16 03 2010
|
موضوع: تحلیل
|
محل انتشار:
|
نسخه چاپ
پیرامون نقش و اهمیت بیانیه شماره ۱۷ آقای موسوی
نیک پیدا بود که در آستانه عاشورای امسال، در بالاترین اطاق قدرت نوعی اجماع پدید آمده و تصمیم گیری شده است که بساط “غائله سبز” باید قاطعانه بر چیده شود. “پاره کردن عکس امام” افاقه نکرد، “حرمت شکنی عاشورا” را علم کردند. این فکر با شتاب از سوی گردانندگان بیت رهبری “اجرایی” شد و به گردانندگان حکومت ابلاغ گردید. روز چهار شنبه، کف به لب گرفته و نعره کشان، به خیابان ها ریختند که “اعدام باید گردد”. بیخبران ، گماشتگان، و ریزه خواران، از صغیر و کبیر، به زور ساندیس و ساندویچ، دهان به دشنام گشودند. احمد جنتی در نماز جمعه حسرت روزهای انقلاب خورد که حیف که قانون نمی گذارد، وگرنه اینها را هم مثل آنها همه به سیخ می کشیدیم.
نفس بسیار کسان در سینه ها حبس و چشمها از حدقه بیرون شد که “چند نفر را می خواهند اعدام کنند؟”، “مگر چقدر کشته باید بدهیم؟”، “آیا من را هم خواهند گرفت؟”، “با عزیزانم چه خواهند کرد؟”. “آیا سبز به انتها رسیده؟” پچ پچ ها و پیغام ها همه را بوی بد گرفت. سخنی از امید نمی رفت. فضا فضای دلهره شد.
صبح دم دهم دیماه بود. در فضایی آغشته به ترس و خون، فکر “آشتی”، نه نه، “امید به آشتی”، نه نه، حتی خود واژه های “امید” و “آشتی” هم بوی نا گرفت. دلهره ی تکرار صحنه های سوک وار صحرای کربلا، کلان شهرها را داشت در خود می گرفت که کسی به درایت گفت که این هنوز “شام آخر” نیست؛ که هنوز “جای آشتی” هست؛ که آخرالزمان نزدیک نیست، که هنوز فرصت هست و چاره کار تنها در عقل و تدبیر است. سخنی آمد که جوشش از مغزها بگیرد و بر سردی قلب ها بدمد.
کار مهندس موسوی کاری خوب و مدبرانه بود. و اثر کرد. دلهره ها کاستی گرفت و بحث ها از نو بالا گرفت که آیا او پس نشتسته یا هنوز بر سر پیمان خویش است. حرف ها این شد که سخن او کارگر است یا نه؟ سخن موسوی کور سوی امید شد. جرقه ای شد در تاریکی. او به بیچارگانی که از سر بلاهت یا دنائت، نعره می زدند “این ماه ماه خون است”، گفت: ما را با مسعود رجوی عوضی نگیرید، شما هم بر سیاق او نروید.
نگاه موسوی به حلقه حاکمان، نگاه تنسی ویلیامز، خالق “گربه روی شیروانی داغ”، به خاندان پولیت را برایم زنده کرد. موسوی می بیند و می داند که زمانه تغییر کرده و زمان “تغییر” به ناگزیر فرا رسیده؛ اما آن خاندان از درون پوسیده و توان رفتن با زمان از جان آن گریخته است.
این شناخت دلهره را از نگاه منهدس موسوی بر می گیرد و قدرت و صلابت و اعتماد به نقسی استوار را جایگزین آن می کند. اما این شناخت یگانه منبع الهام برای موسوی نیست. بسا کسا که حتی بهتر از موسوی روزگار تلخ خانواه پولیت را می بینند ولی ترس و سکوت را از جسم و جان خویش نمی شویند. تفاوت موسوی با آنان تفاوت در شناخت نیست. راز این قدرت در کلام موسوی در اعتماد ملت به اوست. او “به حمایت ملت مستحضر” است. دکتر مصدق هم همین را داشت. آیت الله خمینی هم همین را داشت. این هر سه دیدند و دانستند که “دل خلقی است در مشتم، امید مردمی خاموش هم پشتم”.
در “اردوی خصم” در آن سوی خط، در واعظانی، از قماش احمد جنتی، احمد خاتمی و حتی احمد توکلی، که در ملاء عام نعره می زنند “ایران را سراسر کربلا می کنیم”، چون به خلوت میروند فقط تقصیرها را باهم تقسیم می کنند. توی سر هم می زنند که اگر “تو” نبودی کار “ما” به اینجا نمی کشید. روزی که روزگار بر شاه تیره شد در دستگاه او هم هر روز همین بساط بود. هیچ کس نزد هیچ کس دانا، درست کار و محترم نماند. همه دزد و نامرد شدند و رفیق نیمه راه. همه مشکوک شدند و نفوذی. داستان حکومتیان داستان خانواده پولیت شد.
به قول بهنود به فرزندانتان نگاه کنید. از ناصیه جای کدامشان پیداست که مجری این پلیدی ها شوند؟ شما از درون شکسته اید. شما شکست خورده اید. شما “خویشتن دری” خواهید کرد. دستان شما لرزان است. شما از طایفه همان جماعتی هستید که روز تشییع جنازه آندروپوف بر مقبره لنین ایستاده بودند. دست رهبرشان، چرننکو می لرزید. کودتای شما از قماش کودتای نظامیان علیه گورباچف است. وقتی اعلامیه کودتا را از تلویزیون می خواندند دستان سردارانشان لرزان بود.
به سخن علی لاریجانی، روز سه شنبه، در مجلس شورای اسلامی توجه کنید. او همیشه عادت داشته است که عقل خود را با پشتیبانی حاکم در آمیزد و پس آن گاه سیاست ورزد. او هرگز بر سیاق منتظری ها و موسوی ها راه نرفت که عقل خود را با امید مردم در آمیزد و آن گاه سیاست ورزد.
لحن و کلام لاریجانی، اما این بار، خارق عادت همیشگی بود. او این بار عقل خود را پشت در گذاشت و چشم بسته پی فرمان حاکم دوید. از کلام او پیدا بود که نهیبی از بالا شنیده است که عقل ها و تدبیرهاتان را کیسه کنید و فقط همان کنید که “ما” می گوئیم: “یا رومی روم. یا زنگی زنگ”. و گر نه شما هم همان رجوی ها و پهلوی ها هستید. سخت پیداست که لاریجانی خوب می فهمد که این “بکُش، بکُش” ها خاندان براندازست. شک ندارم که او خوب می فهمد “ولایت بر عقل ها” و ترویج تئوری “عقل منفصل” کاری بی معنا، مضحک و احمقانه است. اما باز لگد بر عقل و وجدان می زند و فرمان می برد. و حتی راه می آید که مجلس اش را کفن پوش کند و دوره گرداند.
به مزخرفات اخیر منوچهر متکی گوش کنید. آیا او در سیاست خارجی واقعا تا این حد نادان است؟ چرا اینقدر چاله میدانی؟ چرا این قدر حقارت؟ مگر جز “راه بیت رهبری ” راه دیگری برای وزارت نیست؟ مگر نمی بینید که رفتار “حلقه حاکم” با شما همان رفتار رهبر مجاهدین در “انقلاب ایدئولوژیک” با مقربان درگاه خویش است؟ مگر این همان بازی فجیع “رهبری بیت امام” با آیت الله منتظری نیست؟ مگر کار شما از قماش همان عقل فروشی ها و وجدان کشی های تونی بلیر و کالین پاول در درگاه بوش- چِینی نیست؟
اما در این نظام فقط یک چهارم از قماش چِینی و رجوی اند. ربع دوم بیشتر از قماش عقل فروشان اند. بیانیه موسوی بیان “نیمه دیگر” جمهوری اسلامی است، نیمه ای که صدای پای زمان را می شنود و نیز خبر دارد که آن نیمه دیگر از درون شکسته است؛ نیمه ای که ارزش اعتماد ملت را می فهمد و هیچ تکیه گاهی هم جز اعتماد ملت را نمی خواهد؛ نیمه ای که می داند که این اعتماد اصلا چشم بسته نیست، از نوع اعتماد ملت به آیت خمینی نیست؛ می داند که این حامیان بسیار هشیار تر، بسیار حق طلب تر و بسیار متنوع ترند. ارزش بیانیه موسوی قبل از همه در نوع رابطه ای است که با مردم، با حامیان خود برقرار می کند. بیانیه خیلی روشن نشان می دهد که حفظ اعتماد و حمایت مردم، مردمی که فوق العاده هشیارند، کلید اصلی قدرت و موفقیت است. چیزی که در نگاه خاتمی تا این حد برجسته نبود.
بیانیه موسوی درواکنش به فضای سر در گم و آشفته ای صادر شد که یک سوی آن داشت با خیال “فروپاشی” عشق می ورزید و سوی دیگرش از بیم “مردم کشی” بر خود می لرزید. بیانیه این هر دو پرده را از پیش چشم ها بر می گیرد و استوار می گوید: نه فروپاشی و نه کشتار هیچ کدام نه چاره کار ملت است، نه به چشم انداز رسیده و نه گریز ناپذیر شده اند. بیانیه موسوی تنها راه ممکن را بازگشت به عقلانیت سیاسی و قبول مسوولیت مشترک در قبال سرنوشت مردم و کشور می شناسد. بیانیه موسوی حاکمان را اندرز می دهد که مشکلات کشور را پای رای مردم ننویسند. دو پاره این ملت را به دشمنی با هم نکشانید. این جنگ در نمی گیرد. به عبث آب را گل آلود نکنید.
سقف و کف بیانیه حواس ها را پرت نکند. مهم این است که موسوی می گوید “راه حل” وجود دارد. بسیار هم وجود دارد. نهراسید.
تحولات این دو روز نشان داد که بیانیه شماره ۱۷ موسوی واقعا در چرخش اوضاع، به سود اهداف سبز، کارگر افتاده است. بیانیه طرف سبز جامعه ما را از همآغوشی با فروپاشی، و از در غلطیدن به ورطه یک زمستان طولانی، پس کشید. بیانیه خصلت مطالبه محور جبنش ما را احیاء، و امید به ایستادگی برای اصلاح امور را توانی تازه داد. بیانیه تا این جا در حاشیه های “جناح حاکم” تکانه هایی پدید آورده، اما از “رهبری بیت” هنوز دودی برنخاسته است. ما از درون بیت بی خبریم. اما یقین داریم که این بیانیه دست کفن پوشان را برای ارتکاب جنایات بیشتر لرزان تر کرده است.
بیانیه موسوی با موفقیت نشان داده است که نفی مشروعیت دولت نافی تاکید بر مسوولیت حکومت نیست. عدم مشروعیت دولت چیزی از مسوولیت آن در قبال ملت نمی کاهد. بیانیه می کوشد و موفق شده است نگاه دردکشیدگان از این حکومت به سوی حفظ خصلت های اصیل آن، مطالبه محوری، مسالمت جویی و قانون گرایی معطوف سازد. شاهد این مدعا کنار رفتن تصورات در باره “چشم انداز فروپاشی” و “تدارک کشتار خونین” و جان گرفتن بحث ها در چارگوشه کشور پیرامون کف و سقف “مطالبات بیانیه” و کم و کاست آنها است. بیانیه موسوی و تاثیر آن در جامعه در عین نشانه بروز انسجام بیشتر در صفوف جنبش سبز و پوشش یابی تمایلات طیف های گسترده تمایلات سیاسی و اجتماعی در درون آن است. بیانیه های میر حسین موسوی تا پیش از این بیشتر بازتاب مطالبات مردم معترض بود. اکنون واکنش ها پیرامون این بیانیه نشان می دهد که اعتماد گرایش های مختلف به توانایی و کفایت او برای پیگیری این مطالبات نیز رو به افزایش نهاده است.