07 06 1992
|
موضوع: مطالب كتاب «دمكراسی برای ايران»
|
محل انتشار: ایران امروز، کار
|
نسخه چاپ
پيرامون خط مشى سياسى و وظايف مبرم روز
فرخ نگهدار
بهمن ۱۳۷۰
يادداشت:
قصد اين بود كه در ماه گذشته مقاله زير را تهيه و براى انتشار در اختيار نشريه قرار دهم، اما به دليل مشكلاتى كه براى من وجود داشت، در اين كار مدتى تاخير شد. اميدوارم كه انتشار اين مقاله به جهتگيرىهاىى كمك كند كه خواستار پيشبرد «مبارزه به خاطر دموكراسى» در ايران و نه در خارجه و خواهان پىگيرى اين مبارزه بر اساس اقدامات علنى و قانونى و از طريق اصلاحات تدريجى هستند.
علل پيداىى و گسترش ركود در مبارزه نيروهاى سياسى
خلاصه گزارش وضع موجود
طى دهه اخير بخش عمدهاى از كادرها و مسئولين سازمانهاى سياسى پس از يورش سنگين رژيم براى دستگيرى و نابودى آنان، از كشور خارج شده و به كشورهاى اروپاىى پناهنده شدهاند. در اين مدت چندين هزار نفر اعدام و يا بعضا به زندان محكوم گرديدند. تشكيلات مخفى ما نيز بخشا متلاشى و بخشا توسط مسئولين سازمان منحل شد و سرانجام دومين كنگره سازمان تصميم گرفت كه سازمان هيچ گونه شبكه و تشكيلات مخفى در داخل كشور ايجاد نكند.
از ميان حدود چندين هزار نفر فعالين سازمانهاى سياسى كه به خارج كشور آمدند، يك اكثريت بزرگ طى دو سال اخير از فعاليت سازمانى و تشكيلاتى و يا فعاليت سياسى به طور كلى اعلام انصراف و يا بدون اعلام، كنارهگيرى كردهاند. سطح فعاليت كسانى كه باقى ماندهاند، در مقايسه با سالهاى پيش به شدت كاهش يافته و عملا حداكثر به حضور در جلسهاى كه هر يكى دو ماه يك بار به زحمت تشكيل مىشود، و يا به مطالعه نشريات محدود شده است. ميزان توجه و علاقهمندى به رويدادهاى كشور كاهش يافته و امروز كمتر كسى را مىيابيم كه راديوها را مرتب گوش كند و يا مطبوعات كشور را بخواند.
از سال ۶۷به بعد (بعد از اعدامها) فعالين ما در تهران (از شهرستانها خبر دقيق ندارم) كه دستگير ىإ؛للمم مورد شناساىى و تعقيب قرار گرفتهاند، هيچ كدام در زندان نمانده و يا محكوم نشدهاند. طى اين دوره البته اساسا فعاليت حاد و متشكل ضد رژيم هم نداشتهاند. اكثر آنها به اشكال مختلف به خارج كشور تارانده شدهاند. رژيم حتى بىميل نبوده است كه معدود زندانيانى كه از اعدامها جان سالم به در بردند و آزاد شدند نيز، به خارج مهاجرت كنند و در اين رابطه كمتر كسى براى گرفتن اجازه خروج دچار مشكل بوده است. در اين باره كه از اعضا و هواداران سازمان ما در حال حاضر در زندانهاى تهران مانده باشند، اطلاعى در دست نيست.
من از اين قبيل فاكتها به اين نتيجه رسيدهام كه براى استبداد حاكم بر ايران، در وضع فعلى، در خارج ماندن آزادىخواهان مناسبتر و مفيدتر است تا اين كه در زندان نگه داشته شوند و يا در داخل كشور بمانند.
در چنين شرايطى برخى از مسئولين سازمان ما و نيز ديگران به نيت جبران اين بىعملى و ركود سنگين افزايش «تحرك سياسى» را وظيفه سياسى مبرم اعلام مىكنند. در حالى كه بدون داشتن يك تحليل روشن از علل اين انفعال و ريزش، بدون داشتن طرح و نقشه مشخص و نبود امكانات و ابزار ضرور براى فعاليت سياسى صحبت كردن از «تحرك سياسى» عين «لاف در غريبى» است. لذا ابتدا بايد ديد علل اين ركود چيست؟
نقش شكست ايدئولوژى
سازمانهاى چپ ايران در سالهاى اخير سنگينترين بحران در تمام طول حيات خود را پشت سر مىگذارند. فعالين چپ در ايران نيز - مثل همه جاى دنيا - خود را مجبور ديدهاند كه در اساسىترين باورهاى خود تجديد نظر كنند. چپ ماركسيستى پايه موجوديت و وجه خاص هويت و تمايز خود با ساير نيروهاى چپ را «تجهيز به تئورى انقلابى» قرار داده بود و با تجربه تاريخى سنگينى، اكنون اين «مزيت» را از وى پس گرفته و بسيارى از كسانى كه تا ديروز وقوف خود بر «تئورى انقلاب» را مايه فخر و انگيزه تلاشهاى شورآفرين و اميدبخش مىيافتند، امروز آن تئورىها را مردود مىشناسند. شكست مدل ساختمان سوسياليسم كه بر اساس آن تئورىها بنا مىشد، بسيارى از فعالين چپ را براى ادامه مبارزه «بىانگيزه» كرده و يا روحيه مبارزهجوىى و از خودگذشتگى براى اهداف سياسى و اجتماعى را در آنها سست كرده است.
شكى نيست كه تحولات اروپاى شرقى و شوروى و شكست تلاشهاىى كه «نوسازى سوسياليسم» ناميده مىشد، در تضعيف روحيه فعالين سازمان ما و همه فعالين چپ تاثير جدى داشته است. اما اين همه حقيقت نيست. چرا كه اكثريت بزرگ آنان دوره پريشانفكرى و سرگشتگى را كم و بيش پشت سر گذاشته و اهداف و آرمانهاى اساسى خود را نسبتا بازيافتهاند. آنها مىدانند و مىفهمند براى چه اهدافى مبارزه مىكنند. آنها امروز خيلى خوب مىدانند با كدام گرايشها اساسا مخالفاند و با كدام گرايشهاى اساسى سياسى و اجتماعى موافقت دارند.
اكثريت بزرگ اين نيروها در زمينه انتخاب ميان دموكراسى و استبداد موضع قاطع و روشن و در عين حال با ثباتى دارند و از نگاه آنها مبارزه ميان استبداد و دموكراسى امروز مركزىترين مسئله سياسى در ميهن ماست.
من بر اين نظر نيستم كه در ايران مسئله مهمى وجود ندارد. و اين چيز مهمى مورد منازعه نيروهاى روشنفكر و واپسگراى جامعه ما نيست. از دموكراسى و از استبداد، در هر سو، نيروهاى قدرتمندى حمايت مىكنند. از سوى ديگر جهان و جامعه ما، جهان و جامعهاى نابرابر، غيرعادلانه و پرتضاد است و اين خود پتانسيل تاريخى عظيمى را در قطبين آن انباشته است. تحولات سالهاى اخير شكاف ميان شمال و جنوب را به نحو بىسابقهاى بيشتر كرده است. موج عظيم مهاجرت از جنوب به شمال و از شرق به غرب فقط يك پيامد فرعى اين شكاف سهمگين است. برخلاف برخى توهمات آن چه در سالهاى اخير در دنيا اتفاق افتاده، باعث نشده است كه عمدهترين مسايل جهان و به خصوص ايران به اصطلاح حل شوند. انفعال و بىتحركى سياسى و يا حتى غيرسياسى شدن بسيارى از فعالين سياسى سابق بدين علت نيست كه در ايران و يا در دنياى ما ديگر چنان مسايل حادى وجود ندارد كه مبارزات سياسى را دامن زند.
من حتى در ميان دوستان قديمى كسانى را مىشناسم كه در اين روزها از سياست مىگريزند و به زبان ديگر دوست دارند در منازعات سياسى بىطرف بمانند. اين پديده تا چندى پيش به كلى براى ما غريبه بود. در پىجوىى علت آن، اين سوال مطرح مىشود كه «آيا در ايران و جاهاى ديگر مردم بيشترشان بىطرف و يا بىموضع شدهاند«؟ و مگر سياسى بودن چيزى جز طرفدار بودن و يا موضع داشتن در رويدادها و روندهاى سياسى و اجتماعى است؟
مگر نه اين است كه امروز در ايران كمتر كسى را مىتوان يافت كه نسبت به جمهورى اسلامى و سياستهاى آن بىطرف و يا بىتفاوت باشد. ميزان توجه و حساسيت مردم نسبت به مسايل سياسى با دوره شاه قابل مقايسه نيست. براى نمونه اختلاف ميان جناح رفسنجانى با تندروها در جامعه و بين اقشار مردم انعكاس داشته و پىگيرى مىشود. به ويژه اقشار متوسط جامعه كه فعالين سازمانهاى سياسى اكثرا از ميان آنها برخاستهاند، نسبت به اين اختلاف و نيز نسبت به نتايج انتخابات آتى مجلس بىتفاوت نيستند. غير سياسى شدن بسيارى از فعالان سياسى را نبايد به حساب غير سياسى شدن مردم گذاشت، و يا از شكست ايدئولوژى بىانگيزه شدن براى ادامه مبارزه سياسى را نتيجه گرفت.
نقش مسايل درونسازمانى
تا يكى دو سال پيش بعضى ياران ما سخت بر اين تصور بودند كه گويا علت اصلى انصراف و انفعال كادرها برخورد غير دموكراتيك رهبران با تشكيلات و اعضا است و سرچشمه انشعابها و انشقاقها و انفعالها را در رفتار ناهنجار و غيردموكراتيك رهبرى با اعضا مىدانستند. در سازمانهاى ديگر هم كم و بيش همين تصورات وجود داشته است.
كسانى كه مىگويند علت مهم انصرافها و انفعالها و سرخوردگىها در سالهاى اخير اقدامات «ضددموكراتيك» رهبرى سازمانها در قبال اعضا بوده و هست، فكرى توجيهگرانه و خوداقناعكن دارند. مسئله اين نيست كه مسئولين سازمانها خطا نداشته و يا ندارند و اين خطاها نيز تاثير منفى بر عملكرد و روحيه افراد سازمان ندارد. اما وضع موجود را ناشى از اين خطاها دانستن بىانصافى است.
من كارنامه كميته مركزى سابق و نيز عملكرد شوراى قبلى و فعلى در عرصه مناسبات درونسازمانى را غير دموكراتيك نمىدانم و تنها من نيستم كه چنين نظرى دارم.
حتى نيم در صد از كسانى كه به بهانه تسلط «سانتراليسم بوروكراتيك» صفوف ما را ترك كردند، حاضر به برگشت نيستند. و ترك افراد از سازمانها به بهانه «فقدان دموكراسى» واقعا توجيهگرانه است. به خصوص كه عموما با ترك فعاليت سياسى نيز همراه بوده است. بعضى از آنها حتى ادعا مىكنند هر نوع وابستگى حزبى و فعاليت حزبى باعث فساد اخلاقى و مرگ خلاقيت فردى است و از اين رو مبارزه عليه همه احزاب سياسى ايران را وظيفه خود قرار دادهاند. آنها مىگويند فعاليت آزاد فرد در سطح جامعه بسيار موثرتر و خلاقانهتر است. دهها نفر با اين توجيه كه شاملوها و آدينهها بسيار موثرتر از احزاب عمل مىكنند، از فعاليت حزبى كناره گرفتهاند.
اين افكار اگر صادقانه هم باشند، صحيح نيستند. دموكراسى و پيشرفت اجتماعى از پيدايش و تكامل احزاب سياسى تفكيكناپذير است. تلاش براى تلاشى احزاب سياسى، از هر زاويه و با هر توجيهى، همنواىى و همدستى با ارتجاع و استبداد است. نمىتوان هم آزادىخواه بود و هم از فكر نابودى احزاب سياسى جانبدارى كرد.
در باره كسانى كه فساد اخلاقى را بهانه مىكنند بايد اضافه كرد كه امر رهبرى سياسى چه منشا خدمات بزرگ براى شهروندان و كشور باشد و چه موجب عذاب و بدبختى آنان گردد، مثل ساير حرفهها براى آلودگى و امراض اخلاقى مانند دوروئى و عدم صداقت و يا خودخواهى و سوءاستفاده از موقعيت زمينهاى مساعد دارد. اين زمينه فقط با كنترل از پايين مىتواند محدود شود. امكان كنترل رهبران احزاب دموكراتيك در عمل بيشتر از امكان كنترل رهبران غيرحزبى است.
نقش مهاجرت طولانى
به نظر من عامل مهاجرت، دور ماندن كادرها و فعالين سياسى از ايران و گير كردن آنان در شرايطى كه بالاجبار تاثير سياسى آنان بر مردم را به سوى صفر مىكشاند، نقشى تعيينكننده و قطعى در گسترش روحيه انفعال و بىعملى نيروهاى سازمان و همه فعالين سياسى مقيم خارج دارد. با توجه به شرايط سياسى حاكم بر ايران، اين اميد كه پس از چندين و چند سال دورى از مردم و جوش خوردن تدريجى با مسايل و با شيوههاى ديگرى از زندگى، روحيات و علايق و شور مبارزاتى كادرهاى ما همان باشد كه در ايران بود، غير واقعى است.
اكنون وقتى به ۸سال گذشته و رفتارى كه خود با سازمانم داشتهام فكر مىكنم، احساس مىكنم كسى خواسته است شاخههاى ميخك را براى سالها در بلور آب تيمار كند. تا دو سه سال پيش اين احساس تا اين اندازه در من قوى نبود. زيرا هنوز مىپنداشتم كه سازمان واقعى در ايران خواهد ماند و فقط رهبرى آن به ضرورت در خارج استقرار يافته است.
ما در ايران تشكيلات مخفى وسيع داشتيم و لذا باورمان اين بود كه ريشه در خاك داريم. اما راست اين است كه تشكيلات ما مثل سايرين امكان ادامه حيات نداشت و آن شيوه رهبرى بىآينده بود. آنها كه از فرقه دموكرات آذربايجان بودند و پس از انقلاب برنگشتند، آدمهاى بدى نبودند. آرزوى اكثرشان بازگشت بود. اما پس از ۳۰سال مهاجرت، بازگشت به ايران براى اكثر آنها يك آوارگى ديگر و شروع از صفر، آن هم در دوران كهولت بود.
بسيارى از كسانى كه ۱۰سال پيش به دلايل سياسى به خارج مهاجرت كردهاند، امروز فقط به دلايل شخصى ده بار كمتر از ۱۰سال پيش توان بازگشت دارند. من در اين جا از عامل تغيير روحيات، تفاوت سطح زندگى و از دهها عامل منفى ديگر صحبتى نكردم.
پراكندگى كادرها در شهرها و كشورهاى مختلف و بىخبرى و بىعملى فرساينده آنان و تهى بودن صندوق مركزى (به جز برخى محافل طرفدار سلطنت و مجاهدين كه هنوز از منابع كمك خارجى برخوردارند (، پديدههاىى است چارهناپذير و كشنده كه هيچ چشماندازى براى غلبه بر آن وجود ندارد
بىدليل نيست كه مسئولان رژيم، از چند سال پيش به اين سو كه نتايج مهاجرت طولانى آشكار شده، در مقابله با فعالان سياسى تاراندن آنان به خارج كشور و پناهندگى را به دلايل متعدد به زندان و شكنجه و اعدام آنان ترجيح دادهاند.
در پاسخ به برخى دعاوى رژيميان
در برابر روند فرسايندهاى كه فعالان اپوزيسيون مقيم خارج پشت سر مىگذارند، برخى محافل وابسته به جمهورى اسلامى ادعاهاى ديگرى دارند. آنها اوضاع اپوزيسيون مقيم خارج را به حساب حقانيت خود و نشانه صحت سياست و اقداماتشان مىنويسند.
اين ادعاها، از زاويهاى كه در تريبونهاى رژيم عنوان مىشوند، ارزش پاسخگوىى ندارند. اما اگر مسئله از زاويه منافع ملى مورد توجه قرار گيرد، نتيجه آن محكوميت قطعى جمهورى اسلامى است. مهاجرت حدود ۳مليون ايرانى به خارج از كشور كه تقريبا تمام آنها از قشرهاى كاردان و يا متمكن جامعه ما بودند، ضربهاى سنگين - بسيار سنگين به منافع رشد اقتصادى و فرهنگى كشور ما بوده است. ضربهاى كه تقريبا جبرانناپذير شده و در تشديد آن نقش سياستهاى رژيم انكارناپذير است.
من نمىگويم اگر سركوب جمهورى اسلامى نبود، مهاجرت اصلا وجود نمىداشت. شكاف عظيم ميان شمال و جنوب عامل عده مهاجرت است. اما اگر در ايران سركوب نبود، مهاجرت سياسى هم نمىبود و ابعاد مهاجرت عادى نيز به مراتب محدودتر و براى بسيارى نامتصور مىبود. رهبران رژيم به جاى فخر به اعمال خود بهتر بود به اين مىانديشيدند كه با كوچ ۳ميليون ايرانى فرهيخته و متمكن چه خاكى به كاسه كشور ريخته شده است.
شكست ساختارهاى فكرى و ايدئولوژيك در حدى معين در روحيه همه نيروهاى چپ در جهت منفى موثر بوده است، اما عامل دورى از ايران و قطع رابطه با مردم - در شرايط عينى دشوار كنونى - عامل مهم عدم تحرك و بىعملى اين نيروهاست.
براى نجات سازمانها از ركود زجرآورى كه گريبانگير آنهاست، چه بايد كرد؟ به نظر من اگر سازمانها بخواهند باقى بمانند، بايد سياستى نوين را پذيرا شوند. سياستى كه هم پاسخگوى آرمانها و اهداف دموكراتيك و انسانى باشد و هم با اوضاع واقعى كشور و جهان همخوانى كند. مثلا سياستى كه در كنگره دوم سازمان ما تدوين شد و شوراى مركزى فعلى مجرى آن است، هنوز با آرمانها و اهداف جنبش دموكراتيك ايران زواياى معين دارد. به علاوه اين سياست با اوضاع سياسى موجود و نيازهاى ما نيز اصلا منطبق نيست و - از همه مهمتر - به هيچ وجه از صراحت و قطعيت برخوردار نيست مسلم است كه شرايط و عوامل عينى نامطلوب ما را تحت فشار قرار داده است و در چنين شرايطى نمىتوان از تصحيح در سياست انتظارهاى بزرگ داشت. اما مىتوان انتظار داشت اين تصحيحات، سازمانها و فعالين آنها را از تنگناى فرسايندهاى كه بىخبرى و بىعملى بر آنان تحميل مىكند در حد ممكن برهاند و حداقل آزادىخواهان در ايران تكليف خود را بدانند كه در خارج كشور هيچ پديدهاى كه بتوان بر آن نام «رهبرى» نهاد، نمىتواند وجود داشته باشد.
اگر مسلم شود كه يگانه موضوع فعاليت رهبرى سازمانها به اصطلاح «رهبرى كردن» چند صد يا چند ده نفر از مهاجرين و هواداران مقيم اروپا و آمريكاست و فعاليت در ايران از ليست وظايف آنها حذف شده است، بايد پايان دادن به اين وضع را وظيفه عاجل خود قرار داد. متاسفانه هنوز بسيارى كسان تلاش براى انتقال ثقل مبارزه به خاطر دموكراسى به ايران را «تسليمطلبى» مىخوانند.
در نقد خط مشى سياسى
در انتخاب هدف
از سوى نيروهاى اپوزيسيون خط مشىها و سياستهاى متنوع و متعددى عرضه مىشود كه به نظر من همه آنها در آخرين تحليل در دو گرايش سياسى عمده خلاصه مىشوند. عدهاى مىگويند هدف سياسى آنها سرنگون كردن (پايان دادن به) رژيم حاكم بر ايران است و ديگران مىگويند هدف سياسى ما انتخابات آزاد و نهادى كردن آن است.
از نظر گرايش نخست مهمترين و مبرمترين وظيفه به زير كشيدن حكومت فعلى است. البته به مرجحترين وسيله، اين وسيله در نظر برخى، از جمله در شوراى مركزى سازمان ما، ظاهرا معين است، (مثلا مىگويند «با انتخابات آزاد برود» (. برخى ديگر مرجحترين وسيله را ممكنترين وسيله مىدانند. قيام تودهاى، كودتاى نظامى، انتخابات آزاد، جنگ داخلى يا فشار خارجى يا هر عامل ديگرى كه زودتر به حيات اين رژيم پايان دهد، همان مرجحتر است.
براى گرايش ديگر مهمترين و مبرمترين وظيفه برگزارى انتخابات آزاد و نهادى كردن آن است. البته به مرجحترين وسيله يعنى به وسيله خود اين رژيم و اگر چنين نشد، توسط يك «مجمع توافق يا مصالحه ملى» كه با اتكا به فشار از پايين تشكيل مىشود.
در منطق گروه اول اگر انتخابات آزاد به حكومت فعلى پايان ندهد، اعمال فشار با وسايل ديگر براى سرنگونى، مشروع است. در منطق گروه دوم اگر رژيم به انتخابات تن نداد، توسل به وسايل ديگر (مجمع توافق ملى) براى برگزارى انتخابات مشروع است.
و من مخالفم كه سازمان ما و هر نيروى ديگرى هدف خط مشى خود را سرنگون كردن (يا پايان دادن به) رژيم قرار دهد. اين مخالفت به ماهيت نظام سياسى حاكم بر ايران مربوط نيست.
قبل از همه حاصل تجربه است. از كجا معلوم كه «پايان دادن به رژيم«، به استبداد پايان دهد؟ مگر ما در انقلاب بهمن همين كار را نكرديم؟ حد دشمنى مجاهدين با رژيم خمينى به هيچ وجه ملاك حد پاىبندى آنها به دموكراسى نيست. همان گونه كه حد دشمنى خمينى با رژيم شاه بيانگر وفادارى او به دموكراسى نبود. به علاوه هدف قرار دادن سرنگونى، خود به خود موجد نوعى اعتماد كور به آزادىخواه بودن نيروى سرنگونكننده است. در فضاىى كه فعلا بر جامعه ما حاكم است، هيچ يك از نيروهاى سياسى عمده در ايران را نمىتوان و نبايد ماهيتا آزادىخواه تلقى كرد. من فعلا هيچ نيروىى را در ايران نمىشناسم كه به آن در حد اعتماد كمك كنم كه حاضر است در هر شرايط آزادى احزاب را بپذيرد و به نتايج آن تن دهد. به همين دليل است كه برايم ترديد جدى به وجود آمده است كه نيروهاى سياسى ايران را به «ماهيتا آزادىخواه» و «ماهيتا» مستبد تقسيم كنم.
علت تداوم ديكتاتورى در ايران فقدان نيروى متحدى نيست كه بتواند حكومت فعلى را سرنگون كند. رفع ديكتاتورى محتاج شرايطى است كه در آن گرايشهاى سياسى مختلف توان تحمل يكديگر را داشته باشند. اين فكر اشتباه است كه هر چه قدر روياروىى ميان جناحهاى اصلى جامعه ما حادتر و خونينتر شود، دموكراسى به ايران نزديكتر مىشود.
سازمان ما متاسفانه در كنگره دوم هدف خط مشى خود را پايان دادن به رژيم قرار داد. ولى از آن جا كه انتخابات آزاد و گذر مسالمتآميز نير در انديشه عموم نمايندگان نفوذ قاطع داشت، دو انديشه در هم مخلوط شد و «پايان دادن به رژيم از طريق انتخابات آزاد» هدف سازمان اعلام شد. كه به نظر من آيينه بىتصميمى و اغتشاش است. انتخابات آزاد و سرنگونى را نمىتوان يكجا جمع كرد. اگر خداى نكرده انتخابات آزاد به حيات جمهورى اسلامى پايان نداد، تكليف چيست؟ آيا بايد براى «پايان دادن» چاره ديگرى انديشيد؟ يا بايد به نتايج انتخابات احترام گذاشت و از پايان دادن دست كشيد؟ تازه مگر نه اين كه اگر انتخابات آزاد برگزار و نهادى شود، اين خود بدان معناست كه رژيم ولايت فقيه خود پايان يافته است و ديگر سلطه فقيه بر سياست كشور پايان يافته است و ديگر نيازى به پايان دادن به آن نخواهد بود.
در سياست اتحادها
سالهاست كه عمده نيروهاى مخالف رژيم از ضرورت «اتحاد» و «وحدت كلمه» بين خود صحبت مىكنند. سازمان ما هم جزو آنهاست. آنها در راه اتحاد نيروهاى دموكرات مخالف رژيم در يك جبهه وسيع تلاش مىكنند و بدين وسيله مىخواهند آلترناتيو رژيم موجود را به وجود آورند. و با برهانى كه در بالا برشمردم پيداست كه چرا چنين تلاشى متضمن مقصود نيست. زيرا:
اولا پايه سياست ايجاد آلترناتيو دموكراتيك مبتنى است بر مشى سرنگونى كه نادرست است.
ثانيا مبتنى است بر تقسيم نيروهاى سياسى كشور به نيروهاى ماهيتا دموكرات و ماهيتا غيردموكرات كه كارى است هم غيراصولى و غيراخلاقى. خدا مىداند ملاك اين تفكيك چيست؟
ثالثا كارى است بىنتيجه. اين جبهه اگر هم تشكيل شود، فقط روى كاغذ آلترناتيو خواهد بود و ستادش الزاما در اروپا. لذا بيكار خواهد ماند و وقت هيئت رهبرى آن عملا يا صرف بحثهاى تجريدى و يا صرف منازعات درونى مىشود. تجربه چندين تلاش و نمونه مشابه پيش روى ماست.
ائتلاف و اتحاد البته چيز خوبى است. اما اگر وظيفه اين اتحاد كسب قدرت و تشكيل دولت باشد، صحيح آن است كه در موقع خود تشكيل شود. (موقع آن به نظر من وقتى است كه زمينه برگزارى انتخابات آزاد و رجوع به مردم فراهم شده باشد) وگرنه اگر عدهاى امروز قرار بگذارند كه اگر روزى رژيم را سرنگون كردند، فلان ائتلاف را به قدرت برسانند، هيچ كس اين قرار و مدارها را جدى نخواهد گرفت. و از همه اينها گذشته، من فكر مىكنم جبههاى كه هم خيلى وسيع باشد و هم هدفش سرنگونى باشد در وضع فعلى يك پارادوكس است. چون اگر طيف وسيعى از نيروهاى متنوعالفكر آن قدر انعطاف و تحمل داشته باشند كه در يك جبهه دور هم جمع شوند، اين بدان معناست كه فضاى سياسى در ايران ديگرگون شده است و ديگر بعيد مىنمايد زبان رايج ميان آنها و رژيم سرنگونى و سركوب باشد.
در اشكال انتقال قدرت
در مبحث اشكال مبارزه و اشكال انتقال قدرت، گر چه تا كنون پيشرفتهاى خوبى به دست آمده است، اما هنوز همه كسانى كه شعار دموكراسى را دنبال مىكنند، نظر يكسانى ندارند و گر چه بسيارى از شكل مسالمتآميز قدرت جانبدارى مىكنند، اما با شكل قهرآميز انتقال قدرت آشكارا مخالفتى ابراز نمىدارند و مىدانند كه در ذهن آنها شكل قهرآميز انتقال قدرت نه تنها جايز، بلكه در مواردى حتى گريزناپذير تلقى مىشود و دليل آنها هم اين است كه اين رژيم را از راههاى مسالمتآميز (به زبان خوش) نمىتوان به زير كشيد. رژيم قطعا به سركوب قهرآميز متوسل مىشود و آنها نيز حق مقابله دارند.
در اين جا بايد دو مسئله را از هم كاملا تفكيك كرد. موضوع شكل مبارزه يك چيز است و شكل گذر از يك حكومت به حكومت ديگر چيز ديگرى. شكى نيست كه رژيم حاكم بر ايران سود خود را مبناى عمل خود قرار مىدهد نه اصول دموكراسى و حقوق بشر را و تا آن جا كه ضرور ببيند، خون خواهد ريخت. در چنان شرايطى حق مسلم و تاخيرناپذير مردم است كه به سهلترين و سريعترين راه امكانات رژيم براى اعمال قهر را فلج كنند و اين كار نه تنها لزوما مقابله به مثل نيست، بلكه تا آن جا كه ممكن است، مىتواند دفاعى و تخفيفدهنده و هدفش منحصر به فلج كردن تلاشهاى قهرآميز رژيم باشد. (به نظر من در اين زمينه هم شاه و هم خمينى در آستانه انقلاب بهمن مسئولانه عمل كردند.)
اما هيچ كس مجاز نيست به بهانه اعمال خشونت هىأت حاكمه كسب قدرت سياسى و تشكيل حكومت را به شيوه قهرآميز و از طريقى جز انتخابات عمومى حل و فصل كند. وقتى خمينى در بهشت زهرا فرياد مىزد كه «من دولت تعيين مىكنم» اگر ما درك امروز را مىداشتيم، مىبايد فرياد مىزديم تعيين دولت حق مردم است و بايد به راى آنان باشد. حرف و عمل آنها كه به استناد وقوع قيام تودهاى همگانى مدعىاند راى مردم در خيابانها داده شده است حرف و عملى غير دموكراتيك است. دموكراسى اين نيست كه اكثريت بتواند حرف خود را به كرسى بنشاند. دموكراسى آن است كه حق راى اقليت از آنان بازستانده نشود. اين كه در انقلاب اكتبر و انقلاب بهمن و برخى جاهاى ديگر به اعتبار پشتيبانى اكثريت مردم از سرنگون كنندگان، مجلس مؤسسان و حق راى اقليت (بخصوص سرنگون شدگان) از آنها سلب شده است نمونهاى منفى و غير قابل استناد است.
گذر قهرآميز گذرى ضد دموكراتيك و راهگشاى استقرار شكل ديگرى از استبداد است. نه به اين دليل كه اين گذر هر گز قادر نيست حكومت را به نمايندگان اكثريت بسپارد. خير، ممكن است بسپارد. مثل انقلاب بهمن. اما هر گز قادر نيست حق راى و نظر اقليت به ويژه شكستخوردگان را تأمين كند. براى اين كار هيچ وسيلهاى جز انتخابات آزاد وجود ندارد و يا تاكنون شناخته نشده است. اين كه مىگويند اگر به جاى انقلاب بهمن انتخابات آزاد برگزار مىشد، در آن شرايط باز هم خمينى مىبرد و بعد از انتخابات باز هم اقليت را سركوب مىكرد و توجيهگر روندى نيست كه طى شد.
در پاسخ به مردمى كه آزادى را طلب و يا از آن پاسدارى مىكنند، سران حكومت تانكها را به ميدان كشيدند، بر رهبران مردم واجب است كه به اشكال مقتضى مقاومت عليه تانكها را ترغيب كنند. اما اگر آنها مردم را به تسخير مستقيم قدرت و تشكيل دولت ترغيب كنند اين كار خود عوامفريبى و فقط در خدمت آن است كه اعتماد مردم وسيله انحصار قدرت در چنگ رهبران سركوب مخالفان قرار گيرد.
اگر مقاومت مردم تهاجم استبداد را فلج كند و شرايط براى انتقال قدرت آماده شود سالمترين راه حل احتمالا تشكيل «مجمع توافق ملى» با شركت همه جناحهاى سياسى كشور و احاله مسئوليت برگزارى انتخابات به آن مجمع است.
كسى به دموكراسى وفادار است كه با هر نوع كسب قهرآميز قدرت حكومتى و بدون برگزارى انتخابات آزاد مخالفت كند. كسى به دموكراسى وفادار است كه با هر نوع تغيير رژيم سياسى و بدون برگزارى مجلس مؤسسان مخالفت كند. كسى به دموكراسى وفادار است كه به حقوق اقليت وفادار است. و افسوس كه ما ايرانيان در انقلاب بهمن چنين نكرديم.
از سوى ديگر اگر قرار باشد انتخابات آزاد كسانى را به قدرت برساند كه اعتقادى به انتخابات آزاد و حقوق ديگران ندارند، (در مورد ايران مىگويم از ديگر جاها اطلاع دقيق ندارم) راه جلوگيرى از آن حفظ قدرت در دست اقليت با تكيه به زور نيست. اين كار احتمالا وضع را وخيمتر كند. شايد مفيدتر آن باشد كه تمام امكانات اقليت براى وادار كردن اكثريت به رعايت اصول دموكراسى و حقوق اقليت بسيج و به كار گرفته شود و پس از مصالحه بر سر اين اصول و ضمانت رعايت آن نتايج انتخابات محترم شمرده شود.
در اشكال مبارزه و تشكل
من با تشكيل شبكه تشكيلات مخفى، اعم از مسلح و غير مسلح و ايجاد نيروى براندازى و تدارك سرنگونى، در سطح رشد كنونى كشور به دليل مغايرت آن با اصول و ارزشهاى اعتقادىام و به اين دليل كه اين كارها به تحقق اهداف خط مشى سياسى مورد قبولم كمك نمىكند مخالفم و اين مخالفت به رژيم و ماهيت آن ربطى ندارد. اين داورى نه در گذشتههاى دور بلكه در مورد شرايط فعلى ايران و آينده قابل پيشبينى است.
مخالفت با اشكال مخفى و مسلح فقط از اين زاويه نيست كه توسل به آنها با تلفات سنگينى و بازده منفى همراه است. تكيه بر اين اشكال و پىآمدهاى آن نفرت و سوءظن و عدم اعتماد متقابل ميان گرايشهاى سياسى گوناگون در جامعه را دامن مىزند و ريشهدار مىكند. اين كارها بيش از اين كه به دموكراسى خدمت كند روحيه و فرهنگ خشونت و استبداد را در جامعه ترويج مىكند. اعضاى شبكه را اگر در دراز مدت زنده باشد از رشد طبيعى تاثير اجتماعى و همگانى با مردم محروم مىكند، سانتراليسم و فرماندهى را جايگزين دموكراسى درون سازمانى مىكند و طالب اعتمادى بىپشتوانه، غير مسئولانه و به شدت يك جانبه به فرمان رهبران و مسئولينى است كه نه مىتوانند آنها را انتخاب كنند و گاه نه حتى حق دارند آنها را بشناسند و اينها تازه همه مسايل نيست.
ما نبايد به اين اكتفا كنيم كه شبكه تشكيلات مخفى نخواهيم ساخت. ما بايد توضيح دهيم كه چرا از اين كار صرفنظر مىكنيم آيا به دلايل تناقض اين كارها با اصول و ارزشهاى اعتقادىمان يا به دليل ناتوانىهاىمان ما بايد لزوما توضيح دهيم كه اگر اشكال مخفى و مسلخ مبارزه و تشكل را رد مىكنيم، كدام اشكال را مىپذيريم. آيا مىخواهيم فقط در چارچوب علنى و قانونى در راه رسيدن به اهدافمان مبارزه كنيم و يا واقعيت اين است كه سر در گم هستيم و نمىدانيم چه بايد كرد.
در باره وظايف سياسى روز
هر گاه هدف خط مشى سياسى ما برگزارى انتخابات آزاد و نهادى كردن آن باشد پيش شرط و لازمه اين كار تأمين حداقل آزادىهاى سياسى و حد معينى از رعايت حقوق بشر از جمله آزادى احزاب و آزادى بيان و عقيده است. اما قبل از همه بايد ديد اين خواستها در ايران تا چه ميزان و چگونه زمينه تحقق دارد.
در نگاه به تاريخ ايران از مشروطه تا امروز ملاحظه مىكنيم كه در تمام اين ايام از قاجاريه تا پهلوى گرفته تا رژيم فعلى، احزاب سياسى فقط و فقط در دورههاى سيطره بحرانهاى سياسى حاد بر كشور امكان تنفس يافتهاند و در تمام سالهاى ثبات و آرامش سياسى همگى به سختى و بىرحمانه سركوب شدند.
اين واقعيت از يك سو بسيارى را به اين نتيجه رسانيده كه اصلا دموكراسى به مفهوم كلاسيك آن براى ايران مناسب نيست و نتيجهاى جز هرج و مرج و برادركشى و بدبختى به بار نخواهد آورد و از سوى ديگر عده زيادى - به خصوص كسانى كه ضعيفترند - را به اين نتيجه رسانيده كه تنها راه دستيابى به آزادى، بىثباتى سياسى و ضعف قدرت حكومتى است.
هنوز در ايران بسيارند كسانى كه آهنگ واژه «آزادى» بيم «توطئه» را در گوششان تداعى مىكند. هنوز بسيارند در ايران كسانى كه مفهوم «آزادى» ميدان نبردى را در چشمشان تصوير مىكند كه در آن هيچ يك از دستجات متخاصم قدرت سركوب ديگرى را ندارند. بسيارند از چپ و راست كسانى كه هنوز هم به قدرت سياسى فقط از لوله تفنگ مىنگرند، دولت را هنوز هم فقط وسيله سركوب مىشناسند و ايران را فقط شايسته خود مىدانند. گذشته از همه اينها تا امروز هنوز در هيچ يك از كشورهاى منطقه ما و به طور كلى شرق حكومت پريوديك، حزبى و انتخابى، كه از ثبات سياسى هم برخوردار بوده باشند، يا تجربه نشدهاند و يا تاريخى پشت سر ندارند. قدرت حكومتى هميشه در دست يك گروه، يك خاندان و يك فرد - و عموما از طريق سركوب مخالفان - متمركز، تثبيت و هميشگى شده است.
اينها را نمىگويم كه نتيجه بگيرم «دموكراسى پديدهاى غربى و ناسازگار با جامعه ماست«. فكرى كه حكومت كردن بر ايران بدون كشتار كردن را غير ممكن مىداند فكرى گذشتهگرا و ارتجاعى است. تكيه بر واقعيات از آن روست كه به ياد بياوريم براى استقرار دموكراسى به مثابه ارزشى عموم بشرى و نه شرقى يا غربى وظايفى بس دشوارتر از سرنگون كردن و بىثبات كردن حكومتها در پيش داريم. بدون تدارك صبورانه شرايط برگزارى انتخابات آزاد، نه در رژيم استبدادى كنونى و نه با تعويض آن، ما شاهد تحقق اصل مرجعيت مردم نخواهيم بود. اگر از ميزان خصومت و بىاعتمادى ريشهدارى كه ميان گرايشهاى سياسى عمده در كشور ما وجود دارد، كاسته نشود فكر تحقق آزادى احزاب و انتخابات همچنان غير واقعى و غير عملى خواهد بود.
براى آغاز دستيابى به دموكراسى در ايران وادار ساختن حكومت به پذيرش نوعى از مصالحه و يا توافق با مخالفان اهميت كليدى دارد. موضوع اين مصالحه و مجموعه مطالبات طرفين از يكديگر در هر حال بايد مورد مذاكره قرار گيرد. اما بديهى است كه تعهد حكومت به امتناع از شكنجه و اعدام مخالفان، تأمين حق بازگشت آزادانه مهاجرين سياسى به كشور و نيز التزام طرفين، به ويژه حكومت به قانون براى رسيدن به هر نوع توافق يك شرط مقدماتى است.
اكنون سوال اين است كه آيا مگر ممكن است مقامات رژيم و نيز طيف گسترده مخالفان به چنين تعهد و مصالحهاى دست يابند؟ مگر حكومت ولايت فقيه ممكن است به امتناع از شكنجه و اعدام مخالفان سياسى و يا به پاىبندى به قوانين خود تن دهد؟ مگر طيف وسيع مخالفان رژيم ممكن است موجوديت رژيم و قوانين كشور را بپذيرند و بر رعايت آن خود ملزم كنند؟
در راه رسيدن به اين تعهدات موانع بزرگ وجود دارد. نفوذ گسترده گرايشهاى افراطى و تندخو در صفوف رژيم و نيز تا حدى در صفوف اپوزيسيون و روحيه به شدت متخاصم و عمق عدم اعتماد بين آنان از جمله اين موانعاند. در عوض امكانات مثبتى نيز وجود دارد. نيروهاى سياسى معتدل و ميانه (اعم از چپ يا راست و حتى در صفوف رژيم) از سياستى پيروى مىكنند كه به آنها اجازه مىدهد كمابيش از امكانات علنى و قانونى برخوردار باشند و در برابر سركوب هم بيش از ديگران تاب بياورند. در عين حال اين سياست به آنها امكان مىدهد با تمامى گرايشهاى سياسى عمده در كشور مناسبات متقابل داشته باشند. آنها مىتوانند از اين طريق در نرم كردن شرايط و برآوردن برخى مطالبات پايهاى از قبيل تعهد رژيم به قطع شكنجه و اعدام و بازگشت آزادانه و التزام همگانى به رعيت قانون اساسى نقش بسيار مثبتى ايفا كند.
علاوه بر اين در دنيا نيز عوامل تازهاى شكل گرفته كه زمينه را براى تحقق خواسته ما مساعدتر كرده است. گر چه تحولات جهانى در مجموع به زيان جهان سوم بوده است. اما اين بدان معنا نيست كه ايرانيان در مبارزه به خاطر دموكراسى و حقوق بشر از حمايت بينالمللى كمترى برخوردار شدهاند. اين زمينه وجود دارد كه سازمان ملل متحد و جامعه اروپاىى براى وادار ساختن رژيم به قطع شكنجه و اعدام به خصوص براى حمايت از حق بازگشت آزادانه مخالفان رژيم به كشور خيلى موثرتر از گذشته عمل كنند. اميد به تحقق اين خواستهها حتى در شرايط كنونى به هيچ وجه اميدى غيرواقعى نيست. رويدادهاى سه ساله اخير از جمله ادامه ماموريت گاليندوپول و بازگشاىى دفتر دايمى صليب سرخ در ايران موفقيتى محسوس در اين سمت است.
براى تامين حق فعاليت علنى و قانونى احزاب سياسى مىتوان و بايد در همين شرايط استبدادى كنونى دست به كار شد. حتى بايد خطر زندان و شكنجه و ترور و اعدام را به جان خريد و براى تامين آزادىهاى سياسى و رعايت حقوق بشر از راههاىى كه مفيد و ميسر است بر شرايط موجود تاثير گذاشت. مبارزه مخفى و زير زمينى كمكى به اين اهداف نمىكند. چنان كارهاىى زمينه را براى تشديد خشونت و استبداد مساعد مىكند.
بر كشور ما هنوز خشنترين نوع استبداد حاكم است و اين بدان معنا است كه زمان آن نيست كه احزاب سياسى ميتينگ و تظاهرات بگذارند، دفتر و باشگاه داشته باشند و يا در مصاحبهها و مناظرهها قصد و برنامه خود براى حكومت را به گوش و چشم مردم برسانند. اما اين بدان معنا نيست كه هزاران هزار روشنفكر و مبارز آزادىخواه ايران قادر نيستند علنا و حتى در چارچوب قوانين خشن جمهورى اسلامى راههاى ترويج انديشههاى دموكراتيك و ترقىخواه و راه تغيير و اصلاح شرايط موجود را بيابند. آنها هم اكنون عليرغم همه موانع به همين كار مشغولاند و حاصل كارشان نيز هزار بار مثبتتر از كار كسانى است كه در خارج كشور بىخبرى و بىعملى مىكشند و هر گونه تاثير خود را بر شرايط كشور از دست مىدهند. استبداد هر چه قدر هم كه خشن و سركوبگر باشد، هرگز قادر نيست در مقابل اين نهضت عظيم روشنفكرى ايران مقاومت كند. بيهوده نيست كه مرتجعترين عناصر رژيم بيش از همه از «خطر تهاجم فرهنگى» هراسانند.
راه آزادى فعاليت احزاب سياسى در ايران هموار نخواهد شد، مگر به همت روشنفكران آزادىخواهى كه در همين شرايط استبدادى در داخل ايران علنا و قانونا براى تدارك شرايط آن تلاش مىورزند. آنها صبورانه و عليرغم همه سختىها، تريبونها و تشكلهاىى را ايجاد مىكنند كه در برابر استبداد حاكم مقاوماند و رژيم قادر نيست بدون تحمل زيانهاى سنگين، آنها را از ميان بردارد.
دوران تزهاىى كه براى دوره استبداد تاكتيك رهبرى متمركز در خارج، تشكيلات غيرمتمركز در داخل و تلفيق كار علنى و مخفى را توصيه مىكرد سرآمده است. وقت آن رسيده است كه آزادىخواهانى كه در ايران تا ديروز گوش به رهنمودهاى «رهبرى در خارج» داشتند، اين وظيفه را بر عهده خود بگيرند، از ايجاد تشكيلات مخفى و طرحهاى براندازى اجتناب ورزند و در ايجاد تريبونها و تشكلهاىى تلاش كنند كه هم رو در روىى با آنها و فروپاشى آنها براى رژيم دشوار و يا عملا نامقدور است و هم به گسترش پايههاى دموكراسى كمك مىكنند. وقت آن رسيده است كه آنان كه در خارج كشور داعيه رهبرى در ايران را داشتند، از اين كار دست بردارند، و اگر به دليل تحت پىگرد بودن و يا به دلايل شخصى نمىخواهند و يا نمىتوانند در وضع موجود به ايران بازگردند، خود را پشتيبان «و نه رهبر» فعالينى اعلام بكنند كه در ايران بار سنگين هموار كردن راه آزادى را بر دوش مىكشند.
از سوى ديگر تا زمانى كه هنوز فعاليت آزادانه احزاب در ايران ممنوع است، حفظ موجوديت سازمانهاى سياسى موجود وظيفهاى حياتى است. تكيه بر فعاليت علنى و قانونى روشنفكران در ايران در شرايط فعلى به هيچ وجه نبايد با نفى تشكلهاى سياسى موجود و بىبها كردن نقش تاريخى آنان همراه شود. من هر چه از دستم ساخته است، در اين راه انجام مىدهم.
در مورد سازمان ما دفاع از موجوديت آن در وضع فعلى، آن طور كه من مىفهمم عبارت است از تامين شرايط حفظ موجوديت شوراى مركزى سازمان و ارگانهاى جنب آن (گروههاى كار) و به رسميت شناختن آن به عنوان نماينده و سخنگو و مسئول سازمان و كمك به تداوم انتشار منظم نشريه كار، ارگان رسمى سازمان.
در اين جا بايد موكدا تصريح كرد شعارهاى بازگشت به ايران و يا پذيرش فعاليت علنى و قانونى به هيچ وجه تحقير و يا نفى احزاب سياسى موجود را توجيه نمىكند. درست برعكس، اين فعاليتها اگر بخواهد در راستاى دموكراسى باشد، نمىتواند جانبدارى از احزاب و جريانات سياسى در جوهر آن نباشد. فعاليت فردى و يا جمعى و با امضاى شخصيتها البته بسيار مفيد است، مشروط بر اين كه عليه احزاب سياسى جهتگيرى نكند.
دو سال پيش در نشريه كار مقالهاى تحت عنوان «پيرامون بيانيه چهارده مادهاى رضا پهلوى» انتشار يافت كه در محافل سياسى بازتاب وسيعى پيدا كرد. عدهاى به غلط اين طور تبليغ كردند كه گويا سازمان در راه اتحاد با سلطنتطلبان گام برمىدارد. در حالى كه هدف مقاله كمك به ايجاد رابطه و گفتگو با مخالفان سياسى سازمان بود و در عمل نيز به همين هدف خدمت كرد. سازمان ما مىبايست همان سياست را فعالانه پى مىگرفت. اعضاى همه سازمانها و رهبرى آنها بايد با مخالفان خود ديدار و در باره مسايل مورد اختلاف و يا مورد علاقه طرفين به مذاكره بنشينند.
در سازمان ما متاسفانه هنوز ضرورت مراجعه به حكومت جمهورى اسلامى و طرح مستقيم خواستهها پذيرفته نشده است. در حالى كه وادار ساختن حكومت به مذاكره با مخالفان يك گام بزرگ به سود خواستههاى دموكراتيك در شرايط كنونى است. تلاش براى گشودن باب گفتگو بين مخالفان رژيم به همان اندازه اهميت دارد كه تلاش براى برقرارى باب گفتگو بين مخالفان و رژيم. مذاكره با رژيم و يا ساير مخالفان ما نبايد به هيچ شرطى جز علنى بودن موضوع و اعلان خبر آن مشروط شود.
من از آن رو بر علنى بودن مذاكره با مخالفان تاكيد مىكنم كه در شرايط فعلى هم يگانه اهرم كنترل دموكراتيك است وهم يگانه وسيله تامين نسبى امنيت مخالفان. در شرايطى كه اعتمادها تا اين حد خدشهدار است، علنى بودن هر نوع مذاكره با مسئولين رژيم فعلى از يك طرف مانع از آن خواهد بود كه شبهه زد و بند پنهانى و يا عدول از مواضع دموكراتيك در اذهان بنشيند و از طرف ديگر زمينه توطئهگرى از جانب عوامل رژيم را محدودتر مىكند. هر گاه مراجعه به رژيم با عدول از مواضع دموكراتيك، با تمجيد از رژيم و احيانا دشنام به مخالفان همراه باشد، چنين مراجعهاى به هر بهانهاى كه باشد، محكوم است و عملى است به زيان جنبش دموكراتيك.
در مراجعه ما به مسئولان رژيم بازگشت آزادانه مهاجران سياسى را بايد به يك خواست همگانى و محورى تبديل كرد. بايد رژيم را وادار ساخت كه مورد به مورد، به صورت علنى و رسمى موافقت خود را با بازگشت فعالين سياسى اعلام كند. و به خصوص به دولتهاىى كه شخصيتها و فعالين سياسى را پناه دادهاند و نيز به مراجع بينالمللى از جمله كميته صليب سرخ جهانى تضمين بسپارد كه چنان چه آنها به كشور بازگردند، به هيچ بهانه تحت پىگرد قرار نخواهند گرفت.
بازگشت مهاجران سياسى را نبايد به تامين آزادى احزاب موكول كرد، زيرا اگر روزى احزاب سياسى در ايران آزاد شوند، اين آزادى بىشك محصول مبارزه آزادىخواهان در ايران است و اگر مهاجران سياسى چنيناند، پس بگذار آنان نيز در اين مبارزه و مصائب آن سهيم و سپس از ثمرات آن بهرهمند شوند. موكول كردن بازگشت مهاجران سياسى به سرنگونى رژيم، به برقرارى دموكراسى و يا به شروط ديگرى (جز آزادى بازگشت) در عمل شائبه نوعى فرصتطلبى را نيز در اذهان دامن مىزند. گر چه حرف تندى است، اما كسانى كه بازگشت خود را به اين شروط مشروط مىكنند، شايد اصلا در حرفهاى خود جدى و يا حتى صادق نيستند. زيرا اگر بودند، با كسب حق بازگشت، به ايران مىرفتند و آنها را در آنجا پى مىگرفتند.
اوضاع در ايران و جهان در سمتى تحول مىيابد كه اگر امروز چهرهها و شخصيتهاى سياسى كشور كه در حال حاضر در اروپا و آمريكا پناهنده سياسى هستند با مراجعه جمعى به رژيم جمهورى اسلامى اعاده حقوق شهروندى و به طور مشخص حق بازگشت آزادانه به ميهن خود را طلب كنند، رژيم بدون تحمل زيانهاى بزرگ قادر نيست با اين خواسته مخالفت كند. اين خواسته نه تنها در ايران، بلكه در جهان از پشتيبانى بسيار نيرومندى برخوردار است. دولتهاىى كه توده وسيع مهاجران سياسى و يا چهرههاى سرشناس اپوزيسيون ايران را پناه دادهاند، قطعا از اين خواسته حمايت مىكنند. سازمان ملل متحد مىتواند نقش موثرى در اين ميان بر عهده گيرد. مىتوان و بايد به سازمان ملل و دولتهاى مذكور مراجعه كرد و از آنان خواست كه دولت ايران را براى تضمين رسمى و علنى حق بازگشت مهاجران تحت فشار بگذارند.
هر گاه همين امروز دهها و صدها چهره سياسى و اجتماعى شناختهشدهاى كه به دليل پيگرد رژيم دور از ميهن خود در تبعيد به سر مىبرند، پاى سندى امضا بگذارند كه از جامعه ملل و رژيم ايران مىخواهد حق بازگشت آزادانه آنها به ايران را تضمين كنند و اين خواسته را مبناى كارزارى وسيع قرار دهند، آيا براى رژيم دشوار نخواهد بود كه آن را ناديده بگيرد؟ آيا اگر اين چهرهها در آن منشور، مانند هر ايرانى ديگرى كه در كشور به سر مىبرد، التزام به رعايت قوانين كشور (حين پاىبندى به عقايد خود) را مورد تاكيد قرار دهند، آيا سران رژيم قادر خواهند شد به سادگى اين خواسته را ناديده بگيرند و باز هم همه ما را تروريست و خرابكار بنامند؟
مسلم است كه طرح و پىگيرى اين خواست گرايشهاى افراطى و تندرو را در حكومت و اپوزيسيون برآشفته مىكند، بسيارى آن را توطئهاى تازه تلقى كرده و عليه آن به توطئه تخطئه دست خواهند زد. ترور جسمى و فكرى حربه شناخته شده آنها در برخورد با هر مخالفى است.
از سوى ديگر مسلم است كه انديشه بازگشت فقط عده محدودى از مهاجران سياسى مقيم اروپا و آمريكا را در برمىگيرد. اكثريت مهاجران به دليل رفتارهاى اجتماعى به غايت ناهنجار حزباللهيان و نيز به دليل بىثباتى اقتصادى ايران و بالاتر بودن سطح زندگى و امكانات زندگى در غرب، ميهن خود را ترك كردهاند، بسيارى از آنها از بازگشت به ايران نوميد و يا اساسا منصرف هستند و شايد هر گاه نهضتى براى كسب حق بازگشت برآمد كند، اين گروه از مهاجران با آن همآواىى نكنند و حتى در مواردى نيز منافع خود را در تضعيف يا تحريف آن بيابند. و با توجه به تاثيرپذيرى رهبران و كادرهاى اپوزيسيون مقيم خارج از چنين فضاىى، نبايد انتظار داشت كه نهضت بازگشت با مشكلات درونى كمى همراه باشد. اما با اين حال مسلم است كه اين نهضت چه در ايران و چه در اروپا و آمريكا قطعا از حمايت وسيع كسانى برخوردار است كه با خود و ميهنشان صادقانه برخورد مىكنند، اعم از اين كه بتوانند يا نتوانند خود روزى به ايران بازگردند.
در عين حال بايد از هر نوع خوشبينى نسبت به واكنش رژيم، به خصوص محافل فوقسركوبگر و خودكامه درون آن پرهيز كرد، تحقق حق بازگشت آزادانه رهبران اپوزيسيون به كشور هنوز يك آرزوست. ما نمونههاى فجيع ترور سامى، بختيار، قاسملو، كاظم رجوى، سيروس الهى و ديگران را در پيش رو داريم.
ايران تركيه نيست كه كوتلوها و سارگينها (حتى بدون مجوز) به ميهن خود پرواز كنند و حداقل پس از يكى دو سال بازداشت، خودشان و حزبشان از حق فعاليت علنى و قانونى برخوردار شوند. هر اقدام علنى براى بازگشت در مورد هر فرد بايد با ضمانت رسمى و علنى دولت پناهدهنده و دولت ايران همراه باشد. تازه در آن زمان نيز خطر باندهاى خودكامه درون حكومت همچنان جان مخالفان را تهديد خواهند كرد.
اندرز بزرگ شادروان دكتر حسين فاطمى همچنان زنده است كه گفت در راه آزادى ايران بايد قربانى داد. حق بازگشت به ميهن همانند هر حق ديگرى گرفتنى است نه بخشايشى. و خطاب به آقايان خامنهاى و رفسنجانى مىگويم: گذشت آن روزهاىى كه تيغ خونين هر شاهرگى را بىگناه و باگناه مىدريد و صداىى هم از جاىى برنمىخاست و صلاح شماست كه هم اصلاحپذير و هم اصلاحطلب باشيد. ايران سرانجام خواستهاىى را كه در راستاى دموكراسى است، پذيرا خواهد شد. سرانجام روزى آغوش ايران به روى همه ايرانيان باز خواهد شد. بيش از اين تلاش نكنيد كه تحقق اين آرزو به تاخير افتد.
من بحث پيرامون وظايف سياسى روز را در اين نوشتار بيشتر به يك وظيفه و آن هم براى يك گروه از هواداران نهضت آزادىخواهانه ايران يعنى مهاجران سياسى اختصاص دادم، اين تدبير از آن رو در نظر گرفته شد كه ديگر قايل به آن نيستم كه مهاجران سياسى حق يا صلاحيت دارند براى فعالان سياسى در ايران وظيفه و تكليف تعيين كنند. آنها البته حق و وظيفه دارند. وظيفه و تكليف خود را روشن كنند. و اين چيزى نيست جز پشتيبانى از پيكار آزادىخواهان در ايران و نه داعيه رهبرى آنان و امروز عالىترين سطح اين پشتيبانى پيشبرد پيكارى است در راه كسب حق بازگشتى آزادانه به ميهن براى پيوستن به آنان.
يادداشت:
در كنگره دوم سازمان ما مقرر شد كه شوراى مركزى سازمان اجلاس صاحب صلاحيت وسيعى مركب از مسئولين و برخى كادرها را جهت اتخاذ تصميمات مهم سياسى و سازمانى در اسرع وقت فراخواند. پيشنهاد مىكنم اجلاس فوق موضوع «وظايف سياسى روز» را در دستور كار خود قرار دهد. در صورتى كه شوراى مركزى با اين پيشنهاد موافق باشد، من آن چه را كه در اين قسمت آمده، براى اظهار نظر و تصميمگيرى به اجلاس مذكور ارائه مىدهم.