نوشته هاي فوکویاما را مي پسندم. چون بيشتر بر «تغيير در وضعيت» و كمتر بر «تفسیر وضعیت» متمرکز است. جذابیت تحلیل های او برای من در این است که چالش ها و نقطه قوت های هر دو سمتِ روندِ سیاسی را مورد توجه قرار می دهد. لذا کمتر اغفال کننده ا است. جمع آمد این دو خصیصه در کار فوکویاما از او صاحب نظری ساخته است که امید بهی در نگاهش مغفول نیست.
پيام اصلي مشهورترين نوشته او، كه با عنوان “پايان تاريخ” در آن ماه های پایانی جنگ سرد، در پائیز 1989، منتشر شد، اين بود كه زير پوست فروپاشي سوسياليسم موجود اتفاق مهم تري در حال رخ دادن است: سير تحول انديشه سياسي نيز دارد به پايان خود نزديك مي شود. ليبرال دموكراسي دارد به جاودانگی می پیوندد.
فوكوياما چند سال پيش خود در استحكام عقلاني اين حكم بزرگ خود ترديد كرد. او در كتاب مفصلي كه با عنوان ”نظم سياسي، پوسيدگي سياسي” منتشر ساخت نيك نشان داد كه چگونه فساد decay در ليبرال دموكراسي ها رخنه کرده و در حال شیوع است. او گفت در ایالات متحده، که قدرتمندترین سنگر لیبرال دموکراسی است، به تدریج می رود که به وتوكراسي Vetocracy، به معنای چوب لای چرخِ جامعه گذاشتن عوامل قدرت به سود مطامع خود، گذر كند. لابي هاي قدرتمند وابسته به رشته هاي معين در اقتصاد عملا جلوي هر تصميم حكومت را مي گيرند و كار كشورداري را فلج مي كنند.
او در كتاب فوق هم چنين با اشاره به روند پايدار توسعه در چين و توفيقِ روسيه به احياي اقتصاد خود، اين برداشت كه فقط مدل ليبرال دموكرات به نيازهاي رشد نيروهاي مولده در جهان امروز، و به ضرورت نوسازي آن مي تواند پاسخ دهد، را زير سوال برده و مدعي مي شود مدل هاي غير ليبرال هم مي توانند از نظر رشد نيروهاي مولد كار آمدي داشته باشند.
فوكوياما در كتاب تازه خود با عنوان “هويت” Identity اعتراف مي كند كه انتظار نداشته برگزيت Brexit در بريتانيا و ترامپ در امريكا غالب شوند. او مي گويد اگر پيش بيني او درست بود اصلا اين كتاب نوشته نمي شد. او مي افزايد هم از اين روست كه لازم است كه علل و ميزان پايايي اين پديده نامنتظر، كه عموما با عنوان ملي گرايي عوام گرایانه Populist Nationalism معرفي مي شود، عميق تر بررسي شود.
فوكوياما در كتاب تازه توضيح مي دهد كه، از حدود ٣٠ سال پيش تا امروز، كدام عناصر تحليلي در ذهن او تداوم يافته و كدام نتيجه گيري ها تغيير پذيرفته اند. او مي پذيرد كه در تخمين تاثير نقش مذهب و مليت در روندهاي سياسي بهايي كمتر از حد واقع قائل بوده او نمي ديده است كه اين عناصر هويتي تا اين حد در سياست در سراسر جهان تاثيرگذار از آب درآيند. فوکویاما بر اهمیت به رسمیت شناختن هویت انگشت می گذارد و مکرر نشان می دهد که چگونه انکار یا به سایه راندن هویت به انکار یا به سایه رانده شدن منزلت dignity می انجامد و مناسبات صلح آمیز با دیگری را دشوار یا ناممکن می کند.
فوکویاما در کتاب تازه همچنان بر مفاهيمي كه سي سال پيش به صورت thymos, Isothymia, Megalothymia براي تحليل وضعيت سياسي معرفي كرده بود تاكيد دارد. او كلمه يوناني thymos را ميل به “به رسميت شناخته شدن” بكار برده و بر آن پايه دو مفهوم Isothymia به معناي ميل به همسان يا برابر ديده شدن خود با ديگري، و Megalothymia به معناي خود برتر بيني در مقابل ديگري، را بر مي سازد.
او توضيح مي دهد كه چگونه اين دو غريزه، يا تمايل، با هم عميقا درآميخته و همزادند و یکی بدون دیگری وجود ندارد.
او عمده ترين چالش در جامعه بشري را همانا چالش ميان دو كشش، خودهمسسان بيني و خود برتربيني، مي شناسد، و دو مكتب عمده ي معرف آن دو را با همان اسامي شناخته ي “ليبرال دموكراسي” و “ناسيوناليسم پوپوليستي” مورد خطاب قرار مي دهد. فوكوياما راي دهندگان به برگزيت، ترامپ، پوتين، اردوغان، اوربان و امثالهم را همان مدافعان ناسيوناليسم پوپوليستي مي داند.
يكي عناصر هويتي، مثل دين، مليت، جنسيت و غيره را كاملا به رسميت مي شناسد. اما درعين حال مراقبت مي كند كه مبادا تاكيد بر اين عناصر هويتي به برتري خواهي گذر كند. هم از اين روي حقوق بشر و حق برخورداري از فرصت هاي برابر را مابين گروهاي هويتي را در مركز توجه قرار مي دهد.
و ديگري بر عناصر هويتي مثل دين و مليت (قوميت) تكيه مي كند تا شرايط را براي پيشي گرفتن و برتري يافتن بر جوامع هويتي ديگر مهيا سازد.
نكته جالب در كتاب تازه تعبير تازه ايست كه فوكوياما از عبارت The End of History ارايه مي كند. او توضيح مي دهد كه اين عبارت را به اشتباه به “پايان تاريخ” تعبير كرده اند. در حاليكه مقصود نوعي تعبير هگلي-ماركسي از تاريخ با آن نامگذاري درآميخته بوده و لذا واژه End را بايد با مفاهيم غايت، يا هدف همساز ديد نه با مفهوم پايان. او حالا ظاهرا مايل است كه مثلا فارسي زبانان بجاي عبارت “پايان تاريخ” از عبارت “هدف تاريخ” يا “مقصد تاريخ” را از مقاله سال ١٩٨٩ او استنباط كنند.
گرچه هنوز همه فصول كتاب را نخوانده ام. اما از فصول آغازين و پاياني نيك پيداست كه حالا سي سال پس از انتشار مقاله “مقصد تاريخ” او هم چنان به سير فرازمند حركت تاريخي در راستاي ايده آل هاي ذاتي نوع بشر خوش بين و وفادار است. او بر خلاف ناسيوناليست هاي پوپوليست از “احيا” يا “بازگشت” اصلا دفاع نمي كند و آن براي نوع بشر چاره ساز نمي داند. او همه جا بر روند پيشرفت و تكامل انگشت مي گذارد. او تاکید دارد که نهادهای استقرار یافته، و مستقل از دستگاه دولت، یعنی رسانه ها، دادگاه ها، دستگاه بوروکراسی، دانشگاه ها و غیره در امریکا، و نهادهای مشابه بین المللی مثل UN در برابر یورش های پوپولیستی تاب استقامت دارند.
با این همه فوكوياماي امروزين ازآن خوش بيني شتابزده سي سال پيش خويش كاملا دست برداشته و نه تنها ليبرال دموكراسي را با چالش هايي به مراتب دشوارتر از نيمه دوم قرن بيستم مواجه مي بيند، بلكه، برخلاف طيف وسيعي از مدافعان سرسخت ليبرال دموكراسي، هم نقطه ضعف ها و شكست پذيري هاي اين نظام سياسي را مينماياند، و هم توانمندي ها، تطبيق پذيري ها، كارآمدي ها و ماندگاري دموكراسي هاي هاي غيرليبرال و ناسيوناليسم پوپوليستي را به رسميت مي شناسد و به نمايش مي گذارد.
لندن - 4 اکتبر 2018
Email: .(JavaScript must be enabled to view this email address)