03 02 1994
|
موضوع: مطالب كتاب «دمكراسى براى ايران»
|
محل انتشار: ایران امروز
|
نسخه چاپ
مسعود رجوى كيست؟
فرخ نگهدار
دى ماه ۱۳۷۲
داورى پيرامون عمل و حركت مجاهدين خلق، براى من - و فكر مىكنم براى همه كسانى كه آشتىجوىى را مسئوليت مهم خود مىپندارند - روز به روز دشوار و دشوارتر مىشود. يك دليل ساده اين روند به واكنشى باز مىگردد كه مجاهدين در قبال منتقدين - و بلااستثناء - از خود نشان مىدهند، واكنشى سخت كينهتوز و عبوس كه يگانه هدفش بسيج هواداران براى ژرفش دشمنىها و دريدن هر نوع زمينه همزيستى زير سقف يك كشور يا حتى يك دنياست.
بيم چنين واكنشى من - و بسيارى از اعضاى سازمان ما را - در موارد بسيار به احتياط و «سكوت«! دعوت كرده است. درست همان گونه كه تاثير اين واكنش بر كسانى كه آشتىجوىى را هيچگاه نياز مبرم زمان ندانستهاند، كنشى مشابه در قالب فرهنگى مشابه بوده است. كنشى كه در رفتار سياسى افراطگرايان چپ، در ميان حزباللهيان و در بين مدعيان رژيم شاه نمونههاى آن كم نيست.
اما در هر حال اين حكم را نيز نمىتوان ناديده گرفت كه سكوت و احتياط نه تنها چارهساز نيستند، بلكه در اغلب موارد براى «پشمينهپوشان تندخو» مطلوبترين واكنش تلقى شده و حتى مفرش راه آنان شده است. تجربه تاريخى، چه در انقلاب بهمن، و چه در سال ۴۲و چه در مقياس جهانى، به خصوص تجربه تلخ سوسيال - دموكراسى در دهه ۳۰همه و همه مىگويند جنبش دموكراتيك، تنها از طريق روشنگرى، از طريق ايستادن بر اصول خود ترويج پىگيرانه و شجاعانه آرمانهاى خود قادر خواهد شد با تهديد خشونت مقابله كند و كار را به آن جا نكشد كه جز تحميل يك دوره جديد استبداد هيچ آينده ديگرى بر كشور متصور نباشد.
در قبال اين ارزيابى نظر بسيارى از ايرانيان اين است كه ولى مجاهدين بيش از آن پلهاى ارتباط با مردم را پشت سر خراب كردهاند كه قادر شوند محور تكرار تجربههاى تاريخى تلخ گردند.
در اين مورد من نظر ديگرى يافتهام:
اولا در شرايطى كه اوضاع ايران از شكست سياست تعديل و از سير متحد حوادث به سوى حدتگيرى بحران خبر مىدهد، هر گز نبايد به اين دل خوش بود كه مردم قادر خواهند شد و يا حتى آماده خواهند بود جلوى تكرار تجربههاى تلخ را بگيرند و يا بر حافظه دور و نزديك خود متكى شوند. در يك اوضاع فوقالعاده بحرانى هيچ يك از راههاى فوق دردناك - به شمول خونريزى بىشمار و يا مداخله نظامى از خارج - منتفى نيست. به ويژه كه در اطراف كشور ما همه جا شعلههاى خونريزى است.
به علاوه مجاهدين يك ويژگى نيز دارند: آنها طى دهه اخير به همان ميزان كه صحبت و رابطه با اقشار مختلف را رها كردهاند به اتكا به عوامل منطقهاى و بينالمللى روى آوردهاند. عواملى كه در يك شرايط بحرانى ممكن است انتقال آتش به گوشههاىى از ايران را هم در راستاى منافع خود بيابند.
ثانيا در شرايطى كه روندها در سازمان مجاهدين در سمتى پيش رفته است كه باور به سازمان خويش و درايت و خرد و صداقت رهبرى آن در ذهن هزاران مجاهد خلق جنبه مطلق به خود گرفته است و در را بر هر نوع تنوع آراء، افكار مستقل و گرايش نقاد سد كرده است، هر نوع سكوت و يا احتياط در زمينه مسائلى كه در اين سازمان مىگذرد عملا معادل است با بىاعتناىى به هزاران جان شيفتهاى كه با صداقتى مطلق و شيدا گوش به فرمان سازمان خويش دوختهاند.
زمانه مسئوليت اخلاقى سنگينى در رابطه با مجاهدين بر دوش روشنفكران آزادىخواه و اصلاحطلب ايران گذاشته است.
يك پيشنهاد خوب اين است كه مجاهدين به بحث آزاد و رو در رو با ساير نيروهاى اپوزيسيون فرا خوانده شوند. احتمال اين كه مجاهدين پيشنهاد بحث با غير خودىها را نپذيرند - چنان كه سال ۶۰هم نپذيرفتند - نبايد مانع طرح آن شود. آنها بسيار مايلاند كه مسئله اين طور وانمود شود كه گويا تمام «مخالفين واقعى» رژيم در شوراى ملى مقاومت متحد شدهاند و بقيه، عوامل رژيم خمينىاند و لذا بحث با آنها جايز نيست.
اين ادعا فقط تا زمانى مىتواند در فكر ساده مجاهدين چون يك باور عمل كند كه به طور جدى طرح و پىگير نشده باشد. به نظر نمىرسد كه آشكار كردن اين واقعيت كه در ايران كسانى نيز هستند كه نه رهبرى مسعود رجوى را قبول دارند و نه رهبرى على خامنهاى را براى ذهن مجاهد غير ممكن باشد. و نيز به نظر نمىرسد باور قلبى مجاهدين بسيارى اين باشد كه در ايران براى كسانى كه رهبرى رهبر آنان را نمىپذيرد جاىى نيست و يا بحث با آنها جايز نيست.
امكانات بينالمللى نيز در ترغيب مجاهدين به پذيرفتن بحث آزاد مىتواند نقش بعدى را ايفا كند. فعالين دموكراتيك مىتوانند در ارتباط با احزاب سياسى كشورهاى اروپاىى و آمريكا از آنان بخواهند كه رهبرى مجاهدين را براى پذيرفتن بحث آزاد با مخالفين مورد سوال قرار دهند. مجاهدين كوشش بسيار دارند كه احزاب اروپاىى سيماى يك نيروى تماميتگرا از آنان را در ذهن خود وارد نكنند. من تصور نمىكنم مجاهدين خلق آمادگى داشته باشند - هر گاه پيشنهاد به طور جدى طرح باشد - به اروپاييان اين طور القا كنند كه آنها تحت هيچ شرايطى حاضر به گفتگو با كسى نيستند.
از سوى ديگر مجاهدين نه تنها در سخن خود را آلترناتيو رژيم مىدانند و زمان به حكومت رسيدن خود را كوتاه تصور مىكنند، بلكه در عمل نيز بر اين شبهاند كه اسباب آن، اعم از رئيس جمهور و كابينه، تا مجلس و برنامه دولت و غيره و غيره همه را مهيا كردهاند. آنها حتى از هم اكنون به مجامع بينالمللى خود را «نماينده ايران» معرفى مىكنند و از آنان مىخواهند كه آنها را به اين عنوان به رسميت بشناسند!
هيچ يك از ديگر نيروهاى مخالف رژيم - به شمول همه آنها كه در داخل كشورند - از اين كارها نكردهاند و چنين خيالبافى را هم واقعى نمىدانند. بسيارى از آنها پاسخ مشخص به اين سوال كه: اگر به قدرت برسند ايران را چگونه اداره خواهند كرد، را نيز به تصميم مجلس مؤسسان موكول و به تاكيد روى برخى سياستها و جهتگيرىهاى كلى بسنده مىكنند.
اما مجاهدين در وضعى نيستند كه چنين پاسخهاىى ارائه دهند. ذهن مجاهد كه خواستش رجوى، ايران - ايران، رجوى است، در برابر سوال مردم و جهانيان، خود را به پاسخگوىى - يا دقيقتر بگويم - به انتخاب مجبور مىبيند. او بايد به سوى يك انتخاب مشخص هدايت شود و نمىتواند نشود. ذهن مجاهد بايد از هم اكنون به اين انتخاب برسد كه ساير ايرانيان - يعنى آنها كه مجاهد نيستند - حق يا «شايستگى» اطلاع و پرسش در باره سرنوشت خود تحت حكومت وى را دارند يا ندارند.
در ذهن آنان اين باور ديگران كه اگر مجاهدان به قدرت برسند احزاب سياسى را قطعا سختتر از ديگران سركوب خواهند كرد يك ادعاى پوچ و توطئهآميز مىنمايد. آنها باور واقعىشان اين است كه در حكومتشان احزاب سياسى آزاد خواهند بود. (من در اين جا به آن عده نظر ندارم كه به اين نتيجه رسيدهاند كه همه سايرين را - اعم از رژيمى و ضدرژيمى - در اولين فرصت به «دادگاه خلق» خواهند سپرد.)
ذهن مجاهد - دست كم اكثرا - تا كنون كمتر روى اين مسئله تعمق كرده است كه اگر احزاب سياسى در حكومت آنها حق دارند و آزادند از حكومت سوال كنند، پس چرا اين حق از هم اكنون - يعنى در آستانه حكومت - نبايد رعايت شود؟
هيچ دليلى وجود ندارد كه مجاهدينى كه هم خود را حكومتى در سايه مىدانند و هم به اصل آزادى احزاب در برنامهشان عميقا باور دارند، هر نوع فراخوان ديگران به بحث و پرسش و پاسخ پيرامون حكومتشان را پيشاپيش يك توطئه دشمن و يا «عقبنشينى از مواضع خود» تلقى كنند و اصلا نتوانند درك كنند پاسخ مثبت به آن فراخوان حركت در راستاى هدف و ارزيابى خود آنان است.
لذا بسيار به جاست مجاهدين به گفتگو فرا خوانده شوند. گفتگوىى كه مىتواند شكل مناظره و بحث آزاد به خود بگيرد و يا در غالب سمينارهاىى كه خود مجاهدين سازمانگر آناند، سازمان يابد و يا در مقالاتى منعكس شود كه در پاسخ به سوالات و ارزيابىهاى مختلف تحرير و در مطبوعات مختلف درج مىشوند.
شكل اين گفتگو تعيينكننده نيست. بگذار هر آن طور كه به آن تمايل هست، به همان شكل عمل شود. مهم اين است كه اين گفتگو آغاز شود. و آن كه مدعى است يا به پاسخگوىى به ديگران - به تعهد در برابر ديگران - متعهد گردد و يا دست كم باورهاى پوچ - از جمله توهم آزادى احزاب را از ذهن خود دور كند.
من با شناختى كه از مجاهدين قديم دارم، بعيد مىدانم كه آنها به انتخاب دوم روى آورند. آنها براىشان مسلم است كه در «مرحله مبارزه براى سرنگونى» - كه كسب قدرت هدف مركزى آن است - دور انداختن فكر آزادى احزاب قطعا حاوى تاثيرى منفى در اين رابطه است. واكنش شناخته شده آنها تلاش براى دفن كردن بحث لابلاى آوارى هياهوست. لذا در اولين گامها انتظار توافق روى شكلى معين، زياد انتظار به جاىى نيست. شايد دشوارترين كار همين ايجاد فضاىى باشد كه در آن پرسش و پاسخى منطقى و روشنگر ميان مجاهدان و ديگران ممكن گردد.
اگر مجاهدين حاضر به گفتگو شوند، بايد بلا قيد و شرط از آن استقبال كرد و به هر شكل و بر سر هر موضوعى كه آنها بخواهند و يا موافقت كنند، بحث با آنان را آغاز كرد. اما اگر آنان نخواهند به مباحثه تن دهند، لحظهاى هم نبايد درنگ كرد. مجاهدين مدعى حكومتاند و اين خواسته براى آنها بسيار جدى است. بايد اين سوال را نيز براى آنان جدى كرد كه آنان چه نوع حكومتى را براى ايران طلب مىكنند. انتظار من از همه آزادىخواهان ايران اين است كه در يارى به مجاهدين براى ارائه پاسخى روشن به اين سوال درنگ نكنند و اول خود نيز از همين لحظه بحث با آنها را با طرح تازهترين سوالى آغاز مىكنم كه آنان اخيرا در برابر ايرانيان قرار دادهاند: مسعود رجوى كيست؟
× × ×
«واقعيت اين است كه مسعود گنجينه عظيم، گوهر گرانبها، درياى ژرف، كوه سر به فلك كشيده، آسمان لايتناهى و آتشفشان خاموشى است كه شما تا كنون فقط بخش بسيار ناچيز و جزئى از آن را كه در حيطه نظرتان بوده ديدهايد و قسمت اعظم آن ناپيداست.»
توصيف فوق پاسخ خانم مريم رجوى، همسر مسعود رجوى و رئيس جمهور منتخب مجاهدين به سوال ماست كه در آستانه انتقال به فرانسه اعلام كرده است.
آقاى رجوى از جانب مجاهدين رسما به عنوان «رهبر مقاومت ايران» معرفى و شناخته شده است و شعار «رجوى ايران - ايران رجوى» بر پيشانى آن سازمان هم چنان خصلت نماست.
لاكن نه آن «كوه سر به فلك كشيده»، نه عنوان «رهبر مقاومت ايران» و نه شعار «رجوى ايران» هيچ كدام پاسخ سوال من نيست. اينها هيچ كدام جايگاه حقوقى و قانونى آقاى رجوى را در نظام حكومتى كه آنها براى ايران در نظر گرفتهاند دقيقا تعريف نمىكنند.
با تغيير و تحولاتى كه مجاهدين اخيرا پشت سر گذاشتهاند، ظاهرا اكنون تكليف تمام ساختار حكومتى مورد نظر اين سازمان، از رئيس جمهور گرفته تا هيئت دولت و كابينه و مجلس و كميسيون روشن شده است و فقط متأسفانه هنوز روشن نيست كه جايگاه حقوقى و قانونى رهبر اصلى آن در اين ساختار كجاست؟
او از جانب مجاهدين رسما به عنوان «رهبر مقاومت ايران» معرفى مىشود. به اين عنوان كسى معترض نيست. اين حق مجاهدين است كه رهبر خود را هر طور كه مىخواهند خطاب كنند. سوال و ابهام در باره مقامى است كه آنها براى رهبر خود در حكومت خود در نظر مىگيرند.
آن روز كه آقاى رضا پهلوى اعلاميهاى داد و در آن به تلويح كوشيد تاسيس يك رهبرى سياسى با عنوان پادشاه را با هدف استقرار يك دموكراسى مشروطه اعلام كند، من تصريح كردم كه اگر وى واقعا طالب استقرار دموكراسى «مشروطه» است، اولين شرط آن اين است كه مسئوليت رهبرى سياسى را بر عهده رهبران سياسى واگذار كند و بداند در مشروطه شاه سلطنت مىكند و نه حكومت، كه انتخاب دورهاى آن حق مردم و معناى آن چيزى نيست جز رهبرى سياسى كشور.
موضوع مركزى تضاد رژيم موجود با جنبش دموكراتيك نيز همين است. اين رژيم خود را جمهورى ناميده است، حال آن كه انتخاب رهبرى يعنى حكومت واقعى، خارج از دايره حق انتخاب مردم است. در اين رژيم قانون به مردم فقط حق داده است كه هر چهار سال يك بار رئيس جمهورى را انتخاب كنند كه حق رهبرى كردن كشور، يعنى حق حكومت كردن بر آن را ندارد و خود تابع و فرمانگزار شخص ديگرى است كه مردم شايستگى راى دادن به وى را ندارند. حكومت مطلقه فقيه عين استبداد سلطنتى است.
زمانى بود كه آقاى رجوى داوطلب رياست همين جمهورى اسلامى شد كه ما نيز از وى حمايت كرديم. بعدا پس از كودتاى ضد بنىصدر او خواهان نخستوزيرى شد و پست رياست جمهورى را به آقاى بنىصدر واگذار كرد. پس از جداىى از بنىصدر تصور عموم اين بود كه احتمالا وى خود را شايستهتر دانسته و پست رياست جمهور را براى خود خواسته است. (شنيدم كه بعضىها حتى بر اين حدس بودهاند كه مىخواهند مهدى ابريشمچى را نخستوزير كنند (. مىبينيد كه در اين ايام او مقام حقوقى معينى دارد كه شايسته انتخاب مردم است. در اين ايام او يك جمهورىخواه است.
اما در اين چند ساله اخير هم در اين حكومت موجود و هم در آن «حكومت در سايه» تحولات بزرگ رخ داد.
با رو به مرگ رفتن خمينى و وحدت خامنهاى و رفسنجانى «مقام معظم رهبرى» و پست رياست جمهورى ميان آن دو تقسيم شد. آن دو با اصلاح قانون اساسى اختيارات رهبرى را به عرش بردند و پست نخستوزيرى را هم، كه تا آن زمان حداقل يك ركن حكومت محسوب مىشد، حذف و اختيارات آن را به رئيس جمهور واگذاردند.
در سازمان مجاهدين از پى انقلاب ايدئولوژيك، وحدت مسعود و مريم اعلام شد و ارائه آرايش تازه در بافت و ساختار نظام حكومتى در دستور قرار گرفت و در فرجام كار با شور و شوق بسيار همان فرمول «رهبرى - رياست جمهورى» با تبريك به ملت ايران اعلام شد.
من و بسيارى مدتى بر اين خطا رفتيم كه پنداشتيم كه در محور خامنهاى - رفسنجانى وزنه بيشتر مىتواند نه به سوى رهبرى كه به سوى رياست جمهورى بچرخد. ولى شواهد بسيار اين تصور ما را - و نيز بسيارى از غربيان را - به سرعت باطل كرد. اما در مورد فرمول ارائه شده از جانب مجاهدين از همين ابتدا رئيس جمهور خود زمينه هر گونه خطا را بر طرف كرده است. او در باره مقام رهبرى خطاب به مجاهدان مىگويد: «مسعود گنجينهاى عظيم، گوهر گرانبها، درياى ژرف، كوه سر به فلك كشيده، آسمان لايتناهى و آتشفشان خاموشناپذيرى كه شما تا كنون بخش ناچيز و جزئى از آن را...»
وقتى از خود مجاهدان خواسته مىشود كه رابطه دو سر محور رهبرى - رياست جمهورى را رابطه كوه و كاه تصور كنند، تكليف ما مردم ايران از قبل - مدتها قبل از وقوع حادثه - نيك روشن است: اگر حادثه رخ دهد به ما حق خواهند داد كه كاهى را به رياست جمهورى برگزينيم كه سجدهگر كوهى سر به فلك كشيده است! كوهى كه حق انتخاب وى، حتى تكان دادن وى از جايگاهى كه برگزيده است از مردم ايران سلب شده است! اين كوه حق رهبرى، يعنى حق حكومت بر مردم ايران را از آن خود دانسته است، اما اين مردم را ديگر شايسته آن نمىداند كه در انتخابات دورهاى وى را به رهبرى خويش برگزينند يا نگزينند.
سال ۵۸در آن روزهاىى كه همگان را هنوز به اصلاح از درون اميدى بود، نورالدين كيانورى گفته بود كه نظر به باورى كه به رهبرى خمينى دارد ولايت را فقط در حيات وى مىپذيرد و اين نه فقط اعتقاد وى كه اعتقاد ميليونها بود. پرستش آوازهخوان آواز را نيز داوودى مىنمود: اما زندگى چيز ديگرى اثبات كرد.
زمان، فرشته آزادى را هم - اگر جامه ولايت، يا رداى سلطنت، يا هر رخت ديگرى كه گزيده مردم نيست بر تن كند - امر مىدهد كه يا آن رخت بسوزد و يا خود ديو شود.
كرده مجاهدين باز هم غمانگيزتر است. آنها نه تنها حق انتخاب مردم، كه مقام زن در برابر مرد، حتى مقام همسر در برابر همسر را هم پوچ كردهاند؛ و در بسيارى انظار، اين بر قامت مجاهدين آن شولاى زشت كهنهاى است كه حتى روىپوش آن رخت استبداد است.
اصلا نمىتوانم بگويم رابطهاى كه اين دو نفر به عنوان دو همسر با هم برقرار كردهاند بر من بىتاثير است. اما موضوع بحث من با مجاهدين فعلا اين وجه از رابطه خدايگان و بنده نيست؛ اما نه من و نه هيچ يك از ايرانيان نمىتوانيم نسبت به رابطهاى كه اين دو نفر به عنوان رهبر و رئيس جمهور با يكديگر برقرار كردهاند و به عنوان مدعيان حكومت مىخواهند با ما برقرار كنند، خاموش بمانيم.
مجاهدين با اين تير اخير قلب محور خامنهاى - رفسنجانى را نشانه رفتهاند، اما نه براى تخريب محور رهبر - رئيس جمهور، كه براى تصاحب آن. در بافتار فكرى تازه مجاهدين حكومت - يعنى رهبرى سياسى كشور - نه ناشى از راى و اراده ملت، كه وديعهاى الهى است كه به امانت، اما براى تمام عمر، نزد كسى كه شايسته آن است سپرده مىشود.
اگر مسعود رجوى رهبرى را مىخواهد، اما نه به راى مردم، پس جمهورىخواه نيست. اگر او رهبرى را مىخواهد، اما به راى مردم، پس چرا از رياست جمهورى و نخستوزيرى كناره مىگيرد. و اگر اصلا ترك رهبرى كرده است، پس اين شعار «رجوى ايران» ديگر به چه معناست.
انصراف آقاى رجوى از پست رياست جمهورى مهمترين تصميم سياسى منفى در تمام طول حيات اوست. او ديگر يك جمهورىخواه نيست.
اما طنين آن صدا هم چنان در گوشهاست:
«رجوى ايران، ايران رجوى».
و اين تنها صداست كه مىگويد مسعود رجوى كيست.
مجاهدين جمهورىخواهانى صادق و پيشرو و پرچمدار انقلابى بزرگ در حيات احزاب سياسى ايران شناخته مىشوند، هر گاه در مسير تكامل خويش يك زن را شايسته رهبرى خويش و انتخاب مردم مىيافتند.
آنگاه به راستى تبريك ملت ايران شايسته نام مجاهد بود.
× × ×
سازمان مجاهدين خلق ايران در ابتداى تاسيس تجمع سه نيروى نهضت سوسياليستى، نهضت ملى و نهضت مذهبى ايران گرد يك نهضت را هدف قرار داد.اما در طول حركت تاريخى نه تنها از اين هدف باز ماند، بلكه ميان خود و آنان به تدريج درياىى ژرف پديد آورد كه پس زدن آن در انظار بسيارى ديگر ناممكن مىنمايد.
اما آرزوى من اين است كه اين ناممكن نشود. چرا كه اگر جز اين شود، آنگاه آنان نه قادر خواهند شد ركن سياسى تازهاى بر چهار ركن موجود جامعه سياسى ايران بيافزايند و نه قادر خواهند بود - آن گونه كه اكنون با طرح محور رهبر - رئيس جمهور عزم كردهاند - با خلع لباس از شاخه روحانى نهضت مذهبى ايران، آزادى را جايگزين آن سازند. و اميدم اين است كه آغاز بحثى جدى با آنان در راستاى همان فكرى تاثير كند كه نخستين مجاهدين در سر داشتند.