.(JavaScript must be enabled to view this email address)
يكشنبه ٨ آبان ١٣٨٤
فکر تکیه کردن بر یک رهبری موروثی برای کنار زدن رهبری فقهی شامه گروه معینی از روشنفکران آزادیخواه ایران را از نو تحریک کرده است. در نوشتار زیر خطاب به همین گروه از روشنفکران نقد این “تدبیر” و دلایل بیگانگی آن با آرمان یک صد ساله آزادیخواهان ایران عرضه شده است.
پیشینه تاریخیدکتر ماشاالله آجودانی در سالهای اخیر در جلب توجه عامه به عواقب اتکای روشنفکران آزادیخواه و تجدد طلب ایرانی از آستانه مشروطه تا انقلاب بهمن به روحانیون و طرفداران ولایت، نقش درخوری ایفا کرده است.
او در دو اثر تحقیقی عمل طیف بسیار موثری از روشنفکران آزادیخواه و تجدد طلب ایرانی که مفاهیم و مقولات غربی مدرن را در درون دین جستجو کرده و برای رهبری سیاسی فقهای ضد سلطنت اعتبار سیاسی کسب میکردند، را مورد نقد و سرزنش قرار داده و در آخرین تحلیل نتیجه این عمل را افتادن رهبری انقلاب بهمن به دست فقها میانگارد.
اما تمام حقایق تاریخی در باره رفتار سیاسی روشنفکران آزادیخواه ایرانی طی قرن بیستم در سخن و نقد ارزشمند دکتر آجودانی مستتر نیست. روی دیگر این حقایق آنست که عمل طیف بسیار موثر دیگری از روشنفکران ایرانی طی قرن بیستم تکیه آنان بر استبداد سلطنتی و چشم بستن بر بستن دریچههای نفوذ دموکراسی خواهی به بهانه راندن ایران به سوی مدرنیته و تجدد بوده است. کم نبودند نامدارانی که با اشاره به جهل عوام و قدرت ملایان مشروطیت و آزادی را وصلهای بیقواره بر قامت ایرانیان یافته “مدرنیت، منهای دموکراسی” را چاره کشور پنداشتند.
داستان قرن بسیار طولانی قرن بیستم برای روشنفکران ایرانی نیز داستان غم انگیزی است. در آن یک صد سال روشنفکران هنوز آنقدر قدرت نداشتند که روی پای خود بایستند. آنان در ستیز میان دین و دربار گاه “بیشتر با این علیه آن” بودند و گاه “بیشتر با آن علیه این”.
تاختن بر این رفتار روشنفکر ایرانی قرن پیشین از منظر امروز شاید دشوار نباشد. اما در طول آن قرن آزگار چه؟ یقین دارم که در سالهای سیاه پس از کودتای مرداد ٣٢ کمتر روشنفکری میتوانست پیدا شد که ذهنش را نقدی از نوع نقد دکتر آجودانی به خود مشغول داشته بود. در آن روزها نقد همکاری با سلطنت سکه روز بود. اما با استقرار استبداد دینی بجای استبداد سلطنتی، ره گشوده شد که روشنفکران آزادیخواه ما سر بر آرند که تکیه بر روحانیون از بیخ و از بنیان بر خطا بوده است.
تکیه بر علما در مبارزه علیه شاهان و تکیه بر شاهان در مبارزه علیه علماء در طول دو قرن گذشته رسم روشنفکران زمانه بود. این رسم در زمان خود پر بیمعنا نبود. چرا که تقریبا تا انقلاب ٥٧ در ایران جز دو نهاد پر قدرت دین و دربار هیچ تکیه گاه قدرت دیگری در جامعه وجود نداشت که تحول طلبان را گرد خود آرد. حد رشد جامعه مدنی و نفوذ اقشار مدرن چنان نبود که استقامت آن در برابر دو نهاد حاکم را ممکن کند. این نبود که تلاشی صورت نگرفته باشد. اما قدرت این دو نهاد و دسیسه خارجی هر بار تلاشها را به ناکامی کشاند. چپ ایران یقینا پیگیرترین نیرو در تاسیس یک نهاد رهبری کننده ی مستقل از دین و دربار بوده است. اما علیرغم سنگین ترین قربانیها حاصل ناکامی بود.
از این روی، برای من سخت است از این سوی تاریخ به آن سوی تاریخ فراجهم و به روشنفکران آن دوران بتازم که همکاری و همدستی شما با رهبران دینی علیه استبداد سلطنتی، و یا همکاری و همدستی با استبداد سلطنتی علیه ارتجاع دینی هر دو کژراهه بوده است.
مطمئنا بهای ایستادگی در مقابل هر دو حاصلش زندان و شکست و مرگ بود و بود. تجربه چپ را دست کم نگیریم.
عده ای ممکن است امروز بحث کنند همراهی با فقها خیانت به آرمان روشنفکری بوده است. عده ای هم ممکن است در باره همدستی با دربار پهلوی همدستی در جنایت تصویر کنند. منتها این بحث امروز عملا “حکیمانه” نیست و هدف سیاسی خاص دارد. تصادفی نیست که بیشتر کسانی که کار روشنفکران مشروطه در همنوایی با فقها را امروز از بیخ غلط میانگارند، تلویحا یا تصریحا هوادار همراهی و همگامی با طرفداران بازگشت پهلوی هستند.
امروز طرح سوال به این صورت که “همراهی با شاهان چاره کشور بود یا با فقها” گمراه کننده است. زیرا جواب، هر چه باشد، به سود توجیه رهبری دینی یا رهبری موروثی است. و تمام بحث امروز این است که عصری که در آن نهادهای سلطنت و روحانیت “تنها منابع قدرت سیاسی ایرانی” بودند دیگر سر آمده است. در شرایطی که، با تحول اجتماعی و رشد شعور سیاسی در ایران، هیبت رهبری موروثی شکسته و ابهت رهبری دینی ریخته است، طرح سوال به این صورت که “این بهتر است یا آن” سوالی واقعا غرض آلود و آلوده کننده است. هم طرفداران رژیم سابق و هم طرفداران ولایت فقیه در تقویت این فکر در ذهن روشنفکران که “مردم ایران شعورشان به چیزی بیشتر از رهبری دینی یا رهبری موروثی نمیرسد” ذینفع اند.
اما دست کم از نیمه اول دهه ١٣٧٠ در ایران شرایط دیگری پدید آمده است. قشرهای بسیار قدرتمند و وسیعی از شهروندان میخواهند خودشان در باره سرنوشت کشور و انتخاب رهبران کشور تصمیم بگیرند. حق رای در ایران برای وسیع ترین اقشار مردم واقعا مهم شده است. تنها عقب افتاده ترین، و به لحاظ سیاسی، فرهنگی و اقتصادی، کم تاثیرترین لایههای جامعه ما هنوز در باره اقتدار رهبری موروثی یا دینی توهم دارند. میزان گسترش آموزش همگانی، شهرنشینی و نفوذ اقشار مدرن به آنجا رسیده است که “کنار زدن رهبری دینی و جلو گیری از بازگشت رهبری موروثی” از نظر اجتماعی و تاریخی واقعا امکان پذیر شده است. این امکان را میتوان به واقعیت تبدیل کرد اگر روشنفکران ایران “کابوس تاریخی” خود را رها کنند و از نو ببینند که این پنجره به سوی ایران نیز گشوده شده است.
دوران ٨ ساله اصلاح طلبی امیدهای بزرگی را شکفته کرد. انبوه وسیعی از فعالان سیاسی تازه نفس با نقد نظامات سلطانی موجود به میدان آمدند. آنها آرمان بزرگ خود را استقرار یک “جمهوری واقعی” بجای ولایت فقیه اعلام کردند. این “شکفتن در مه” گروههای پراکنده وسیعی را به شوق آورد که با شعار جمهوری خواهی گرد هم آیند. جمهوری خواهان ایران وسیع ترین تشکلهای مخالفان سلطنت و ولایت را پدید آوردند. برای اول بار در تاریخ خونبار یک صد ساله ایران، طیف بسیار وسیعی از روشنفکران و دانشگاهیان، شخصیتهای اجتماعی و فرهنگی و سیاسی، با صدای رسا در داخل و خارج کشور ایران هم میتواند از بختک رهبری دینی و موروثی گریبان خلاص کند. آنان عزم خود را برای ایستادن در برابر پیشوایی سلاطین و روحانیون، برای استقرار حکومت جمهور مردم، اعلام کردند. انتشار بیانیه اتحاد جمهوری خواهان ایران و سپس حضور طیف بسیار وسیعی از امضاء کنندگان بیانیه در همآیش برلین ٢٠٠٣ یک نماد راسخ بودن این عزم شد.
اما این خبرهای خوش گویای تمام حقیقت نیست. با گسترش نومیدی از رهبری اصلاح طلبان دوم خردادی، در میان فعالان جمهوری خواه کسانی پیدا شده اند که، بدلیل شعور سیاسی و سطح فرهنگ شان، نمیتوانستند هوادار رهبری سیاسی یا حکومت موروثی باشند و “ذاتا” جمهوری خواه بودند، اما به دلایل سیاسی ابتدا از نقد سلطنت و رهبری موروثی طفره رفتن آغاز کردند و سپس برخی شان در این اواخر فکر اتکای به رهبری موروثی را من من میکنند.
این گروه از “جمهوری خواهان” با تشکلهای جمهوری خواه همکاری نمیکنند و ترویج ایدههای جمهوری خواهانه را مهم نمیشمارند؛ آنها نه تنها در باره پوچ و رهبری سیاسی موروثی و خصلت قرون وسطی (premodern) آن هیچ نمیگویند، بلکه فکر میکنند “در شرایط فعلی” همکاری با “نهاد سلطنت” برای مقابله با سلطه فقها راهگشاست.
اتحاد جمهوری خواهان برای تضعیف زمینه رهبری موروثی یا دینی اهمیتی حیاتی قایل است. در این مسیر مجادله با “جمهوری خواهانی” که تلاش گر اتحاد جمهوری خواهان نیستند و یا تشکیل آن را بیفایده یا بیموقع میدانند، مجادله با کسانی که همکاری با وراث دربار پهلوی را به موقع و پرفایده اعلام میکنند، کاملا ضروری است. وجود چنین روشنفکرانی یک نشانه آن است که تا باورمند شدن کلیت جریان روشنفکری ایران به امکان پذیری عبور از رهبری دینی یا موروثی هنوز ره باقیست.
با سالهای سیاه دهه ٦٠ و تجربه تلخ و خونین مجاهدین ثابت شد هر جا که ارزشهای اخلاقی و آرمانهای انسانی مبنای سیاست گذاری نباشد، هر جا که مبارزه برای کسب قدرت سیاسی، یا مبارزه علیه قدرت سیاسی (رژیم) خود معیار و مبنای سیاست گذاری شناخته شود، همدستی علیه دشمن مشترک هم توجیه پذیر و هم اخلاقی خواهد شد.
کسانی که تصور میکنند برکناری جمهوری اسلامی مهم ترین و مقدم ترین “وظیفه اخلاقی” یا “انقلابی” یا “تاریخی” است، اگر با تجربه و حسابگر باشند، دیرتر یا زودتر به این نتیجه خواهند رسید که باید برای از پای در آوردن “دشمن مشترک” دست همدیگر را بگیرند. هرجا که مبارزه علیه قدرت سیاسی، و برای کسب قدرت سیاسی خود به “ارزش” تبدیل شود و جای برنامه و هدف بنشیند، راه “اتحادهای گسترده”، راه اتحاد کمونیستها و ضد کمونیستها، راه شووینیستهای فارس با استقلال طلبان کرد، راه اتحاد طرفداران سلطنت موروثی و و مخالفان آن، حتی راه همکاری و همدستی با مهاجمان به کشور، و اگر کار به خشونت کشیده شود، حتی راه همکاری و همدستی با باندهای جنایت کار هم گشوده خواهد شد.
روشنفکرانی که میفهمند “وظیفه رهبری سیاسی” که شاهزاده رضا پهلوی پیگیر آن است، ادعایی ضد دموکراتیک و احمقانه است، اما علیه این ادعای پوچ حرف نمیزنند، به وجدان روشنفکری خود پشت میکنند. آنها میگویند حالا که ما با جمهوری اسلامی درگیریم چرا بر “قدرت” رضا پهلوی تکیه نکنیم؟ آنها میگویند ما سلطنت طلب نیستیم. اما رضا پهلوی قدرت دارد و ما باید در مبارزه علیه دشمن مشترک از این قدرت استفاده کنیم. آنها دقت نمیکنند که تکیه گاه قدرت رضا پهلوی قدرت اعتقاد به رهبری سیاسی موروثی است. این قدرت متکی بر فقدان فرهنگ دموکراتیک و عقب ماندگی و جهل سیاسی اقشاری است که هنوز اعتباری برای رای خود و دموکراسی قایل نیستند. تمام قدرت رضا پهلوی در “شاهزاده” بودن اوست. این عنوان را از او بگیرید او هم مثل بقیه ما خواهد شد.
جایی که اندیشه و فرهنگ دموکراتیک نهادینه شده باشد الهام علیف سهل ترین جانشین حیدر علیف نخواهد بود. این که بشار اسد به راحتی بعد از حافظ اسد رهبر میشود، این که جمال مبارک دارد جای حسنی مبارک را میگیرد؛ این که در آن طرف دنیا کیم جونگ ایل خیلی راحت و “طبیعی” جای کیم ایل سونگ مینشیند همه و همه به دلیل فقر فرهنگ دموکراسی و نحیف بودن جامعه مدنی است. ایران ما البته از این کشورها خیلی فاصله گرفته. اما هنوز به هیچ وجه از این گروه از کشورها نبریده است. یک دلیلش همین که، حتی در سطح روشنفکران ما، هوس تکیه بر “قدرت جهل” در مبارزه سیاسی هنوز خفقان نگرفته است.
فعالان اتحاد جمهوری خواهان ایران هم در گفتارها و نوشتارهای خود، هم در اسناد رسمی اتحاد مستمرا رهبری موروثی و دینی را نقد کرده و میکنند. اما آنها در عین حال توهم مردم نسبت به رهبران دینی و موروثی، را هم نادیده نمیگیرند. هنوز ایران به آنجا نرسیده است که قدرت تاثیر گذاری دین و وراثت بر رقابتهای سیاسی و در تلاش برای تکوین قدرت سیاسی ناچیز شده باشد. تجربه عراق و قانون اساسی تازه تدوین شده آن نشان داد که حتی با سرگونی صدام به زور ٢٠٠ هزار سرباز امریکایی (با ادعاهای بسیار مدرن، فوق دموکرات و سوپر حقوق بشری) باز هم قدرت دین، توهم قومی و فقر فرهنگ دموکراتیک از چهره نظام سیاسی و قانون اساسی زدوده نشد. ماجرای انتخاب احمدی نژاد و پدیدههایی مثل جمکران باید به روشنفکران ایرانی هشدار دهد که درجه بلوغ سیاسی قشرهای معینی از مردم را واقع بینانه اندازه گیری کنند. گرچه شناخت نسبت به حکومت سلطنتی و حکومت ولایی تا حد معین در جامعه گسترش یافته اما وضع اصلا از این نظر حتی با کشور ترکیه قابل مقایسه نیست. ترکیه را خطر بازگشت عثمانی یا خلافت دیگر اصلا تهدید نمیکند. اما ایران، اگر فضای گفتگوی ملی بسته شود، هنوز هم بشدت آسیب پذیر است. هنوز هم “به خیابان ریختن” توده وار “تودهها” با شعارهای “جاوید شاه” یا با “کفن پوشان چاله میدانی” بسیار سهل تر و ممکن تر از سازمان دهی”نافرمانی مدنی” تحت رهبری روشنفکران جمهوری خواه است.
مهم ترین مشکل کسانی که آرزو دارند ایران از قید حکومت سلطنتی و ولایی خلاص شود این است که سلطنت و ولایت هرکدام “نهاد نمایندگی” و “رهبری” شناخته شده و جاافتاده خود را دارند. اما دموکراتها هنوز فاقد این نهاد هستند. از این روی اگر همین امروز با فشار توده ای فقها کنار زده شوند گزینه ای که در مقابل جامعه خواهد بود: یا بازگشت سلطنت است یا نوع دیگری از حکومت دینی. تمام تلاش فعالان دموکراسی خواه این باید باشد که یک رهبری مستقل از ولایت و سلطنت را هر چه زودتر در این کشور تاسیس و تقویت کنند. روند دموکراسی خواهی در ایران مشخصا و مستقیما مربوط و موکول است به تضعیف نقش رهبری کننده نهاد سلطنت و نهاد ولایت. تحت رهبری ولی فقیه رهبری فقهی از صحنه سیاست کشور بیرون نمیرود؛ درست همآن گونه که حلقه زدن دور یک رهری سیاسی موروثی نقش شاه در سیاست کشور تضعیف نمیشود. برای گذر ایران به دموکراسی ما ایرانیان نیاز داریم یک “نهاد نمایندگی” مستقل از دستگاه ولایت و سلطنت در ایران تاسیس کنیم. تحت رهبری شاه این کار غیر ممکن است.
افرادی در میان ما جمهوری خواهان هستند که میگویند مگر برای کنار زدن استبداد حاکم نباید متحد شد؟ مگر سلطنت طلبان امروز با ما حالا چه اختلاف عمده ای دارند که ما نمیتوانیم با آنها کار کنیم؟ الان وقت انتخاب بین جمهوری و سلطنت نیست. الان وقت مبارزه با جمهوری اسلامی است. کسی نگفته و نخواسته است شاهزاده را رهبر اتحاد کند. ما میخواهیم خودمان، طرفداران سلطنت و جمهوریت با هم متحد شویم و رهبری مشترک به وجود آوریم. قرار نیست اتحاد ما را شاه رهبری کند.
این کسان میگویند “رهبری سیاسی موروثی چیز خوبی نیست و نباید به آن تن داد؛ ولی رضا پهلوی خودش هم ادعای رهبری سیاسی ندارد.” این که عده ای رهبری شاهزاده را میپذیرند تقصیر او نیست. او خودش قلبا معتقد به دموکراسی وحقوق بشر است. او فقط میخواهد همه با هم کمک کنند که ایران زودتر از شر جمهوری اسلامی خلاص شود. این دوستان به علاوه تذکر میدهند “امروز مشکل عمده ایران انتخاب بین سلطنت و جمهوری نیست. مشکل ایران حکومت جمهوری اسلامی است و باید همه کسانی که معتقد به دموکراسی و حقوق بشرند علیه آن با هم متحد شوند.”
ما میگوئیم برای این که این همکاری و اتحاد واقعا “اتحاد میان سلطنت طلبان و جمهوری خواهان” و با معنا باشد لزوما باید جمهوری خواهان “نهاد نمایندگی” خود را داشته باشند. ما میگوئیم تا وقتی جریان جمهوری خواهی ایرانی “نهاد نمایندگی” خود را نداشته باشد معنای عملی نزدیکی و همکاری با شاهزاده پذیرش رهبری اوست چون شما معتقد به تاسیس هیچ نهاد مستقل دیگری در جامعه که با آن رقابت و چالش و حتی سازش آن نهاد با شاهزاده نیستید. شما جمهوری خواهانی هستید که تنها برای جمهوری خواهان حق اعمال رهبری سیاسی قایل نیستید. اگر بودید در فکر اتحاد جمهوری خواهان و تاسیس آن نهاد بودید. شما هیچ اعتراضی ندارید که شاهزاده در سیاست گذاری مشارکت و به جای احزاب سیاسی “جنبش” را هدایت کند.
شما میفهمید، میبینید و میدانید که وقتی در سال گذشته در واشینگتن و امسال در برلین “مذاکرات میان مشروطه خواهان و جمهوری خواهان” در جریان بوده شاهزاده رضا پهلوی هم در اطاق بغلی “حضور” داشته و ملاقات، مذاکره و صرف شام با وی نیز جزو برنامه بوده است. شما خوب میدانید که شاهزاده وظیفه خود میداند در باره هر مساله مهم سیاسی موضع گیری و مداخله کند. شما میدانید که “مشروطه خواهان” نه تنها تا کنون هیچ گاه به مداخله شاهزاده در امر سیاست ورزی اعتراضی نداشته اند بلکه همواره او را برجسته کرده و خود را در سایه او قرار داده اند. سلطنت طلبان فکر میکنند تمام قدرت متعلق به شاهزاده است و وظیفه آنها آن است که سیاستهای مورد نظر خود را به واسطه او پیش برند. آنها واقعا باور دارند که اگر او نباشد اینها نیز هیچ اند. کسانی که پشتیبان او هستند خود برای خود وظیفه رهبری سیاسی قایل نیستند و این وظیفه را بر عهده شاه میبینند. یک بار هم دیده نشد که شما بگوئید “پیش افتادن رضا پهلوی تمام ادعای مشروطه خواهی او و هوادارانش را زیر سوال میبرد”.
رفتار سیاسی شاهزاده به روشنی نشان میدهد که او نسبت به گرایشهای گوناگون سیاسی که در کشور هست بیطرف نیست. او با عده ای مخالف و با عده ای دیگر موافق است. اگر او قصد دارد شاه مشروطه باشد نباید با یک دسته حزب وگروه علیه دسته دیگری از احزاب و گروهها همدستی و همکاری کند. اگر او واقعا مشروطه خواه است و میخواهد رژیم ایران نیز مثل اسپانیا و هلند پادشاهی باشد باید مثل خوان کارلوس در دوره فرانکو در رهبری سیاسی را به رهبران احزاب سیاسی واگذارد و خودش نسبت به همه احزاب و گرایشها واقعا بیطرف باشد و خیر همه را بخواهد. شاهزاده رسما به میدان آمده که یک بخش از نیروهای سیاسی کشور را علیه بخش دیگری متحد کند. این رفتار تمام ادعاهای مشروطه خواهی وی را از اساس باطل میکند.
از این روی ادعای افرادی که برای اتحاد مشروطه خواهان و جمهوری خواهان تلاش میکنند هیچ پشتوانه عینی ندارد. اتحاد افرادی- که نمایندگی از سوی جمهوری خواهان ندارند - با رهبر سلطنت طلبان، رضا پهلوی، هیچ جز پیوستن این افراد به سلطنت طلبان (و نه مشروطه خواهان) هیچ معنای دیگری ندارد. معنای عملی این تلاش انصراف از تلاش برای اتحاد جمهوری خواهان، پیوستن به جریان طرفدار بازگشت سلطنت، و تقویت رهبری سیاسی موروثی است.