تناقض سلطنت‌طلبی و جمهوری‌خواهی، مصاحبه با سرگه بارسقیان

09.03.23 | فرخ نگهدار


گفت‌وگو با فرخ نگهدار که خود را جمهوری‌خواه می‌داند نه برانداز

سرگه بارسقیان

«اندک زمانی پس از آنکه رضا پهلوی در اسفند ۱۲۹۹ پرچم رهبری برافراشت، در میان روشنفکران ایران بحث افتاد که جمهوری یا سلطنت؟ و پس از ۵ سال سرانجام پاسخ این شد که این داوری‌ها را کنار بگذاریم و به فکر نجات کشور باشیم: رضا پهلوی یگانه ناجی است. و اعجاز بزرگ این شد که عقربه این تفکر ناب ایرانی، با اندیشه حاکم بر بزرگترین امپراطوری جهان همسو، و حاصل آن شد که بساط مشروطه و قاجار هر دو یک جا برچیده شوند. و درست ۱۰۰ سال بعد، در اسفند ۱۳۹۹ پهلوی سوم با شماری از روشنفکران ایرانی همراه شده که سلطنت و جمهوریت مهم نیست. این داوری‌ها را کنار بگذاریم و به فکر نجات کشور باشیم. و عجیب این که این تفکر ناب ایرانی، این بار هم با اندیشه و اراده دست‌راستی‌ترین قدرت‌های حاکم بر جهان همسو افتاده است. و جالب‌تر از همه این که، به فاصله یک قرن، نام ناجی همان رضا پهلوی است.» این را فرخ نگهدار در اسفند ۱۳۹۹ نوشت؛ رهبر سابق فدائیان خلق‌ (اکثریت) که سال‌هاست در قامت یک جمهوری‌خواه، دیگر نه باوری به روش‌های چریکی دارد نه براندازی. ولی این جمهوری‌خواهی غیربراندازانه با جمهوری‌خواهی مدعیان سلطنت چه تفاوتی دارد؟ آیا می‌توان نحله «جمهوری‌خواهان پهلوی‌طلب» را به رسمیت شناخت؟ جمهوری‌خواهی در کالبد موروثی‌گرایی چطور قابل فهم است؟ «آگاهی نو» در گفت‌وگو با فرخ نگهدار با مرور مبارزه چریکی فدائیان خلق با رژیم شاه، از نسبت امروزی چریک‌های سابق با سلطنت‌طلبان پرسیده است.

* یکی از اولین و جدی‌ترین اختلافات سازمان چریک‌های فدایی خلق با حزب توده در صورت‌بندی هدف مبارزه بود. شعار فدائیان برگرفته از تزهای مسعود احمدزاده «سرنگون باد امپریالیسم و سگ‌های زنجیری‌اش» بود. گرچه بیژن جزنی همان شعار حزب توده را می‌داد: «سرنگون باد دیکتاتوری شاه و حامیان امپریالیستش». فدائیان توده‌ای‌ها را نقد می‌کردند که «به کنار گذاشتن شاه بدون کنار گذاشتن سلطنت» اعتقاد دارند. چنانکه شعار اصلی حزب توده از سال ۱۳۳۲ تا ۱۳۵۴ «سرنگون باد رژیم کودتا» در اصل به معنای بازگشت به سلطنت مشروطه بود. در سال ۱۳۴۵ در دوران رهبری رادمنش با اعلام این نظر که «در یک حکومت دموکراتیک ملی جایی برای سلطنت استبدادی وجود ندارد»، بواقع پذیرش ایده سلطنت غیراستبدادی را از طرف حزب توده تائید کردند. (شورشیان آرمانخواه، مازیار بهروز، ص ۱۴۳) این نقد احمدزاده به حزب توده که دنبال سرنگونی «دیکتاتوری شاه» و جایگزینی آن با «دیکتاتوری خلق» نیست، بلکه تقاضای تحول تدریجی «دیکتاتوری شاه» به «دموکراسی شاه» است، به معنای عبور فدائیان از بنیان‌های مشروطیت و خلق نظامی تازه بود؟ آیا فدائیان به اینکه طبق اصول مشروطه شاه سلطنت کند و نه حکومت، راضی نبودند؟ بواقع مشکل فدائیان با دیکتاتوری شاه بود یا خود شاه؟ با سلطنت استبدادی سر ستیز داشتند یا اصل سلطنت؟

بحث‌های میان فدائیان خلق و توده‌ای‌ها از یک سو، و مجادلات درون جنبش فدایی، از سوی دیگر یکی از آموزنده‌ترین مجادلات سیاسی در دهه‌های ۴۰ و ۵۰ شمسی است. این بحث‌ها اهمیت خود را تا امروز در زمینه طراحی خط مشی سیاسی حفظ کرده است. موضوع این مجادلات، انتخاب هدف سیاسی نیست؛ بلکه در زمینه راه رسیدن به اهداف سیاسی است. هر دو جریان اصلی تشکیل‌دهنده یا برپادارنده سازمان چریک‌های فدایی خلق، گروه یک به رهبری به رهبری بیژن جزنی و حسن ضیاءظریفی و گروه دوم به رهبری مسعود احمدزاده و امیرپرویز پویان، و نیز همه جناح‌های حزب توده، از اسکندری و کیانوری گرفته تا رادمنش و غیره، در این زمینه که نظام سلطنت یک نظام مطلوب نیست و باید برانداخته شود - و به جای آن در نهایت یک نظام دموکراتیک با هویت سوسیالیستی جایگزین آن شود - اتفاق‌نظر داشتند.

یعنی همه عناصری که در نحله‌های چپ ایران در دهه‌های ۴۰ و ۵۰ شمسی فعال بودند، در تحلیل نهایی، خواستار برپایی جامعه‌ای سوسیالیستی بودند که در آن نه نشانی از سلطنت باشد، نه سلطه امپریالیسم. همه آن‌ها خواستار براندازی نظام سلطنت و سلطه امپریالیسم بودند.

در این مورد که جایگزین این نظام حاضر آیا خصلت دموکراتیک خواهد داشت یا سوسیالیستی، یعنی باید به رهبری طبقه کارگر باشد یا رهبری دموکرات‌های انقلابی، البته در میان آنها تفاوت نظر بود. اما وقتی به موضوع انتخاب خط‌مشی یا یک طرح راهبردی برای پیشبرد جنبش‌های مبارزاتی می‌رسیم، تفاوت نظرها به اختلاف مشخص بین نحله‌های توده‌ای و فدایی، نیز بین فدائیان خلق، فرا می روید.

به طور خلاصه، در دیدگاه زنده‌یاد بیژن جزنی و حامیان نظریه او، برای ایجاد تغییرات بنیادین در ساختار قدرت سیاسی و نظام اقتصادی و مناسبات ایران و جهان، باید از مبارزه علیه دیکتاتوری فردی شاه شروع کنیم. در این مرحله از مبارزه بخشی از نیروهای مدافع سلطنت هم با ما همراهند. در مرحله‌ای که ما علیه دیکتاتوری فردی شاه مبارزه می‌کنیم، این مبارزه نه تنها با هدف مشترک تمام چپ‌های ایران همسو و در جهت براندازی سلطنت و سلطه امپریالیسم است بلکه بخشی از نیروهای حامی سلطه امپریالیسم و نظام سلطنت را با خود همراه می‌کند.

بیژن جزنی از چهره‌هایی مثل علی امینی، نخست‌وزیر پیشین ایران، نام می برد که مخالف دیکتاتوری فردی شاه هستند ولی مخالف سلطنت نیستند و مبارزه ضد امپریالیستی هم از نظر آن‌ها مفهومی ندارد. جزنی معتقد بود که تنها با طرح شعار «مبارزه با دیکتاتوری فردی شاه» است که عناصری مثل امینی و همچنین بسیاری از روحانیون تراز اول متحد بالقوه این مبارزه هستند. جزنی می گفت نیروهائی هستند که اساسا با براندازی سلطنت و قطع سلطه امپریالیسم مخالفند، ولی به اینکه تمام اختیارات در دربار به شخص شاه محول شده باشد معترضند. بسیاری از روحانیون طراز اول بودند که از نظام سلطنتی حمایت می کردند اما اشکایت داشتند که چرا در تصمیم‌سازی‌های سیاسی مشارکت داده نمی شوند.

با این حساب جبهه‌ای که در عمل تشکیل می‌شد بسیار گسترده‌تر از جبهه‌ای است که فقط نیروهای طرفدار براندازی سلطنت و سلطه امپریالیسم را در برمی‌گیرد. جزنی می گفت چنین اتحادی باید در عرصه عمل شکل بگیرد تا توازن قوا را در کشور به سود مخالفان برهم بخورد و شاه وادار به عقب‌نشینی شود. جزنی معتقد بود که ایجاد این همسویی اولین گام در راه پیشبرد مبارزات خلق است؛ گامی که راه را برای برداشتن گام‌های بعدی می‌گشاید. این نظریه همین امروز هم در طراحی راهبردهای سیاسی در مرحله کنونی مبارزه هم کاملا کارآمدی دارد و می تواند مورد استفاده قرار بگیرد.

در مورد نظراتی که زنده‌یاد مسعود احمدزاده مطرح کرده، اگر بخواهم از دیدگاه بیژن جزنی آن را تفسیر کنم، باید بگویم احمدزاده معتقد بود که هدف نهایی جنبش مبارزاتی مردم ایران را باید از همین امروز مبنای عمل باشد. او معتقد بود که چریک خود حزب است و بدون حزب هم می توان انقلاب را، با شلیک نخستین گلوله پیشاهنگ، آغاز کرد.

جزنی اصلا معتقد نیست که ایران در دهه‌های ۴۰ و ۵۰ شمسی در موقعیت انقلابی قرار دارد. در حالی که احمدزاده معتقد است از انجا که کشور در موقعیت انقلابی است، لذا ما می‌توانیم شعار انقلاب را که سرنگونی امپریالیسم و نظام وابسته به امپریالیسم شاه است، را در دستور کار قرار دهیم.

این تفاوت نظر در زمینه خط مشی سیاسی بین بیژن جزنی و مسعود احمدزاده، در واقع تفاوتی بود از جنس تفاوت میان پراگماتیسم سیاسی و ارمان گرایی سیاسی بود. این تفاوت حتی در سال های پس از انقلاب هم در اشکال دیگر تداوم پیدا کرد.

در پاسخ به این پرسش که آیا فدائیان خلق نسبت به جناح‌های حزب توده ایران موضع متفاوت داشتند یا نه، باید بگویم در ان زمان ما تفاوت زیادی میان نظریات اسکندری و کیانوری و دیگران نمی دیدیم. سایه روشن‌ها انقدر نبود که بتوانیم بگوییم قضاوت جنبش فدائیان نسبت به حزب توده ایران، با غلبه جناح اسکندری بر جناح کیانوری، با چرخشی بزرگ مواجه می شد. . مهمترین اختلاف بین جنبش فدایی و گرایش‌های مختلف در حزب توده ایران موضوع استراتژی اتحادها نبود. در مساله اتحادها آن‌ها هم خواهان همگرایی جمع گسترده‌تری از نیروهای سیاسی کشور در جریان مبارزه علیه شاه بودند. رویکردی که جزنی ارائه می‌دهد با آنچه که جناح‌های مختلف حزب توده ایران می گفتند، زاویه گسترده‌ای را باز نمی‌کند. در آن دوران موضوع مرکزی اختلاف، شکل مبارزه بود. اختلاف بر سر این بود که در مبارزه علیه رژیم شاه باید اسحله به کار بگیریم یا نه؟ جزنی می گفت بدون توسل به سلاح قادر نیستیم این فضای خاموش و سیاه دیکتاتوری را از میان برداریم. توده‌ای‌ها معتقد بودند با توسل به سلاح، ما فضای خاموش و سنگین دیکتاتوری را خاموش‌تر و سنگین‌تر خواهیم کرد. البته جزنی بر استفاده از اشکال غیرمسلحانه هم تاکید داشت و آن را به «پای دوم» جنبش تعبیر می کرد. او نقش محوری را به مبارزه مسلحانه می‌دهد و نقش تبعی، انضمامی و تکمیلی را به مبارزات سیاسی. در دیدگاه مسعود احمدزاده ما یک فرمول‌بندی شسته‌رفته روشنی در زمینه اهمیت مبارزات غیرمسلحانه برای پیشبرد و شکوفایی جنبش وجود ندارد. او، چنانکه از نام جزوه اش پیداست مبارزه مسلحانه را «هم استراتژی هم تاکتیک» تلقی می کرد.

* رهبران اولیه فدائیان خلق در پی یک «انقلاب دموکراتیک» بودند؛ به گفته بیژن جزنی «مبارزه مسلحانه در شرایط فعلی جنبشی است ضد دیکتاتوری و مرحله‌ای است از جنبش رهایی‌بخش مردم که با اتکا به شعار حیات‌دهنده سرنگونی دیکتاتوری فردی شاه و تاکید بر خواسته‌های اقتصادی مردم می‌کوشد نیروهای انقلابی خلق را بسیج کرده و رهبری آنان را در یک انقلاب دموکراتیک برعهده گیرد.» (نبرد با دیکتاتوری) و به اعتقاد علی‌اکبر صفایی فراهانی «انقلاب در راه پیروزی خود دستگاه حاکمه مرتجع را برمی‌اندازد و به دیکتاتوری سلطنتی برای همیشه خاتمه می‌دهد.» (آنچه یک انقلابی باید بداند/ تابستان ۱۳۴۹) آن‌ها هیچ اشاره مشخصی به نظام پساانقلابی نکرده‌اند؛ اینکه این انقلاب دموکراتیک باید بازگشت به اصول انقلاب مشروطیت باشد یا نظامی غیرسلطنتی و یا جمهوری در نظر داشتند؟

به نظر می‌رسد این نقل‌قول‌ها، دست کم از دیدگاه شما، تفاوت‌های مهمی با هم دارند. اما من شهادت می دهم که جزوه «آنچه یک انقلابی باید بداند» را زنده‌یاد بیژن جزنی نوشته و همسر ایشان خانم میهن جزنی، پس از آزادی من از زندان در آبان ۱۳۴۹، وقتی برای تبریک آزادی من به منزل ما آمده بود، یک نسخه از این جزوه را به من داد و گفت بیژن خواسته که به دست «رفقا» برسد. من آن جزوه را همان آبان‌ماه ۱۳۴۹ در اختیار حمید اشرف قرار دادم. این جزوه پس از تیرباران و اعدام زنده‌یاد علی‌اکبر صفایی‌فراهانی - به خاطر مسائل امنیتی - به نام علی اکبر صفایی فراهانی، توسط سازمان چریک‌های فدایی خلق منتشر شد.

دو فرازی را که شما نقل کردید بیش از همه مسیر شکل‌گیری و انسجام نظری و راهبردی نظرات جزنی را بازتاب می‌دهد و نه چیز دیگری. محتوای نگاه بیژن جزنی در آنچه یک «انقلابی باید بداند» با آنچه در کتاب نبرد با دیکتاتوری فردی شاه گفته تفاوت بنیادین ندارد. حقیقت این است که در ساختار فکری بیژن جزنی طی سال‌های ۱۳۴۹ تا ۱۳۵۳ یک سمت تحول عمومی مشاهده می شود که از «آنچه یک انقلابی باید بداند» شروع می شود و در «نبرد با دیکتاتوری» به اوج می رسد. این کتاب فشرده تجربه غنی بیژن جزنی و فعالان فدایی طی حدود ۱۵ سال مبارزه در شرایط اختناق است. از آغاز شکل‌گیری جبهه ملی دوم تا شهادت او که ۳۰ فروردین ۱۳۵۴ بود.

* شما در گفت‌وگویی به مناسبت سی‌امین سالگرد پیروزی انقلاب، نقطه آغاز ناامیدی جریانات سیاسی از اصلاح‌پذیری حکومت شاه را در سال ۱۳۵۴ عنوان کردید و گفتید «انقلاب اجتناب‌ناپذير بود، مگر اين كه با تغيير تصميمات شخص شاه و اطرافيان نزديک او، مسير ديگرى طى مى‌شد و يک سرى اصلاحات دموكراتيک در ايران انجام مى‌دادند.» این مقطع مهمی است چون به گفته شما «در رژيم شاه، همه چيز به تصميم شخص شاه ختم مى‌شد»، پس جز با براندازی یا حذف او نمی‌شد امید به اصلاح داشت. اگر به فرض رژیم شاه تن به اصلاحات دموکراتیک می‌داد یا محمدرضاشاه در دوره سلطنت فوت می‌کرد و پسرش جانشین می‌شد، آیا امکان داشت که جنبش چریکی ایران به رژیم اعلام آتش‌بس می‌داد و با ادامه حیات همان نظام سلطنت فردی موروثی کنار می‌آمد؟

در پاسخ به این سؤال باید یادآور شوم بین فدائیان خلق دو نظریه ضرورت اعمال قهر در مبارزه سیاسی رایج بود. مسعود احمدزاده، مثل جناحی از مارکسیست‌ها، عنصر قهر را برای گذر از دیکتاتوری وابسته به امپریالیسم، الزامی، قهری و ذاتی تلقی می‌کرد. او معتقد بود که ما تنها از راه مبارزه مسلحانه باید اهداف خود را پیگیری کنیم. در مقابل بیژن جزنی معتقد بود که فدائیان خلق باید شکل مبارزه خود را بر اساس رفتار حکومت انتخاب کنند. او می گفت ما قادر نیستیم مستقل از اینکه حکومت چه برخوردی با ما دارد، اشکال مبارزه را انتخاب کنیم. در نگاه او قهر، یک عنصر ذاتی و گریزناپذیر در مبارزه سیاسی تلقی نمی‌شود. او می گفت چنانچه حکومت رفتار خود را تغییر دهد و اعمال خشونت را کنار بگذارد ما هم باید با بهره‌گیری از شرایط جدید، شکل مبارزه خود را با رفتار رژیم منطبق کنیم.

من نه نظریه اول را می‌پذیرم و نه نظریه دوم را. نقد من به نظریه دوم اینست که مبارزان باید بکوشند رفتار حاکمان را تغییر دهند نه اینکه خود واکنشی نسبت به رفتار حاکمان داشته باشند. وظیفه ما در پیگیری اهدافمان شبیه کردن رفتار خود به رفتار حکومتگران نیست. ما اگر خواهان تغییر در مسیر تاریخ باشیم، باید رفتار مدعیان پیمایش این مسیر را تغییر دهیم. به هیچ وجه موافق نیستم که چنانچه حکومت دست به خشونت زد، مخالفان و مبارزان هم دست به خشونت بزنند. آن‌ها باید مبارزه خود را به گونه‌ای پیش ببرند که حکومت را وادار سازند قدم به قدم و تا هر حد ممکن رفتار خود با مخالفان را مسالمت‌آمیز کند.

درباره اصلاح‌پذیری دستگاه سلطنت در آن دوران اعتقادی نداشتم که باید برای اصلاحات تلاش کنیم. گرچه رفتار و مسئولیت من در سازمان همیشه مبتنی بر مبارزه سیاسی و مطالباتی یا به زبان دیگر تلاش برای تغییر رفتار حکومت با مخالفان و مردم بود. اما امروز معتقدم که در سال‌های قبل از انقلاب هم می‌شد تمام نیروهای سیاسی علی‌رغم تشبث شاه، خشونت و شکنجه و زندان و کشتار مخالفان، طوری رفتار کنند که اگر حکومت بخواهد دست به خشونت بزند، برای شاه هزینه‌های فوق‌العاده بیشتری داشته باشد. در آن زمان ما معتقد بودیم که خشونت شاه ارتباط کمی با رفتار ما دارد و شاه در هرحال اشکال مقابله خود با مخالفان را قهرآمیزتر خواهد کرد. این ارزیابی ما اشتباه بود.

ما امروز می‌دانیم که رفتار ما با حکومت، اگر خشونت‌آمیز باشد، حکومت را به سوی خشونت بیشتر سوق خواهیم داد. همین اصل در دوره رژیم شاه هم کارکرد داشت. اینکه من گفتم تا اسفند ۱۳۵۳ امکان اصلاحات در نظام وجود داشت به این معنا نیست که چون شاه تصمیم خودش را گرفته و می‌خواهد استبداد را تشدید کند و در جهت عکس مطالبات مردم پیش برود، پس ما باید از اسفند ۱۳۵۳ به بعد دست به مبارزه مسلحانه بزنیم. نیروهای بسیاری در همان دوره بودند که مردم را تشویق به اعمال قهر نکردند، گرچه معتقد بودند که حکومت رفتار خودش را تغییر نخواهد داد.

لذا در شرایط قبل از انقلاب تمام نیروهای سیاسی می توانستند روش هایی به کار ببردند که موجب افزایش استفاده از خشونت در رفتار شاه نشود. آنها می‌توانستند خشونت را کنترل کنند. آقای خمینی به خصوص تا حد زیادی چنین رفتاری را در پیش گرفت و تا اخرین لحظه اعلام جهاد نکرد و روش او این بود که بیشتر از طریق فشار سیاسی و بسیج مردمی با حکومت مقابله کند. در آخرین ماه‌های قبل از انقلاب دیگر کسی باور نداشت که شاه رفتار خودش با مخالفان و مردم را واقعا تغییر خواهد داد. آقای بختیار بیهوده تلاش می‌کرد چنین اعتمادی را احیا کند. به این ترتیب با دیدگاه امروز اعتقاد ندارم که در سال های قبل از انقلاب ما می بایست از طریق اعمال قهر و خشونت رژیم شاه را سرنگون می‌کردیم.

* سال ۱۳۹۹ در مقاله‌ای نوشتید «طی ۷۲ سال نخست بعد از مشروطه در طیف وسیعی از دموکراسی‌خواهان ایران این تصور رایج بود که دموکراسی و حکومت موروثی لزوما در تعارض نیستند و ممکن است سازش‌پذیر گردند و دکتر محمد مصدق شاخص‌ترین نماینده سرشناس آن شد.» این نظر مؤید همان نظر انقلاب مشروطه است؛ شاه موروثی اما غیرمسئول و نخست‌وزیر مقتدر مسئول؛ با این حساب آیا چریک‌های فدایی قبل از سال ۱۳۵۷ را می‌توان مشروطه‌خواه دانست؟

من هرگز اعتقادی به نظام ولایتی یا وراثتی نداشتم چون معتقدم این حکومت‌ها با اصول دموکراسی زاویه دارند و استقرار چنین حکومت‌هایی حق یا امکان مشارکت آحاد جامعه و شهروندان در تعیین سرنوشت خود را محدود می‌کنند. اما عدم اعتقاد به این نوع حکومت‌ها، موجب آن نیست که در خط مشی سیاسی، در تدوین استراتژی و تاکتیک برای پیگیری اهداف نهایی خود ، که در مرحله فعلی استقرار یک جمهوری مبتنی بر آرای همگانی با رعایت آزادی احزاب و مطبوعات و رسانه‌هاست، تردید از خود نشان دهیم و برای حذف حق مشارکت حامیان ولایت و سلطنت از صحنه سیاسی کشور مبارزه کنیم. در مبارزه برای رسیدن به نظام دموکراتیک، باید تغییر رفتار حکومت نسبت به مخالفان را پیگیری کنیم، نه اینکه با اتحاد نیروها یا اعمال فشار، برای برداشتن حکومت از راه قهرآمیز اقدام کنیم و لازمه استقرار جمهوری مورد نظر خود را براندازی حامیان نظام های ولایتی و وراثتی تلقی کنیم. من معتقد به کارآرایی براندازی در استقرار دموکراسی در ایران نیستم. این بحث مفصلی است. اینکه ما در روش سیاسی بپذیریم که باید برای تغییر رفتار حکومت تلاش کنیم به این معنا نیست که ما فدائیان خلق معتقد به نوعی حکومت ولایتی یا وراثتی هستیم. اعتقاد با روش پیشبرد اهداف سیاسی دو مفهوم مجزا هستند.

* در اولین کنگره فدائیان خلق در سال ۱۳۶۹ اعلام شد که «سازمان، نظام سلطنت را نظامی غیردموکراتیک می‌شناسد.» یک سال قبل از آن در نشریه کار، ارگان کمیته مرکزی سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت) اشاره شده بود که «در انقلاب بهمن اکثریت تامه ملت ایران یک دل و یک زبان رای به براندازی رژیم سلطنت در ایران داده‌اند.» (شماره ۷۳، اسفند ۱۳۶۸) اما در همان مقاله آمده بود «افزایش شناخت نسبت به دموکراسی و بخصوص افزایش کیفی اهمیت آن در حیات جامعه ما توده وسیع و فعالان چپ از جمله ما فدائیان را به سوی تغییر موضع نسبت به سلطنت‌طلبان و از جمله نسبت به طرفداران خود رضا پهلوی ترغیب کرده است.» چطور می‌توان موضع خود را نسبت به سلطنت‌طلبان تغییر داد در حالی که آن‌ها نه تنها رخدادهای بهمن ۵۷ را انقلاب نمی‌خوانند، بلکه حتی مراد از مشروطیت را - بدون هیچ مرزبندی با گذشته - در قالب استمرار سلطنت در خانواده پهلوی می‌دانند؟ چگونه می‌شود نظام سلطنت را غیردموکراتیک دانست اما با شناخت دموکراسی نسبت به سلطنت‌طلبان تغییر موضع داد؟

در میان فدائیان خلق طی ۳۰ سال اخیر تفاوت‌های فاحشی درباره چگونگی پیشبرد مبارزه سیاسی و انتخاب خط مشی سیاسی به وجود آمده است. اکثریت بزرگ فدائیان خلق در طی ۳۰ ساله اخیر معتقد بودند که ما برای پیگیری اهداف خود باید با نیروهایی همکاری کنیم که جمهوری‌خواه هستند و برای تقویت ارکان جمهوریت و عناصر دموکراسی در کشور تلاش می‌کنند. در دهه های اخیر در طیف فدائیان خلق این بحث مطرح بوده که گسترش دموکراسی و جمهوریت در کشور تنها از طریق براندازی نظام حاکم و استقرار جمهوری دموکراتیک امکان‌پذیر است یا از طریق پیگیری تحولات درون سیستم هم بسط جمهوریت و دموکراسی میسر است؟ پرسش این بود که آیا ما می‌توانیم با نیروهایی اتحاد کنیم که اهداف غیردموکراتیک را پیگیری می کنند، و یا به روش‌های غیردموکراتیک، به خشونت سیاسی تکیه می‌کنند، همکاری کنیم؟

پاسخ اکثریت بزرگ فدائیان به این سوال این بوده و هست که ما دو ضابطه معین در پیگیری مبارزات سیاسی را باید مد نظر قرار دهیم، یکی اینکه با نیروهایی که مروج قهر یا متکی بر روش‌های قهرآمیز هستند همکاری سیاسی نداشته باشیم، دوم اینکه با نیروهایی که متکی به عوامل و قدرت‌های خارجی می‌خواهند اهداف خود را پیگیری کنند و معتقد به اعمال فشار بر ایران از جمله از طریق اعمال تحریم‌ها هستند نباید همکاری کنیم.

اکثریت بزرگ فدائیان خلق در تمام سال های بعد از انقلاب در عمل به دو اصل فوق وفادار بوده اند. البته عناصری هم بودند که چنین اعتقادی را کنار گذاشتند. اقلیت محدودی هم هستند که می گویند براندازی جمهوری اسلامی باید مهمترین وظیفه ما باشد و در این راه باید از همکاری با کسانی که در مسیر براندازی حرکت می‌کنند، استقبال کنیم. حامیان چنین فکری گرچه خود به فشار یا مداخله خارجی برای تغییر حکومت اعتقادی ندارند، اما معتقدند که ما نباید همکاری خود با سایر مخالفان جمهوری اسلامی، از جمله پهلوی گرایان، را به عدم حمایت آنها از فشار خارجی و تحریم های اقتصادی موکول کنیم. به این ترتیب، گرچه برخی عناصر فدایی در صحت جمع بندی فوق تردید کرده اند اما در عمل از سوی اکثریت نزدیک به اتفاق فدائیان خلق، به استناد اسناد مصوب کنگره هایشان، و به استناد کارنامه سیاسی تک تک ایشان، همواره مخالف همکاری سیاسی با پهلوی گرایان بوده اند.

طیف فدائیان خلق، چه آن‌ها که کنشگری خود را در حزب چپ ایران (فدائیان خلق) متمرکز کردند و چه آن‌ها که در سازمان فدائیان خلق (اکثریت) فعالیت می‌کنند و چه اعضای سازمان اتحاد فدائیان خلق - که بخشی از آن با حزب چپ ایران وحدت کردند - همه طبق اسناد سیاسی خود معتقدند که باید برای تقویت جمهوری‌خواهی در ایران فعالیت کنند و نه مصوبه‌ای در جهت همکاری سیاسی با نیروهای سلطنت‌طلب را پذیرفته‌اند و نه در عمل وارد همکاری سیاسی با سلطنت‌طلبان شده‌اند. هرچند که عده قلیلی از فعالان حزب چپ در داخل حزب اعلام کردند که این عدم همکاری را قبول ندارند اما مجددا تصریح می‌کنم که برای اکثریت قاطع صفوف تشکل‌هایی که به نام فدائیان خلق فعالیت می‌کنند، موضوع مرکزی اتحاد جمهوری‌خواهان ایران است و همکاری با نیروهای طرفدار نظام‌های ولایتی یا وراثتی پذیرفته نیست.

من هیچ مسئولیتی در هیچ یک از تشکل های فدائیان خلق ندارم. اما برداشت من از مصوبه‌های کنگره‌های تشکل‌های فدایی اینست که نسبت به گذشته نوعی تغییر محسوس نسبت به نوع برخورد با موروثی‌گرایان دیده می‌شود و این تغییر عبارت است از اینکه آنها حق موجودیت نیروهای غیرجمهوری‌خواه در کشور را به رسمیت می‌شناسند.

به نظر من تا زمانی که آن‌ها به خشونت متوسل نشوند و از راه‌های مسالمت‌آمیز از جمله انتخابات بخواهند برای به دست آوردن نمایندگی بخش‌هایی از مردم ایران اقدام کنند، هیچ یک از ارگان‌های حاکمیت حق ندارند و نباید حق موجودیت و حق فعالیت مسالمت‌آمیز آن‌ها را نقض کنند و آنها را به بهانه یا به اتهام عضویت در دسته و جمعیت با مرام و رویه مدافع سلطنت، از حق مشارکت در تعیین سرنوشت سیاسی کشور محروم کنند.

یکی از بحث‌های عمده من با کسانی که به عنوان برانداز شناخته می‌شوند، اینست که آیا شما برای مخالفان سیاسی خود که به نظام‌های سیاسی متفاوتی جز آنچه که شما طلب می‌کنید، اعتقاد دارند، حق موجودیت و حق فعالیت قائل هستید یا نه؟ آن‌ها معتقدند که اسلام‌گرایان از آنجا که خواهان درآمیزی دین و دولت در یکدیگر به اشکال مختلف هستند، لذا نباید حق مشارکت در روندهای سیاسی برای کسب قدرت را داشته باشند. افراط گرایانِ ایشان حتی حق موجودیت آنها را هم رد می کنند. من معتقدم که همه نحله‌های تاریخی شکل‌گرفته جامعه ما باید از این دو حق، یعنی حق موجودیت و حق فعالیت، برخوردار باشند؛ مشروط به اینکه متوسل به خشونت نشوند و به روش‌های مسالمت‌آمیز اهداف خود را پیگیری کنند.

تاکید می‌کنم همچنان که مواضع رسما اتخاذ شده توسط تشکل‌های فدایی نشان می‌دهد آن‌ها در زمینه نوع رابطه‌ای که پهلوی‌طلبان با جریان‌های دست‌راستی در آمریکا برقرار می‌کنند و منابعی که برای پیشبرد اهداف خود بر آن‌ها تکیه می‌کنند، انتقاد و اعتراض دارند؛ از جمله در زمینه حمایت آن‌ها از تحریم‌های اقتصادی علیه ایران. پهلوی طلبان مخالفت با مذاکرات مستقیم میان جمهوری اسلامی و دولت‌های غربی و ایالات متحده هستند و برای قطع این ارتباطات از هیچ کوششی فروگذار نمی کنند. در حالیکه تشکل های فدایی، به استناد اسناد مصوب کنگره های خود، از گفتگوی مستقیم میان ایران و امریکا و از تنش زدایی میان دو کشور استقبال کرده و آن را به سود صلح، امنیت و منافع ملی ارزیابی کرده اند.

* سازمان فدائیان خلق (اکثریت) انتخابات دوم خرداد ۱۳۷۶ را -علیرغم نظر شما - تحریم کرد اما بلافاصله در سوم خرداد در بیانیه‌ای با اشاره به پیروزی سید محمد خاتمی نوشت: «مردم بار دیگر بر دستاورد بزرگ جمهوریت در انقلاب بهمن مهر تائید کوبیدند.» شما همان زمان (۱۴ خرداد ۱۳۷۶، نشریه کار) نوشتید: «دست‌کم در سازمان ما با این فکر مدت‌هاست وداع شده که گویا هر تغییر مثبت در اوضاع سیاسی کشور در راستای دموکراسی تنها پس از سرنگون کردن جمهوری اسلامی امکان‌پذیر است. ما به خوبی درک و بارها تاکید کرده‌ایم که نه تنها انجام رفرم دموکراتیک در نظام فعلی را غیرممکن تلقی نمی‌کنیم، بلکه خود نیروی این اصلاحات هستیم (چنین فکری البته در میان سلطنت‌طلبان، مجاهدین و بسیاری از چپ‌های انقلابی پذیرفته نیست).» پس از ۲۵ سال از آن مقاله هنوز بر همین نظر استوار هستید؟ بازگشت به ایده‌های سلطنت‌طلبانه را نفی دستاوردهای جمهوریت انقلاب بهمن ۵۷ می‌دانید؟ و آیا این نظر به دلیل اصلاح‌پذیری نظام جمهوری در مقابل نظام سلطنتی است؟

من همچنان معتقدم که اصلاح‌پذیری نظام های سیاسی، و چرخش مطلوب در رفتار حکومت ها با مردم خویش، قبل از آن که بر ذات و منش رهبری آن نظام ها مبتنی باشد، مبتنی است بر توانمندی مخالفان و جامعه مدنی برای تحمیل خواسته‌های خود به حکومت. حکومت‌ها فی‌نفسه هیچ کدام نه اصلاح‌پذیرند نه اصلاح‌ناپذیر. این تعادل قوا میان جامعه و حکومت است که آن‌ها را به اصلاح‌پذیری تشویق یا ملزم می‌کند. این ناتوانی مخالفان و جامعه مدنی است که حد اختیارات حکومتگران را بی‌کرانه می‌کند.

حق نداریم واقعیت را دگرگونه جلوه بدهیم و فکر کنیم که شخصیت و ذات حاکمان است که تعیین‌کننده همه چیز است. من این تحلیل را قبول ندارم که برخی حاکمان ذاتا مستبد هستند و برخی دیگر ذاتا دموکرات. من فکر می‌کنم میزان دموکراسی‌خواهی و استبدادگرایی به خصوص در تجربه تاریخی جامعه ایرانی مبتنی است بر واکنش جامعه در قبال حاکمان و اینکه جامعه توانمندی کافی برای مهار قدرت حاکمان را داراست یا نه؟

باورمندی به اصلاح‌ناپذیری نظام‌های سیاسی یک منشا دیگر هم دارد. کسانی که نظام‌های سیاسی را اصلاح‌ناپذیر می‌دانند از جمله مجاهدین خلق و سلطنت‌طلبان و برخی گروه‌های دیگر، نیروهایی هستند که فکر می‌کنند کسب قدرت سیاسی مهمترین وظیفه آن‌هاست. یعنی تمام سیاست‌ها، تاکتیک‌ها، راهبردها و تدابیری که برای حل مشکلات اجتماعی متصور هست، همه و همه موکول است به تسخیر قدرت توسط آن‌ها و حامیانشان. یعنی همه جهات مبارزه معطوف است به کسب قدرت سیاسی و این وظیفه مقدم یا هدف مرکزی است. کسانی که کسب و حفظ قدرت سیاسی را به امر مقدس تبدیل می کنند، به ظرفیت‌سازی در جامعه مدنی و تغییر تناسب قدرت میان حاکمان و شهروندان باور یا توجه ندارند. میزان اعتقاد این نوع گرایش ها به دموکراسی و جامعه مدنی و حقوق شهروندی تابع منافع قدرت است. آنها تا جایی به حقوق دیگران، به اصل دموکراسی، وفادار هستند که این وفاداری به کسب یا حفظ قدرت توسط آن‌ها کمک کند.

ما نیروهایی می‌شناسیم که کسب یا حفظ قدرت سیاسی را حتی مقدم بر دفاع از منافع ملی قرار می‌دهند. آنها اگر فشار خارجی بتواند در کسب قدرت و تسخیر حکومت مددکار شود، با این فشار همراهی نشان می‌دهند. قطع نظر از اینکه این فشار مثل تحریم‌های اقتصادی به منافع کشور و زندگی زحمتکشان لطمه می‌زند یا نه؟ بنابراین عنصر دومی که در تحلیل مربوط به اصلاح‌ناپذیری نظام برای قانع‌سازی نیروها به براندازی به کار می‌آید، مقدم قرار دادن، یا حتی مقدس سازیِ وظیفه تسخیر حکومت توسط نیروهای خودی است.

* شما به سه نحله سیاسی اشاره و حتی برای آن‌ها امکان حیات و رقابت قائل شدید؛ اسلام‌گرایان جمهوری‌خواه و جمهوری‌خواهان پهلوی‌طلب و جمهوری‌خواهان دموکرات؛ برای اولی و سومی می‌توان مصادیقی برشمرد (یکی معتقدان به جمهوری اسلامی و دیگری جمهوریخواهان سکولار مخالف نظام) اما مصداق جریان دوم کیستند؟ آیا جمهوری‌خواهی در قالب بازگشت خاندان سلطنتی (پهلوی‌طلبی) نقض غرض نیست؟ چگونه می‌توان خاندان و توارث را در قالب جمهوریت دید و باور داشت؟

من در تقسیم‌بندی عمده‌ترین گرایش‌های سیاسی و اجتماعی و تاریخی در ایران به اسلام‌گرایان، جمهوری‌خواهان و پهلوی‌خواهان اشاره کرده‌ام و در توصیه‌هایی که در مقاله‌ام به رضا پهلوی داشتم، یکی از چهار پیشنهادی که به او داشتم این بود که اگر شما - به صحبتی که او در یک محفل خصوصی داشتید - اعتقاد دارید که نظام جمهوری بر نظام پادشاهی ارحجیت دارد، به جاست که این فکر را در میان حامیان خود نیز رسما مورد تاکید قرار داده و ترویج کنید.

این توصیه به این معنا نیست که من معتقدم که پدیده‌ای به اسم سلطنت‌طلبان جمهوری‌خواه غیرمتناقض و قابل قبول است. این دو مفهوم با یک دیگر ناهمآیند هستند. چنانکه هیچ حزبی نمی تواند هم ولایت طلب باشد و هم جمهوری خواه. به زعم من در کشور ما ایران سه نیرو یا گرایش سیاسی اصلی وجود دارد. یک نیرو اسلام گرایان هستند که کمتر یا بیشتر خواهان درآمیزی دین با حکومت و در نظر گرفتن حقوق ویژه برای اسلام‌گرایان در ساختار قدرت در جامعه ایرانی هستند. نیروی دوم جمهوری‌خواهانند که همه می کوشند تمام ارکان حکومت مبتنی باشد بر رای مردم در انتخابات آزاد و نوبت. نیروی سوم پهلوی‌طلبان هستند که می خواهند نهادی موروثی را، به عنوان هماهنگ‌کننده یا هدایت‌کننده یا رهبری‌کننده حکومت، از نو در جامعه ایرانی احیا کنند.

شخصا معتقدم که پیکار جمهوری‌خواهان، که من خود را یکی از رکاب‌زنان آن می‌شناسم، برای ترویج ایده های خود در میان باورمندان به دو نظام دیگر، مبارزه‌ای بس طولانی و تدریجی است. جامعه ایرانی تا رسیدن به نقطه ای که سه جریان تاریخا شکل گرفته سیاسی حق موجودیت، فعالیت و رقابت مسالمت آمیز با یک دیگر را بپذیرند، تا رسیدن به نقطه‌ای که حامیان نظام‌های غیردموکراتیک شانسی برای کسب قدرت نداشته باشند، فاصله‌ای معین داریم که یک شبه پر نخواهد شد.

پی نوشت:

این مصاحبه در شماره 10 دوفصلنامه آگاهی نو انتشار یافته که در اواخر اسفند سال گذشته منتشر شد. موضوع مرکزی بحث رابطه جمهوری خواهان و سلطنت طلبان و موضع فدائیان خلق در این ارتباط است. تاریخ مصاحبه باز می گردد به اواخر تابستان 1401.