27 09 1996
|
موضوع: مطالب كتاب «دمكراسی برای ايران»
|
محل انتشار:
|
نسخه چاپ
سمت وارد آوردن ضربه اصلى
سخنرانى به دعوت انجمن تلاشگران جامعه باز، دانشگاه فرانكفورت
فرخ نگهدار
۲۸سپتامبر ۹۶
با سلام به حضار محترم و با تشكر از زحمات ارزشمند انجمن تلاشگران جامعه باز، به ويژه آقاى چرندابى كه رياست جلسه را بر عهده دارند سخن خود را با ياد دكتر نجيبالله، دوست ديرين خود و مبارز پىگير راه مصالحه ملى و نجات مردم افغانستان از گرداب جنگ و مصيبت آغاز مىكنم. شيوه هولناك اعدام او سمبل سرنوشت تلخ يك ملت و نشان ماهيت خوفناك كسانى است كه اكنون به قدرت خزيدهاند. من اين روىداد تلخ را شاهد بحثى گرفتهام كه امروز قصد طرح آن را دارم:
موضوع سياست موضوع قدرت است
ما در دنياىى زندگى مىكنيم كه در آن آدمكشان طالبان سياست دكتر نجيبالله را همراه با پيكر خون آلودهاش ديروز در كابل بىرحمانه به دار آويختند، دنياىى كه در آن مشى يلتسين بر مشى گارباچف و راه نتانياهو بر راه اسحاق رابين غلبه كرده است. دنياىى كه در آن معيار واحد براى سنجش «ارزشها» وجود ندارد، و علم و عقل و اخلاق و منطق ظرفهاىى هستند كه هر كس متاع خود را در آن ريخته است. دنياىى كه در آن اين كه چه چيز «خوب» يا چه چيز «بد» است را حد قدرتى تعيين مىكند كه از زور سلاح، زور پول يا زور دانش تو برخاسته است.
در اين سالهاى شكست، در شرايطى كه چه دورانسازترين انقلاب قرن يعنى انقلاب اكتبر، چه تودهاىترين انقلاب قرن يعنى انقلاب بهمن و چه ماجراجويانهترين انقلاب قرن يعنى انقلاب ثور به سلطه سياهى، به سلطه دزدى و غارتگرى انجاميده است، در شرايطى كه مبارزان راه رهاىى بشريت شكست پشت شكست را تحمل كردهاند اين احتمال بسيار است كه ما حتى در تشخيص معناى لغاتى كه سالها با آنها زندگى كردهايم نيز دستخوش ترديد شويم.
در اين جا از ضرورت تحمل و مدارا صحبت مىشود، در اين جا از نياز كشور ما به وفاق ملى، از ضرورت تشكيل يك دولت ائتلافى فراگير، از ضرورت اتحاد وسيع همه ايرانيان صحبت مىشود از حكومت شاه انتقاد مىشود كه نه ترمز داشت و نه دنده عقب. اينها همه نشانه يك روحيه است. روحيهاى كه در آن وجه سازش، وجه همكارى، وجه انعطاف و عقبنشينى و كوتاه آمدن از خواستهها وجه عمده و گاه تمام هنر سياست تلقى مىشود.
اين روحيه را مقايسه كنيد با فكرى كه «جنگ» را ادامه سياست اما با وسايل ديگر تلقى مىكرد، روحيهاى كه تمام اصطلاحات و مفاهيم رايج در ارتش را در فرهنگ سياسى رواج مىداد، روحيهاى كه «سياست» در آن تماما «رزم» است، پيكار است، روياروىى است، فكرى كه واژههاى همكارى، عقبنشينى و سازش را معادل خيانت و انحراف و ضعف مىبيند.
فراموش نكنيم كه هميشه و همه جا موضوع سياست موضوع قدرت بوده و هست. عمر سياست زمانى به پايان مىرسد كه عمر زور به پايان رسد. در سياست وجه سازش، تحمل، عقبنشينى، ائتلاف و غيره البته مطرحاند. سياست بدون اين به اعتقاد من، اساسا وجود ندارد. اما اين مفاهيم هرگز وجه عمده و تعيين كننده در سياست نيستند. محتواى اصلى فعاليت سياسى قطعا مبارزه است، گردآورى نيرو است، اعمال قدرت است، اعمال قدرت به اشكال مختلف.
هنر رهبرى سياسى
اين كه معنى «مردم سالارى» چيست و چرا اين گذر براى ايران ضرورى است، را من در سخنرانىهاى قبلى، در كنفرانس ايران در آستانه سال دو هزار در لندن و در كنفرانس كانون دفاع از دموكراسى در ايران در نيويورك مفصلا مورد بحث قرار دادهام. بحث من امروز روى مسايل و الزامات گذار از استبداد به دموكراسى متمركز است.
در حال حاضر استبداد بر كشور حاكم اسمت و ما مىخواهيم اين وضع را تغيير دهيم، يعنى مىخواهيم دموكراسى را جاىگزين آن سازيم. علت اين كه ما نمىتوانيم فعلا اين خواسته را برآورده كنيم اين نيست كه ما براى دولت جاىگزين و نخستين اقدامات پس از كسب قدرت برنامه نداريم، علت اصلى توازن نيروست. گذر به مردم سالارى در تناسب قواى موجود غير ممكن است، براى گذر ضرورتا بايد حاكميت استبداد ضعيفتر و نيروى جبهه دموكراسى قوىتر از امروز باشد.
آقاى نزيه گفتند: ما بايد بخواهيم كه حكومت به برگزارى رفراندوم براى تعيين نظام تن دهد. آقاى شريعتمدارى پاسخ مىگويد: اينها رفراندوم را برگزار نخواهند كرد. ما بايد خواهان برگزارى انتخابات مجلس و كسب حق شركت در آن باشيم.
اما به برداشت من رژيم مسلما نه به رفراندوم تن مىدهد و نه به شركت ما در انتخابات، اما طرح و پىگيرى كدام اين خواستهها مىتواند در تناسب قواى موجود اثر كند و تمام هنر سياست در تشخيص اين نكته است كه كدام خواسته حتى يك سر سوزن به سود ما و به زيان استبداد حاكم عمل مىكند.
چگونه مىتوان تشخيص داد كه كدام پاسخ درست و كدام زيانبار است؟ معيار من در اين تشخيص آن است كه سياست مذكور تا چه ميزان ظرفيت آن را دارد كه در جبهه حاكميت استبداد شكاف و در ميان نيروهاى هواخواه دموكراسى همگراىى ايجاد كند. تمام هنر سياست درست ديدن و درست پاسخ گفتن به همين مسئله است و من در انتهاى بحث به اين پاسخ باز خواهم گشت.
تجربه گذشته
۱۵سال پيش بحث اقليت و اكثريت در سازمان ما بحث تحليل حاكميت بود. ما مىگفتيم نيروى غالب در حاكميت خردهبورژواىى است و تا حد معين مىتواند مبارزه ضدامپرياليستى را پيش ببرد. آنها مىگفتند در حكومت بورژوازى غالب است و با امپرياليسم به سازش مىرسد. اما اشكال در تحليل اكثريت آن نبود كه اقليت مىگفت. حكومت اسلامى نه غربگرا بود و نه با بورژوازى بيش از خردهبورژوازى مربوط بود. اشتباه مضمونى هر دوى ما اين بود كه تمايلات ضدامپرياليستى، «نه آزادىخواهانه» را مبنا گرفتيم. به علاوه توجه ما هر دو صرفا روى تحليل و شناخت رابطه حكومت با طبقات اجتماعى معطوف بود.
ما روى شناخت و تحليل خود دستگاه حاكم، روى كالبدشكافى رژيم اصلا كار نكرديم. نيت هر دو البته قبل از همه تقويت و تحكيم موقعيت «فدائى» در ميان مردم و در مقابل حكومت بود. با اين حال چشم ما در پى يافتن حلقههاى ضعيف و نقاط قوت درون حكومت نبود. در سالهاى ۵۹تا ۶۱كه ما پيشبرد مبارزه ضدامپرياليستى را مضمون عمده فعاليت خود قرار داديم، ما اشتباه متديك قبلى را رفع كرديم. ما از حزب توده ايران در آن روزها آموختيم كه به نيروهاى درون حكومت نيز توجه كنيم.
به علاوه ما آموختيم كه براى تضعيف موقعيت نيروهاى بازدارنده، آنان را از كدام زوايا مورد تهاجم قرار دهيم. خط مشى ما متوجه تعميق شكاف در حكومت و تضعيف گرايشهاىى بود كه بوى سازش از آنان برمىخاست. اى كاش ما همين متد را از همان آغاز نه به خاطر پيشبرد مبارزه ضدامپرياليستى كه براى ايجاد يك جبهه وسيع دموكراسى و تضعيف نيروهاى طرفدار استبداد به كار مىگرفتيم.
فرجام خط مشى سالهاى ۵۹تا ۶۱ما را به لحاظ متديك به عقب برگرداند، دوباره فكرى بر اكثريت غالب شد كه به اهداف تحليل و كالبدشكافى حاكميت بسيار مظنون بود و از آن تحليل بوى سازش و همدستى با يك جناح، بوى سستى در هدف، احساس مىكرد.
اين ظن هنوز هم در سازمان ما بسيار نيرومند است. همين ظن است كه موجب شده در هيچ يك از كنگرههاى ما يك تحليل دقيق و قدرتمند از بافت جمهورى اسلامى و از نقاط و حلقههاى قدرت و ضعف درونى آن ارائه نشود و يا به تصويب نرسد. ما هنوز هم نمىدانيم براى در هم شكستن ديوارههاى استبداد ضربه را بايد بر كدام نقطه فرود آورد.
آناتومى قدرت سياسى
قبل از همه بايد مقصود خود، از مفهوم «دولت» و «حكومت» را در اين بحث روشن كنم.
در زبان انگليسى بين واژههاى Stateو Governmentتفاوت معينى وجود دارد. اولى بيشتر به معناى قدرت سياسى به شمول قلمرو آن و دومى به معناى مؤسسات دولتى به شمول هيئت حاكمه است. در فارسى Stateرا هم به معناى دولت و هم به معناى كشور و Governmentرا به معناى حكومت و نيز دولت ترجمه كردهاند.
من با عنايت به تعريف Max Weberاز دولت بيشتر تمايل دارم كه در فارسى ما از واژه «دولت» معناى «دستگاه بوروكراسى» به شمول وزارتخانهها و هيئت دولت را استنباط كنيم و واژه «حكومت» بيشتر به ذهن ما نهادهاىى را تبادر دهد كه قدرت اعمال قهر را در انحصار خود دارند. قدرتى كه مسلما اتكاى آن بر ارتش، نيروهاى انتظامى، دادگاهها و زندانها و غيره است. در ضمن براى رفع اغتشاش بهتر است واژه «دولت» را در ترجمه Stateبكار نبريم و آن را به فراخور «كشور«، «ايالت» يا «حكومت» ترجمه كنيم.
لذا آن چه من در اين بحث به عنوان «دولت» به كار مىبرم معنايش نه Stateكه اساسا «دستگاه بوروكراسى» است. من واژه «حكومت» را در اين بحث صرفا براى نيروى كنترل كننده نهادهاىى در نظر گرفتهام كه «قدرت اعمال قهر» را در انحصار خود دارند.
به زبان ديگر آن چه كه در زبان جارى «بخش عمومى» شناخته مىشود اساسا دو بخش است. يكى دستگاههاىى است كه «قدرت اعمال قهر» (و يا به قول محافظهكاران ارگانهاى حافظ نظم و قانون را در انحصار خود دارند (. ديگرى بخشى است كه يك رشته خدمات عمومى را ارائه مىدهد. مثل شهردارىها، اكثر وزارتخانهها، تفكيك اين دو بخش از اين زاويه نيست كه اولى نهاد قدرت است و دومى نيست. درست بر عكس، در جامعه صنعتى مدرن هر دو بخش نهاد قدرتاند.
تفاوت آن دو در جامعه مدرن در نوع و شيوه اعمال قدرت است. به خصوص اين بسيار مهم است كه توجه كنيم كه سير پيشرفت و تكامل جامعه صنعتى گام به گام آن را بيشتر و بيشتر بوروكراتيزه مىكند. سيرى كه آشكارا تناسب به قدرت ميان ارگانهاى اعمال كننده قهر و ساير ارگانهاى بخش عمومى را به تدريج به سود دومى تغيير مىدهد.
وقتى من در اين جا از «قدرت» صحبت مىكنم، البته منظورم صرفا «قدرت اعمال قهر» نيست. منظور قدرت كنترل، تصميمگيرى، تاثيرگزارى و تغيير است. سير زمان تاثير و نقش مراكز اعمال قهر را (نسبت به تاثير و نقش ساير نهادهاى بخش عمومى) در عرصه مديريت اجتماعى كاهش داده و مىدهد. هر چه قدر جامعه عقبماندهتر باشد، قدرت سياسى بيشتر از لوله تفنگ بيرون مىآيد. به علاوه خطاست هر گاه تصور شود كه «قدرت سياسى» صرفا پديدهاى است در انحصار دولت و حكومت. در يك جامعه مدنى و مدرن بخش عمدهاى از قدرت سياسى در خارج از حيطه كنترل و تسلط دستگاههاى دولتى و حكومتى قرار دارد. در آمريكا عمدتا قدرتمندترين محافل قدرت مالى و صاحبان بزرگترين كورپوريشنها قدرت سياسى را كنترل مىكنند. در آمريكا مركز كنترل، تصميمگيرى، تاثيرگزارى و تغيير به ميزان زياد خارج از دستگاه ادارى كشور قرار دارد. در اروپا نيز نهادهاى جامعه مدنى بسيار نيرومندند. در اروپا نه فقط مراكز قدرتمند مالى صنعتى كه سازمانهاى اجتماعى، احزاب و اتحاديهها، كليسا، گروههاى فشار و غيره هر يك در حد معينى بر روندهاى كنترل، تصميمگيرى، تاثيرگزارى و تغيير نقش دارند. در جامعه صنعتى مدرن قدرت سياسى برآيند پيچيدهاى از تاثير و تأثر همه اين نيروهاست.
در ايران، ما اكنون نزديك به يك قرن است كه ما شاهد پروسه پيدايش و رشد مستمر ارگانهاى دولت مدرن هستيم. تمام حكومتها قطع نظر از تركيب و برنامه آنها همه در جهت بسط دستگاه بوروكراسى، در جهت گسترش عرصههاى تصدى دولت گام برداشتهاند.
در ايران تاكنون مطالعات تاريخى بسيار در زمينه بررسى روند تكوين و تكامل دولت مدرن صورت گرفته است. با اين حال جاى آن هست كه براى رديابى نقش ارگانهاى اعمال قهر در كل ارگانهاى قدرت سياسى تفحص بيشتر به عمل آيد. آن چه من از اين پروسه دريافتهام حاكى از آن است كه گر چه در ايران هنوز تسلط بر نهادهاى اعمال قهر مثل ارتش و سپاه و وزارت اطلاعات و قوه قضائيه براى كنترل قدرت سياسى، براى تسلط بر اهرمهاى سياستگذارى و تغيير حياتى است. با اين حال اين تسلط به خصوص در روندهاى ميانمدت و درازمدت نه تنها يگانه منبع قدرت نيست بلكه در عرصههاى معين حتى نمىتوان گفت كه تعيين كننده است. در ايران عملا اين طور نيست كه تمام قدرت سياسى از لوله تفنگ بيرون بيايد. در ايران قدرت سياسى، به خصوص در پروسههاى طولانىتر عملا برآيند پيچيدهاى از نقش و تاثير «دستگاههاى اعمال قهر و سركوب» و «دستگاههاى بوروكراسى» و نيز «نهادهاى جامعه مدنى» است.
قدرت سياسى پس از انقلاب بهمن
در اين جا من به علل و عوامل انقلاب بهمن و نيز عرصه وسيع پىآمدهاى آن نخواهم پرداخت. قصد من در اين جا تصوير شماتيك عمدهترين تحولى است كه از پى انقلاب بهمن در ساختار قدرت سياسى اتفاق افتاده است. قبلا بايد توضيح دهم كه قصد من از عنوان «دين» يا «دستگاه دين» در اين بحث همان دستگاه روحانيت شيعه است و نه محتواى معنوى دين. منظور ما به ازاى مادى آن محتوى، يعنى آيات عظام، آيتاللهها و طلاب مربوطه است كه به مثابه يك نهاد قدرت و يك ركن مهم جامعه مدنى ما صاحب تاثير و نفوذ هستند. با اين توضيح اكنون مىپردازم به تحليل قدرت سياسى پس از انقلاب بهمن.
يكى از هوشمندانهترين تحليلهاىى كه من تا كنون ديدهام تحليلى است كه مىكوشد تحولات در قدرت سياسى پس از انقلاب بهمن را در دو حركت توضيح دهد: در اولين حركت «دين» به پشتيبانى مردم «حكومت» را تسخير مىكند، در دومين حركت «دين» با تكيه بر ارگانهاى سركوب تلاش مىكند دستگاه بوروكراسى را مستقيما تسخير و كنترل كند.
روند استقرار رژيم جمهورى اسلامى در ايران را بايد به صورت تلاش براى استقرار دين در راس حكومت و سپس تلاش آن براى تصرف دستگاه بوروكراسى (دولت) تعريف كرد.
تلاش براى يكى كردن دستگاه روحانيت (يعنى دين) و دستگاه بوروكراسى (يعنى دولت) به واسطه تسخير دستگاههاى اعمال قهر و سركوب (يعنى حكومت) از ابتدا تا امروز مركزىترين هدف بنيانگزاران جمهورى اسلامى ايران بوده و هست.
در باره درآميزى دين و دولت در ايران تاكنون بسيار گفتهاند و نوشتهاند. چه در رد و چه در دفاع. به خصوص روشنفكران مذهبى ما از آستانه مشروطه تا همين اواخر بسيار تلاش داشتهاند كه امكانات اسلام به مثابه يك دستگاه فكرى (يك ايدئولوژى) را چنان منبسط و منعطف نشان دهند كه مىتواند تمام نيازهاى جامعه مدرن را به خوبى پاسخگو باشد.
اين شبه مدرنيسم روشنفكران مذهبى ما كه خواهان مداخله تعاليم دين در سياستگذارى بودهاند، كه اسلام را سياسى ديدهاند و از آن الهام گرفتهاند، را نبايد با خواستههاى روحانيت پيرو خمينى، يعنى يكى كردن «دستگاه دين» و «دستگاه دولت» به واسطه تسلط بر ارگانهاى سركوب، يكى پنداشت.
گر چه اين شبه مدرنيسم در عمل جاده صافكن تحقق تز ادغام دين و دولت بوده است اما روى سخن امروز من با آنان نيست، با كسانى است كه خود طراح و مدافع اين ادغام هستند. بحث امروز من اين است كه آيا در يك جامعه مدرن، در جاىى كه جامعه مدنى تا حد معينى شكل گرفته، فكر ادغام «دستگاه دين» كه يك نهاد مهم جامعه مدنى است، در دستگاه بوروكراسى كه در هر جامعه صنعتى يا نيمه صنعتى يك ركن مهم قدرت سياسى شده است، تا چه ميزان فكرى عملى است.
تكيه بر تحليل رژيم جمهورى اسلامى از زاويه شناخت ويژگىهاى رابطه آن با طبقات يا برخورد آن با «امپرياليسم» بدون پرداختن به تحليل رابطه دين و دولت در اين رژيم به نظر من اغواكننده است. در تحليل اين رژيم مهمترين موضوع اين است كه آيا طرح تسخير ارگانهاى قهر توسط دستگاه دين و سپس تلاش دين براى تسخير دستگاه بوروكراسى و ادغام در آن تا چه ميزان در جامعه مدرن تحققپذير و تا چه ميزان بحرانزاست.
منشاء بحران در رژيم ولايت فقيه
مىدانيم كه شئون مختلف حيات اجتماعى با گذر از اقتصاد ماقبل صنعتى به صنعتى (يا سرمايهدارى) تحولى بنيادين را پشت سر گذاشته است. به طور مشخص در دوران ماقبل صنعتى نه هنر، نه علم و نه دين در خارج از موجوديت دايره قدرت حكومتى نه هويت و نه موجوديت مستقل داشتهاند . اين هر سه، به انضمام سياست كلا در بافتار قدرت حكومتى تنيده شده بودهاند. تنها با پيداىى جامعه مدرن است كه سياست به مثابه يك حرفه، از دين به مثابه يك حرفه، از هنر به مثابه يك حرفه و از علم به مثابه يك حرفه متمايز و مستقل مىشود.
كاركنان دستگاه دين، يعنى روحانيون يك مقوله و كارگزاران دستگاه دولت مقولهاى ديگرند. در جامعه مدرن دين و سياست البته بسيار به هم مربوطاند و از يكديگر تاثير مىپذيرند. همان گونه كه هنر و سياست و يا علم و سياست به يكديگر مربوطاند. اما اين هر گز بدان معنا نيست كه اين نهادها فاقد هويت و موجوديت مستقلاند. پىآمد سرنوشتساز پيداىى سرمايهدارى تكوين جامعه مدنى بوده است، جامعهاى كه در آن نهادهاى قدرت مستقل از حلقه قدرت حكومتى شكل گرفته است، اعم از نهادهاى قدرت اقتصادى مبتنى بر مالكيت خصوصى، يا نهادهاى قدرت اجتماعى مثل احزاب و جمعيتها يا نهادهاى قدرت فرهنگى مثل علم و دين. تحول اجتماعى، دين، هنر و علم را به نهادهاى پر نفوذ و قدرتمند جامعه مدنى بدل كرده است.
حدت مبارزه عليه وحدت حوزه و دانشگاه، مبارزه پيچيده، گسترده و موفقى كه هنرمندان، عليه سانسور - يعنى عليه تبعيت هنر از حكومت - پيش مىبرند، نشانههاى حد رشد جامعه مدنى در كشور ماست. دانشگاهيان و هنرمندان ما امروز تا مغز استخوان سياسى هستند. اما معناى اين سياسى بودن، نه در تلاشى غير ممكن براى تسخير اهرمهاى قدرت حكومتى، بلكه در تلاشى كاملا موفق در هر چه مستقلتر كردن و رهانيدن علم و هنر از اهرم قدرت حكومتى است. اين مبارزه هم دموكراتيك است و هم ترقىخواه. با اين حال اين كشاكشهاى فرهنگى عمدهترين عامل تنشهاى ناشى از استقرار رژيم ولايت فقيه نيست.
در سازمان ما نظر غالب اين است كه سركوب آزادىهاى سياسى (به طور مشخص آزادى احزاب، مطبوعات و انتخابات) عمدهترين عامل بحران سياسى، اجتماعى و اقتصادى فعلى است. اين نظر البته در بعد تاريخى صحيح است. عدم ارضاى حس و تمايل به مشاركت در اداره امور كشور، (حس و تمايلى كه عموما از طريق عضويت در احزاب، تامين حق راى و برگزارى انتخابات آزاد ارضا مىشود) همواره يك منشأ اصلى بحران در رابطه ميان مردم و حكومت بوده است. اما در تحليل مشخص از اوضاع كنونى من بر اين نظر نيستم كه صفآراىى بر له و عليه اين آزادىها هم اكنون بيشترين نيروى سياسى را حول دين بسيج كرده است.
كانون اصلى بحران - و آن چه كه بيشترين و بزرگترين قطببندىها را در كشور ما را پديد آورده - همانا در تلاش دين براى تسخير حكومت و سپس تلاش حكام تازه براى تسخير كل دستگاه بوروكراسى جستجو شود. تلاش براى حذف دين از جامعه مدنى، تبديل آن به قدرت حكومتى و سپس انحصار سياست در دست آن منشأ اصلى حادترين تنشهاىى است كه تمام تار و پود جامعه ما را در برگرفته است.
براى اجراى اين تئورى ولايت فقيه دو راه بيشتر پيش پاى روحانيون به قدرت رسيده نبود: يا اخراج عموم دولتمردان و تسخير پست آنان، يا محروم كردن دولتمردان از مداخله در سياست و وادار كردن آنان به اجراى منويات خويش به زور تسلط بر ارگانهاى سركوب.
به برداشت من تا مرگ خمينى بيشتر راه حل اول و پس از شكست آن بيشتر راه حل دوم مورد نظر بوده است. اجراى سياست دوم به رفسنجانى سپرده شد و علت انتخاب او براى رياست جمهورى و حذف پست نخستوزيرى اصلا همين بوده است.
اما توسل به اين راه حل نمىتوانست بر يك ارزيابى معين متكى نباشد. تلقى روحانيون به قدرت رسيده اين نبود كه «دستگاه بوروكراسى» در ايران امروز، خود يك نهاد نيرومند، يك بخش بسيار مهم از قدرت سياسى است. تصور آنها اين بود كه مىتوانند «سياست به مثابه يك حرفه» را به زور تسلط بر ارگانهاى سركوب به انحصار خود در آورند و نه تنها جامعه، كه حتى خود دستگاه دولت را هم از دخالت در سياستگذارى محروم كنند. سرمشق آنها به غلط رفتار شاه با دستگاه دولت بود.
رفسنجانى خود به وزراى تازه برگزيدهاش در همان روز اول گفته بود كه كابينه بايد «مجرى و متخصص» باشد و نه «سياستگزار» اين حرف نشان آن بود كه فكر بدوىتر رها شده است و اين كه راس حكومت نمىداند يا تصميم گرفته كه نداند كه قوه مجريه، حتى منهاى ارگانهاى سركوب، خود يك نيروست و اين نيروست كه سهم هر نيرو را در سياستگذارى تعيين مىكند. در جامعه و در جهان از اين، «تدبير» تازه با لبخند رضايت استقبال شد. بسيارى دانستند كه اين در واقع سرآغاز شكستن انحصار قدرت در دست روحانيت است.
طى اين ۸سال تمام مهارت سياسى رفسنجانى صرف آن شد كه در نقش بالشتك ضربهگير در تصادمات ميان دولت و ولايت باشد. نقشى كه هم به كاهش چشمگير نفوذش در حلقه روحانيون حاكم و هم به ياس و سوءظن بسيار در ميان اقشار اجتماعى انجاميده است. تا ۸سال پيش هنوز اين كه «دين به مثابه يك حرفه» در جامعه مدرن تا اين حد از «سياست به مثابه يك حرفه» جداست در حيات عملى جمهورى اسلامى تا اين حد تبارز آشكار نيافته بود. در آن دوران «بنيانگزاران» اين نظام هنوز اميدوار بودند كه يا خود «كارگزار» نظام شوند و يا كارگزاران «خوبى» را به استخدام درآورند كه در سياست دخالت نمىكنند.
اما روندها، گر چه بسيار كند و پر تناقض، اما در تحليل نهاىى در سمتى پيش رفت كه به هيچ روى مطلوب روحانيت حاكم نبود. عليرغم تمام شامورتىبازىهاى رياست جمهورى سرانجام زخم از همان جا سر باز كرد كه مىبايست سر باز مىكرد. سرانجام «بنيانگزاران» نظام در برابر «كارگزاران» آن صف كشيدند. شكاف در نظام درست در همان جاىى آشكار شده است كه حد رشد جامعه ما انتظار آن را مىكشيد.
اين شكاف همان شكافى است كه دولت بازرگان را به زير كشيد. انگيزه اصلى در حذف بنىصدر ترميم همين شكاف بوده. خدعه جنونآميز تسخير سفارت، ۸سال ادامه بيهوده جنگ، حتى قتل عام بىرحمانه زندانيان سياسى، و هزاران جنايت ديگرى كه اينها در اين سالها مرتكب شدهاند همه و همه يا از درماندگى آنان براى انحصار قدرت در كف خود ناشى مىشده و يا هدف آن اغتنام فرصت براى رسيدن به همين انحصار بوده است.
عليرغم كاربست هر گونه خدعه و جنايت، عليرغم ماهرانهترين بندبازىهاى سياسى، پس از همه آن «فرصتهاى طلاىى» ۱۷ساله جمهورى اسلامى ايران اكنون از همان جا شكافته است كه ابتدا مىبايست مىشكافت. شكاف ميان دولت و ولايت سر برآورده است. «بنيانگزاران» هنوز سوداى سلطه مطلقه را در سر دارند و «كارگزاران» ديگر به آن تن نمىدهند.
عليرغم تلاشهاى مهار كننده، و پنهانكننده، بحران در رابطه ميان «بنيانگزاران نظام» (كه در «جامعه روحانيت مبارز تهران» و زير عباى خامنهاى گرد آمدهاند) و «كارگزاران نظام» (كه چتر رفسنجانى را به عاريت گرفتهاند) تشديد خواهد شد. اين ارزيابى خطاست كه ولايت فقيه قادر است علم كارگزاران را به سادگى بنىصدر و بازرگان به زير كشد. نه به اين دليل كه كارگزاران عليرغم اسلاف خويش ديگر از تبار «ليبرال«ها و «ملىگراها» نيستند. بلكه به اين دليل كه ۱۷سال كشاكش پنهان ميان دولت و ولايت نيروى اجتماعى فوقالعاده نيرومندى را در دل جامعه و در تار و پود دستگاه دولت عليه سلطه مطلقه روحانيت بسيج كرده است. اين هرگز تصادفى نبود كه عليرغم تمام حذفها و ابطالها، عليرغم تمام چماقكشىهاى رجالههاى حزبالله، باز هم در انتخابات اخير كمترين تعداد معمم به مجلس راه يافتند. اوضاع با ۱۷سال پيش، حتى با ۸سال پيش و ۴سال پيش هم از زمين تا آسمان تفاوت كرده است.
عقربه زمان به سود سلطه بيشتر ولايت فقيه، به سود كنترل بيشتر روحانيت حاكم بر اهرمهاى حكومتى نمىچرخد، حتى اگر تشديد نعرههاى دهاندريدگان انصار حزبالله در خيابانها از آنچه هست هزار بار گوشخراشتر گردد.
بحران در رابطه دين و ولايت
مشكلات در طرح خمينى براى ادغام دين و دولت تنها در موقعيت دستگاه بوروكراسى در جامعه مدرن نهفته نيست. در سمت رابطه دين و حكومت نيز بروز و رشد بحران ناگزير است.
دين در دوران سرمايهدارى ماهيتا يك نهاد قدرتمند جامعه مدنى است. دين به مثابه يك حرفه نه مىتواند و نه مىخواهد تابع و گوش به فرمان قدرت حكومتى باشد و نه مىتواند و نه مىخواهد به مثابه دين حكومت شود و مسئوليت اداره كشور را بر عهده گيرد.
تجربه ۱۷ساله جمهورى اسلامى نشان داده است كه روحانيون به قدرت رسيده ناگزيرند بين روحانى بودن به مثابه يك حرفه و دولتمرد بودن به مثابه يك حرفه يكى را انتخاب كنند. آيتاللههاىى كه سياست را به عنوان حرفه پذيرفتهاند عملا مشاغل حوزهاى و مسجدى را ترك كرده و آنها را به روحانيون ديگر واگذاردهاند. طى اين ۱۷سال اين جاى خالى روحانيونى كه در راس ارگانهاى حكومتى استخدام شدهاند را ديگرانى پر كردهاند كه ارائه خدمات دينى را به مثابه حرفه خود، به مثابه محل تامين معاش خود، برگزيدهاند. اكنون هزاران خادم دستگاه دين در سراسر كشور در حوزهها و مساجد و در خارج از دستگاه حكومت مشغولاند. گر چه آمار دقيق هرگز انتشار نيافته است، اما با حتى چشم غيرمسلح به آمار نيز مىتوان ديد كه دست كم در عالىترين ردههاى دستگاه دين حرفه اكثريت كسانى كه لباس روحانى به تن دارند سياست نيست، دين است. آنها نه پشت ميز و تلفن، كه حجرهنشين و منبرنشيناند. آنها نيروى اصلى ديناند و اسلام به پشتوانه همين روحانيون است كه زنده مىماند.
اين حقايق نشان مىدهد كه تبديل دين به يك نهاد جامعه مدنى و استقلال آن از حكومت نه توطئه «استكبار» كه ناشى از گذر به جامعه صنعتى است. اتهام ليبرالى بىكفايتى ملايان براى اداره جامعه مدرن اتهامى سرسرى است. مشكل بنيادگرايان در استقرار آن چه كه آن را «حاكميت اسلام» مىنامند فقط اين نيست كه روحانيون از «رموز كشوردارى امروزى» - و يا آن چه كه كينز) (Keynesآن را «مديريت مدبرانه«) (wise managementمىناميد - بىاطلاعاند. روحانيون نيز در زمره «انسان هوشمند» هستند و مثل ديگران مىتوانند اين «حرفه - تخصص» را فرا گيرند و بوروكرات شوند. منتها فقط به بهاى واگذار كردن حق نمايندگى دين به ديگر روحانيونى كه حرفهشان دين است.
ما از سالهاى نخست انقلاب هميشه عادت داشتهايم كه از واژه «حاكميت روحانيت» استفاده كنيم. در آن سالها اين اصطلاح البته زياد نادقيق نبود، چون بخش عمده و كيفى روحانيت عملا در راس قدرت سياسى قرار داشت. اما اين وضع اكنون به وضوح تغيير كرده است. چه به لحاظ كمى، چه به لحاظ كيفى حرفه بخش عمده معممين ايران سياست نيست، دين است. به خصوص آنها كه در راس حكومتاند ديگر كسانى نيستند كه در راس دستگاه مرجعيت دين قرار دارند آنها پس از ۶ ۵سال نبرد فرساينده و سرنوشتساز سرانجام دو سال پيش به خواسته و زير فشار زعماى دستگاه دين از ادعاى رهبرى دين دست شستند و زعيمشان سيد على خامنهاى پذيرفت كه صلاحيت ندارد و آن را به واجدين آن وامىگذارد.
«ولايت فقيه» زير فشار دين عملا پذيرفت كه حق قيموميت بر دين را ندارد و قم و مشهد مىتوانند خود مستقل از تهران دين را رهبرى كنند. اين فشارها و انصراف مربوطه بر خلاف تصور عموم نه ناشى از عدم صلاحيت شخص خامنهاى، بلكه اساسا ناشى از عدم صلاحيت حاكميت در يك جامعه مدرن براى رهبرى دين نشأت مىگرفت.
«حاكميت روحانيت» اكنون ديگر محتواى خود را از دست داده است. روحانيت ايران ديگر امروز نه به لحاظ كيفى و نه به لحاظ كمى حاكميت را در اختيار ندارد. آنها كه حاكماند گروه قليلى شبه روحانى هستند كه نه تنها ادعاى رهبرى دين را بالاجبار زمين گذاشتهاند بلكه حرفه شان نيز نه دين كه سياست است.
× × ×
رهبران دين كه روزى به الهام از تئورى «ولايت فقيه» براى به دست گرفتن رهبرى هم دين و هم دولت برخاستند، اكنون پس از ۱۷سال هر روز بيشتر هم از رهبرى دين (مرجعيت) باز مىمانند و هم از رهبرى دولت (انحصار سياستگذارى (. آن چه براى آنان باز مانده انحصار ارگانهاى اعمال قهر است و بس.
حاكميت (ولايت) فقيه كه قرار بود هم دين و هم دولت را رهبرى كند، مىرود كه نه اين و نه آن را رهبرى كند. تئورى تسخير حاكميت توسط دين و سپس ادغام آن در دولت از دو سو به ايجاد دو شكاف عمده انجاميده است: شكاف ميان ولايت و دستگاه دولت و شكاف ميان دستگاه دين و ولايت. ولايت فقيه هر گز تا اين حد عاجز نبوده است. آنها باز هم درماندهتر خواهند شد. مطمئن باشيد كه اين نعرههاى تعرضآميز آنان در اين روزها ناشى از عجز است و نه اميد.
سمت وارد آوردن ضربه اصلى
تمام كنگرههاى سازمان ما تا كنون خواهان پايان دادن به رژيم جمهورى اسلامى و استقرار جمهورى مبتنى بر دموكراسى به جاى آن شدهاند. اين كنگرهها در عين حال تاكيد مىكنند كه براى تحقق اين هدف از يك طرف بايد مردم را بسيج و رهبرى كرد و از سوى ديگر بايد تلاش كرد تا همه نيروهاى جمهورىخواه و دموكرات در يك جبهه متحد شده و خود را به آلترناتيو رژيم تبديل كنند.
اين ايدهها، اگر در زمان صحيح پى گرفته شوند مىتوانند قابل حمايت باشند. با اين حال هنوز نمىتوان آنها را به تنهاىى بيانگر يك خط مشى سياسى روشن و كامل تلقى كرد. اينها هنوز يك تاكتيك - نقشه نيست.
چه براى بسيج مردم، چه براى اتحاد نيروها و چه براى تحول اوضاع سياسى در راستاى رسيدن به جمهورى پارلمانى يك سياست روشن و قاطع لازم است. بحث بر سر اين نيست كه ما طرفدار جمهورى پارلمانى هستيم يا نيستيم. مسلما كه هستيم. تمام بحث و تمام هنر رهبرى سياسى در چگونگى تامين نيروى كافى براى تامين اين خواسته است. بحث بر سر اين است كه اولا كدام تحول در شرايط فعلى در سمت دموكراسى تحولى ممكن است، ثانيا كدام تغيير در تناسب نيروها اين امكان را به واقعيت بدل مىكند. پاسخ به اين سوالها در گرو تحليل و شناخت دقيق آرايش نيروها و سمت تاثير آنها در مسير رويدادهاى آتى است.
اين ارزيابى خطاست كه هر گاه همه احزاب و سازمانهاى طرفدار جمهورى و دموكراسى با يكديگر ائتلاف كنند، تناسب نيروهاى سياسى كشور به سود آنان خواهد شد. عدم استقرار جمهورى پارلمانى در وضع فعلى ناشى از عدم اتحاد مدافعان آن نيست.
اين ارزيابى خطاست كه در وضع فعلى نيروهاى طرفدار جمهورى و دموكراسى آن قدر نيرو دارند كه مىتوانند مردم را به امكان پيروزى خود اميدوار كنند. امرى كه براى بسيج و به ميدان كشيدن مردم قطعا ضرورى است. نيروى سركوب رژيم هنوز آن قدر تحليل نرفته است كه ديگر نتواند مانع پيوند نيروهاى سياسى با توده مردم شود.
اگر چنين است، پس بايد ديد چه بايد كرد تا اين تناسبها تغيير كند. در اين ارتباط برخى پيشنهاد مىكنند امروز بايد سمت اصلى مبارزه، عليه استبداد و براى آزادى باشد. آنها تاكيد مىكنند ديگر خواستهها از جمله لائيسيته، فدراليسم، جمهوريت، عدالت، يا استقلال و غيره بايد تحتالشعاع مبارزه در راه آزادىهاى سياسى قرار گيرد.
نقطه قوت اين فكر آن است كه پىگيرى آن واكنشها تمايل مثبت عموم نيروهاى اپوزيسيون را برمىانگيزد. در صف مخالفين هيچ كس نيست كه در پيشرفت اين مبارزه ذىنفع نباشد. در مركز قرار دادن پيكار براى بسط آزادىهاى سياسى هم در راستاى دموكراسى است و هم در جهت تقويت موقعيت مدافعان آن.
نقطه ضعف اين فكر آن است كه عملكرد آن بر شكافهاى درون سيستم حاكم به حد كافى نيرومند نيست. گر چه واكنش جناحهاى حاكم در برابر مطالبه آزادى به يك ميزان تند و منفى نيست، با اين حال مسلما هر دوى آنها در هر حال مخالف تامين آزادىهاى سياسى براى مخالفان نظام هستند. حداقل اين است كه در مركز قرار دادن مسئله آزادى احزاب و انتخابات با واكنشى متضاد در درون حكومت مواجه نيست. به علاوه برداشت من اين است كه در بين مردم نيز گر چه تمايل به مشاركت بسيار نيرومند است، اما اين تمايل هنوز وجه مشخص خود را در مطالبه آزادى احزاب، مطبوعات و انتخابات نيافته است.
آن چه من در بحث امروز آن را مورد تاكيد قرار دادهام تنش موجود در رابطه ميان دولت و ولايت از يك سو و ميان دين و ولايت از سوى ديگر است. اين دو تنش، به خصوص تنش ميان دولت و ولايت نه تنها در قدرت سياسى كه در كل جامعه ما تا اعماق نفوذ كرده است. در ايران هيچ كس نيست كه نسبت به انحصار قدرت در دست ولايت فقيه، در دست باند خامنهاى - ناطق نورى - يزدى به غايت حساس نباشد.
خطاست اگر كسى تصور كند دموكراسى مسئله عمده جناح كارگزاران است. مسئله آنها محدود كردن قدرت باند روحانيون حاكم است. تعديل اختيارات ولايت فقيه مسئله آنهاست.
بدون درهم شكستن سلطه مطلقه ولايت فقيه، بدون محدود كردن حد نفوذ و تاثير قدرت ولايت فقيه و اذنابش در بالا و پايين، يعنى از شوراى نگهبان گرفته تا واواك و دادگاهها، از بسيج گرفته تا نمازهاى جماعت و غيره، بدون تامين حد بيشترى از آزادى دين از قيموميت اين قدرت سياسى، بدون تعميق باز هم بيشتر شكاف ميان دو جناح حكومت، بدون انزواى باز هم بيشتر ولايت فقيه يا جامعه ما به سوى بحران بيشتر و انفجار سوق خواهد يافت و يا فقط تحمل روزهاى حاكميت استبداد طولانىتر خواهد شد.
مبارزه عليه ولايت فقيه، مبارزه عليه باند دسيسهگر خامنهاى - ناطق نورى - يزدى جهت وارد آوردن ضربه اصلى را تعيين مىكند. با وارد آمدن اين ضربه بر پيكر استبداد حاكم است كه راه ايران به سوى دموكراسى گشوده مىشود. با انتخاب اين سمت مبارزه است كه وسيعترين طيف نيروهاى اجتماعى در يك سو، و در آخرين تحليل در سمتى كه به سود دموكراسى است، و قليلترين و منزوىترين طيف نيروهاى سياسى، نيروهاىى كه هنوز هم «مرگ بر ضد ولايت فقيه» را نعره مىكشند، در طرف ديگر، در طرف تحكيم استبداد صف خواهند كشيد.
در بوته عمل
تا اين جا سخن ما بيشتر وجوه تئوريك و تحليلى را در بر مىگرفت. آن چه تا كنون گفته شد بيشتر براى ما جنبه معيار و محك دارد تا ببينيم در كوران رويدادها كجا بايستيم و چه تاثيرى را انتظار بكشيم. كشيدن ولى فقيه و اذنابش به زير ضربه اصلى در راستاى تعميق هر چه بيشتر شكافهاى موجود در سيستم حاكم بايد چراغ راهنماى ما در هر عمل سياسى باشد.
انتخاب جهت وارد آوردن ضربه اصلى عليه انحصار قدرت سياسى در دست «ولايت فقيه» عليه خامنهاى و اذنابش چراغ راهنماى ما در هر عمل سياسى است. در انتخابات اخير مجلس وظيفه ما چه بود؟ سازماندهى وسيعترين اعتراضها به «حذف«؟ يا بسيج بيشترين نيروها براى «تحريم«؟
آن كس كه جهت ضربه اصلى را متوجه شكستن سلطه مطلقه ولى فقيه قرار داده محال است تاكتيك تحريم را در اين شرايط بهترين تدبير بيابد. آن كس تحريم را برمىگزيند كه مىپندارد مىتواند تمام استبداد را يك جا به زير كشد. براساس همين پندار است كه او جهت حمله خود را نه به سوى خامنهاى و شوراى نگهبانش كه به سوى نهضت آزادى و همفكرانش تيز مىكند.
وقتى شوراى نگهبان در جريان انتخابات اخير خود سردمدار محروم كردن نيروها و نامزدها و برهمزدنها و باطلكردنهاست، وظيفه اپوزيسيون نه همصداىى با اين اعمال كه اعتراض عليه آنهاست.
به پيشنهاد رفراندوم آقاى نزيه و شعار كسب حق شركت در انتخابات آقاى شريعتمدارى برگردم. مسلم است كه هر دوى اين خواستهها اكنون غير عملى است. تفاوت اين دو خواسته در آن است كه مطالبه برگزارى رفراندوم تعيين نظام همآهنگترين واكنشها را در درون جمهورى اسلامى در مقابله، و تلاش براى تامين حق شركت در انتخابات براى طيف هر چه وسيعترى از نيروها ناهمآهنگترين واكنشها را در صفوف حكومتيان دامن مىزند.
آن كس كه سمت ضربه اصلى را متوجه ايجاد جداىى هر چه بيشتر ميان دين و «ولايت» و دولت و «ولايت» قرار داده است دكتر سروش را به تقاص گذشته يا به اتهام حفظ علايق با دين يا با حكومت آماج نمىگيرد، او چماق ولايت، انصار حزبالله را آماج مىگيرد.
كسى كه سمت ضربه اصلى را درست برگزيده است دفاع قاطع از تلاش قاطبه روحانيت در مقابل داعيه مرجعيت خامنهاى را وظيفهاى مهم و ترقىخواهانه تلقى مىكند. او مىكوشد به مردم نشان دهد كه قاطبه روحانيت يك چيز و گروه قدرتطلب «روحانيت مبارز تهران» به سركردگى خامنهاى چيز ديگرى است.
وظيفه ما اين نيست كه مردم را به قدر قدرتى آنان كه نام خود را «جامعه روحانيت مبارز تهران» گذاشتهاند، به تواناىى شبه روحانيون حاكم به بسط كنترل خود بر تمام روندها، به امكان تقويت سلطه آنان در كل قدرت سياسى، به وجود تمركز حداكثر در صفوف حاكميت باورمند كنيم. چنين داستانهاىى دروغ محض است. اين رژيم پراكندهترين رژيم ممكن است. شكاف عميق در صفوف آن هم محرز و هم رو به رشد است. وظيفه ما نه پر كردن اين شكاف كه تعميق آن است.
و سرانجام اين كه آن كس كه سمت ضربه را درست برمىگزيند شانس گذر مسالمتآميز را به حداكثر مىرساند و آنان كه نه ضعيفترين حلقه در حاكميت سياسى، كه كليت نظام را مىخواهند يك جا براندازند ريسك خونين شدن پيكر كشور را دامن مىزنند. اگر گذر به دموكراسى نيازمند مسالمتآميز بودن پروسه گذار است، اين ممكن نخواهد شد مگر با شكستن تدريجى ضعيفترين حلقههاى حاكميت استبداد. اين موفقيت ما در شكستن انحصار قدرت در دست «ولايت» است كه اميد به پيروزى را در دل مردم مىشكوفاند. اميدى كه اصلىترين ضامن و پشتوانه نيرومند گذر مسالمتآميز به دموكراسى است.
× × ×
صحبت امروز من اساسا حول تحليل حاكميت سياسى و شيوه برخورد با آن متمركز بود. اما بحث حول راههاى گذر به مردم سالارى، كه دستور بحث امروز ما بود وجه ديگرى نيز دارد. اميدوارم فرصت ديگرى پيش آيد كه در آن ما سياست اتحادها، طرحهاى عملى مربوط به چگونگى همگراىى مبارزان راه آزادى به ويژه راههاى تحكيم همبستگى و همكارى آزادىخواهان در داخل و خارج كشور را مورد تبادل نظر قرار دهيم. من سخن خود را در اينجا با تشكر از «تلاشگران جامعه باز» كه فرصت اين گردهمآىى را در اختيار ما قرار دادهاند، و با دعوت از همگان به پشتيبانى فعال از تلاشهاى سازنده آنان به پايان مىبرم.