جنبش چپ ايران

03.06.95 | فرخ نگهدار


سخن‏رانى در SOAS به دعوت انجمن پژوهشگران ايران
تحولات و آينده آن در آستانه سال ۲۰۰۰


فرخ نگهدار
فوريه ۹۵

سرانجام، و پس از مدت‏ها انتظار، به همت انجمن پژوهشگران ايران، نمايندگانى از جريان‏هاى سياسى عمده ايران در چهار گروه متشكل از فعالان مذهبى، فعالان چپ، طرفداران سلطنت و هواداران نهضت ملى، زير يك سقف گرد آمده‏اند تا آينده خويش و ميهن مشترك را با مردم در ميان نهند. سخن از آستانه سال دو هزار است. اين به يك تعبير برنامه‏اى ۵ساله را و به تعبيرى ديگر چشم‏انداز ايران در هزاره‏اى ديگر را به اذهان تبادر مى‏دهد. بدين لحاظ در اين فرصت هم مجال گفتگو حول مسايل روز است و هم جاى اشارتى به آرزوهاى دور.
اما قبل از شروع سخن چه به جاست كه از ابتكار انجمن پژوهشگران و به ويژه آقاى دكتر لاجوردى و نيز از مسئولان دانشگاه لندن كه زحمت تدارك اين جلسات را عهده‏دار بوده‏اند تشكر كنم.
تا آن جا كه حافظه يارى مى‏دهد اين نخستين بار است كه صاحب‏نظران و فعالان سياسى ايران در طيفى به اين وسعت گرد آمده‏اند تا چاره خويش را براى فردا در ميان نهند. به اين رويداد جز گشايشى در كار پيكار براى اشاعه دموكراسى نامى ديگر نتوان نهاد چرا كه تجربه بهمن آموخت كه فقط چون فرشته سخن بدر آيد ديو استبداد برون رود و نه بالعكس.
وقتى من ليست دعوت‏شدگان را ديدم متوجه شدم بر اساس معروفيتى كه حاصل شده كه از طيف هواداران استقرار مجدد نظام سلطنت هم از كسانى كه به راه و روش گذشته خود معتقد مانده‏اند دعوت شده و هم از كسانى كه امروز ديگر آن راه و روش را نمى‏پسندند. از طيف چپ هم، جز از راه كارگر و يا اتحاد فدائيان، همه حضور دارند. اما فكر ديگرى در كشور ما هست كه تنها روحانيون شيعه را شايسته حكومت مى‏داند. مجاهدين نيز غايب‏اند. مناسب بود هر گاه حضار محترم از تصميم و واكنش مقابل مطلع مى‏شدند. شايد هم پاسخ به اين سوال - و به طور كلى وسعت دامنه طيفى كه مى‏بايد به گفتگو فرإ خوانده شوند - خود از اركان مباحثات در اين روزهاست. من خود چنين خواهم كرد.
در اين فرصت ابتدا نگاهى خواهم داشت به متد تعريف و گروه‏بندى نيروهاى سياسى ايران، سپس خواهم پرداخت به تعريف ماهيت جنبش چپ، ويژگى‏ها و اهداف آن. در بخش ديگر به بحث پيرامون استراتژى و تاكتيك تأمين دموكراسى در ايران خواهم پرداخت.

۱- در باره هويت و ماهيت جنبش چپ

سنت نهضت چپ در تعريف خود و ديگران آن بوده كه بر تحليل طبقاتى متكى شود. اما تا آنجا كه به شرايط مشخص ايران و نيز حد دانش من باز مى‏گردد تصورم اين نيست كه تكيه بر تحليل طبقاتى براى شناخت و تعريف نيروهاى سياسى روشى كارساز باشد. اين ترديد از آنجا ناشى نمى‏شود كه در ايران طبقات اجتماعى مختلف وجود ندارند و يا نيروهاى سياسى از آن‏ها تاثيرپذير نيستند.
ماركسيسم به جامعه‏شناسى و علم سياست كمك كرده است كه جنبش‏هاى سياسى با بار طبقاتى و سمت‏گيرى اجتماعى آن‏ها در نظر گرفته شوند اما از آنجا كه با تعريف طبقاتى در تاثير اين بار اغراق و تلاش اصلى اين مى‏شود كه حزبى خود را به راى خويش نماينده طبقه‏اى معين تعريف كند، به ويژه آنجا كه حزب و طبقه يكى گرفته مى‏شوند، بايد گفت كه اين احكام هم دور شدن از واقعيت‏ها و هم دور شدن از مصالح اجتماعى را در بردارد.
جريان‏هاى سياسى محصول روندهاى تاريخى‏اند. حزب سياسى خلق‏الساعه دروغ است. نه توطئه داخلى و نه سركوب حكومتى قادر به انحلال جريان‏هاى سياسى تاريخا شكل گرفته نيستند. مردم در تشخيص هويت هر نيرو يا هر حزب قبل از همه بر شناخت تاريخى تكيه مى‏كنند. هويت تاريخى وجه عينى و بسيار پايدار هويت هر جريان سياسى است. هويت تاريخى در عين حال همه پذيرترين وجه تقسيم‏بندى نيروهاست.
دو سال پيش در مقاله‏اى كه در توضيح همين فكر نوشته شده بود، من نيروهاى سياسى كشور را در چهار جريان عمده سلطنت‏طلبان، چپ‏ها، مليون و مذهبيون تقسيم كردم. حقايق تاريخى حاكى از دوام‏پذيرى اين تقسيم‏بندى است و اهميت كنفرانس‏هاى حاضر نيز از نظر من قبل از همه اين است كه سيماىى در راستاى واقعيت از جامعه سياسى ايران را ارائه داده است. مى‏گويم در راستاى واقعيت، تا تفاوت‏ها پنهان نماند: در نام‏گزارى‏ها در اين كنفرانس‏ها از عنوان ‌«سلطنت مشروطه و آينده آن‌» سخن رفته است. حال آنكه صحيح‏تر آن بود كه از ‌«نظام سلطنت‌» نامبرده مى‏شد. زيرا اگر بخواهيم در تاريخ ايران جريانى واقعا مشروطه‏خواه را جستجو كنيم جبهه ملى ايران و از رفرم‏هاى ۴۲تا انقلاب جبهه ملى و نهضت آزادى چنين بوده‏اند. اين هويت آنان با انقلاب به پايان رسيد. آنان بلااستثناء مخالف بازگشت سلطنت‏اند.
شعار ‌«شاه بايد سلطنت كند نه حكومت‌» تا قبل از سرنگونى سلطنت شعار هيچ كدام از كسانى نبوده است كه امروز بازگشت سلطنت را مطرح مى‏كنند. تنها كسى كه تا حدى نظر بدين سو داشت و به همين علت نيز مغضوب شد، مرحوم على امينى بود. فقط با انقلاب بهمن بين نيروهاى رژيم سابق شكاف افتاد: آن‏ها اگر چه هر دو خواهان احياى سلطنت هستند، اما يكى بازگشت سلطنت را طلب مى‏كند چون فكر مى‏كند اين كار بيشترين امكانات را براى احياى همان قدرت و عظمت فراهم مى‏كند، ديگرى تصور مى‏كند احياى سلطنت مى‏تواند بيشترين امكانات را براى احياى دموكراسى در ايران فراهم كند. تقليل نام هواداران احياى نظام سلطنت به نام هواداران تاسيس سلطنت مشروطه از نظر من كارى است كه هم پى‏گيرى هويت تاريخى را دشوار مى‏كند و هم تصور سياسى يك‏سويه‏اى از نيروهاى آن را دامن مى‏زند. اين كار بدان مى‏ماند كه در كنفرانس حاضر نيز به جاى عنوان ‌«چپ و آينده آن‌» مى‏نوشتيم ‌«چپ دموكراتيك و ايران ...».
تا چند سال پيش چپ ايران در كليت خود خواهان كسب قدرت حكومتى توسط حزب طبقه كارگر و حفظ آن از طريق اعمال زور بوده است. شايد مرحوم خليل ملكى نام‏دارترين كسى باشد كه سال‏ها قبل‏تر افكار ديگرى را طرح كرد و به همان دليل از بستر اصلى جريان رانده شد. اما امروز شكاف در جنبش چپ انكارناپذير است.
با اين وجود چپ انقلابى ما را به عنوان چپ نمى‏پذيرد و آن را عموما ‌«جزو ليبرال‏ها‌» تحليل مى‏كند. اين تصور همان قدر راست است كه تصور كسانى كه ديگر رضا پهلوى را سلطنت‏طلب نمى‏دانند. ترديد نيست كه تحولات در جنبش چپ ايران زمينه‏هاى نزديكى با نهضت ملى - ليبرالى را مساعدتر ساخته است، اما اين بدان معنا نيست كه در چپ ايران جناح‏بندى وجود ندارد.
ركن ديگر جامعه سياسى ايران يعنى ‌«نهضت اسلامى‌» در كنفرانس حاضر تحت عنوان ‌«مذهب و آينده آن‌» مورد بررسى قرار مى‏گيرد. احتمالا مصلحت در اين تشخيص داده شده است كه چنين نوشته شود، والا راست اين است كه همه بحث‏ها در اين جا نه صرفا بحث مذهب و آينده آن، بلكه پيرامون حكومت مذهبى و اسلام به مثابه يك نهضت سياسى است.
نهضت اسلامى، اگر تاريخى تعريف شود، با شعار مشروعه در دوره مشروطه پا به عرصه پيكار سياسى گذاشته و خواست تاريخى آن استقرار ولايت خود بوده است. روى‏داد مسجد گوهرشاد، عمليات فدائيان اسلام، واقعه ۱۵خرداد و اعمال مشابه به نام آن ثبت است. نهضت اسلامى بدون روحانيون مثل نهضت چپ منهاى روشن‏فكران است. تشكل سياسى مانند نهضت آزادى پاره‏اى از نهضت ملى - ليبرالى است و نه نهضت روحانيت. ملاحظه مجاهدين به عنوان شاخه‏اى از نهضت اسلامى نيز قطعا اشتباه است.
تذكر من از آن رو نيز هست كه اين تصور پيش نيايد كه شركت‏كنندگان در بخش مذهب در اين كنفرانس همان نهضت تاريخا شكل‏گرفته از شيخ فضل‏الله تا خمينى و تا امروز را نمايندگى مى‏كنند و يا اين كه آن‏ها ‌«جناح غير حاكم‌» نهضت اسلامى ايران‏اند. نهضت اسلامى جناح غيرحاكم ندارد.
شكاف در نهضت اسلامى بر سر شيوه تلفيق منافع مذهب (روحانيت) با مصالح و نيازهاى حكومت كردن است: يك گرايش شرط دوام حكومت را در منطبق نمودن واقعيت‏ها بر خواسته‏هاى خود مى‏بيند و گرايش ديگر دوام حكومت را در منطبق نمودن خواسته‏ها بر واقعيت‏ها تلقى مى‏كند.
بدين سان تاريخ معاصر ايران با چهار نيروى عمده سياسى يعنى نهضت چپ، نهضت ملى، طرفداران احياى نظام سلطنت و طرفداران حفظ نظام ولايت يا نهضت روحانيت مواجه است. آينده ايران نيز قطعا از اراده و عمل همين چهار نيرو و كيفيت شكاف‏هاى درون هر يك تاثير مى‏پذيرد.
بيان هويت تاريخى يا وجه عينى هويت براى تدوين يك مشى سياسى كافى نيست. وجه ذهنى هويت اين نيروها يعنى، اصول عقايد، اهداف سياسى و وجوه رفتارى هر نيروى سياسى و نيز موقعيت عينى و توان مادى آنان بايد تعريف و شناخته شود. اما تا وقتى سياست هنوز سياست است، به يقين بايد گفت امكان ندارد كه اصول عقايد، اهداف سياسى و وجوه رفتارى همه نيروهاى سياسى كشور طورى تعريف شود كه مورد توافق همگانى قرار گيرد. بيان ماهيت ديگران از جانب منِ نوعى نه يك كار آكادميك، كه يك تصميم سياسى است در خدمت اهداف معين.
از آن جا كه انتخاب من و لذا فكر و تلاش من اين است كه ايران در راستاى دموكراسى قرار گيرد، طبعا تعاريف و توصيفاتى از ديگران را نخواهم پذيرفت كه اعتماد به امكان گفتگو و استقرار مناسبات حقوقى دموكراتيك ميان اركان جامعه سياسى كشور را از ميان مى‏برند.
‌«سازمان مجاهدين خلق، سازمانى شبه‏نظامى است كه بر اساس يك ايدئولوژى توتاليتر شكل گرفته است. تروريسم كه شكل اصلى مبارزه اين سازمان پيش از انقلاب بود، پس از سى‏ام خرداد ۱۳۶۰ابعاد گسترده‏ترى مى‏يابد. ... مردم ايران كه به سعادت خود مى‏انديشند، در دام تبليغات اغواكننده اين گونه سازمان‏هاى خودكامه نخواهند افتاد».
اين تعريف سه سازمان سياسى معتبر كشور ما، جمهورى‏خواهان ملى، نهضت مقاومت ملى و حزب دموكراتيك مردم ايران است كه اخيرا در آغاز و پايان بيانيه‏اى مشترك انتشار يافته و بعدا مورد تاييد رسمى سازمان مشروطه‏خواهان ايران نيز قرار گرفته است. چندى قبل از آن وزارت خارجه آمريكا اعلام و كيهان لندن نيز آن را تيتر درشت كرده بود كه ‌«سازمان مجاهدين و رژيم جمهورى اسلامى هر دو تروريست هستند».
تا آن جا كه من مطلع شده‏ام نظر مسئولين سازمان ما به درستى اين بوده است كه اين موضع‏گيرى تند است و بايد نخستين بيانيه مشترك به اوضاع سياسى كشور و سياست‏هاى حاكم بپردازد و در مورد مجاهدين بايد با ارسال نامه‏اى مشترك براى آن‏ها، آنان دعوت به گفتگو شوند. لذا آن‏ها از امضاى متن اجتناب كرده‏اند.
تعريف يك نيرو به عنوان يك سازمان تروريستى خودكامه به روشنى گوياى انتخاب يك مشى و هدف روشن سياسى در قبال آن است. اگر دعوت به گفتگو و اعمال فشار در اين راستا هدف عمده تلقى مى‏شد، آن گاه قطعا اين تعريف در معرفى آنان برگزيده نمى‏شد. مرحوم قاسملو زمانى گفته بود كومله در گفتگوى صلح با ما جدى نيست، چون آن‏ها ما را بورژوازى و بورژوازى را ضد انقلاب تعريف مى‏كنند. مجاهدين همه نيروهاى سياسى ايران كه رهبرى رهبر آنان را نمى‏پذيرند يا خائن و يا زائده رژيم خمينى تعريف مى‏كنند. اين تعاريف هدفش گشايش باب گفتگو با ديگران و استقرار مناسبات دموكراتيك با آنان نيست. هدفش براندازى است.
من به مثابه يك فعال چپ طبعا نمى‏توانم از ديگران بخواهم كه ديگران را چه تعريف كنند. چرا كه اين تعاريف تابع اهداف سياسى خود آن‏هاست. فقط مى‏خواهم يادآور شوم كه ميان تعاريف و اهداف سياسى هم‏خوانى و وحدتى قابل تاكيد وجود دارد.
حال به اهدافى مى‏پردازم كه آن‏ها را شايسته چپ مى‏دانم.
در بيان تئوريك چپ ايران سال‏ها خود را جزئى از جنبشى همگانى با خصلت ضدامپرياليستى دموكراتيك، يا ملى و دموكراتيك دانسته و آن را مضمون يك مرحله انقلاب قلمداد كرده، كه بعدا و يا در روند بايد به جنبشى و يا به انقلابى سوسياليستى فرا رويد.
امروز من ماهيت چپى كه خود را عضو آن مى‏دانم ديگر ضدامپرياليستى تعريف نمى‏كنم. لزومى نيز نمى‏بينم آن را استقلال‏طلب و ملى تعريف كنم. تاسيس جنبش براى تحقق اهداف تحقق‏يافته بى‏معناست. ايران هيچ‏گاه فاقد حاكميت ملى و غيرمستقل نبوده است. خواسته مصدق كه تامين عدالت بيش‏تر در مناسبات ايران و غرب بود، هم‏چنان امروز به قوت خود باقى است. اما تامين عدالت بيش‏تر در مناسبات ايران و غرب امروز نه از طريق تشديد تضاد بين ايران و غرب، كه از طريق هم‏بستگى جنوب و هم‏كارى با شمال و چاره‏جوىى‏هاى مشترك امكان‏پذير است و تامين آن هم‏بستگى و هم‏كارى نه خصلتى ملى، كه عميقا انترناسيوناليستى دارد. ملى‏گرايان ايران نيز اگر در تعريف خود تجديد نظر نكنند، به پيشينه خود پشت خواهند كرد. بسيج ايرانيان عليه غرب و يا همسايگان يك فكر ترقى‏خواه نيست.
فكر تجددطلبى، مبارزه با واپس‏گراىى كه از تعريف ماهيت چپ براى دو سه دهه حذف شد، اكنون مجددا جاى‏گاه خود را باز مى‏يابد. فراموش نكنيم كه ماهيت اجتماعيون عاميون، ۵۳نفر و حزب توده ايران در دهه ۲۰در ذهن مردم قبل از آن كه با تمايل ضدامپرياليستى آنان توضيح داده شود، با تمايل ضدارتجاعى، تجددطلبانه و ضداستبدادى توضيح داده مى‏شد. به اعتقاد من نخستين و نيز پايه‏اى‏ترين انتخاب چپ، انتخاب نو در برابر كهنه، انتخاب پيش‏رفت در برابر رجعت و ركود است. امروز در كشور ما از معمارى و شهرسازى گرفته، تا زبان و زبان‏شناسى، تا پزشكى و شعر و فيلم، تا رژيم قضاىى و مد و طرز نشستن و عادات روزانه و غيره و غيره، همه و همه عرصه‏هاى پيكار فكر تجددخواه با فكر گذشته گراست و در اين پيكار چپ‏ها، مليون و سلطنت‏طلبان همه در نقطه نقطه ايران رو در روى سنت‏گرايان حاكم به مقاومتى سنگين برخاسته‏اند.
در مورد تعريف ماهيت جنبش چپ به مثابه جنبش دموكراتيك بايد گفت اين مفهوم چه به عنوان طرفدارى از آزادى سياسى و چه به عنوان جنبشى كه خواست‏ها و منافع اكثريت، يعنى توده مردم را برجسته مى‏كند، تعريفى است كه با انتخاب توده روشن‏فكران ايران و با تلاش تاريخى آنان انطباق دارد و به همين دلايل موضوع انتخاب من نيز هست. جنبش چپ و نيز نهضت ملى ايران در بردن انديشه دموكراسى به كشور، در ترويج ايده آزادى، در افشاى استبداد، در طول تاريخ معاصر ايران نقشى اصلى را داشته‏اند. تركيب شعرا، نويسندگان، فيلم‏سازان، نقاشان و ديگر هنرمندان، روزنامه‏نويسان و انديشمندان بهترين نشان اين نقش است.
خواسته عدالت اجتماعى، چه از طريق انجام اصلاحات و تحولات و سياست‏گذاريهاى اقتصادى و اجتماعى به سود كارگران و دهقانان و ديگر زحمت‏كشان و چه از طريق يك انقلاب اجتماعى همواره يك مطالبه جدى چپ بوده است. تا قبل از فروپاشى شوروى چپ ايران عموما نظام سوسياليستى را الگوى كامل اصلاحات و تحولات و سياست‏گذاريهاى فوق تلقى كرده و آن را نظامى مبتنى بر مالكيت اجتماعى (دولتى و تعاونى) تعريف مى‏كرده است. اما خواسته من و بسيارى از فعالان جنبش چپ ديگر تحقق انقلاب اجتماعى به معناى استقرار نظام مبتنى بر مالكيت دولتى و تعاونى بر وسايل توليد نيست.
سه سال پيش وقتى اين جمع‏بندى در ذهنم قطعى شد، اعلام كردم ‌«من يك رفرميست هستم‌» زيرا تئورى ساختن نظام آلترناتيو بر پايه مالكيت دولتى و تعاونى شكست خورده و هيچ تئورى ديگرى نيز جاى‏گزين آن نيست. لذا طرفدارى از انقلاب اجتماعى عملا موضوعيت خود را از دست داده و اين به معناى آن است كه اين بار شعار عدالت اجتماعى را بايد صرفا از طريق اصلاحات مشخصى پى گرفت كه روندهاى توزيع و بازتوزيع و اختصاص منابع و امكانات را در جهت مهار و كاهش نابرابرى طبقاتى تحت تاثير قرار مى‏دهد.
بسيارى از چپ‏هاى ايران از قديم اصرار داشته‏اند كه بر پاى‏بندى خود بر حقوق اقليت‏هاى ملى تا سرحد جداىى تاكيد ورزند. در تعريف چپ ايران من بر اين خواسته متكى نشدم صرفا به اين دليل كه در هيچ كجاى كشور هيچ نيروىى وجود ندارد كه خواهان جداىى باشد، اما بسيارند كسانى كه به علت اعتراض به ستم ملى به دروغ به جداسرى متهم شده‏اند. در چنين وضعيتى افشاى اين دروغ به مراتب اهميتى بيش‏تر از تاكيد بر حقى دارد كه كسى طالب آن نيست. در ايران ما معرفى خود تحت عنوان حامى تماميت ارضى و مخالف جداىى‏طلبان يك فريب‏كارى و معرفى خود تحت عنوان حامى جداىى‏طلبان و مخالف تماميت ارضى نمودى از يك فريب‏خوردگى است.
بدين ترتيب من سه خواسته عمده يعنى تجددطلبى، دموكراسى و عدالت را در ترسيم سيماى چپ برجسته مى‏بينم يا بهتر بگويم مى‏كوشم برجسته ببينم. اين چهره خطوط ديگرى نيز دارد. هم‏چون دفاع از صلح و امنيت ملى و بين‏المللى، پاس‏دارى از محيط زيست، نفى خشونت در تمامى اشكال آن و به ويژه در وضع فعلى دفاع از حقوق و مبارزه زنان.
آن چه بايد در ترسيم سيماى چپ راه‏نماى عمل قرار گيرد، علاقه به مرزبندى با سلطنت‏طلبان، مذهبيون و مليون نبوده است. برخى از آنان به من مى‏گويند آن چه را كه شما براى چپ برگزيده‏ايد، ما براى خود برگزيده‏ايم. پس تفاوت ما و شما در چيست؟ چپ انقلابى نيز مى‏گويد آن چه تو براى خود برگزيده‏اى، چيزى نيست جز انحلال خود در حزبى ليبرالى. چپ بايد با نفى سرمايه‏دارى و ارائه نظام آلترناتيو يعنى سوسياليسم تعريف شود. آن چه را كه من در تعريف چپ بر آن تكيه مى‏كنم نه به انگيزه تفكيك از ديگران كه به هواى تحقق خود به معناى انسان - در شرايط مشخص، يعنى در ايران آستانه سال - ۲۰۰۰است. اين كه انتخاب من و ديگرى، يا ديگران، شبيه درآيند، نه تنها مرا به انتخاب آرزوىى ديگر جز آرزوى انسان نبايد سوق دهد، بلكه مايه خشنودى است. چه چيز لذت‏بخش‏تر از اين خبر كه آن چه تو برمى‏گزينى طرفدار بسيار دارد. به علاوه بسيار بعيد است كه تغييرات در ديدگاه‏ها و سياست‏ها، دو جنبش تاريخى را يكى كند. من هيچ نمونه‏اى سراغ ندارم.
در مورد استقرار فرماسيون سوسياليستى به جاى سرمايه‏دارى تا وقتى چپ تئورى روشن و موفقى كه معناى اين كار را توضيح دهد در دست نداشته باشد، اين درست نيست كه بخواهد خود را بر اساس آن تعريف كند. در اين جا منظور من از سوسياليسم استقرار نظامى مبتنى بر مالكيت دولتى و دولت تك حزبى است و نه يك رشته ارزش‏هاى اجتماعى مثل آزادى و عدالت و پيش‏رفت و صلح و غيره. در اين جا منظور از سوسياليسم تاكيدى كلى بر مسئوليت اجتماع در قبال سرنوشت فرد - در مقابل فردگراىى سرمايه‏دارى - هم نيست. وگرنه مناسب و دقيق خواهد بود هر گاه جنبش چپ به اعتبار ارزش‏هاى جامعه‏گرايانه مورد تاييدش و نيز به خاطر تاكيدش بر سهم جامعه در قبال سرنوشت فرد، خود را جنبشى سوسياليستى، يعنى جامعه‏گرا تعريف كند.
در بحثى كه تا اين جا داشته‏ام وجه عينى هويت جنبش چپ را به استناد موجوديت تاريخى آن تعريف كرده و وجه ذهنى هويت و به بيان ديگر ماهيت چپ را به استناد مطالبات اساسى آن توضيح دادم. در باره چپ و آينده آن لزوما چگونگى مناسبات اين جنبش در چارچوب تشكل سياسى خود و نيز چشم‏انداز وحدت نيروهاى آن را نيز در برمى‏گيرد. اما اين مسايل كه عمدتا به نيروى چپ مربوط مى‏شود را به فرصتى ديگر موكول و به استراتژى و تاكتيك تأمين دموكراسى در ايران مى‏پردازم كه نه فقط جنبش چپ كه همه طيف وسيع مخالفان وضع موجود كشور را در بر مى‏گيرد:

۲- استراتژى و تاكتيك تأمين دموكراسى در ايران

اكنون خوشبختانه نه تنها همه نيروهاى اپوزيسيون، جز گروهى قابل، هدف عاجل خود را استقرار و گسترش دموكراسى در كشور قرار داده‏اند، بلكه از تعبير و تفسير معناى آن نيز عمدتا برگزارى انتخاب آزاد در شرايط آزادى فعاليت احزاب سياسى و مطبوعات درك و طلب مى‏شود. اين همسوئى بسيار ارزشمند است. در عين حال گر چه تجربه ۱۵ساله اخير اميد همگان نسبت به اصلاح هىأت حاكمه كنونى را بر باد داده، اما هنوز هيچ باور عمومى پديد نيامده است كه كدام نيروها و چگونه بايد دموكراسى را در ايران مستقر سازند. سلطنت‏طلبان آقاى رضا پهلوى را نامزد پادشاهى كرده و در فكر احياى نظام سلطنت هستند. يك شوراى ملى مقاومت هم داريم به رهبرى آقاى رجوى و رياست جمهورى خانم رجوى كه مى‏گويد توسط ارتشى كه در عراق درست كرده‏اند مى‏خواهند حكومت را بياندازند و خود قدرت را براى ۶ماه به دست گيرند و بعدا دموكراسى را حاكم كنند. سازمان ما و طيف وسيعى از نيروهاى ملى، دموكراتيك و چپ در داخل و خارج كشور نه بازگشت سلطنت را قبول دارند، نه آلترناتيو مجاهدين و نه رژيم حاكم را و در صدد آن هستند كه بدون اين سه نيرو يك آلترناتيو ديگر تشكيل دهند كه يك جمهورى پارلمانى را جايگزين رژيم موجود كنند.
بسيارى در ايران ضمن اوج تنفر از آن‏ها كه حاكم‏اند، مى‏گويند اگر اين رژيم فرو بريزد هيچ معلوم نيست چه بلاىى سر ايران و مردم آن بيايد. به علاوه اين نيز به يك باور همگانى - حتى به شمول حاميان رژيم - تبديل شده كه اوضاع آشفته و دردناك فعلى، سال‏هاى زيادى را دوام‏پذير نيست اين اوضاع به ناگزير تغيير خواهد كرد.
در ايران نيروى مدعى حكومت با چهار راه حل متفاوت وجود دارد. هيچ كدام از اين چهار نيرو صلاحيت ديگرى را نه تنها براى حكومت كردن قبول ندارد، بلكه عميقا در اين تشويش است كه هر گاه هر يك از سه جريان ديگر قدرت بگيرد سهم او و ديگران چيزى جز سركوب نيست. لذا منطقا و عملا استراتژى هر سه نيروىى كه در قدرت نيستند واحد است. تمام سعى آن‏ها اين است كه دو نيروى ديگر را منزوى، مردم را به سوى خود جلب، رژيم را سرنگون و نظام سياسى مورد نظر خود - و در مواردى هم افراد مورد نظر - را حاكم كنند. در پياده كردن اين استراتژى مجاهدين بسيار صريح‏تر از ديگران عمل مى‏كنند. چپ انقلابى ايران نيز كه در اين اواخر قدرى از پراكندگى خارج شده نقشه روشنى دارد. اين نيرو علاوه بر سلطنت‏طلبان و مجاهدين، مى‏خواهد نيروى نهضت ملى و حتى نيروى چپ دموكراتيك ايران را نيز منزوى، مردم را به سوى خود جلب، حكومت را سرنگون و نظام مورد نظر خود را به حكومت برساند. بخشى از حاميان بازگشت نظام سلطنت نيز در همين راستا عمل مى‏كنند.
چه چپ‏ها و چه ساير نيروها اگر بخواهند مشى منزوى كردن مخالفان، جلب مردم، برافكندن حكومت و پى افكندن نظام مورد نظر خود را پياده كنند هر چه قدر كه در اين مشى مصرتر باشند به همان اندازه خود را در بين سايرين و در بين مردم بيش‏تر منزوى خواهند كرد. .وضعيت تلخ مجاهدين خلق، كه از همه در پياده كردن اين مشى پى‏گيرتر بوده‏اند، پيش روى ماست. افراط چپ‏هاى افراطى و برخى شاه‏پرستان در اين مسير آنان را چنان منزوى كرده است كه حتى يادآورى نام آنان براى حجت نيز ملال‏آور شده است. مناسبات حاكم ميان جناح‏هاى اپوزيسيون يك عامل عمده عدم تواناىى آنان در جلب اعتماد مردمى است كه از اين رژيم عميقا نفرت دارند.
آن‏ها كه خود را واردتر مى‏دانند شايد فكر كنند به وسايلى جز مردم، مثلا حمايت آمريكا و يا به قوه قهر، به قدرت برسند. وقتى اخيرا آمريكاييان مجاهدين را جواب كردند آنان گفتند: علت سعايت بدخواهان بوده است. اعلاميه مشترك سه سازمان عليه مجاهدين پس از موضع‏گيرى آمريكاييان نيز در نظر آنان اعلام موجوديتى دانسته شده براى جايگزينى.
مقصود اين كه نه فقط حق و توان جلب مردم عليه رقبا در انحصار هيچ كس نيست، بلكه ساير وسايل نيز به همين گونه‏اند و من همه آن‏ها را زيان‏بار مى‏دانم.
در اين اوضاع هر استراتژى سياسى كه چه در برخورد با مردم، چه در رابطه با دولت‏هاى ديگر و چه در دسته‏بندى يا اتحاد بين خود و چه رودرروىى با مخالفان سياسى را مطلق كند و اهميت ضرورت توافق با آنان را در زمينه روش تاسيس حكومت آينده به فراموشى سپارد، معنايش اين است كه مى‏خواهد پس از انحصار قدرت در دست خود مخالفان سياسى را به همان قتلگاهى برد كه شاه و خمينى بردند.
صريح بگويم در اين اوضاعى كه كشور ما و پيرامون آن را در بر گرفته است هر نيروى مخالف رژيم فعلى كه بخواهد نيروهاى ديگر را منزوى كند و چه با تظاهرات مردم، چه با پشتيبانى آمريكا و عراق و يا با كودتاى نظامى خود به تنهاىى اين حكومت را براندازد و قدرت را به دست گيرد قطعا اگر سفاك‏تر از اين‏ها نباشد، دلرحم‏تر نخواهد بود. تجربه قبلى هم همين را مى‏گويد.
اگر امروز كه هنوز تيغ در دست هيچ كدام از احزاب اپوزيسيون نيست، اين يا آن حزب سياسى حاضر نشود با ديگران بر سر اصول ناظر بر روابط فى‏مابين، در مورد حقوقى كه براى ساير مدعيان حكومت قائل است با آن‏ها به توافق برسد. چگونه مى‏توان انتظار داشت كه زمانى كه تيغ به دستش افتاد به شيوه‏اى ديگر عمل كند؟
خوشبختانه در سال‏هاى اخير طيف وسيعى از نيروهاى اپوزيسيون به شعار انتخابات آزاد روى آورده‏اند. اين را بايد به فال نيك گرفت. سازمان ما به تاكيد اعلام مى‏كند كه انتخابات وقتى آزاد است كه همه احزاب و شخصيت‏هاى سياسى اعم از جمهورى‏خواه و يا غير آن در آن حق شركت داشته باشند و هيچ كس حذف نشود. اما سازمان ما مثل ديگر متحدينش، هنوز اعلام نكرده است كه سعى‏اش در برگزارى انتخابات آزاد توسط كدام نيروهاست.
اگر ما حاضر نيستيم براى تأمين شرايط برگزارى انتخابات آزاد و تشكيل ارگان آن با مخالفان توافق و اشتراك مساعى كنيم، اما تعهد كنيم اگر به قدرت برسيم اجازه مى‏دهيم آن‏ها حتى به حكومت انتخاب شوند، در اين صورت معلوم نيست كه پس از اين اصرار در انحصار تحمل مصائب كسب قدرت براى چيست؟ مگر مسلم نيست كه مشاركت ديگران راه را هموارتر و اعتماد به تعهدات را استوارتر مى‏كند؟
استراتژى سياسى نيروهاى اپوزيسيون را مى‏توان چنين تقسيم‏بندى كرد: نخستين استراتژى غلبه دادن جناح‏هاى كمتر مستبد در حكومت است. اين استراتژى بى‏پايه است زيرا طى ۱۰سال اخير روند عكس جريان داشته و هر دم مستبدترها حاكم‏تر شده‏اند. دومين استراتژى منزوى كردن ديگر نيروهاى اپوزيسيون، سرنگونى رژيم و كسب انحصارى قدرت است. اين كار تكرار تلخ تجربه بهمن و در دستور كار مجاهدين است. سومين استراتژى جلب جناحى ديگر از اپوزيسيون، انزواى بقيه، كسب قدرت و تشكيل يك دولت ائتلافى است. يك نمونه اين استراتژى اتحاد چپ دموكراتيك با نيروهاى ملى، منزوى كردن مجاهدين و سلطنت‏طلبان، برانداختن رژيم و تاسيس جمهورى پارلمانى است. استراتژى چهارم اتحاد همه نيروهاى اپوزيسيون، براندازى رژيم، برگزارى رفراندوم و تاسيس رژيم تازه بر اساس نتايج آن است. و بالاخره استراتژى پنجم تجمع همه نيروهاى سياسى كشور - و در مرحله اول اپوزيسيون - در يك مجمع توافق همگانى، برگزارى رفراندوم توسط آن و تاسيس نظام تازه حكومتى.
انتخاب استراتژى تابع هدف است و اگر هدف ما تأمين و تضمين دموكراسى به معناى حق مراجعه همه نيروهاى سياسى كشور به مردم براى انتخاب شدن است، چرا اين حق با مشاركت خود آن نيروها تأمين نشود؟
اگر هدف جلب مردم تأمين دموكراسى براى همه است چرا اين مراجعه همگانى نباشد؟ اگر هدف از مراجعه به آمريكا و ساير دول غرب جلب حمايت آن‏ها براى تأمين دموكراسى براى همه است چرا اين مراجعه همگانى نباشد؟
هر استراتژى سياسى كه بخواهد اين يا آن نيروى سياسى كشور را، به دليل سياستش، به دليل ماهيتش، به دليل سوابقش و يا به هر دليل ديگر از حق مراجعه به مردم جهت انتخاب خود محروم كند هر استراتژى سياسى كه بخواهد ابتدا مخالفان را منزوى و فقط وقتى به قدرت رسيد حق شركت در انتخابات را به آنان بخشد يك استراتژى سياسى است كه هدف آن قدرت است نه دموكراسى.
اگر هدف استراتژيك ما تأمين دموكراسى براى همه نيروهاى سياسى كشور با مشاركت خود آنان است، پس هدف تاكتيكى مقدم گشايش باب گفتگو و مناسبات ميان همه نيروهاى اپوزيسيون قطع نظر از ماهيت عقايد و سوابق آن‏هاست. اين تاكتيك لزوما بايد طنش و وجه مبارزه و رودرروىى طيف وسيع نيروهاى مخالف رژيم را تحت تاثير قرار دهد.بدين معنا كه تبليغ برنامه سلطنت و جمهورى، اسلام و سوسياليسم و غيره بايد با توجه به نياز جامعه ما، با توجه هدف تاكتيكى مقدم كه بسط مناسبات ميان نيروهاى اپوزيسيون است پى‏گيرى شود. مثلا بسيار مفيد خواهد بود كه اين تبليغ در غالب مباحثه رو در رو صورت گيرد. آغاز گفتگوى رو در رو با مخالفان سياسى خود به ما خواهد آموخت كه كدام مواضع و اقدامات صحيح و كدام زيان‏بارند.
تاكتيك بسط مناسبات با ساير نيروهاى اپوزيسيون بايد فراگير باشد به هيچ وجه نبايد به فكرى تن داد كه مثلا در جستجوى گشايش باب مناسبات ميان چپ‏ها و سلطنت‏طلبان براى منفرد كردن مجاهدين و يا بالعكس است. بسط يك جانبه مناسبات معنايش تعميق عدم اعتماد در جانب ديگر است . هر ايرانى امروز بايد از خود بپرسد آيا در صف اپوزيسيون نيروىى هست كه شايسته آشتى ملى نباشد؟ امروز بايد همه فشارها را متوجه آن كسى كرد كه در پاسخ به اين سوال مى‏گويد: ‌«آرى هست«.
تاكتيك بسط مناسبات و گفتگوها بايد برقرارى رابطه بين نيروهاى اپوزيسيون داخل و خارج كشور را در مركز توجه قرار دهد. با درگذشت شخصيت مبارز و آزادى‏خواه مهندس مهدى بازرگان برخى از مطبوعات معتبر و رهبران اپوزيسيون در خارج طورى صحبت كردند كه گويا اشتباه بود كه از ايران نبريد و به خارج نيامد. اين فكر بچه‏گانه است كه مخالفان رژيم وقتى به خارج بيايند واقعا مخالف و مؤثر خواهند بود. اين فكر نادرست است كه حكومت فعلى مى‏تواند همه نيروهاى مخالف خود در ايران را سركوب و خاموش و بى‏تاثير نگاه دارد. چنين افكارى مانع ارتباط مخالفان در داخل و خارج است. جريان‏هاى مخالف داخل و خارج هيچ كدام در وضع فعلى هر يك به تنهاىى قطعا قادر به پى‏گيرى همه كارها نخواهند شد. از نظر من مناسبات با رهبران سلطنت‏طلبان و مجاهدين البته حائز اهميت است. اما آن چه حائز اولويت و اهميت بيش‏تر است برقرارى و بسط مناسبات با رهبران فعال در ايران و برطرف كردن موانعى است كه بر سر اين راه وجود دارد. اساس مناسبات ما با آن‏ها در اين اوضاع بايد بر پايه پشتيبانى ما از آنان استوار شود. و نه بالعكس.
مراجعه به دولت‏هاى خارجى براى جلب حمايت آنان از استراتژى استقرار دموكراسى در ايران مقدم بر مراجعه به ساير نيروهاى ايرانى نيست. مراجعه به دولت‏ها بايد به نمايندگى از ايران باشد، يعنى همه نيروهاى اپوزيسيون را نمايندگى كند. لذا تاكتيك جلب حمايت خارجى تاكتيكى مقدم نيست. ايرانيان بايد نخستين گام را خود به سوى خود بردارند.
مراجعه جداگانه به حكومت فعلى تحت هر عنوان و به هر نيت در وضع فعلى بى‏ثمر و اعتمادشكن است. تاكتيك فراخواندن حكومت به گفتگو با اپوزيسيون و اعمال فشار همه جانبه براى وادار كردن آنان به مذاكره فقط وقتى در خدمت استراتژى ماست كه اين تاكتيك تمام طيف اپوزيسيون ايران را نمايندگى كند. همه ما، و نيز آن‏ها، خوب مى‏دانيم كه آن‏ها روزى سرانجام براى مذاكره با مخالفان اعلام آمادگى خواهند كرد. همه استبدادها وقتى پاى‏شان لب گور رسيد به خود آمده‏اند. در شرايط پراكندگى مخالفان نفى هر گونه مذاكره جداگانه با رژيم همانقدر اهميت دارد كه اعمال فشار براى وادار كردن رژيم به تن دادن به گفتگو با مخالفان پس از تلفيق و تصميم مشترك آنان.
بحث پيرامون استراتژى و تاكتيك مبارزه در راه استقرار دموكراسى در ايران خود مى‏تواند يك موضوع جدى گفتگوى خلاق ميان نيروهاى سياسى كشور باشد. من در اين جا با آرزوى آغاز و بسط اين گفتگوها ضمن تشكر از شما حضار محترم صحبت را تمام مى‏كنم.