14 02 2003
|
موضوع: مقاله
|
محل انتشار: ایران امروز
|
نسخه چاپ
حمله به عراق و تاثيرات آن
احساس مي كنم اين روزها دلشوره سنگيني همه دنيا فراگرفته است. احساسم اين است كه – اگر نقشه بوش و رامزفلد عملي شود – آن وقت اين روزهايي را كه پشت سر مي گذاريم، در تاريخي كه در دهه هاي بعد خواهند نوشت، با همان اهميت روزهاي فروپاشي اتحاد شوروي ، يا روزهاي پس از جنگ دوم جهاني، رقم خواهند خورد. آرزويم اينست كه اين روزها تاريخي نشوند.
هدف حمله نظامي
به بركت ارزاني و فراواني وسايل ارتباط جمعي، و نيز وفور اقشاري كه به شعور خود بيش از آيه ها و فرموده ها اعتماد مي كنند، عليرغم همه زحمت دولت بوش براي قانع كردن افكار عمومي، اكثريت بزرگ جهانيان – به شمول عموم جهان سومي ها – يقين يافته اند كه زير “سلاح هاي كشتار جمعي” دارد نقشه هاي ديگر پياده ميشود.
و من – مثل بسياري از اروپائيان – احساس مي كنم در پس اين پرده دود مي خواهند نظم مستقر شده بعد جنگ جهاني دوم براي حفظ صلح و امنيت بين المللي را جا به جا كنند؛ ميخواهند طرح نيمه تمام جرج بوش پدر، تحت عنوان “نظم نوين جهاني”، را تمام كنند؛ مي خواهند روند اروپاي متحد متوقف و شكسته شود؛ هدف له كردن اروپاست.
و من – مثل بسياري از جهان سومي ها – باور مي كنم در پس اين پرده دود دارند نقشه تسلط بر منابع نفت و گاز خاورميانه را پياده مي كنند؛ دوست دارم باور كنم قضيه صدام، مثل بن لادن، شايد هم 11 سپتامبر، كار خودشان بوده و اسناد آن در پرونده ريگان و تاچر و شركاء مخفي است. دارند آقاي جهان را معرفي مي كنند.
اما آيا اين حد از گسترش بدگماني بي اعتمادي نسبت به اهداف سياست خارجي ايالات متحده امريكا در من اروپايي و حتي در من جهان سومي پديدهاي تازه نيست؟ ابعاد اين بدگماني تنها با 30 سال پيش قابل مقايسه است.
يك تجديد نظر در ارزيابي
با پايان گرفتن جنگ سرد در دهسال پيش اكثر روشنفكران ايراني به اين اميد گرويدند كه دنيا دارد در سمت كاهش خطر جنگ، در سمت دموكراتيزاسيون نظام ها و حكومت ها، در سمت اهميت بيشتر يافتن اراده ملت ها در تعيين سرنوشت خويش پيش ميرود.
در دهساله اخير زبان و منطق بسياري امثال من براي تحليل سياست دولت ايالات متحده امريكا و نيز قدرت هاي اروپايي، مبتني بوده است بر مولفه هايي چون: تكيه بر خرد، قبول وجود تفاوت در منافع و ديدگاهها، تلاش براي همزيستي، تفاهم، اعمتاد متقابل و همكاري. معيارهاي ارزشي و بنيان هاي تحليلي و فضاي زيستي اين نگاه، به ويژه در دوره 8 ساله كلينتون، طوري نبوده است كه باور كند جهان ما مي تواند به سمتي رود كه در آن يك گروه از انحصارگران ميليتاريستي- نفتي بتوانند به تنهايي روندهاي عمده ي جهان معاصر را انكار، متوقف، يا اساسا تعيين كنند. چنين نگاهي بسيار طبيعي است كه باور نكند كه سياست امثال پل ولفويتس ها هم ممكن است عملا بتواند مسير و واقعيت هاي زندگي امروزين روي كره زمين را تعيين كند يا تغيير دهد.
شكي نيست كه در دنياي معاصر دولت ايالات متحده امريكا يگانه نيرويي است كه به لحاظ نظامي و اقتصادي قدرت آن را دارد كه چنين كند. دولت هاي ديگر نه ارتشش را و نه پولش را دارند كه با امريكا رقابت كنند. باور من در اين باره كه لشگركشي امريكا به عراق را بسيار بعيد دانسته ام بر اين پايه نبود كه سرنگون كردن صدام با قوه قهريه از عهده ارتش امريكا ساخته نيست.
تصور و محاسبه بسياري امثال من اين بوده است كه قدرت و اهميت افكار عمومي و نفوذ مراكز غيرنفتي ميليتاريستي در امريكا، قدرت سازمان ملل و نهادهاي آن، توان ديپلماسي و منافع اروپا و حتي وجود ناتو، آنقدر هست كه تعرض محافل ميليتاريستي – نفتي را مهار كند و مانع جنگ شود. اما اكنون گرچه هنوز توفيق تلاش هاي مهاركننده به هيچ وجه نا محتمل نيست اما به خوبي نيز بايد ديد كه خطر بسيار بسيار جدي تر از آنست كه پيش بيني ميشد. اين تجديد نظر در ارزيابي، نه فقط منحصر به فرد، كه تقريبا عمومي است.
جنبش صلح باز اهميت مي يابد
روز شنبه 15 فوريه در همه جاي دنيا بزرگترين تظاهرات ضد جنگ برگزار ميشود و ما همه شركت و راهپيمايي خواهيم كرد.
مخالفت و مبارزه اي پيگر و اوج گيرنده در هر چهارگوشه جهان عليه جنگ برپاست. خوشحال كننده اين كه اين مبارزه به هيچ وجه نشان حمايت از امثال صدام و حتي بيتفاوتي نسبت به جانيان نيست. سطح آگاهي و هشياري سياسي در ميان مردمان چهار گوشه جهان دلگرم كننده است. فشار افكار عمومي و فشار ديپلماسي تا كنون تا آنجا موثر بوده است كه دولت بوش – عليرغم ژست هاي سياسي – هنوز هم نتوانسته است سازمان ملل را دور بزند. اكثريت قريب به اتفاق مردم اروپا و اكثريت مردم امريكا در طي چندين نظرخواهي در ماههاي اخير با شروع جنگ بدون قطع نامه تازه سازمان ملل مخالفت كرده اند. در انگليس فقط 9 در صد موافق نظر بوش- بلير (شروع جنگ حتي بدون اجازه مجدد سازمان ملل) هستند. سران كشورهاي جهان سوم نيز همه به شدت نگران و مردم كشورهاي اسلامي مضطربند.
آنچه در اين روزهاي بسيار حساس مي توان كرد آنست كه اولا هم چنان ايالات متحده را متوجه، محتاط و وادار كرد كه ساختارهاي مستقر شده بعد از جنگ را نشكند و امر را از شوراي امنيت جدا نكند. شعار و مطالبه روز امروز اينست كه “مساله عراق بايد فقط از طريق سازمان ملل پيگيري شود”. آنگاه در سطح ملي بايد جنبش صلح را تا چنان نيرومند كرد كه هيچ دولتي جرئت نكند در سازمان ملل به جنگ راي دهند.
در صورت وقوع حمله
چون هم چنان اميدوارم نقشه حمله ارتش امريكا به عراق بتواند عملي نشود لذا مايل نيستم زياد در باره وضعيتي كه در صورت وقوع اين حمله و رفتن صدام ممكن است پيش آيد نظرگويي كنم. با اين حال مسلم ميدانم كه چنانچه شارون و بوش به اين موفقيت دست يابند آنگاه سيماي جهان پس از جنگ سرد متولد و حقايق تازه اي بر آن چنان حاكم خواهد شد و سياست گذاري در هر كشور را نيز مشخصا تحت تاثير خواهد گرفت.
دولت ايالات متحده امريكا مرجعي ميشود كه عملا مفاهيم صلح و امنيت جهاني را تعريف مي كند. مفهوم ملل متحد (UN) دست كم معناي تاكنوني خود را از دست خواهد داد و مفهوم برژنفي “حق حاكميت محدود” در قالبي نو بازسازي خواهد شد. اتحاد دو سوي آتلانتيك پوچ و در عوض توليد و انباشت شووينسم امريكايي كه در تاريخ آن سرزمين هيچگاه چشمگير نبوده - برخلاف اروپا، كه روند تضعيف حس ملي و توليد و انباشت هويت اروپايي را پيش مي برد - رسالت روز فرمانروايان امريكايي خواهد شد.
نكته جالب ديگر اينكه تئوري “ستيز تمدن ها” – اسلام و غرب - كه از پايان جنگ سرد راهنماي عمل نظامي گرايان امريكايي اسرائيلي بوده است، با دريافت لوح تقدير، “بازنشسته” خواهد شد و تئوري ديگري كه بتواند رويارويي ناسيوناليسم امريكايي با بقيه جهان تبيين كند راهنماي عمل خواهد شد.
تاثير برمشي نيروهاي سياسي ايران
از ديد نظامي گرايان امريكا و اسرائيل “اگر همه چيز خوب پيش برود” ، بعد از افغانستان و عراق، “مساله ايران” در دستور است. عليرغم “عسس مرا بگير” كردن هاي كره شمالي، شارون شخصا بسيار لابي و تبليغ مي كند كه “نوبت ايران” را حتي جلوتر بكشد. و اگر دنيا به كام اينان رود نيروهاي سياسي كشور ما (به شمول آزاديخواهان) نيز زير فشارهاي سخت قرار خواهند گرفت كه سمت گيري كنند. خطر شكاف، باز چون اوايل 60، زنده خواهد شد. نگاهي تشخيص خواهد داد در برابر اين پروژه بايستد و اين ايستادگي - اگر طولاني شود - به دفاع از “دولت وحدت ملي” برخواهند خواست. عده اي ديگر پيشرفت پروژه را مثبت خواهند يافت و آنان نيز، اگر ماجرا طولاني شود، به سوي همكاري با محافل نظامي گرا سوق خواهند يافت.
اين روزها بسيار مي شنوم كه بسياري از سياست گران مرعوب، به خصوص آنان كه مساله كسب قدرت و يا حفظ آن برايشان مساله مركزي است، به نوعي از هم اكنون آينده اي را كه هنوز معلوم نيست اجتناب پذير نباشد به امروز كشانيده و بر اين فرضاند كه چون پس از عراق قطعا نوبت ايران است بايد هر چه سريعتر براي “بهره گيري از وضعيت مساعد بين المللي” آماده شد.
اين تحركات از سياست گراني كه تمام عمر را با محافل نظامي گراي امريكا و اسرائيل همساز بوده اند البته كاملا قابل انتظار بوده است. آنچه امروز دارد جالب توجه مي شود رفتار كساني است كه اعتباري جز اين داشته و اما اكنون يك “اتحاد وسيع”، به شمول طرفداران ايراني نظام گران اسرائيلي و امريكايي، را براي جايگزيني رژيم فعلي ضرورتي تاخير ناپذير مي بينند.
خواننده اين سطور ممكن است دارد فكر مي كند كه “اگر چنين شود جايگاه فرخ نگهدار و من در كدام طرف خواهد بود.”
چنين شكافي و عوارض آن براي روند جاري گسترش دموكراسي و نهادهاي پايه اي آن در كشور بسيار مضر و مختل كننده مي بينم. در چنان وضعيتي بدگماني و ترس و تهمت بيش از مدارا و تبادل نظر و تصحيح، صورتگر مناسبات ميان نيروهاي دو سوي شكاف خواهد شد و اين بسيار بد است.
تمام اميد و باور من اين است كه چنين وضعي براي ايران اصلا پيش نيايد. چون كه مي بينيم “حل” مساله عراق براي دولت بوش صد برابر دشوارتر از افغانستان و “حل مساله ايران”، حتي در دستور گذاشتن آن، صدها برابر دشوارتر از مورد عراق است. تجربه مي گويد اگر كساني اين “واقعيات” را نبينند بيشتر ناشي از يك رشته انتخاب هاي قبلي، و به طور مشخص در مركز قرار دادن امر تسخير حكومت و عدم درك و يا پايبندي به مفهوم دموكراسي و راههاي گسترش آنست.
جالب توجه است كه مطابق معمول ميزان باور و محاسبه روي احتمال موفقيت شارون و بوش براي پياده كردن پروژه افغانستان در عراق و امتداد آن به ايران تا حد زيادي با ميزان تمايل به اصلاح طلبي يا سرنگوني طلبي مخلوط است. اصلاح طلبان پيگير چه در درون و چه در بيرون حكومت، نه تنها ميزان اين احتمال را به وضوح كمتر مي بينند، بلكه همراه با آلمان، فرانسه، روسيه، چين، كشورهاي عربي و بسياري كشورهاي ديگر مي كوشند و مواظبت مي كنند و ميخواهند كه اين پروژه پيش نرود و اصلا شامل ايران نشود. سرنگوني طلبان پيگير نه تنها اين پروژه را يك امكان واقعي- و در مورد عراق، قطعي- مي بينند، بلكه براي هنگام به ثمر رسيدن - يا رسانيدن - آن نيز از هم اكنون دارند “آمادگي مي گيرند” و تازه فكر مي كنند “فرصت تنگ است”.
من در اينجا بخشي از سرنگوني طلبان، يعني مجاهدين به ته خط رسيده و چپ روهاي ناپخته اي كه هنوز بلد نيستند سياست گذاري كنند را البته به حساب نمي آورم.
تا چندي پيش تفاوت ميان مطالبات، مسايل و رفتار سياسي سلطنت طلبان و كساني كه ميخواستند آلترناتيو ديگري را به حكومت برسانند روشن تر از آن بود كه مورد شك قرار گيرد. اما اگر سير رويدادها به كام نظامي گران واشينگتن و تل آويو پيش رود آنگاه در شكل گيري هر اتحادي براي جايگزيني جمهوري اسلامي موضوع ماهيت حكومت جانشين و نيز نيروهاي تشكيل دهنده آن فرعي و فكر تعويض حكومت محور مضموني اتحاد خواهد شد. ثانيا برخلاف افغانستان مسلم مي نمايد كه محور مادي چنين اتحادي - در خارج حكومت - آقاي رضا پهلوي است.
اما شكل گيري و جدي شدن آلترناتيو جايگزين حكومت فعلي ايران قبل از آنكه با ميزان موفقيت نقشه نظامي گران گره خورده باشد هنوز در وضع فعلي با ميزان تقويت عناصر جمهوريت و مردمسالاري در كشور گره خورده است. ايستادگي سنگين و بي خردانه جناح راست و بي پايگاهي مفرط آن، نارضايي عميق مردم از آنان، از ولايت فقيه و حكومت معممين از يك سو؛ و نا روشن ماندن برنامه جناح اصلاح طلب وابهام در خط مشي سياسي آن از سوي ديگر، بسيار بسيار بيش از تصميم و تلاش واشينگتن و تل آويو، در توليد زمينه براي آلترناتيو و جدي كردن آن، كار ساز است.
روند تحول اوضاع بين المللي و شرايط داخلي در راستايي است كه مفاهيم سلطنت طلبي و سرنگوني طلبي از يك سو و اصلاح طلبي و جمهوري خواهي از سوي ديگر لاجرم دارند به هم گره ميخورند و ادغام مي شوند. و اين ادغام ، تا هر چشم انداز قابل رويت، البته هم چنان روند غالب و خصلت نماي هر دو جريان اصلاح طلب و سرنگوني باقي خواهد ماند.
اما چنانچه دنيا به كام نظامي گران بچرخد و آلترناتيو حكومتي با حمايت آنان جدي شود، نظر به منافع طبقاتي، ماهيت انديشه سياسي و تجارب تاريخي جناح راست؛ و با توجه به تمركز وسايل اعمال قهر در دست آن، آنگاه ممكن است معناي سرنگوني طلبي بكلي دگرگون شود و اقدام گازانبري راست سنتي و مدرن 28 مرداد را، باز هم تحت رهبري امريكا و انگليس، اما اين بار عليه جمهوريت، تكرار كند.