سراج الدین میردامادی:
(مصاحبه کننده)
تهدیدها و فشارهای دستگاههای امنیتی- قضایی از یکسو و فضاسازی رسانههای اصولگرایان و سخنان تند آیتالله جنتی در نمازجمعهی تهران از سوی دیگر، همه و همه، مهدی هاشمی، فرزند رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام را هدف آماج حملات خود قرار دادهاند.
همزمان با انتشار شایعهی دستگیری وکیل مهدی هاشمی در یکی از سایتهای نزدیک به دولت، وی با انتشار نامهای خطاب به حجتالاسلام محسنی اژهای دادستان کل کشور، از او خواست به جای دادستانی از مردم، به دادستانی برای مردم نیز اهتمام ورزد.
در گفتوگویی با فرخ نگهدار، تحلیلگر سیاسی مقیم لندن در این زمینه، ابتدا از وی پرسیدم که آیا فضاسازی رسانهای و نیز اعمال فشار به فرزند اکبر هاشمی رفسنجانی، نشاندهندهی چراغ سبز رأس حاکمیت به نهادهای قضایی و امنیتی برای ایجاد فشار و محدودسازی بیشتر این روحانی و خانواده و اطرافیان او نیست؟
فرخ نگهدار: مبارزهی قدرت در درون جمهوری اسلامی ایران از رأس شروع نمیشود؛ از ردههای مادون رأس شروع میشود و فشار از پایین برای تغییر مواضع مسئولین، هر روز دامنهی گستردهتری بهخود گرفته است.بهطور مشخص، با نگاهی به گذشته وقتی ماجرای آقای منتظری را مطالعه میکنیم، میبینیم که مناسبات آقای خمینی با آقای منتظری بسیار گرم و اعتمادآمیز است ولی فشارهای جانبی آنقدر طی زمان بر دامنهی خود میافزاید که بالاخره به رودرویی ایندو با یکدیگر منتهی میشود.
در مورد آقای خامنهای و آقای رفسنجانی هم همین پدیده را مشاهده میکنیم. آقای خامنهای و آقای رفسنجانی بیش از نیمقرن با یکدیگر رابطه داشته و کار کردهاند. من فکر میکنم هنوز هم اعتماد میان آن دو برقرار است. ولی مطالبی که از جانب حامیان این دو فرد در رسانهها منتشر شده، در محافل گفته شده و تلاشها و اقدامات عملیای که صورت گرفته، میخواهد این فاصله را طوری تصویر کند که مطابق میل خودش باشد. یعنی به ستیز، تقابل و حذف بیانجامد. همانطوری که در مورد آقای خمینی و منتظری به چنین جایی رسید. میخواهند به این سمت سوق داده شود.
لذا اگر ما بخواهیم واقعبینانه نگاه کنیم، اینکه آقای خامنهای تصمیم گرفته چنین روندی را طی کند، یا آقای هاشمی تصمیم گرفته که سیر رویدادها به چنین روندی منجر شود، بهنظر من دقیق نیست. بیشتر تلاشهای سایتها، قدرتها، محافل وابستهی به دولت را باید آتشبیار معرکه تعریف کرد تا تحریکهای از بالا، از طرف آقای خامنهای و یا آقای رفسنجانی.
ولی بههرحال، رهبر جمهوری اسلامی، بر اساس قولی که طور خصوصی به اکبر هاشمی رفسنجانی داده است که اگر مهدی هاشمی برگردد، با او برخورد عادلانهای میشود، اگر اشارهای بکند فشارهای سایتها و رسانههای اصولگرا کم میشود و این پرونده در یک مسیر حقوقی و قانونی قرار میگیرد. آیتالله خامنهای این توان، قدرت و نفوذ را دارد، ولی در عمل میبینیم چنین کاری صورت نگرفته است.
بله، اگر بخواهیم در مورد ارزیابی از توان و قدرت و نفوذ شخص رهبری کنونی به عنوان مستقل، صحبت کنیم، من نمیتوانم آن را با آقای خمینی مقایسه کنم. دامنهی نفوذ و قدرت ایشان بسیار بسیار محدودتر از آن چیزی است که در محافل و یا کسانی که در منازعهی قدرت هستند، از آن تفسیر و تعبیر میکنند و ارائه میدهند.
مشکلاتی که در بالا وجود دارد، اگر بخواهیم دید واقعبینانهای داشته باشیم، بهگونهای است که شاید بتوان از زاویهی دیگری هم به مسئله نگاه کرد. مسئلهی اصلی آقای خامنهای این بود که در جریان انتخابات و دورهی دهم ریاست جمهوری، نیروهای اصلاحطلب موفق به انجام کاری نشوند. من چنین اعتقادی دارم و رفتار عملی آقای خامنهای هم این را نشان میدهد. در این صورت، میبایست نیروهای نظامیگرا، بسیج و محافلی که قتلهای زنجیرهای را سازمان داده بودند، با دست باز عمل میکردند و میداندار میشدند.
چون نیروی دیگری وجود نداشت. بسیج اجتماعی به آن شکل وجود نداشت که بتواند در یک رقابت منصفانه، نتیجهی انتخابات را به زیان آقای موسوی بگرداند. بنابراین ایشان متکی شد، حمایت کرد و بعد از انتخابات هم حمایت کرد برای اینکه این چرخش در سیاست ایران صورت نگیرد و احمدینژاد در قدرت بماند.
این به آن معنا نیست که آنچه آقای خامنهای میخواسته، همان چیزی بوده که از تنور انتخابات بیرون آمده است. آنچه نمیخواست نشد، ولی من چنین تحلیلی را قبول ندارم که آنچه میخواست تحقق پیدا کرد و کسانی که در رأس قدرت هستند، همان کسانی هستند که مطلوب آقای خامنهای هستند.
بعد از این مقدمه، به پاسخ سئوال شما برمیگردم که میپرسید در این صورت، چرا آقای خامنهای اقدام نکرده است؟ در طول تاریخ سیسالهی جمهوری اسلامی ایران، زمانی هم بود که همه میدیدند و میدانستند و محافل نزدیک به قدرت هم میدانستند که آقای خمینی دقیقاً همان ترکیب و ریخت قدرت آقای موسوی را نمیپسندد.
با انتصابهایی که آقای خمینی در شورای نگهبان کرده بود، با روابطی که با محافل محافظهکار روحانیت برقرار کرده بود و پیوندهایی که با آنها داشت، احساس من این بود و تحلیل عموم صاحبنظران هم این بود که این دو پدیدههای میرحسین موسوی و آقای خمینی، از یک نگاه واحد به رویدادهای سیاسی ایران نگاه نمیکنند. ولی آقای خمینی به میدان آمد و با قدرت از آقای موسوی حمایت کرد و حتی در مقابل آقای خامنهای هم ایستاد. چرا؟ برای اینکه کسی که در رأس قدرت نشسته، فکر میکند که قدرت جایگزین در لحظهی حاضر، اگر بخواهم حمایتم را سست کنم، چه خواهد بود و آن قدرت جایگزین را آنطوری که معیارهایش تشخیص میدهد، پیدا نمیکند.
میخواهم برگردم به این موضوع که اگر ما میبینیم چنین رفتاری از آقای خامنهای دیده میشود، نباید آن را بر اساس یکسانی دیدگاههای این دو نسبت به روندهای سیاسی تحلیل کنیم. چون آقای خامنهای در وضع فعلی، فکر میکند که اگر احمدینژاد نباشد، ممکن است در مملکت تحولاتی پیش بیاید که در مسیر فکری او نیست، چنین ملاحظاتی را دارد.
رفتار رهبری جمهوری اسلامی، مثل هر رهبر دیگری، قبل از همه تابع تعادل قدرت در صحنه سیاسی است. اگر جنبش مدنی ایران توان بیشتری بیابد، اگر مجموعه ناراضیان از کابینه و سیاستهای دولت انسجام بیشتری بیابند، به خصوص اگر فشار از پائین بر حکومت بتواند از زاویهای اعمال شود که تشتتها و تضادهای درون حکومت را فعالتر کند آنگاه ما میتوانیم در راس حکومت و در رفتار آقای خامنهای شاهد نوعی بیطرفی و یا حتی جانبداری از خواست معترضین هم باشیم. این که تصور کنیم قطعا آقای خامنهای، سرسختانه و تا به آخر، آن قدر مقاومت خواهد کرد تا تمام حکومت به یک باره و یکجا سرنگون شود سناریوی پیش ساختهای است که برای بستن راههای دیگر تغییر طراحی میشود.
این سناریو ساخته و پرداخته و مورد علاقهی نیروهایی است که برایشان به دست آوردن قدرت سیاسی از قدرتمندسازی جامعه مدنی، از اعمال قدرت جامعه مدنی بر حکومت، هم مهمتر و هم مقدمتر است.
برای مراجعه به منبع : http://zamaaneh.com/analysis/2010/11/post_1626.html#comment-298806