07 05 1990  |  موضوع: مطالب كتاب «دمكراسی برای ايران»  |  محل انتشار: ایران امروز، کار  |  نسخه چاپ  

پانزده سال پيش بر تپه‏هاى اوين


فرخ نگهدار
ارديبهشت ۱۳۶۹

شاه كه پچ‏پچ خفته خلقى برآشفته خواب از چشمش برگرفته و به تشويش بود كه مبادا كار از كار بگذرد و تاج پادشاهى به تاراج رود، شب ۱۱اسفند ۵۳در دل ظلمات استبداد با خطوط چهره‏اش بر سر غلامان خود نعره زد: ‌«گورتان را گم كنيد پدرسوخته‏ها، حالا وقت حزب‏بازى نيست. اين دكان‏ها را تعطيل كنيد. در اين مملكت يك حرف بس است ...‌» و بدين سان چاكران زبون و زبان‏بريده دربارى به حزب رستاخيز خزيدند.
همان شب بيژن گفت: ‌«از اين نعره‏ها بوى خون مى‏آيد«. آخر ترس از مرگ، چشمان ديكتاتور را از حدقه بيرون آورده بود.
در سراسر زندان قصر - اسارت‏گاه بيژن و هم‏رزمان - احساسى دوگانه پيچيده بود. خطوط چهره شاه بر صحنه تلويزيون كه بيم از آينده‏ها آن را شيار شيار كرده بود، بر چهره دل‏گرفته زندان رنگى از اميد مى‏زد. اما هنوز سال ۵۳بود و صداى خلق را هنوز ياراى آن نبو.د كه عربده استبداد را در حلقومش بشكند. شاه خود را در اوج قدرت مى‏ديد و مسلم بود كه وقتى با چاكران چنين مى‏كند، با فدائى و مجاهد چه خواهد كرد.
فقط چهار روز طول كشيد كه موج رستاخيز از قصر آريامهيرى به زندان قصر رسيد. صبح بود و زندان تازه داشت زندگى ملول را آغاز مى‏كرد كه از بلندگوها قرائت ليست‏ها آغاز شد. تا ۴۰نفر را صدا كردند. مى‏گفتند با وسايل بياييد. معلوم بود كه مى‏خواهند از قصر ببرند. به كجا و براى چه معلوم نبود. هر كس از ديگرى مى‏پرسيد ‌«براى چيست؟ كجا مى‏برند؟«. حدس و گمان‏ها شروع شد. قوى‏ترين نشانه‏ها براى نتيجه‏گيرى: ‌«همه فدائى‏اند، همه از كادرهاى مؤثر دست‏چين شده‏اند. تمام رفقاى گروه بيژن را صدا كرده‏اند«. بيژن مى‏گفت: ‌«هر چه هست مسئله جدى است و به ما (فدائى‏ها) هم مربوط مى‏شود«.
همه را به اوين و سلول‏هاى انفرادى بردند، بى آن كه هيچ‏كس، جز خود آن‏ها، بداند كه آن‏ها را كجا برده‏اند. همه را در سلول‏هاى انفرادى تقسيم كردند.
سحرگاه ۳۰فروردين و آن طور كه بعدها فاش شد، به فرمان شخص شاه آن گرامى‏ترين سرمايه‏هاى اين جنبش را بر تپه‏هاى اوين به خاك و خون كشيدند. و ديگران كه در سلول‏هاى انفرادى اوين بودند از شمارش روزانه صداى درهاى سلول‏ها فقط دانستند كه هفت نفر را برده‏اند و ديگر هيچ.
× × ×
وقتى سازمان فدائيان خلق ايران (اكثريت) در سال ۶۹و ‌«سازمان چريك‏هاى فدائى خلق ايران‌» در سال ۵۴را پيش چشم مجسم مى‏كنيم نيك پيداست كه اين جنبش چه تحول بزرگى را پشت سر گذاشته. از كجا به كجا رسيده است. راستى آن چه كه آن روز بيژن مى‏گفت و خط راه‏نماى سازمان بود با آن چه كه امروز ما مى‏گوييم، و به نام سازمان رقم مى‏خورد، فاصله را از كجا تا به كجاست؟ راستى اگر اين فاصله‏ها كم باشد تاريخ بيش‏تر بيژن را گرامى داشته يا ما را درمانده از درك زمان دانسته؟ راستى اگر اين فاصله‏ها بسيار باشد آيا اين هم نشانه پوچى گفته‏هاى رهبران گذشته است يا نشانه قوت نيروى نو در سازمان؟
راست اين است كه بيژن امروز در قلب و روح همه فدائيان خلق ايران زنده است و زنده خواهد ماند. نه به خاطر هر آن چه او آن روز گفت امروز زنده است و زنده خواهد ماند. چنين موجودى را تاريخ هنوز نزاده است. زشت‏ترين جنايت در حق رهبران رفته آن است كه از آنان رهبران زنده بسازند و كلامشان را مصداق عمل خود كنند.
بيژن در قلب و روح ما زنده است قبل از هر چيز چون او پاسدار همه آن ارزش‏هاىى بود كه براى فدائيان خلق همواره گرامى بوده است. ارزش‏هاىى كه در شخصيت سياسى و اجتماعى او شكفته بود. ارزش‏هاىى كه نه فقط از جانب فدائيان، بلكه در جامعه حتى در طول تاريخ بشريت نيز، هميشه مورد احترام و ستايش‏اند:
او عليه بى‏عدالتى و ستم و استبداد برخاسته بود و در اين خيزش هم نبوغ و هم شجاعت بسيار با خود داشت. اين دو، تار و پود شخصيت بيژن بود و در ستيز با تباهى او را از نيروى ايستادگى و از نيروى گذشت بسيار سرشار مى‏ساخت.
آرى تاريخ بشريت چنين فرزانگانى را همواره ستوده است. خواه به زبان مذهب، خواه به زبان ادب، خواه به زبان اخلاق يا هر مسلك و طريق ارزش‏شناسى ديگر.
اما بيژن در قلب و روح فدائيان نه فقط به مثابه يك فرزانه نيك‏سيرت به طور كلى، بلكه به مثابه يك رفيق و يك هم‏رزم فدائى جاى ويژه خود را دارد. رفيق و هم‏رزمى كه جنبش ما او را از آن او مى‏شناسد و از اين تعلق نوعى غرور و افتخار را در جسم و جان خود حس مى‏كند. همان احساسى كه همه ما نسبت به مسعودها و پويان‏ها، به حميدها و رضى‏ها و انوش‏ها، نسبت به همه عزيزان رفته‏مان داريم. عزيزانى كه لحظه لحظه زندگى‏شان و ذره ذره وجودشان هميشه و همه جا وقف سازمان‏شان بوده و چقدر پرتوان و بى‏ريا.
اما بيژن براى ما، در ميان همه اين عزيزان، باز هم جاى كاملا ويژه‏اى دارد: او جنبش ما را يك گام بلند به پيش برد. او به جنبش فدائيان خلق كمك كرد. او سازمان را در درك واقعيت ناتوان‏تر نساخت. او نگاه ما را به سوى شناخت جاى‏گاه مردم در مبارزه سازمان سوق داد. و اين هم در همان راستاىى است كه نياز زمان ما امروز، ۱۵سال پس از بيژن، هنوز هم ما را به سوى خود فرامى‏خواند. زمان ما را به سوى واقع‏گراىى بيش‏تر، به سوى درآميزى با طيف بسيار وسيع‏ترى از مردم كشور خود فرامى‏خواند.
سيماى خندان و مصمم بيژن تا زمان‏هاى دور نه از پرده چشم فدائيان و از آزادى‏خواهان دور خواهد شد و نه از ياد تاريخ؛ هر گاه مردم قفل استبداد از چشم و گوش و زبانشان برگرفته باشند.






Bookmark and Share
©negahdar.net