01 06 1995
|
موضوع: مطالب كتاب «دمكراسی برای ايران»
|
محل انتشار:
|
نسخه چاپ
گفتگو با ف. تابان در آستانه كنگره چهارم
فرخ نگهدار
ژوئن 1995
شما در آخرين مقالهاى كه نوشتهايد، اعلام كردهايد كه با خط مشى سازمان مخالف هستيد. مىخواستم رئوس اختلاف نطر خود را با آن خط مشى برشماريد.
علت امتناع من از توافق با اين خط مشى ابهامى است كه در آن وجود داشته است. اما وقتى ما از خط مشى صحبت مىكنيم، بايد در مورد چگونگى اين انتقال از يك نظام به نظام ديگر نظر روشن ارائه دهيم. اين صراحت در آن خط مشى نيست و به دليل همين عدم صراحت، من نمىتوانم با آن موافق باشم.
اين كه بايد نيروهاى ملى و چپ با يكديگر متحد شوند، جهتگيرى واحد اتخاذ كنند و پايه تاسيس جمهورى پارلمانى در ايران نيز چنين نيرويى خواهد بود، به نظر من فكر صحيحى است و راهى جز اين نيست. هر نظامى بايد نيروى خاص خودش را داشته باشد تا امكان استقرار پيدا كند. بحثى كه من مطرح مىكنم به هيچ وجه مخالفت با اتحاد نيروهاى طرفدار جمهورى پارلمانى نبوده و نيست، مخالفت با اين اتحاد مخالفت با فراهم كردن زمينه دموكراسى است. هم در آن مقاله و هم در نوشتههاى ديگر نشان دادهام كه تا چه حد نياز به اين اتحاد ضرورى و جدى است.
روش تشكيل اين اتحاد و تاسيس رهبرى سياسى واحد البته در اسناد مصوب كنگره و ادبيات سياسى كه ما مروج آن هستيم به اندازه كافى روشن نيست.
به نظر من بايد رهبرى سياسى نيروهاى ملى و دموكراتيك از طريق فعاليت فكرى و سياسى، از طريق فعاليت معنوى پى گرفته شود و نه با ساختن از بالا و به شيوه بوروكراتيك. مذاكره رهبران با يكديگر و توافق آنها البته ضرورى است اما به هيچ وجه كافى نيست بلكه فعاليت فكرى و سياسى عناصر رهبرى پاسخگوى آن بسيج است. بايد كار در پايين صورت پذيرد.
نكته دوم اين است كه بايد بفهميم كه اگر بخواهيم كه فكر رفرميستى، اصلاحطلب و مسالمتآميز پيش برود، پايه آن بايد در داخل كشور باشد. تاسيس رهبرى سياسى در خارج كشور و نيروهاى داخل را از خارج رهبرى كردن قطعا با خط مشى رفرميستى فاصله خواهد داشت و خط مشى سرنگونى از طريق اعمال زور را جاىگزين خواهد كرد. اين دو نكته در گفتههاى ما در كنگره سوم تصريح نشده و بايد تصريح شود. البته بحث بسيار وسيعتر است كه در اين جا فرصت باز كردن آن نيست.
در اين ميان اما نقطه ابهام اصلى در خط مشى ما رابطه راهحل نيروهاى ملى و چپ با ساير راهحلها يعنى راهحل سلطنت، مجاهدين و ولايت فقيه است. كنگره سوم بر ضرورت توافق با اين سه نيرو به اين سازماندهى گذار از نظام موجود به نظام جاىگزين تاكيدى و تصريحى ندارد. كسى كه پيرو خط مشى كنگره سوم است، نمىداند هنوز يك توافق با طرفداران جمهورى اسلامى در آينده در افقها بايد پديدار شود و نه تنها با جمهورى اسلامى، بلكه با نيروهاى ديگرى كه استقرار نظام سياسى ديگرى جز جمهورى تماما انتخابى را طلب مىكنند. توافق با آنها هم براى نحوه گذار از استبداد موجود به نظام جاىگزين ضرورى است.
من فكر مىكنم سازمان بايد خط مشى در پيش بگيرد كه در آن تصريح شود براى گذار از نظام ولايت فقيه به نظام جاىگزين مجمع توافق ملى كه يك ركن آن نيروهاى ملى و دموكراتيك و چپ تحت رهبرى واحد خواهد بود، قطعا در آينده بايد تشكيل گردد. اينها نكات عمدهاى است كه در خط مشى سياسى سازمان مهم است و بايد تصريح شود.
به عبارت ديگر شما با هدف اساسى خط مشى مصوب كنگره سوم يعنى بركنارى جمهورى اسلامى موافق هستيد ولى در مورد چگونگى رسيدن به اين هدف و شيوههايى كه بايد اتخاذ شود، معتقد هستيد خط مشى جواب دقيق به مسايل نمىدهد.
هدف صد در صد درست است. تنها واژه بركنارى شايد از اين نظر كه استنباطهاى ديگرى ممكن است از آن به عمل آيد و خود اين صراحت را كه استقرار دموكراسى به جاى رژيم موجود را به همين شكل به ذهن تبادر نمىدهد، من با آن زياد اخت و نزديك نيستم. درستتر اين است كه استقرار دموكراسى به جاى نظام ولايت فقيه را مورد تاكيد قرار دهيم ولى تا آن جايى كه من شناخت دارم نيروهاى سازمان به خصوص برداشت نمايندگان كنگره سوم عموما واحد بود. آنها از واژه پايان دادن عموما تاكيد بر اعمال قهر را استنباط نمىكردند. ولى من پيشنهاد مىكنم به جاى بركنارى رژيم جمهورى اسلامى به اين دليل كه خود نيروهاى طرفدار آن بايد در مجمع توافق همگانى مشاركت داده شوند، از عبارت استقرار دموكراسى به جاى نظام مبتنى بر ولايت فقيه نام ببريم تا اين ابهام در اذهان به وجود نيايد كه ما مىخواهيم اول رژيم موجود را سرنگون كنيم - برچينيم و بعد با سلب حق مشاركت طرفداران حاكميت روحانيت در انتخابات مربوط به تاسيس نظام، آن انتخابات را برگزار كنيم.
من مىخواهم اشارهاى بكنم به اختلافاتى كه بعد از كنگره دوم سازمان پديد آمد. در آن كنگره اين نظر پديد آمد كه ما نبايد در برابر جمهورى اسلامى آلترناتيو معرفى كنيم و اين ارزيابى اساسى متكى بر اين بود كه در آن دوره يك اميدوارى نسبت به يك جناح در حكومت جمهورى اسلامى و اقداماتى كه جناح رفسنجانى مىكرد وجود داشت. اين نه تنها در سازمان، بلكه در سطح جنبش دموكراتيك وجود داشت. شما فكر مىكنيد اختلافاتى كه از آن اسم برديد تا چه اندازه متكى بر يك چنين اميدوارىهايى بود كه تحولات را بتوان به اتكاى آن جناح پيش برد. امروز ارزيابى شما از آن اختلافات چيست و آيا امروز هم باز مىتوان بر آن اميدوارىها متكى شد و راه اصلاحات را از داخل رژيم گشود؟
براى اين كه دقيقتر سوال مطرح شود به نظر من ضرورى است كه روى دو واژه از اين سوال شما تاكيد شود. يكى اميدوارى و ديگرى اصلاحات از درون رژيم. اگر از من بپرسيد كه در كنگره دوم اميدوارى به اصلاحات از درون رژيم وجود داشت يا نه، من پاسخ مىدهم در قلب و روح من آرى، اين اميدوارى به اصلاحات وجود داشت. ولى اگر مىپرسيد كه اين اميدوارى به چه بود؟ به گذر از استبداد به دموكراسى بود و استقرار نظام جمهورى پارلمانى از درون خود رژيم به جاى رژيم مبتنى بر ولايت فقيه بود، من پاسخ مىدهم نه. يك چنين اميدى و يك چنين ارزيابى در قلب و روح من از زمانى كه تقدم مبارزه براى دموكراسى را پذيرفتهام هرگز وجود نداشته است. آن چه كه محور اميد من بوده و بعد عدم امكان تحقق آن اثبات شد، موضوع برترى نهاد رياست جمهورى به نهاد رهبرى (ولايت فقيه) بود. موضوع امكان غلبه ارگانهاى ادارهكننده كشور بر ارگان رهبرىكننده مطرح بود. اگر چنين مىشد يك گام به پيش بود.
به عبارت ديگر شما اين اميدوارى را داشتيد كه با تسلط نهاد رياست جمهورى بر ولايت فقيه حكومت جمهورى اسلامى از يك حكومت ديكتاتورى مذهبى به يك حكومت معمولى تبديل شود. آيا به نظر شما اين يك تحول جدى در ساختار حكومت جمهورى اسلامى محسوب مىشد و مىتوانست خط مشى ما را در مورد اين رژيم تغيير دهد؟
من تاكيد كردم كه خط مشى سياسى ما با اين تحول نمىتوانست پايان يافته تلقى شود. چرا كه دموكراسى در مركز توجه آن است. اين تحول به معناى آزادى احزاب سياسى، انتخابات آزاد و استقرار رژيم مبتنى بر انتخاب آزادانه مردم نبوده و نيست. اما از نظر مشكلاتى كه گريبانگير كشور است، از نظر مصالح پيشرفت اقتصادى، براى پاسخگويى به مسايل مربوط به اداره امور كشور، به نظر من تضعيف سلطه روحانيت و فقه در حاكميت يك تحول مثبت است.
شما فكر مىكنيد اين ارزيابى ناشى از عدم شناخت جمهورى اسلامى بود يا فكر مىكنيد يك موقعيتى پيش آمده بود كه نيروهاى بوروكرات مىتوانستند به پيروزى هم برسند، ولى اين موقعيت از دست رفت.
من با نظر دوم موافقم. در انتخاب تاكتيك سياسى عنصر تعيينكننده اين نيست كه امكان دستيابى به خواسته مورد نظر امكانى قطعى است يا امكانى احتمالى. به نظر من درست بوده و درست هست كه ما در مشى سياسى خود از حمله به نهاد ولايت فقيه و مقابله با تسلط همهجانبه معممين بر حكومت شروع كنيم. در اين كار نبايد ترديد كرد. در آن تلاشى كه براى تغيير توازن قدرت ميان دستگاه بوروكراسى و دستگاه روحانيت در جريان بود، جهتگيرى درست اين بود كه سلطه روحانيت آماج اصلى باشد. اما راست اين است كه ارزيابى من از توازن نيروها نادرست بود. من فكر مىكردم نيروهاى تكنوكرات و بوروكرات آن قدر در جامعه و در حكومت نيرو گرفتهاند و مجتمع شدهاند كه مىتوانند سلطه روحانيت را به عقب بزنند. اين ارزيابى نادقيق بود.
به عبارت ديگر شما فكر مىكنيد كه جهت اصلى مبارزه ما بايد متوجه اصلاح ساختار سياسى جمهورى اسلامى باشد يا جهت اين مبارزه بايد بركنارى مجموعه اين حكومت باشد.
اين بحث، بحث استراتژى و تاكتيك است. استراتژى بايد تغيير نظام جمهورى اسلامى و استقرار نظام مبتنى بر حق راى مردم باشد. در تاكتيك در هر مرحله ما بايد از اصلاح و تغيير در ساختار جمهورى اسلامى و در سياستهاى حاكم را پىگيرى و رژيم را به عقبنشينى وادار كنيم. هر گام عقبنشينى، هر تغيير مثبت در ساختار حكومتى گامى در جهت دموكراسى است.
بحث بر سر عقبنشينى رژيم بر اثر فشار از پايين نيست. بحث بر سر اصلاح سيستم سياسى است. آيا هدف تاكتيكى را از جمله مىتوانيم اصلاح ساختار سياسى رژيم قرار دهيم يا نه؟
البته كه مىتوانيم. اين نوع اصلاح به سود ماست. من نظر شما را نمىدانم. از نظر من به سود دموكراسى است.
تاكتيك شما از ارزيابى معينى ناشى مىشود. آيا شما اين امكان را در حكومت موجود مهيا مىبينيد كه مجموعه فشارها بتواند به اصلاح ساختار سياسى حكومت منجر شود؟
به طور كلى نمىتوان يك بار براى هميشه گفت كه اصلاح يا تغيير در ساختار رژيم اسلامى امكانپذير هست و يا يك بار براى هميشه گفت كه هيچ نوع تغيير يا اصلاح در اين رژيم امكانپذير نيست. پاسخ اين سوال را توازن نيروها، ميزان بسيج و شرايط واقعى تعيين مىكند كه اصلاح امكانپذير است يا نه. اين اميد در سالهاى پس از پايان جنگ و مرگ خمينى بود كه ممكن است تغيير يا اصلاحى در ساختار رژيم امكانپذير گردد، اما توازن نيرو يارى نكرد كه اين اصلاح به پيش برود. فردا، در آينده ممكن است شرايط ديگرى فراهم شود. نامه 86نفر و امكان شركت يا عدم شركت بخشى از نيروهاى مخالف در انتخابات آتى البته اصلاح نظام نيست، ولى به معناى تغيير در شرايط سياسى است.
يعنى تحول در ايران در جهت استقرار دموكراسى بايد با شركت و موافقت حكومت صورت پذيرد.
آرزو در اين راستاست. آرزو اين است كه تحول به صورت مسالمتآميز و نرم انجام پذيرد. از اين نظر همه نيروهاى طرفدار دموكراسى بايد تمام تلاش خود را به كار گيرند تا نيروى حاكم و نه تنها نيروهاى حاكم، كه مجاهدين، حاميان رژيم سابق و چپهاى راديكال را به توافق با خود براى گذار مسالمتآميز ترغيب كند. چنين توافقى امروز غيرعملى و غيرممكن است. به اين دليل كه نيروى دموكراسى در ايران هنوز موفق به تسخير مواضعى نشده است كه دستيابى به آنها براى استقرار دموكراسى ضرورى است. استقرار نظام دموكراتيك در ايران دو چيز طلب مىكند: يكى آزادى تشكل، يكى آزادى بيان. هر يك از اين دو، يك روند است و يكجا تحقق نخواهد يافت.
تكيه بر اين دو روند، يعنى متحد كردن مردم حول مطالبات دموكراتيك و تحت رهبرى سياسى واحد آن دو پايه اساسى است كه زمينه را براى استقرار نظام سياسى دموكراتيك مهيا مىكند.
وقتى مردم حول خواستها و مطالبات معين متحد و حول رهبرى سياسى واحد متحد شدند، آن زمان بايد صحبت كرد كه اين نيرويى را كه به دست آوردهاند - اين حربهاى را كه به دست آوردهاند، در برابر نيروى حاكم چگونه به كار گيرند. به نظر من بايد اين حربه را براى وادار ساختن طرف مقابل به پذيرش راه مسالمتآميز به كار گيرند.
اين كه در آينده استبداد به زانو در نخواهد آمد در برابر اراده متحد مردم، از نظر من يك پيشبينى مايوسانه و مبتنى بر كم بها دادن به ظرفيتهاى موجود در ايران در جهت استقرار دموكراسى است. اگر نيروى دموكراسى آن قدر توانمند شده باشد كه بتواند رژيم موجود را بركنار سازد، قطعا خواهد توانست كه طرفداران آن را نيز به توافق با خود حول گذر مسالمتآميز ناگزير سازد.
شما از شكلگيرى رهبرى سياسى جنبش براى استقرار دموكراسى صحبت كرديد. در نظرات شما اين هست كه اين رهبرى اساسا بايد در داخل كشور شكل بگيرد. اگر ممكن است در اين مورد بيشتر توضيح دهيد.
تاسيس رهبرى سياسى واحد با هدف استقرار دموكراسى در وضعيت موجود كشور قبل از هر چيز بستگى به ايجاد شرايط مناسب براى برآمد اين رهبرى دارد. در شرايط استقرار همهجانبه استبداد در كشور و در شرايط انفعال مردم براى مقابله با اين استبداد امكان شكلگيرى رهبرى سياسى در داخل كشور طبعا وجود ندارد. در آن مرحله مبارزه طبعا متوجه پىگيرى مطالبات معين و در مركز آن اعتراض به موارد نقض حقوق بشر است. اين رهبرى فقط زمانى مىتواند مدعى تغيير در مجموعه نظام سياسى حاكم بر كشور و گذر از وضع موجود به نظام ديگر بشود كه شكاف در نظام حاكم پديد آمده، شرايط اجتماعى مساعد شده و اوضاع بينالمللى به حمايت از اين تغيير نيز جلب شده باشد. تا آن زمان طرح مطالبات و خواستهاى مشخص و موضعى است كه مىتواند راهگشا و زمينهساز تاسيس و برآمد رهبرى سياسى واحد گردد.
دليل مخالفت شما با اين سياست سازمان براى ايجاد آلترناتيو دموكراتيك هم اساسا به همين مناسبت است يا دلايل ديگرى نيز داريد؟
اول ما بايد زبان مشترك پيدا كنيم روى معناى كلمه آلترناتيو. دركى كه من از سياست سازمان مصوب كنگره دوم داشتم و دارم اين بود و اين هست كه مىخواهد رژيم را بردارد و رژيم پارلمانى را راسا و به اتكاى متحدين خود و بدون توافق با ساير آلترناتيوها، و بدون توافق با نيروهاى حاكم جاىگزين آن سازد. به زبان ديگر استقرار جمهورى پارلمانى حلقه بلاواسط در اين ميان است. اين حلقه واسط از نظر من مجمع توافق همگانى است كه عناصر و اركان آن نيروهايى هستند كه هر كدام راهحلها و يا به زعم ديگر «آلترناتيوهاى» ديگرى را (به جز جمهورى پارلمانى) طلب مىكنند. اين نكته در خط مشى سازمان موجود نيست. ارائه نيرويى كه بايد دولت تشكيل دهد و يا قدرت را به دست گيرد، ضرورى است، اما در وقت ضرور. حتى رهبران و چهرههاى آن بايد معرفى شوند، اما در وقت ضرور. من با معرفى رئيسجمهور، معرفى هيئت دولت، حتى با معرفى نامزدهاى نمايندگى مجلس در وقت خود، نه تنها مخالف نيستم، بلكه آن را وظيفه هر نيروى سياسى جدى مىشناسم كه خواهان تحول جدى در اوضاع كشور است. مطمئن باشيد روزى كه وقتش رسيد ما حتما اين كار را خواهيم كرد.
امروز كه ما و ديگران آلترناتيوهاى فكرى، يعنى (نظامهاى سياسى) متفاوت را براى جامعه پيشنهاد مىكنيم بايد با يكديگر براى چگونگى استقرار نظام مورد نظر خود به يك راهحل مشترك يعنى تاسيس مجلس مؤسسان با مشاركت يكديگر برسيم. اين مسئلهاى مقدم است. معرفى تركيب وظيفه مقدم نيست و چه بسا آن روز تركيب نيروها و احزابى كه ما براى به دست گرفتن قدرت پيشنهاد مىكنيم همان تركيبى نباشد كه امروز متحد ما هستند. هنوز زود است كه ما در باره تركيب قدرت جاىگزين تصميم بگيريم و اين مخالفت مربوط به امروز است و نه به طور كلى.
چرا فكر مىكنيد ارائه آلترناتيو از جانب نيروهاى دموكراتيك به معنى پيشنهاد تركيب معينى براى حكومت است و به معناى پيشنهاد نوع معينى از نظام حكومتى نيست؟
اگر منظور ارائه نوع معينى از نظام حكومتى باشد آن وقت تشكيل دادن يا ايجاد كردن آن بىمعناست. در اين صورت وظيفه ما در اين زمينه وظيفهاى تبليغى، سياسى، ترويجى يعنى وظيفه ارائه يك برنامه سياسى معين است.
در واقع نظرى هست كه منظورش از تشكيل يا ايجاد آلترناتيو دموكراتيك همان ارائه يك برنامه سياسى معين و تبليغ و ترويج آن در جامعه است و نه ارائه يك تركيب از نيروهاى سياسى معين براى تشكيل حكومت. اين نظر اما علاقهمند است كه اين حركت را تحت عنوان ايجاد يا تشكيل آلترناتيو دموكراتيك بيان كند. من با اين نظر اختلاف مضمونى ندارم اما ترجيح مىدهم آن را به شكل ديگرى بيان كنم كه راه سوء برداشت از آن مسدود شود. من آن را تحت عنوان ايجاد آلترناتيو فكرى بيان كردهام هر چند كه دقيقتر و روشنتر آن است كه اين فكر تحت عنوان ارائه برنامه سياسى يا تاسيس رهبرى سياسى واحد بيان كنيم. برنامهاى كه جمهورى پارلمانى عنصر اصلى آن است.
چرا شما فكر مىكنيد ارائه آلترناتيو به معناى ارائه يك تركيب معينى براى به دست گرفتن قدرت و حذف ديگر آلترناتيوهاست؟
ممكن است تصور برخى از دوستان ما از آلترناتيو با آن چه كه ديگران از آن مىفهمند يكى نباشد. مثلا در مورد سلطنت آنها نظام سلطنتى را همراه با رهبر آن يك جا ارائه مىدهند. مجاهدين نيز نظام مورد نظر خود را با تركيب حكومتى مورد نظر خود يك جا ارائه مىدهند. در جمهورى اسلامى نيز همين طور است. نظام و رهبر آن يك جا ارائه شدهاند. فقط در ميان نيروهاى سازمان و برخى محافل ديگر اين تصور مطرح است كه تشكيل آلترناتيو دموكراتيك نه به معناى نامزد كردن يك نيروى معين براى جايگزينى قدرت كه به معناى ارائه يك «ايده» معين در مورد ساختار سياسى كشور است. من جايى نشنيدهام كه نام اين كار را ايجاد و يا تشكيل آلترناتيو دموكراتيك بگذارند.
يكى از مسايلى كه در سازمان ما و در ميان ديگر نيروهاى دموكراتيك مطرح است چگونگى برخورد با جنبشهاى اعتراضى است كه در ايران به وقوع مىپيوندد. شما فكر مىكنيد وظيفه ما در قبال اين جنبشها چيست؟
دو نوع تلقى از «مسئوليت ما» من ديدهام: وظيفه ما در قبال حركات اعتراضى خودانگيخته (تاكيد مىكنم خودانگيخته و انفجارى) اعمال فشار بر رژيم براى منع كشتار و خونريزى است. نقش و مسئوليت ما آن است كه تلاش كنيم هر چه بيشتر دستان رژيم را كوتاه كنيم از كشيدن اسلحه به سوى مردم بىدفاع. مسئوليت ما باز كردن راه براى طرح مطالبات اقشار مختلف به شيوه مسالمتآميز و به صورت متشكل است. اين البته وظيفهاى دشوار و دراز مدت است و تا زمانى كه اين كار به ثمر برسد بسيار شورشها اتفاق خواهد افتاد.
تلاش ما بايد متوجه بسيج همه امكانات براى منع كشتار مردم بىگناه گردد. جلب حمايت بينالمللى براى اعمال فشار بر حكومت اهميت كليدى دارد. اين كارى است كه از دست ما ساخته است. من مثال مىزنم تلاش رژيم را براى ترور مخالفان در خارج از كشور. اگر پيكار عليه ترور را از فاجعه وين شروع كرده بوديم براى رژيم سازماندهى پاريس دشوارتر مىشد. و چه بسا كه يا سازماندهى ترور برلين را به سود خود نمىديد و يا برايش متضمن بهايى بس سنگينتر بود. بايد كارى كرد كه رژيم بفهمد و بداند كه به گلوله بستن مردم نيز بىكيفر نخواهد ماند.
فكر ديگرى هست كه تشويق فعالين چپ در ايران به شركت در اين حركات خودانگيخته را وظيفه و مسئوليت اصلى خود مىشناسد. اين فكر به هواداران خود پيام مىدهد كه برويد، دامن بزنيد و رهبرى كنيد. از نظر من اين يك طرح ذهنى و غيرمسئولانه است. تجربه شورشهاى سال 56در خارج از محدوده به ما آموخت كه تا وقتى مطالبات و خواستههاى معين دموكراتيك و سياسى در ميان آن مردم به حد كافى نفوذ نكرده باشد، تا وقتى كه شكاف در سيستم حاكم پديد نيامده باشد، تا وقتى نيروهاى سياسى به اندازه كافى متحد و نيرومند نشده باشند امكان جلب تودههاى وسيع مردم به رهبرى سازمانهاى سياسى هنوز فراهم نيامده است. در چنين شرايطى فرستادن نيروهاى روشنفكرى به نقاطى كه شورش درمىگيرد قبل از اين كه به طرح و پىگيرى شعارها و مطالبات آزادىخواهانه توسط شورشيان بيانجامد به هضم شدن آن فرستادگان در آن شورش كور منجر مىشود. من انتظار ندارم كه از مشاركت فعالين اعزامى در شورش مشهد، شيراز، اراك و غيره، از آنها برآمد سياسى و مبارزه سياسى زاده شود. اين سادهنگرى است كه با رفتن افراد روشنفكر مىتوان جهت آن شورش را به سوى آزادى كشاند. ممكن است آن را به سوى «مرگ بر» رژيم موجود سوق داد اما غير ممكن است از آنها فرياد زنده باد جمهورى پارلمانى شنيده شود. راه سوق مردم به سوى مطالبه آزادى كار روشنگرانه و فعاليت سياسى در سطح جامعه است.
پس شما شركت فعالين سياسى در جنبشهاى مردمى را مردود مىدانيد؟
«جنبشهاى مردمى» واژهاى بسيار وسيع است. اين واژه حركت ما در خارج از كشور تا هر اعتراضى به وضع موجود و به هر شكل را در برمىگيرد. نامه 134نويسنده هم جزئى از جنبشهاى مردمى است.
منظور به طور مشخص جنبشهاى تودهاى در اسلامشهر، مشهد و ديگر جاهاست.
من نام اين حركات را «جنبش» نمىگذارم، جنبش داراى خصلت متداوم و حاوى نوعى برنامه سياسى و يا اجتماعى است. ما با اعتراض موضعى و با طول عمرى بسيار كوتاه مواجهيم. بر اين حركات من نمىتوانم نام «جنبش سياسى» بگذارم.
شركت در آنها را هم توصيه نمىكنيد؟
شركت سازمانهاى سياسى در اين حركات بلاموضوع است و نمىتواند وجود داشته باشد. اين حرف بىمعناست كه كسى بگويد سازمان ما يا فلان تشكل سياسى به مثابه يك سازمان سياسى در اين يا آن شورش خودانگيخته مشاركت دارد. چرا كه ارتباطى بين رهبرى سازمان و توده شورشى نمىتواند وجود داشته باشد. موضعى كه من روى آن تاكيد داشتهام آن است كه وظيفه ما در قبال عناصرى كه داراى انديشه سياسى هستند و در همان محيط شورشى حضور دارند، نوعى وظيفه تربيت سياسى است. بدين معنا كه چنان چه موج شورش و اعتراض مردم منطقه را در برگرفت خود را از مردم جدا نكنند و مردم را ترك نكنند. مانع سركوب و كشتار شوند، مردم را راهنمايى و به نجات جان و مال آنان كمك كنند. البته اين تربيت كار يك روز و دو روز نيست. ما فدائيان خلق هميشه چنين برخوردى با خود داشتهايم.