ابتدا در ذهن طراحى كنيم.
مدل «كنترل ازبالا» را براساس فرضيهى توزيع ناهمگون آگاهىهاى سياسى در جامعه و بر پايه اين اصل بنا مىكنيم. در اين مدل آگاهى سياسى امرى نيست كه توده شهروندان بدان مجهز باشند. اين آگاهىها بايد از بيرون به ميان مردم بردهشود. در اين مدل وظيفه رهبرى اساسا «آگاهى بخشيدن» و «هدايت» تودهى فعالين سازمانى است. وظيفه اين فعالين هم (كه گاه عناصر پيشرو ناميدهمىشوند) نيز «آگاهى دادن» و «هدايت» تودهى مردم است. لذا سلسله مراتب سازمانى جزء ذاتى و ضرورتى است و هركس «آگاهتر» است، «بالاتر» و براى رهبرى شايستهتر است. در چنين مدلى انتظار عمومى از رهبرى «خط دادن» و «تصميم گرفتن«، و از بدنه «فهميدن» و «اجراكردن» (پياده كردن) است. در اين مدل تمام قدرت سياستگذارى و تصميمگيرى در تمام مراحل آن در اختيار مركزيت (بالا) و قدرت (پائين) معادل صفر فرض شده است. تشخيص اينكه كدام موضوع واقعا «مساله» است و بايد در دستور قرار گيرد، تشخيص اينكه چه راهحلى براى هر مساله بايد در نظر گرفته شود، تعيين اينكه هر راه حلى چهگونه بايد در عمل پياده شود همه و همه موضوعاتى هستند كه بايد فقط در بالا پيرامون آنها تصميم گيرى شود. در سادهترين حالت اين مدل به دو لايهى راس و قاعده، به الگوى چوپان و رمه، يا به زبان روشنفكران، به دو لايه «آگاه» و «ناآگاه» تنزل مىيابد.
مدل «كنترل از پايين» را بر اساس اين فرض بنا مىكنيم كه شعور و حس تشخيص سياسى امرى نيست كه در انحصار يك گروه اجتماعى خاص باشد و شهروندان عادى نه تنها امكان فهم سياست را دارند بلكه خود طراح صورت مساله و ارائه دهنده راه حل هستند. در اين مدل آگاهى سياسى از بيرون به شهروندان القا نمىشود. اين آگاهىها «و هر نوع اطلاعى كه براى تصميمگيرى سياسى ضرورى است» در اذهان «موجود» تلقى مىشود. مثال سيمرغ شيخ عطار يك نماد خوب براى درك اين مدل است.
در مدل «كنترل از پايين» روند سياستگذارى، نه از شوراى مركزى، كه از آنجا آغاز مىشود كه مجريان بلاواسطهى سياست، يعنى تودهى فعالين سازمانى قرار دارند. هم آنها هستند كه براى تبديل يك موضوع به يك «مساله» كه بايد پيرامون آن «تصميم گرفت» وارد عمل مىشوند. هم آنها هستند كه آن مساله را «در دستور» قرار مىدهند و «راه حل» براى آن پيشنهاد مىكنند. در اين مدل مركزيت نه «دستور» تدوين مىكند و نه سياست طراحى مىكند. مركزيت در اين مدل نقش همآهنگ كننده و بازتاب دهنده را ايفا مىكند. در اين مدل بدنه تصميمگيرنده و مركز مجرى تصور شدهاند.
بر اساس آنچه فرض كردهايم نيك پيداست كه كاربست مدل «كنترل از پايين» در جامعهاى كه حس شهروندى و تقاضاى «مشاركت سياسى» هنوز درآن شكل نگرفته و يا حدودا ضعيف است، بسيار بعيد و دشوار مىنمايد. شرط عينى براى كاربست موثر اين مدل آناست كه شهروندان در فضاى ذهنى ارتباط يافتهاى با يكديگر سير كنند. لازمهى اين كار وجود و فراگيرشدن سيستم آموزشى همگانى و رخنه گستردهى وسايل ارتباط جمعى در بافت جامعه است. در جوامع صنعتى رشديافته اين شروط تاحدودى تحقق يافتهاند. برعكس، مدل كنترل از بالا بيشتر در جوامع «نومدرن» يا «نيمه مدرن» تحققپذير مىنمايد، جوامعى كه در آنها ارتباطات ذهنى افقى ميان شهروندان هنوز بسط يافته نيست ولى رشد اجتماعى و اقتصادى امكانات مادى و فنى براى ارتباطات و سازماندهىهاى عمودى «از بالإبه پايين» را فراهم كردهاست. در چنين جوامعى تلقى رايج هنوز ايناست كه دانايىها و آگاهىهاى ضرور براى تصميمگيرى سياسى «كالاهايى» كمياب و يا ناياب هستند كه فقط برخى نخبهگان را امكان دستيابى به آنهاست.
شايد تصريح مجدد اين نكته مفيد باشد كه وجه مميز اصلى ميان دو مدل ياد شده نحوه توزيع قدرت در درون ساختار سازمانى است. نيت از نامگذارى آنها نيز برجستهكردن همين وجه تمايز بودهاست. چرا كه مفهوم عام قدرت «اعم از وجه اقتصادى، وجه سياسى يا وجه دانايى» آنطور كه من مىفهمم يعنى در اختيار داشتن امكان تصميمگيرى، كنترل و تاثيرگذارى. در مدل كنترل از بالا تمام قدرت در راس متمركز است و لايههاى ديگر «حق» تصميمگيرى و اعمال كنترل بر روندها را ندارند. در مدل كنترل ازپايين قدرت در قاعدهى هرم سازمانى است و راس تابع تصميمات آناست.
اشتباه است اگر تصور شود مدل كنترل ازپايين همان باژگون شدهى مدل كنترل ازبالاست. اين دو مدل نمىتوانند قرينهى محورى يكديگر باشند، زيرا: در سازمانهاى بزرگ كه بيش از چند نفر در آن سازمان داده شده و وظايف متعدد و فعاليتهاى تودرتو و پيچيده در مقابل آنها قراردارد، توسل به هيرارشى، يا هرم قدرت اجتناب ناپذيراست. محال است بدون توسل به سلسله مراتب و بدون توزيع نامتعادل قدرت، بدون تحكيم سانتراليسم بتوان يك تشكيلات واحد چندين هزارنفرهى اقتصادى يا ادارى را در راستاى تحقق يك برنامه معين بسيج كرد و بهكار انداخت. بدين ترتيب معناى كنترل از پايين نه باژگونه كردن هرم قدرت كه به حداقل رسانيدن سلسله مراتب از طريق تعدد مركز قدرت و به حداكثر رسانيدن ارتباطات افقى ميان آنهاست.
جالب توجهاست كه در جنبش سوسياليستى همواره تصور بر اين بوده است كه تسخير قدرت سياسى توسط يك حزب سوسياليستى، بهمعناى بهحكومت رسيدن طبقه كارگر و در سمت استقرار نظام مبتنى بر كنترل از پايين است. اما از آنجا كه مدلهاى سوسياليستى سابقا موجود براساس الغاى مراكز متعدد و تصميمگيرى، ايجاد حداكثر تمركز و لذا به حداكثر رسيدن هيرارشى پىريزى شدهبودند لذا بنا بهتعاريفى كه در اين مقاله مفروض شدهاست نظامات سوسياليستى مذكور هيچ سنخيتى با مدل كنترل از پايين نداشتهاند.
گرچه كاربست مدل كنترل ازبالا، بهزعم من، با هدف تمركز هرچه بيشتر قدرت در راس است، اما از آنجا كه اين كار مستلزم لايهبندى و انجام وظايف تعيينشده بهدست واسطههاست و از آنجا كه هر انتقال وظيفه حد معينى از قدرت را نيز، دستكم به صورت حس تشخيص، به پايين منتقل مىكند لذا نهتنها ايدهآل تمركز «تمام قدرت در بالا» در عمل تحقق پذير نيست، بلكه در يك سازمان بزرگ مبتنى بر كنترل ازبالا اعمال اين كنترل داراى محدوديتهاى فزاينده است. پيادهكنندگان تصميمات رهبرى (هرچهقدر هم كه كوشش شود هيچ از خود نداشتهباشند) بازهم بخش معينى از قدرت را حفظ و كنترل خواهند كرد. معناى وجود واسطهها تسهيم قدرت است، حتا در ارتش.
از ليبراليسم تا دمكراسى
پس از انتخابات رياست جمهورى من در انتقاد از نحوه عمل شوراى مركزى در بىخبر گذاشتن اعضاى سازمان از نظرات موجود در شورا نوشتم:
«تفاوت يك سازمان ليبرالى با يك سازمان دموكراتيك آناست كه، در سازمان ليبرالى، رهبران (كه زمانه آنها را به رهبرى رسانده است) آزادند كه تصميم بگيرند و پيروان نيز آزادند كه تبعيت كنند يا نكنند. در يك سازمان دموكراتيك، رهبران فقط زمانى آزادند در مسايل حياتى تصميم بگيرند كه تودهى اعضا را از انگيزهها، تحليلها و پيشنهادهاى خود مطلع كرده باشند، نه به اين هوا كه به تودهى فعالين «آگاهى بخشند«، كه از كدام راه بايد رفت، بلكه (قبل از همه) بدين منظور كه به آنان فرصت دهند كه رهبران خود را بشناسند و در بارهى آنان (از جمله در كنگره) تصميم بگيرند.«
رفيق بهزاد كريمى در پاسخ روى وجود آن چه كه وى آن را «عملكرد مناسبات دموكراتيك درون سازمانى» «كه به همگان اجازه مىدهد تا هر آنچه را كه مىانديشند بيان دارند و براى پيشبرد عقيده خود آزادانه، دموكراتيك و قانونى مبارزه كنند«، انگشت گذاشت! او تصريح كرد كه به اين اعتبار سازمان ما «دستكم در عرصهى علنيت جزء پيشتازان جنبش است.«
از پيدايى طليعههاى تأسيس دولت مدرن و انديشههاى سياسى حول آن در اوان قرن 17تا امروز اشتراكات و تعارضات ميان دو تلقى «تلقى ليبرالى» و «تلقى دموكراتيك» از مناسبات قدرت همچنان ادامه داشتهاست. وجه اشتراك اين هردو تلقى در مقابله و مخالفت آنان با استبداد فئودالى، با مونارشى و در تأكيد مشترك آنان بر حقوق و آزادىهاى فردى و نيز ضرورت وجود رضايت اتباع از حكام و در دورههاى بعدتر تعيين حكام توسط اتباع بودهاست. وجه تعارض آنان در آن بودهاست كه انديشههاى ليبرالى تامين آزادى فردى و انتخابى بودن حكومت (و در احزاب سياسى هيأت مسئولين) را كافى و وافى تلقى ميكند و مايل نيست كه ساختار قدرت سياسى چنان تأسيس شود كه از پايين كنترلپذير گردد. براى انديشهى دموكراتيك تأمين آزادى عقيده و بيان و انتخابى بودن نهادهاى قدرت فىنفسه كافى نيست. بايد آزادى عمل نهادهاى قدرت به تأمين نظارت، كنترل دائمى انتخابكنندگان مشروط شود. دموكراتيسم با ميزان در معرض ديد بودن) (Transparencyعمل و رفتار منتخبين با نحوه و حسابپسدهى) (Accountabiltyآنان در قبال انتخابكنندگان قابل اندازهگيرى است. آزاد بودن اعضا در بيان نظر خويش و رقابت آنان با مدعيان براى حفظ يا كسب مواضع قدرت به هيچوجه به معناى كنترل پذيرشدن نهاد قدرت توسط راىدهندگان نيست. بدين منظور به تاسيس ضوابط و ساختارهاى معين نياز هست. اكنون نزديك به يك دهه است كه در سازمان ما آزادى بيان پذيرفته شده و اعضاى شوراى مركزى نيز «انتخابى» هستند. اما هنوز در سازمان ما هيچ ضابطه و مكانيسم معينى وجود ندارد كه شوراى مركزى سازمان ما را (حتى براى انتخاب كنندگان آن) نظارتپذير سازد. نحوه عمل شورا در طول سالها البته كاملا قانونى و با رعايت ضوابط بودهاست. اما اين ضوابط و قوانين موجود (چنانكه در مورد منشور و انتخابات ديديم) به هيچوجه شورا را موظف نمىساخته است كه طورى عمل كند كه تودهى اعضا مطلع شوند هريك از اعضاى شورا، خود چه پيشنهادى داشته و به كدام قطعنامهها راى داده است. هيچكس نمىتواند مدعى شود كه رفتار سياسى اعضاى شوراى مركزى و نحوه عمل آنان در شورا طى سالهاى اخير در معرض ديد راى دهندگان قرار داشتهاست.
به همان اندازه كه مكانيسم بازار و رقابت آزاد توليدكنندگان در اقتصاد سرمايهدارى براى شهروندان آن جوامع در دسترسى به ثروتهاى مادى و معنوى موجود «برابر حقوقى» توليد مىكند. بههمان اندازه كه صرف تضمين حق راى و آزادى بيان در جوامع ليبرال دموكراتيك، دولت را تحت كنترل و نظارت شهروندان و تابع خواستها و ايدهآلهاى آنان قرارمىدهد، بههمان اندازه نيز تضمين آزادى بيان و حق راى در سازمانهاى سياسى براى اعضاى اين سازمانها در دسترسى به منابع قدرت برابر حقوقى توليد مىكند و يا رهبران اين سازمانها را تحت كنترل و نظارت انتخابكنندگان قرارمىدهد و به مجرى خواستها و ايدهآلهاى آنان بدل مىكند.
تازه اينها هنوز تمام جهات اختلاف را بيان نمىكند. انتخابى بودن دستگاه رهبرى و يا حكومت حتى در شرايط اطلاع و نظارت و وارسى دايمى و نظميافتهى انتخابكنندگان بر اعمال انتخاب شدگان هنوز تا آنچه كه «دموكراسىمستقيم» ناميده مىشود فاصله بسيار دارد. زيرا اولا نظارت و اطلاع «پايينىها» از اعمال «بالايىها» با همان محدوديتهاى جبران ناپذيرى مواجه است كه نظارت و كنترل «بالايىها» بر اعمال «پايينىها«. ثانيا گزينش نماينده و يا وكيل و سپردن اختيارات به او در واقع بهمعناى محرومكردن انتخابكنندگان از مشاركت در تصميمگيرى سياسى و انتقال اين «حق» به انتخاب شدگان است. دموكراسى مستقيم، و يا راديكال خواهان كاهش و به حداقل رسانيدن موارد اين «انتقال حق» و خواهان مداخله، مشاركت و دستكم تاثيرگذارى در حدممكن بر روندهاى مربوط به طراحى و پياده كردن خطمشى و سياستهاست.
ليبرالها مىگويند همين كه ما به راى مردم «يا به راى اعضا» بر مسند قدرت نشانده شدهايم بدان معناست كه ما حق داريم به جاى راىدهندهگان و براى آنان تصميم بگيريم. دمكراتها مىگويند اولا بايد ساختار و كاركرد هر نهاد قدرت را چنان كرد كه كوچكترين عمل آن نهاد و اعضايش در معرض ديد و قضاوت انتخابكنندگان قرارگيرد و آنان در قبال هر تصميم و راى و اقدام خود در برابر انتخابكنندگان مجبور به حساب پسدهى و مسئوليت پذيرى باشند. ثانيا بايد هيرارشى حداقل شود و ساختار و مناسبات قدرت در سمتى سوق يابد كه حداكثر امكان براى مداخله، مشاركت و تاثيرگذارى مستقيم انتخابكنندگان بر روندهاى سياستگذارى، تصميمگيرى و اجرا در فاصله دو انتخابات فراهم گردد.
از ديروز تا امروز
مطالعهى نظريات پيرامون نحوهى توزيع قدرت در سازمانهاى اقتصادى، سياسى و يا اجتماعى نشان مىدهد كه از طلوع مدرنيسم تا امروز و به ويژه طى سالهاى قرن حاضر در معادلات قدرت ميان مديران و كارمندان، ميان كارگران و كارفرمايان، ميان رهبران و پيروان، ميان مركز و پيرامون) (Peripheryو در يك كلام ميان «بالا» و «پايين» تغييرات محسوس و گاه فاحش به سود تقويت مواضع لايههاى ميانى و پايينى در تصميمگيرىها، خطمشى سازىها رخ دادهاست. اطلاعات و دانايىهايى كه براى «ديدن«، براى «نظر پيدا كردن«، براى مشاركت كردن و براى صاحب تصميم شدن اهميت تعيين كننده دارد، با گذشت زمان چرخهى وسيعترى يافته، براى عدهى بيشتر دسترسپذير گشته و از انحصار عوامل «بالايى» به تدريج خارج شدهاست. اين تحول (به زعم من) بنيانىترين عامل در تغيير مناسبات قدرت در هر ساختار ادارى - سازمانى است.
در عرصه مديريت توليد و سازماندهى مناسبات قدرت در موسسات توليدى همان جزوهاى كه اف.دبليو.تيلور در 1911تحت عنوان «مديريت علمى» نوشتهبود طى دههها به عنوان انجيل مديريت شناخته مىشده شدهاست. طى پس از تاسيس قدرت شوروى حتى لنين شخصا نيز بر اهميت كاربست «آموزشهاى» تيلور در سازماندهى توليد تأكيد داشتهاست. امروز تيلوريسم كه انسان را همان ماشين فرض كرده، به صفر رسانيدن حس تشخيص و قدرت تصميمگيرى كاركنان موسسات و برنامهنويسى دقيق براى هر حركت هر عضو موسسه را توصيه مىكند، مكتبى است كه در مجادلات تئوريك كاملا شكست خورده و در عرصه عمل، هرجا كه، اتوماسيون و روبوتيزاسيون گسترش يافته و يا با مقاومت از پايين كنار گذاشته شدهاست. با اينحال مناسبات قدرت در موسسات توليدى در بخش خصوصى همچنان برپايه توتاليتريسم مطلق و كنترل سفت و سخت از بالا پىريزى شدهاست. در زبان سرمايهدارى معاصر هم هنوز معناى «كارگر» يا «كارمند» يعنى كسى كه قبول مىكند تصميم كس ديگرى را بىكم و كاست و بدون حق مداخله اجرا كند. در اين زبان هر نوع تمايل به مشاركت در مديريت، سياستگذارى و برنامهريزى مطالبهاى «غير عقلايى«، «كارشكنانه» و «زيادهطلبانه» فهميده مىشود. معناى ادارهى «دموكراتيك» يك موسسه توليدى يا خدماتى در بخش خصوصى آن نيست كه توليدكنندگان و مصرفكنندگان در تصميمگيرىها و در سياستگذارىها مداخله و مشاركت كنند. معناى ادارهى دموكراتيك آناست كه تصميمگيرندگان در آن موسسه هريك به اندازهى سهمى كه در سرمايه دارند حق رأى داشتهباشند.
امكان ساماندهى توليد، بدون تنزل مقام كارگر به ماشين يا پارهاى از آن با رشد نيروهاى مولده در حال افزايش است. پيدايش رايانههايى كه قادرند براى انجام وظايف و اعمال و حركات ساده و حتى پيچيده توسط ماشين برنامهريزى شوند، نياز به برنامهنويسى دقيق و جزء به جزء براى تمام اعمال و حركات روزمرهى انسان كارورز را روز به روز كمتر مىكند. آنگاه كه با رشد نيروهاى توليدى انسان مولد از تبديلشدن به يك مهره، به يك ماشينپاره كه تمام هستى آن توسط ديگرى برنامه ريزى و كنترل مىشود خلاص گردد، زمانى كه برنامهريزى، سازماندهى و همآهنگى جاىگزين كار يكنواخت تكرار شونده گردد، آنگاه زمينه از ميان رفتن و غيرضرور شدن هيرارشى و كنترل براساس سلسله مراتب در موسسات توليدى نيز از ميان برداشته خواهدشد.
چنانكه ديديم و بود با انتقال حق كنترل وسايط توليد از «شخص» به «جامعه«، از (سرمايهدار به دولت) نه امكان آن مهيا مىشود كه به بردگى نيروى كار خاتمه داده شود و انسان از كار «بفرموده«، از تبديلشدن به «وسيلهى اجرا» رها گردد و كار خصلت «دلانگيز» يابد و نه حجم كار پرداخت نشده به صفر مىرسد، هرچند عدالت اجتماعى در مفهوم بسيط آن البته به وسعت بسط دادهمىشود. رهايى از اين بردگى قبل از آنكه به چگونگى مناسبات توليد مربوط باشد به حد رشد نيروهاى توليدى بيشتر بستگى دارد. نشانههاى چنين رشدى نه در قرن 19كه تازه در دهههاى اخير آشكار شدهاست.
با اينحال از هماكنون كاملا قابل تصور است كه حتى در شرايطى كه وظايف مربوط به برنامهريزى، ساماندهى و همآهنگى به موضوعات اصلى كار توليدى تبديل شوند باز هم بسيار بعيد است، پيشبينى ماركسيستى رهايى كامل انسان از قيد تقسيمكار جبرى تحقق يابد. گرچه از ديروز تا امروز سهم مشاغل توام با كار تكرارشونده در نظام توليد كاهش و سهم شاغل توام با حس تشخيص و تصميمگيرى بيشتر افزايش محسوس يافتهاست، اما حتا در سطح مديريت نيز تعهد به انجام برخى وظايف معين كه لازمه اجراى پروژههاى بزرگ است، همچنان وجود خواهد داشت. اين تعهدات كه از خصلت اجتماعى توليد ناشى مىشود، آرزوى رهايى كامل از قيد هر نوع تقسيم كار را منتفى و آميزهاى از تعهد و حس تشخيص را قابل پيشبينى مىكند. در ساختار و نحوه توزيع قدرت در ادارات دولتى در دوران پس از جنگ جهانى تغييرات فاحشى پديد آمدهاست. در وزارتخانههايى كه با مردم سر و كار دارند مثل آموزش و پرورش، تأمين اجتماعى و غيره همه جا ما شاهد افزايش نقش و تأثير لايههاى ميانى و پايينى و حتى مداخله و مشاركت خدمات گيرندگان و ديگر محافل اجتماعى ذىنفع در تصميمگيرىها و سياستگذارىها و نيز در تعيين چگونگى اجراى اين سياستها هستيم. به عنوان يك نمونه در پاسخ به اين سوال كه سياست و خطمشى و برنامهى دولت در قبال پديدهاى به نام ايدز و مبتلايان به ويروس آن چه بايد باشد در برخى كشورهاى اروپايى موضوع نه در نشستهاى هيأتهاى وزيران يا مديران عالىرتبه، كه در نشستهاى مددكاران اجتماعى مربوطه و افرادى كه خود چنين مشكلى داشتهاند مورد بحث و بررسى قرار گرفت، سياست براساس تشخيص نيازها در پايين تدوين و سپس براى اجرا به «بالا» ارائه شدهاست.
برنامهگذارى، تدوين خطمشى و بهطور كلى تصميمگيرى در نهادهاى دولتى، بهويژه در نهادهاى شاخص دولت رفاه در عمل برآيند كنش و واكنش شبكهاى از عوامل دولتى و غيردولتى هستند. براى اينكه يك موضوع به «مسأله» تبديل شود، براى اينكه آن «مسأله» در «دستور روز«، قرار دادهشود، براى اينكه، براى آنچه كه در دستور است «راه حل» (قانون، تصويبنامه و ...) معين شود و بالاخره در تعيين چگونگى و حدود اجراى آن قانون شبكهى تودرتويى متشكل از نهادهاى ذىربط دولتى در سطوح مختلف مركزى، ايالتى، شهرى و محلى كه هركدام قدرت و اثر خود را دارند بهانضمام رسانههاى گروهى كه گاه در جهات معين نقش تعيينكننده مىيابند، محافل آكادميك و دانشگاهى و ديگر سازمانهاى تحقيقاتى و احزاب سياسى در سطوح مختلف، گروههاى فشار متشكلشده در سازمانهاى اجتماعى، وكلاى مدافع و ديگر واسطههاى حقوقى كه ارتباطات عمودى و افقى متعدد آنان را در رابطه با يكديگر قرارمىدهد دستاندركارند و هريك در حد معين برروى حاصل نهايى سياستگذارى اثر انگشت خود را دارند. بساط ديكته كردن و كنترل همهچيز از يك مركز واحد مدتهاست به سرآمدهاست. شيوههاى رضاخانى و استالينى و يا ناپلئونى اداره امور عمومى جز در عقبماندهترين جوامع بسته در هيچ كجاى ديگر در دنياى امروز ما كاركرد ندارد. امروز سهم و نقش لايههاى ميانى و پايينى در هرم قدرت سياسى و نيز سهم و تأثير نهادهاى خارج از سيستم حكومتى، يعنى نهادهاى جامعه مدنى، در تصميمات و سياستهاى اتخاذ شده در دستگاه حكومت با ديروز قابل مقايسه نيست. با اين حال عرصههاى مهم معينى هنوز وجود دارند كه روندهاى تعيين دستور، سياستگذارى و اجرا در آنها هنوز در معرض ديد و مداخلهى از پايين قرارنگرفتهاند. طراحى سياستهاى «دفاعى» و «تسليحاتى«، فعاليت سازمان هاى اطلاعاتى و ضدجاسوسى هنوز توسط دستهاى نامرئى و ناشناس صورت مىگيرد. در انگلستان استدلال شدهاست كه اينها عرصههايى نيستند كه «غيرحرفهاىها» و مردم عادى توانايى و يا امكان مشاركت در آنهارا داشتهباشند. در مقابل استدلال مىشود كه مردم عادى چه نيازى به سياستگذارى در عرصههايى دارند كه صلاحيت مشاركت در آنها راندارند.
يكى از دلايل عمده و ديرپاى فروپاشى سوسياليسم در اتحاد شوروى و اروپاى شرقى تعارض فزايندهى مناسبات توليدى از مركز برنامهريزى شده واحد رشد نيروهاى مولده در اين كشورها بودهاست. يك علت فروريزى نسبتا سهلالحصول رژيم شاه در تمركز تمام قدرت در دست يك نفر و عدم توزيع قدرت سياسى ميان لايههاى مختلف و چند قطبى (پلوراليستى) نبودن نهادهاى قدرت در هر لايهى دستگاه ادارهى كشور بودهاست. برخلاف برخى برداشتها، بهزعم من، «پلوراليسم اسلامى» جمهورى اسلامى يكى ازمهمترين اركان تضمين مقاومت اين رژيم در برابر فشارهاى سرنگونكننده بودهاست. فقط عقبماندهترين تحليلگران سياسى هنوز بر اين باورند كه «ايراد» اصلى جمهورى اسلامى «هركى، هركى» بودن ساختار قدرت آن است. حال آن كه شعور زيادى نياز نيست تا بتوان تشخيص داد كه احياى تمركز آريامهرى قدرت در ايران امروز جدا از محتواى سياسى آن، در دست يك رهبر، در دست خامنهاى يا هركس ديگرى، جز سست كردن و بىثبات كردن آن رژيم هيچ معناى ديگرى ندارد.
اگر تا 70 60سال پيش در بسيارى از كشورهاى اروپايى فكر تاسيس دولتهاى محلى و منطقهاى در يك كشور فكرى معادل تجزيه طلبى و توطئه عليه تماميت ارضى فهميده مىشد، امروز هر تلاشى براى انحلال دولتهاى محلى، شهرى و يا منطقهاى و انتقال قدرت آنان به مركز فكرى نه فقط ارتجاعى كه فكرى خيالى فهميده مىشود. در همهى اروپا و امريكا دولتهاى محلى سهم فوقالعاده مهم و گاه عمدهاى از قدرت سياسى را كنترل مىكنند. اين پديده در كشور ما ايران نيز در حال شكلبندى است. شهردار و استاندار هيچگاه تا اين حد كه امروز «مهم» شدهاند، مهم نبودهاند. دور نيست روزى كه در ايران نيز آنان نه از طريق انتصابات، كه از طريق انتخابات شوراها و در كادر دولتهاى محلى برگزيده شوند، مطمئنا گام بعدى در اين راستا شكلبندى و تجديد سازمان اين قدرتهاى محلى و منطقهاى نه فقط برپايهى جغرافياى طبيعى و اقتصادى كه جغرافياى سياسى يعنى ويژگىهاى قومى، ملى و فرهنگى نيز خواهد بود.
در احزاب سياسى
مسائل مربوط به معادلات قدرت و نحوهى ادارهى احزاب سياسى، كه از قديمىترين محصولات مدرنيسم بهشمار مىآيند، خيلى زودتر و دامنهدارتر از مباحث مربوط به ادارهى موسسات دولتى و يا خصوصى مورد مباحثه بودهاست. از زمان شكلگيرى احزاب سياسى بورژوايى تا همين اواخر در آنها چيزى به عنوان «راس» و «قاعده» وجود نداشتهاست. در آن احزاب همه و براى هميشه در»راس«بودهاند. آنها احزابى بودهاند متشكل از «رجال«، و غالبا داراى اصل و نصب و نيز وابسته به و يا مورد حمايت محافل و نهادهاى قدرتهاى استقراريافته مثل صاحبان سرمايههاى كلان، كليسا، دربار، سران ارتش و غيره.
حتا پس از تامين حق رأى همگانى، بازهم تا سالهاى سال ساختار اين احزاب در بر گيرندهى عدهاى كاملا معدود بودهاست؛ همان عدهاى كه معمولا پس از كسب قدرت، يا براى سازماندهى قدرت، هريك براى پست دولتى معينى نامزد بودهاند. جالب است توجه شود كه فلسفه تشكيل احزاب سياسى بورژوايى اساسا از آنجا ناشى مىشده كه جناحهاى قدرتمند و صاحب نفوذ در حكومت و پيرامون آن، كه از جانب اقشار مختلف سرمايهداران و ملاكين حمايت مىشدند، نياز داشتهاند كه براى تشكيل دولت موردنظر خود كادرهاى شناختهشده، قابل اعتماد و خودى داشتهباشند. پلوراليسم سياسى رايج در جوامع سرمايهدارى خود ناشى از تعدد مراكز قدرت در آنهاست. (هم از اينروست كه در جوامع كمتر رشد يافته و نومدرن كه اين نهادهاى جامعه مدنى زياد قدرتمند نيستند قدرت اسلحه هنوز قادر است به سهولت تعدد مراكز قدرت را درهم شكند و تشكيل احزاب سياسى را كلا بلاموضوع سازد.) قدرت چنين مركزى در جامعه سرمايهدارى، نه ناشى از حمايت مالى، رأى و يا هرنوع مشاركت توده شهروندان، كه اساسا ناشى از حمايت گروههاى معينى از صاحبان ثروت و ايجاد اهرمهاى اجرائى سازمان يافته از بالا است . كادرهاى اصلى احزاب سياسى قدرتمند را رشتههاى ارتباطات افقى «بالا - به - بالا» به محافل قدرتمند سرمايهدار مربوط ساخته و نقطهى قوت، منشا مشروعيت، ممر معيشت و اساسا علت وجودى اين كادرها نيز همين ارتباطات است. در ايالات متحدهى امريكا در هر دو حزب دموكرات و جمهورىخواه هنوز مكانيسم عضوگيرى از شهروندان عادى وجود ندارد. هركس مىتواند هوادارى، پيوستگى يا عضويت خود در حزب را اعلام كند، بدون آنكه چنين تمايلى حقوق معينى را براى وى رقم زند و او بتواند به اتكاى آن در «تصميم گيرىهاى حزبى» مشاركت كند. واحدهاى پايه اين هر دو حزب در اكثر ايالات اخلاف بلافصل همان گروههاى كانگسترى و باندهاى قدرتمند و زورگوى قرن 19بودهاند. در انگلستان حلقه اصلى رهبرى) (Caucusحزب محافظه كار هنوز تمام نامزدهاى حزب در انتخابات پارلمان را در جلسهاى غير علنى تعيين مىكنند. در رقابت براى احراز مقام رهبرى حزب فقط اعضاى فراكسيون پارلمانى حق راى دارند.
احزاب كارگرى نخستين احزابى بودهاند كه براى شهروندان عادى حق عضو شدن در حزب و برخوردارى از حق مداخله در تصميمگيرىهاى حزبى را قائل شدهاند. منابع مالى اين احزاب، بطور سنتى از محل حق عضويت ماهانهى تودهى اعضا تامين مىشدهاست. احزاب كمونيستى با تشكيل واحدهاى پايه در محل كار اين واحدها را همگون و در مسائل مربوط به حوزه فعاليت آن واحد قدرت تصميم گيرى قابل ملاحظه به آن محول كردهاند. در زمينهى نحوهى توزيع قدرت در درون حزب، به زعم من مهمترين خط تمايز تمام احزاب كارگرى ابتكار تشكيل كنگرههاى سراسرى و انتخاب دستگاه رهبرى توسط نمايندگان اعضاى پايه و مهمترين خط تمايز احزاب سوسيال دموكرات از احزاب كمونيستى، در سياست تشكيلاتى، قائل شدن حق بحث، اظهارنظر و ارائه پيشنهاد براى مسائل در دستور و نيز تعهد به تبعيت و اجراى تصميم اتخاذ شده توسط مركزيت بودهاست. آنچه كه اصول سانتراليسم دموكراتيك ناميده شده احزاب كمونيستى را، به لحاظ شيوهى توزيع روابط قدرت، از ساير احزاب سياسى بهطور سنتى جدا مىساخته است.
در احزاب سياسى در ايران
در ايران ما نمونه كلاسيك تشكيل احزاب سياسى، با شباهتهاى غريب به آنچه كه در غرب رخ داده، تكرار شدهاست. اصلاحات رضاخان روند رشد آزاد احزاب سياسى را، كه از مشروطه آغاز شده بود، متوقف نكرد، آن روند رشد در غالبى نامحسوس ادامه يافت. محافل دانشجويان اعزامى و سپس دانشگاه تهران، بخصوص مدرسه علوم سياسى به رياست سيد على اكبرخان دهخدا در طول آن 20سال مراكز پرورش كادرهاى رهبرى احزاب سياسى نوين در ايران بودهاند. بيهوده نيست كه با شكستن سد استبداد پس از شهريور 20به يكباره احزاب سياسى مدرن در ايران پا به عرصهى وجود مىگذارند و اتفاقا با همان سيما و كسوتى كه در غرب قبلتر پديد آمدهبود. حزب توده ايران به مثابه آغازگر راه تاسيس حزب تودهاى، حزبى كه بر مبناى مشاركت و سهمگيرى توده شهروندان عادى در آن بنا شد و در مدتى كوتاه سازمانهاى پايهاى خود را هم در محلات و هم در واحدهاى كار گسترش داد و حزب ايران و چند حزب كوچكتر ديگر كه بعدها جبهه ملى را ساختند به گردآورى «رجال ملى» و برقرارى و سازماندهى ارتباطات در بالا همت گماشتند.
در حالىكه با تاسيس حزب تودهايران و در نخستين 7سال حيات خود دهها هزار فعال سياسى را در محيطهاى كارگرى و روشنفكرى و دهقانى سازمان يافته و از طريق برگزارى نخستين و دومين كنگرههاى آن براى نخستين بار راه شركت شهروندان عادى در سياستگذارى و در گزينش رهبران سياسى هموار مىشد، جبهه ملى چندسال ديرتر از درون فراكسيون پارلمانى جمعى ازنمايندگان مجلس 15شكل گرفت. جبههى ملى به رهبرى دكتر مصدق، باآنكه به تشكيل دولت نائل آمد اما فاقد هرگونه شبكه تشكيلات تودهاى و واحدهاى محلى اعضا در اقصى نقاط كشور بود. اتكاى جبهه ملى بر حمايت شمارى از تجار، معدودى از روحانيون صاحب نفوذ، برخى از اساتيد دانشگاهها و تنى چند از سران ايلات و عشاير بود كه عدهى كل آنان به چندصد هم نمىرسيد. جبههى ملى فاقد هرنوع مكانيسم ارتباطى معين و جاافتاده براى برقرارى ارتباط دوطرفه ميان دستگاه رهبرى و تودهى مردم هوادار بودهاست.
مناسبات قدرت در محافل سياسى دست راستى و محافطهكار ايران كه حول سلطنت پهلوى شكل گرفته بود، از جبهه ملى نيز بسيار متمركزتر و ضددموكراتيكتر بودهاست. نقطه اتكاى اصلى كادرهاى اصلى حكومت در تصميمگيرى سياسى فرمان و يا حمايت شاه و يا خواسته و رهنمود سفارتخانهها و دولتهاى انگليس و آمريكا و اهرم اجراى آن قدرت بوروكراسى و ارتش بودهاست. سيستم مبتنى بر «بله قربانگويى» افراطى موجب شد كه در ايران جريان راست و محافظهكار بر خلاف غرب هرگز موفق نشود شبكهاى از ارتباطات سياسى، حتى از نوع بالا - به - بالا را هم بين كادرهاى خود براى تصميمگيرى سياسى سازمان دهد. اين سنت و سابقه ايران را از داشتن يك حزب سياسى جاافتادهى راستگرا محروم كرده و تلاش شخصيتهاى سياسى مجرب خود را، از سيد ضياء، داور و فروغى گرفته تا قوام، رزمآرا و امينى سوخته و به هرز بردهاست.
سابقه و سنت تصميمگيرى سياسى در حوزه نهضت اسلامى ايران (در وجهى كه با حضور روحانيون شاخص است) حال و هواى ديگرى دارد. شكلگيرى اراده و تكوين تصميم در اين جريان (كه از دهه 40در صحنه سياسى كشور از نو حضور فعال يافتهاست) با سه جريان ديگر (حزب توده ايران، جبهه ملى و محافل دربارى) گرچه بهوضوح متمايز است اما داراى وجوه اشتراك معين بودهاست. اين جريان ضمن داشتن يك مركز پرقدرت كه در شخصيت و موقعيت آيتالله خمينى نمود مىيافت بر شمار وسيعى از روحانيون بانفوذ و صاحب رأى ارادهى مستقل متكى بود كه در تدوين مواضع و خطمشىها و پيشبرد امور تا حد محسوس مشاركت داشتند. اين روحانيون را شبكهاى از ارتباطات بالا - به - بالا به يكديگر مربوط مىساخت. آنها همچنين هر يك در قلمرو خود داراى ارتباطات «بالا - به - پايين» و «پايين - به - بالا» بودند كه نه تنها حمايت هاى مالى ومادى را براىشان تأمين مىكرد، بلكه بارقهاى از تأثير «پايين بر بالا» رانيز پديد مىآورد.
تصور گروههايى كه پىآمد حذف خمينى را با پىآمد حذف شاه يكى مىگرفتند، از اين نظر ناسنجيده بود كه تفاوت بنيادين در شيوهى توزيع قدرت ميان رأس و كادرهاى درجه اول و مناسبات قدرت ميان اين كادرها وتودهى فعالين در قاعدهى اين دوسيستم را ناديده مىگرفت. جالب است كه بيست سال پس از سقوط هنوز هم طرفداران سلطنت از آثار بيش از نيم قرن سلطه مطلقه سيستم مبتنى بر كنترل از بالا رها نشده و قادر نيستند كادرهاى خود را حول يك سازمان واحد گردآورند. حال آن كه علىرغم نفوذ و تأثير بسيار سنگين خمينى تقريبا قطعى شدهاست كه شبه حزبهاى فعلى (يعنى جامعه روحانيت، مجمع روحانيون، كارگزاران و مجاهدين انقلاب اسلامى) در سمت تبديلشدن به احزاب سياسى هويت يافته و داراى تشكيلات و سلسله مراتب گام برمىدارند.
در ظاهر روند تكوين و تحول احزاب سياسى چه در ايران و چه در اروپا و ديگر جاها (آمريكا تا حدى مستثنى است) دو نكته برجسته است: اول آن كه متدها و نوآورىهاى احزاب كارگرى در زمينه تنظيم مناسبات درون سازمان بعدتر در هر جا كمتر يابيشتر مورد استفاده ناقض احزاب راست و بورژوايى قرار گرفته، دوم آن كه در عموم احزاب سياسى بلااستثنا روند تبديل ايده به اداره طى شدهاست. بوروكراتيزه شدن احزاب سياسى ضمن بالا بردن كارآيى سياسى و عملياتى در همهجا با تمركز قدرت در رأس و توزيع ناعادلانه قدرت در حزب همراه بوده است.
سانتراليسم دموكراتيك در احزاب كارگرى
احزاب كارگرى نخستين احزابى هستند كه از همان بدو تولد در 150سال پيش متشكل كردن توده را پىگرفتهاند. اين احزاب اولين احزابى بودهاند كه نه تنها مردم عادى را شايسته عضويت در حزب دانستهاند، بلكه براى آنان (اعضاى ساده) حق ملكيّت، حق تصميم گيرى در تعيين سرنوشت حزب را قائل شدهاند. فكر انتخاب رأس توسط قاعده اول بار در همين احزاب، اختراع و به اجرا گذاشته شده و سپس با نماد ديگر توسط ديگران تقليد شده است اين فكر در تكامل خود به اختراع مدل جامع «سانتراليسم دموكراتيك» فراروئيد. مطابق اين مدل، كه براى تنظيم مناسبات ميان بالا و پائين درست شدهاست، از يك سو بالا توسط پائين انتخاب مىشود و مشروعيت و قانونيت خود را از آراى اعضاى عادى و يا نمايندگان آنها مىگيرد و از سوى ديگر پائين تابع تصميم و ارادهى «بالاست«. بهعلاوه «بالا» خود را متعهد مىكند كه در چارچوب و در راستاى اسناد تصويب شده (برنامه، اساسنامه، قطعنامهها و ...) توسط اعضاى در كنگرهها و غيره حركت كند.
جالب است كه مدل سانتراليسم دموكراتيك نه تنها در احزاب كمونيستى كه در واحدهاى توليدى در كشورهاى سوسياليستى سابق هم (دستكم در تئورى) مدل ايدهآل تنظيم مناسبات ميان راس و قاعده بودهاست. مدل سانتراليسم دموكراتيك در واقع محصول نوميدشدن از امكان كنترل مؤسسات توليدى و خدماتى و اداره امور روزمرهى آن توسط تودهى اعضاى موسسات است. نوميدى از امكان تحقق دموكراسى مستقيم حاميان آن، يعنى احزاب كارگرى راديكال را بهسمت سپردن سكان كنترل موسسه بهدست نمايندهگان تودهى اعضا، به سمت اعمال نوعى دموكراسى غيرمستقيم سوق دادهاست. اصول سانتراليسم دموكراتيك ترجمان همان ايدهى ليبرالى «حكومت نمايندگى» است كه از قرن 19در اروپا و آمريكا باب شدهاست. كاربست اين اصول در احزاب كارگرى به زعم من همانقدر قدرت تصميمگيرى و كنترل را به تودهى اعضا منتقل مىكند كه ارادهى تودهها در ليبرال دمكراسىها در تصميم دولت انعكاس مىيابد. به صراحت بايد تأكيد كرد كه نه هيچگاه «حكومت مردم» به معناى اخص كلمه در هيچ كجا صورت تحقق يافته و نه در هيچ حزب و سازمان تاريخا شكل گرفته و جاافتادهاى قدرت سياستگذارى در دست و در كنترل تودهى اعضاى عادى حزب بودهاست.
چنانكه ديديم و بود با گذشت زمان هم در بعد سياست كلان، در مناسبات مردم با حكومت، و هم در بعد سياست خرد، در مناسبات ميان بالا و پائين در سازمانها، در معادلات و ساختار توزيع قدرت تغييرات معين بهسود پائين، بهسود تقويت نقش و تأثير مردم بر بالا پديد آمده است. در چنين روندى كاربست اصول سانتراليسم دموكراتيك يك نقطه عطف اساسى است. با كاربست اين اصول نظم مبتنى بر ايدهى كنترل مطلق از بالا جاى خود را به ايدهى كنترل هم از بالا و هم از پائين مىسپارد. در مدل سانتراليسم دموكراتيك وظيفه اعضا ديگر فقط فهميدن و اجرا كردن افاضات بالا نيست، آنها در عين حال اين حق را نيز دارند كه پس از اتخاذ تصميمات در بالا و نيز پس از اجراى آن دستورات پيرامون صحت و سقم آنان و بهويژه در كنگرهها در باره تركيب تصميم گيرندگان تصميم بگيرند. فرق كيفى عظيمى است بين سازمانى كه وظيفه اعضا تنها تقدير و تبعيت از رهبرى است با سازمانى كه اعضاى آن نه تنها حق دارند در باره عملكرد مسئولان اظهار نظر كنند، بلكه حق دارند آنها را (اگر صلاح تشخيص دهند) از مسئوليت مربوطه بردارند. گذر به نظام و مناسبات مبتنى بر انتخابى بودن هيئت رهبرى، كه لازمه و پيش شرط آن البته آزادى بيان و عقيده در حزب است، به همان اندازه حائز اهميت است كه، از نظام سياسى مبتنى بر استبداد مطلقه به سمت حكومت پارلمانى مبتنى بر انتخابات آزاد.
من در بحثى مشروح نشان خواهم داد كه چرا كاربست مدل مبتنى بر سانتراليسم دموكراتيك گرچه با مدل كنترل مطلق از بالا فاصله و تفاوتهاى بسيار دارد اما به هيچوجه منطبق با مدل كنترل از پايين و حتى نزديك به آن هم نيست. كوشش من اين است كه نشان دهم چرا و به كدام دليل صرف انتخاب دستگاه رهبرى و تصويب اسناد پايه با رأى نمايندگان اعضا نه به معناى تأمين كنترل از پايين بلكه، حداكثر و در بهترين حالت، به معناى مداخله و مشاركت محدود لايههاى پايينى در امر هدايت حزب است. البته خود طراحان مدل سانتراليسم دموكراتيك نيز ادعا نكردهاند كه اين مدل رهبرى را به تودهى اعضا مىسپارد. آنها همه تأكيد كردهاند كه «حق تصميمگيرى» تماما از آن مركزيت (بالا) است و وظيفه توده اعضا (پايين) تبعيت از آن تصاميم است.
بحث من در اينجا اين است كه هم با تحليل تئوريك و هم با رجوع به تجارب مىتوان نشان داد كه صرف تفويض حق انتخاب و تصويب اسناد پايه معادلات قدرت را به سود پايين دگرگون نمىكند.
1. اين حس در احزاب ماركسيستى همواره نيرومند بوده كه از «وحدت» و از «پاكيزگى» ايدئولوژيك حزب پاسدارى شود. در شرايطى كه هيچ ملاك عينى براى سنجش پاكيزگى ايدئولوژيك نمىتواند وجود داشته باشد هيچ فهم و برداشتى از ماركسيسم و يا هر ايدئولوژى ديگر نيز نمىتواند بر حق و دركهاى ديگر «انحراف» تلقى شوند. سنت احزاب كمونيست حفظ و تحكيم وحدت ايدئولوژيك حزب بر اساس نفى و طرد برداشتهايى از ايدئولوژى بوده است كه به زعم قدرت مسلط بر حزب «انحراف» بودهاست. اين طرز تلقى براى كسانى كه سمتگيرى گروه غالب بر حزب را «انحراف» مىدانند راهى جز انشعاب يا استعفا باقى نمىگذارد. بنابراين نخست و مهمترين گام براى معنادار كردن حق رأى و حق انتخاب برابر حقوقى همه تعابير از حقيقت و حضور يكسان و برابر حقوق همهى گرايشهاى فكرى و سياسى در درون حزب در انتخابات كنگره و در كنگره است.
اصل سانتراليسم دموكراتيك بر پايهى اين تلقى پىريزى شده كه گويا ماركسيسم در ذات خود داراى وحدت درونى است و وظيفه ماركسيستها كشف جوهراين حقيقت يگانه و چنگزدن بهآن است. بر پايه اين تلقى است كه سانتراليسم (كه توليت ايديولوژى را صاحب است) تقدير مىشود و به هرنوع سانتراليسم ديگرى، به هر نوع فراكسيون و هر نوع تمركز ديگرى در مقابل مركزيت حزب با شك و ترديد نگريسته مىشود.
البته كه حزب بايد مركزيت و ارادهى واحد داشتهباشد. اما معناى اين مركزيت صرفاانحصار، حق نمايندگى حزب است و نه انحصار قدرت بهطور كلى. لذا مراكز ديگر قدرت (چنانچه در حزب شكل بگيرند) بايد در حزب پذيرفته و تحمل شوند مشروط بر اينكه تا وقتى توسط اكثريت برگزيده نشدهباشند مدعى نمايندگى حزب نباشند. شرط نخست جدى بودن حق راى برخوردارى از حق انتخاب از ميان چند مورد است. در حزبى كه فقط يك مركز قدرت وجود دارد حق انتخاب نمىتواند معنادار باشد.
2. در سانتراليسم دموكراتيك تبعيت ارگانهاى مادون از تصميمات ارگانهاى مافوق و تبعيت تمام اعضاى هر ارگان از تصميمات آن ارگان الزامى است. اين شروط امكان شكلگيرى آلترناتيو رهبرى موجود در خارج از محدودهى مركزيت حزب را به صفر مىرساند و اعضاى خارج از دستگاه مركزى به هيچوجه امكان رقابت با اعضاى دستگاه رهبرى را نخواهند داشت. بىدليل نيست كه حتى يك نمونه هم در تاريخ احزاب كمونيست وجود ندارد كه دركنگرههاى حزبى بين رهبرى موجود و يك گروهبندى متشكل ديگر «كه درخارج از كميته مركزى شكل گرفته» رقابت جدى شكل گرفته باشد. در مدل سانتراليسم دموكراتيك تنها و تنها وقتى در قلب كميته مركزى، در بوروى سياسى، اختلاف بروز كرد ممكن است به جابهجائى در دستگاه رهبرى منجر شود. اگر كميتهمركزى (و مراحل بوروى سياسى) متحد باشد هيچ اسم اعظمى «هيچ كنگرهاى و حتى مافوق كنگرهاى» موفق نخواهد شد رهبرى وقت را از اريكه قدرت بروبد.
وقتى برژنف مرد، من كه هنوز در ايران بودم نوشتم: مرگ او «بر خلاف مرگ استالين» براى اعضاى حزب فقط تاسف آور است و نگرانى زانيست چرا كه حزب با سهولت و سرعت مساله جانشينى را حل كرد. سال بعد، آن روز كه در مراسم تشييع آندروپوف دست لرزان چرننكوى فرتوت را بالاى مقبرهى لنين نظاره مىكردم عمق نگرانى را حس كردم. اگر در مورد استالين مرگ يك فرد براى حزب هم تاسفبار و هم نگرانىآور بود، در دورهى برژنف كه «رهبرى جمعى» جانشين كيش شخصيت بود. مرگ آن «جمع» همانقدر نگرانآور بود كه مرگ يك فرد، استالين.
شيوهى تعيين رهبرى و ادارهى «تشكيلات» در حزب توده ايران و سازمان كارگران انقلابى ايران را من در سالهاى اخير از نزديك دنبال كردهام. اين شيوه «با ارزيابى مثبت» همان سانتراليسم دموكراتيك همخوان است. يعنى رهبرى حزب مجاز است در باره «مخالفان» و «متخلفان» تصميمات «تنبيهى» يا محدودكننده بگيرد، در عين حال اين حق نيز براى اعضا پذيرفته شدهاست كه رهبرى را انتخاب و يا تغيير دهند. به زبان ديگر، مطابق روش پذيرفته شده در اين دو سازمان رهبرى موجود اختيار دارد در بارهى صلاحيت نامزدهاى احتمالى رهبرى (رقباى خويش) براى انتخاب شدن عملا تصميم بگيرد. در چنين شرايطى متاسفانه هيچ مكانيسم قابل اتكا و مطمئنى «جز مرگ رهبر، يا جمع رهبران» براى جابهجائى در قدرت وجود نخواهد داشت چنانكه نداشتهاست.
3. توسل به تصفيه ايدئولوژيك و تنبيه تشكيلاتى تازه از آشكارترين و خشنترين اشكال حفظ قدرت در سازمان حزبى است. اگر اين روشها در حزب كلا غيرقانونى و يا كاربست آنها با وضع مقررات كنترلكننده غيرممكن و يا بسيار دشوار گردد، باز هم اميد كمى وجود خواهد داشت كه يك كميتهى رهبرى كننده، متحد ويكپارچه موفق نشود در كنگرههاى حزبى، حتا به شيوهاى كاملا «دموكراتيك» خود را از نو به انتخاب اعضاى كنگره برساند. بيهوده نيست كه براى ناراضيان از سياست و مشى حزب تا اين حد شكاف دركميته مركزى، به ويژه در هيأت رهبرى روزمره (در دفتر سياسى) مهم و سرنوشتساز بوده است.
اگر مجموعه دستگاه رهبرى جارى حزب در كنگره و در دورهى تدارك آن متحد و يكپارچه عمل كند امكانات ناراضيان از كميته مركزى با امكانات كميته مركزى براى رقابت با يكديگر به هيچوجه قابل مقايسه نيست. در چنيين شرايطى تنها اميد ناراضيان به ايجاد شكاف در دستگاه رهبرى بسته خواهد شد. نه تنها در سازمان ما، نه تنها در احزاب و سازمانهاى سياسى كشورما ايران، كه در تمام جاها نارضايىها در بدنهى احزاب از سياست جارى حزب و يا تلاشها براى تغيير سيماى آن هيچگاه در خارج از دستگاه رهبرى و بدون داشتن حاميان معين در دستگاه رهبرى به نتايج مطلوب، به تغيير سيما و سياست حزب منجر نشدهاست. كسانىكه بر دستگاه رهبرى مسلط هستند، براى غلبه براين دستگاه مىبايست ابتدا به آن وارد شدهباشند. حتا كادرهايى از پى بحرانهاى بسيار بزرگ (مثل اواخر دهه 1980براى احزاب كمونيست) رهبرى را در دست مىگيرند كه به اين يا آن طريق به رهبرى سابق مربوطند.
لذا آن چه در عمل تعيين كننده است، نه اصل سانتراليسم دموكراتيك كه نفس و ذات اصل سانتراليسم است كه قدرت مىآفريند. احزاب ماركسيستى با اختراع فكر انتخابى كردن دستگاه رهبرى (فكرى كه از سوى احزاب راست و ميانه نيز بعدها كمابيش پذيرفته شد) در اين انديشه بودهاند كه اين قدرت را (تا آنجا كه به كارآيى حزب لطمه نزند) به پايين منتقل و رهبرى را دست كم در تئورى تعويضپذير سازند و بحث من اين است كه اين تدبير حتى با بهترين برداشتها از آن فقط بهطور بسيار محدود عمل مىكند و در اين جريانها نيز همانند ساير نحلههاى فكرى و سياسى برابر حقوقى بين تودهى فعالين حزب و رهبران آن همانقدر عملكرد دارد كه شهروندان عادى و صاحبان قدرت در ليبرال دمكراسىها در رقابت برا ى تسخير حكومت متساوىالحقوقاند.
سانتراليسم دموكراتيك در واقع تعديلكننده توازن قوا ميان رهبرى موجود و بدنه حزب است نه تشديد كننده آن. حتى با چشم غير مسلح هم مىتوان ديد كه حد تمركز قدرت در دست رهبرانى چون خمينى، شاه، رجوى، فروهر، مصدق و غيره و غير، از حد تمركز قدرت در سياسى چپ ايران، حتا از حزب دمكرات كردستان به رهبرى مرحوم قاسملو به وضوح بيشتر بودهاست. انتقاد ليبرالى از اصل سانتراليسم دموكراتيك عموما براى تغيير توازن قوا به سود بالاست و براى تبديل حزب تودهاى به حزب رجال بودهاست نه براى انتقال قدرت بيشتر به پايين.
مطالعات در زمينه جامعهشناسى سياسى نشان مىدهد كه در كشورهايى كه داراى ساختار ليرالى دموكراتيك جاافتادهاى هستند امر سياستگذارى (و نيز گزينش ياتغيير رهبران احزاب سياسى عمده) حاصل فعل و انفعالات پيچيدهاى ناشى از تأثير و تأثر عوامل برون حزبى و درون حزبى است. هرچه ساختار قدرت سياسى در جامعه دموكراتيكتر باشد فعل و انفعالات درون حزبى در تعيين سياستهاى رسمى حزب و در تعيين تركيب رهبرى آن نقشى محدودتر و تأثير مستقيم پايگاه اجتماعى و اقشارى كه حزب را حمايت مىكنند بيشتر است. با اين حال (حتى در پيشرفتهترين دمكراسىها نيز) هنوز نمىتوان گفت كه رأى و مطالبهى پايگاه اجتماعى در شكلدهى تصميمات رهبران نقش تعيين كننده يافته است. روش جارى و غالب هنوز هم در همهجا «حل و فصل«، «مسائل» در بالا، ميان بازىگران و چهرههاى اصلى در درون دستگاه رهبرى است به سرانجام مىرسد. توزيع پستهاى اصلى، سمت دادن حزب در راستاى سياستهاى اساسى و شيوه پيشبرد آنها امورى است كه عموما در پشت درهاى بسته بين عدهاى انگشت شمار رتق و فتق مىشود. در ساختارهاى كمتر دموكراتيك، قرار گرفتن افراد در رهبرى احزاب آنان را تا حدود زيادى غير قابل عزل مىكند. در ساختارهاى كاملا بسته و بوروكراتيك حتى هر نوع كنترل و نظارت و هر نوع مشاركت از پايين در تصميمات حزبى عملا ناممكن مىشود. آنجا كه ورقه رأى هنوز اهميت زيادى كسب نكردهاست معناى رأىدادن قبل از آنكه به «قدرت رسانيدن» باشد با قدرت «بيعت كردن» و تصديق پيروى است. تصادفى نيست كه در هند پس از «نهرو» دخترش «اينديرا» و پس از او پسرش «سانجاى«به شيوهاى كاملا دموكراتيك به رهبرى انتخاب مىشوند. همين داستان در پاكستان تكرارپذير شده و به تازهگى نسيم آن به تهران نيز رسيدهاست.
همه مردم مىدانستند كه قبل از انتخابات رياست جمهورى در ايران غم بزرگ كارگزاران و عامل عمدهى سرگشتگى آنان از دور رقابت خارج شدن رفسنجانى بود. براى بسيارى از آنان غير قابل تصور بودهاست كه در حيات رفسنجانى كسى ديگر، از خودىها به رقابت با او برخيزد و با رأى پيروان رفسنجانى جانشين او گردد و خداوند رحمت كند منع قانون اساسى و كند ذهنى مفرط جناح رقيب را كه چشم هواداران وى را براى ديدن امكانات ديگر نيمهباز كرد.
هيچيك از احزاب سياسى ايران تا امروز هنوز تغيير كادر رهبرى از طريق انتخاباتى دموكراتيك را تجربه نكردهاند. رهبران يا بر اثر بحرانهاى حاد و سازمانشكن بهزور بركنار شدهاند، يا به شهادت رسيده يا خود وفات كردهاند و تنها نمونه جز اين شايد سازمان ما بودهباشد. اشارهى به اين نمونهها در ايران و جاهاى ديگر از آن نظر ضرورى است كه توجه كنيم حركت از مدل «كنترل از بالا» به سمت «كنترل از پايين» به چه موانع و مشكلات عديدهى جامعهشناختى و روانشناختى مواجه است.
آماج نقد دموكراتيك از اصل سانتراليسم دموكراتيك نه متوجه به تقويت سانتراليسم دموكراتيك است و نه معطوف به از بين بردن هرنوع كارآيى و ساماندهى اراده مشترك. هدف از اين نقد ارائه اصلاحاتى است كه بدون از بينبردن قدرت تصميمگيرى و ايجاد اراده مشترك، بدون از بين بردن كارآيى سازمانى «راهكارهايى» يافته شوند كه مشاركت، كنترل و تأثيرگذارى پايين بر بالابيشتر تامين و تضمين گردد.
× × ×
هدف، نه انگيزهى، تحرير اين مقاله آن است كه به اتكا و سپس به استناد معناى ويژهاى كه از مفهوم «سازمان ما» ارائه مىدهد، بر اساس تعريفى كه از مفهوم واژهى «رهبرى سياسى» عرضه مىكند و بر اساس مدلهاى تجريدى «كنترل از بالا» و «كنترل از پائين» كه تصوير كرده است. مناسبات قدرت در سازمانها را در راستاى دموكراتيزهشدن زير تأثير بگيرد. مقاله با بازكردن بحث پيرامون سمت تحول مناسبات قدرت در سازمانهاى اقتصادى، دولتى، ادارى، سياسى و اجتماعى اين ارزيابى را ارائه مىدهد كه از گذشته تا امروز اين سازمانها، در همين راستا متحول شده و مىشوند. مقاله اين تحليل را پشتوانه اميد آفرين و نشانهى ثمرمندى تلاشهائى قرارمىدهد كه در اين راستا اعمال مىشود.
اما آنچه در اين مقاله آمده است اساسا جنبه نظرى و يا تحليلى داشته و گرچه سمتگيرى ارزشى و ديدگاهى معينى را دامن مىزند اما هنوز يك طرح معين براى اعمال تغييرات معين در وضع موجود نيست. از نظر من، مباحث طرح شده در اين مقاله مقدمهاىاست براى تنظيم طرحهائى براى بازسازى متدهاى تصميمگيرى و سازمانگرى فعاليتهاى سياسى، و براى من اين سازمان همان سازمان فدائيان خلق ايران (اكثريت) است كه خود عضو آن هستم.
گرچه تحقق و اجراى چنين طرحهائى براى مطرح شدن ميان فعالين و علاقهمندان اين سازمان و تصويب در كنگرهى آن تنظيم مىشود، ليكن انتشار آنها مىتواند به بحث و تبادل نظر با ساير ديدگاهها دامن زند. و به همين دليل من در پى فرصت خواهم ماند امكان مناسب براى نشر تدابير و طرحهاى معين سازمانى در راستاى ايدهآلهائى كه در اين نوشتار پى گرفته شدهاند و بخشى از آنها در دستورپنجمين كنگره سازمان ما نيز قرار گرفته است، فراهم آيد.
لندن - اكتبر 1997مهر ماه (1376)