تعريف، گروه‏بندى و خصلت‏نگارى نيروهاى سياسى كشور و با نگاهى به چشم‏انداز

05.03.93 | فرخ نگهدار


فرخ نگهدار
اسفند ۱۳۷۱

چندى پيش به دعوت دوستان در فرانكفورت صحبتى داشتم در باره مبانى گروه‏بندى نيروهاى سياسى كشور و زمينه‏هاى هم‏كارى و اتحاد ميان آنان. نظر به بحث مفيدى كه در زمينه شيوه تعريف و دسته‏بندى نيروهاى سياسى در جريان است و نظر به اهميت روندهاىى كه محتمل است در ايران و پيرامون آن گسترش يابد، بر آن شدم كه مضمون آن صحبت را در قالب مقاله‏اى انتشار دهم.
در سال‏هاى پس از انقلاب بحث‏هاىى توفانى در سازمان ما در جريان بود. موضوع بحث مسئله ‌«هويت‌» و ‌«ماهيت‌» سازمان بود. نتيجه اين شد كه اگر بخواهيم يك سازمان ماركسيست - لنينيست باشيم، بايد از يك سازمان چريكى به سازمان سياسى طبقه كارگر گذر كنيم. با انشعاب اقليت توفان آرام گرفت و تلاش‏ها آغاز شد. ما الگوى احزاب كمونيستى عملا موجود در آن زمان را در مقابل خود قرار داديم و از نظر مبانى فكرى، اصول برنامه‏اى، ساختار سازمانى و شيوه تدوين مشى سياسى با كار و تلاشى شبانه‏روزى مرحله پوست‏اندازى را تمام كرديم و عملا به سازمانى بدل شديم كه مطابق همان الگو بود.
ما آن چه را كه يافتيم ‌«مقام و موقعيت تاريخا احراز شده‌» نام نهاديم و ‌«ماهيت و هويت‌» خود را به مثابه ‌«سازمان سياسى طبقه كارگر ايران و پيشاهنگ آن‌» تعريف كرديم و به همين عنوان هم توسط ساير احزاب مشابه شناخته شديم.
(هر چند قضاوت در باره گذشته سازمان ما وظيفه اين نوشتار نيست، اما من ناگزيرم در اين جا به قضاوتى اشاره كنم كه كنگره اول سازمان ارائه داد و تحول فوق را منفى و قهقراىى تصوير كرد. اما من شخصا نظرى جز اين داشته‏ام و دارم: در ميان انتخاب‏هاى ممكن كه در آن سال‏ها در مقابل طيف وسيع فدائيان قرار داشت، انتخاب سازمان اكثريت در مقايسه با ديگران ‌«بهترين‌» بوده است. هم در مسيرهاىى كه بعدا پيموديم و هم در حفظ موجوديت و اهميت سازمان بسيار موفق‏تر از ديگران بوده‏ايم. واقعيت كنونى ما و ديگران، خود گوياترين شاهد است. بگذريم.)
ترديد در تعريف طبقاتى
اما اين قضاوت مانع از آن نيست زمانى كه من امروز، وقتى سازمان را در آن سال‏ها پيش چشم مجسم مى‏كنم، ‌«ماهيت‌» و ‌«تعريف‌» آن را همان نبينم كه در آن سال‏ها مى‏ديدم. امروز من نمى‏توانم آن سازمان را ‌«سازمان سياسى طبقه كارگر ايران‌» و پيشاهنگ آن تعريف كنم.
سرچشمه اين ترديد از دو جاست. يكى عينى و ديگرى ذهنى.
به لحاظ عينى مسئله اين است كه آيا اصلا مى‏توان مدعى شد كه كارگران ايران به لحاظ سياسى متشكل هستند؟ سطح تكامل سياسى و اجتماعى جامعه ما هنوز در حدى نيست كه كارگران يا دهقانان متشكل باشند و يا حتى به يك گرايش سياسى و اجتماعى معين پيوند خورده باشند. كارگران ايران حتى هنوز تشكل صنفى خود را هم ندارند. آن‏ها هيچ گاه با هيچ حزب و سياستى چنان مربوط نبوده‏اند كه پيشاهنگى و رهبرى آن را بپذيرند. البته حمايت مقطعى از اين يا آن جريان يا فرد منظور نيست.
وضع ايران با اروپا فرق مى‏كند. در انگليس حزب كارگر، در ايتاليا حزب كمونيست، در آلمان حزب سوسيال دموكرات، در روسيه حزب بلشويك واقعا تشكلى كارگرى بوده‏اند و يا هنوز هستند. حتى در برخى از اين احزاب رهبرى حزب عملا توسط اكثريت طبقه كارگر انتخاب مى‏شود. ماركس در بسيارى جاها به جاى نام بردن از احزاب از پرولتاريا و بورژوازى نام مى‏برد كه البته گر چه نوعى افراط در رابطه طبقه و حزب را در خود دارد اما كاملا هم تو خالى نبود. در حالى كه اين تبديل عناوين در ايران همواره مضحك و اصلا غير قابل درك بوده است.
به لحاظ ذهنى اين سوال مطرح است كه تا چه ميزان به مصلحت جامعه و حتى به مصلحت همان قشر و طبقه است كه حزبى مستمرا خصلت طبقاتى خود را تعميق برد و تقويت كند و بكوشد مطلقا وكالت يك گروه اجتماعى معين را بر عهده گيرد. با اين سوال كه اصولا تاثير طبقه بر حزب تا چه ميزان مى‏تواند گسترش يابد؟
احزاب سياسى تاريخا شكل گرفته مسلما پيوندهاى اجتماعى و طبقاتى معينى دارند. آنها در تعيين سياست خود از همه گروه‏هاى اجتماعى به يك‏سان تاثير نمى‏پذيرند. حتى در ايران كه جامعه سياسى آن چنان متكامل نيست باز هم هر يك از جريان‏هاى سياسى با گروه‏هاى اجتماعى معين ارتباطات نزديك‏تر دارند و از آنان بيش‏تر تاثير مى‏پذيرند. اما نه صحيح است كه ادعا شود اين جريان‏ها با ساير طبقات اجتماعى مربوط نيستند، از آن‏ها تاثير نمى‏پذيرند و با منافع آنان همواره مقابله مى‏كنند، و نه اين صحيح، و حتى عملى است كه حزب بكوشد اين گرايش نسبى را مطلق كند.
ماركسيسم به جامعه‏شناسى و علم سياست كمك كرده است كه جنبش‏هاى سياسى با بار و سمت‏گيرى طبقاتى و اجتماعى‏شان در نظر گرفته شوند. اما آن جا كه در تاثير اين بار اغراق مى‏شود، آن جا كه تلاش مى‏شود اين بار، سنگين و سنگين‏تر شود، آن جا كه حزب و طبقه يكى گرفته مى‏شوند و ىإ؛ن‏ن‏م‏م آن جا كه به طور كلى نيروى محركه تاريخ صرفا مبارزه طبقاتى در نظر گرفته مى‏شود، بايد گفت چنين احكامى هم دور شدن از واقعيت‏ها و هم دور شدن از مصالح اجتماعى را در بر دارد.
به نظر من بار و خصلت طبقاتى فقط يكى از وجوه مشخصه احزاب سياسى است كه تازه اين وجه در كشور ايران نمى‏تواند وجه مشخصه اصلى تعريف شود.

متد تعريف را چگونه انتخاب كنيم؟

اگر فداييان بخواهند سازمان خود را منصفانه و واقع‏بينانه تعريف كنند، لاجرم ابتدا بايد متدى را برگزينند كه نه فقط در تعريف سازمان، كه در تعريف سايرين نيز به كار آيد. خودخواهانه و ذهنى است كه كسى در تعريف خود از يك متد و براى ديگران از متدى ديگر استفاده كند.
به علاوه تعريف سازمان ما بايد تا آن جا كه ممكن است، واقعيت‏ها و ويژگى‏هاى عمده عينى را بازتاب دهد. يعنى عامل ذهنى - كه عموما تحت تاثير تمايلات سياسى است - بى‏طرفانه بودن تعاريف را مخدوش نكند. كسى كه مى‏خواهد جريان‏هاى سياسى را تعريف و گروه‏بندى كند، لزوما بايد بتواند نه به عنوان فردى وابسته به اين و يا آن جريان سياسى خاص، بلكه به عنوان يك ناظر و محقق خارجى و بى‏طرف عمل كند.
من در اين نوشته سعى كرده‏ام چنين عمل كنم. البته بدون اين كه خود بدانم تا چه حد موفق بوده‏ام. قضاوت قطعى فقط وقتى ميسر است كه نظر و واكنش نيروهاى وابسته به جريان‏هاى مختلف، به ويژه مخالف، برسد و جمع‏بندى شود.
و بالاخره تعريف بايد بر اساس كلى‏ترين وجوه تمايز و تشابه جريان‏هاى سياسى به دست آيد و دربرگيرنده همين وجوه باشد.
با مطالعه جنبش‏ها و سازمان‏هاى سياسى تاريخا شكل‏گرفته عمده‏ترين وجوه مشخصه آنان را چنين مى‏توان جمع‏بندى كرد:
۱. پيوندهاى اجتماعى (طبقاتى، ملى، ...)
۲. گرايش‏هاى فكرى، آرمان‏خواهى
۳. مشى و اهداف سياسى و اجتماعى
۴. الگوهاى رفتارى
۵. ۵سابقه تاريخى
۶. نام
قبل از هر چيز بايد پرسيد آيا مى‏توان وجه مشخصه ديگرى هم در نظر گرفت؟ من وجه مشخصه كيفى - تاريخى ديگرى نيافتم. البته عامل ‌«موقعيت سياسى و اجتماعى‌» هم بسيار مهم است و چنان چه در نظر گرفته شود، معلوم مى‏شود كدام جريان‏ها حاكم و كدام غيرحاكم‏اند، كدام قوى‏تر و كدام كم اهميت‏ترند و نفوذ اجتماعى و سياسى هر جريان تا كجاست؟ اما من از آن صرف نظر كردم، زيرا بيش‏تر يك پارامتر كمى است و كم‏تر ماهيت را توضيح مى‏دهد.
بدين ترتيب تصور مى‏رود هر گاه جريان‏هاى سياسى كشور از شش جهت فوق شناخته شوند، بتوان تعريف جامعى از هر يك از آن‏ها ارائه داد و در گروه‏بندى و خصلت‏نگارى نيروهاى سياسى كشور جاى‏گاه آنان را مشخص كرد.

كدام ‌«وجه‌» را مبنا بگذاريم؟

اگر نخواهيم نيروهاى سياسى كشور را بر مبناى پيوندهاى طبقاتى آنان تعريف و تقسيم كنيم، جاى‏گزينى كدام وجه به جاى آن مناسب‏تر است؟ سوال اين است كه آيا بايد گروه‏ها را بر مبنا و محور سياست‏شان تعريف و گروه‏بندى كرد يا بر اساس ايدئولوژى آن‏ها. آيا نام گروه‏ها و شخصيت‏هاى سياسى براى گروه‏بندى جريان‏هاى سياسى كافى است يا بهتر است اين كار بر اساس سير و سابقه تاريخى و يا رفتار اجتماعى آنان صورت گيرد؟
در سال‏هاى دهه ۵۰در ذهن فعالين سياسى ملاك ايدئولوژيك خيلى قوى‏تر از ساير ملاك‏ها عمل مى‏كرد. جريان‏هاى سياسى كشور را همه به ماركسيستى و مذهبى و يا آميزه‏اى از اين دو تقسيم و طرفداران رژيم شاه را هم نه به مثابه يك ‌«نيروى سياسى‌» بلكه به عنوان چماق سركوب تحليل مى‏كردند. وضع طورى بود كه حتى اكثر فعالين سابق جبهه ملى - كه هيچ وقت جريانى ايدئولوژيك نبود - نيز خود را مجبور مى‏ديدند در باره مذهب و ماركسيسم اظهار نظر كنند. آيا صحيح است كه ايدئولوژى مبناى تعريف نيروهاى سياسى شناخته شود؟ گر چه برخى هنوز چنين مى‏كنند، اما به نظر نمى‏رسد كه اين كار مثبت باشد. زيرا:
- تقسيم‏بندى و تعريف شموليت خود را از دست مى‏دهد. امروز ديگر اكثريت بزرگ فعالين سياسى كشور (البته غير حاكم) با معرفى جريانى كه به آن وابسته‏اند به عنوان يك جريان ايدئولوژيك مخالف‏اند. آن‏ها مى‏گويند ايدئولوژى و جهان‏بينى امرى شخصى است و نبايد حزبى باشد و در مناسبات احزاب سياسى با يك‏ديگر و با جامعه به كار گرفته شود. آن‏ها مخالف ملزم كردن سازمان سياسى به پيروى از ايدئولوژى خاص و موافق اعلام آزادى عقايد در حزب‏اند.
- به نظر نمى‏رسد بتوان هم ايدئولوژى را مبنى گرفت و هم ايدئولوژيك برخورد نكرد. تعريف گروه‏ها و گروه‏بندى گرايش‏ها وقتى موفق است كه بى‏طرفانه باشد و بتواند جز ما توسط ديگران هم پذيرفته شود. و از آن جا كه ايدئولوژى و اصول عقايد امورى فى‏النفسه به شدت جانب‏دار هستند، همه‏پذيرى تعريف را غيرممكن مى‏كنند.

در باره مشى و اهداف سياسى چه مى‏توان گفت؟

در سال ۵۸در سازمان ما بحث حادى جريان داشت بر سر اين كه تعيين مواضع ايدئولوژيكى براى سازمان مقدم‏تر است يا تدوين خط مشى سياسى؟ اكثريت بر ايدئولوژى و اقليت بر خط مشى سياسى تاكيد داشت. من امروز فكر مى‏كنم اگر آن روز ما درك امروز را داشتيم، مى‏بايد ايدئولوژى و جهان‏بينى را در سازمان آزاد اعلام مى‏كرديم و بحث خط مشى را در دستور مى‏گذاشتيم.
و قطع‏نظر از اهميت خط مشى و اهداف سياسى، به نظر نمى‏رسد بتوان آن را ملاك تعريف نيروهاى سياسى قرار داد. براى موضع‏گيرى در قبال سايرين، هر كس لاجرم خط مشى و سياست آن‏ها را در مركز توجه مبناى گروه‏بندى قرار مى‏دهد. اما اين گروه‏بندى لزوما خصلت گذرا دارد و كاملا تابع شرايط سياسى و تابع تصميم رهبران سياسى است. در حالى كه براى تحليل‏هاى باثبات‏تر و شناخت ماهيت تكيه بر سياست روز چندان اعتمادآفرين نيست. بدين منظور وجوه باثبات‏تر و متداوم‏تر جريان‏هاى سياسى بايد مبنا قرار گيرند.
در مورد الگوهاى رفتارى بايد مقدمتا توضيح بيشترى داد. چون اين اصطلاح متداول نيست و من چون معادل شناخته‏شده‏ترى براى بيان مقصود نيافتم، آن را به كار برده‏ام.
مقصود از ‌«الگوهاى رفتارى‌» آن دسته از ويژگى‏هاى هر نيرو است كه بر ‌«شيوه عمل‌» و رفتار سياسى و اجتماعى آن نيرو موثر مى‏افتد و آن را شكل مى‏دهند. لذا ‌«الگوى رفتارى‌» اصطلاحى است نزديك به مفهوم ‌«شيوه‏هاى عمل«. چند مورد مهم را نام مى‏بريم.
- وزن قهر و خشونت و يا مسالمت در عمل سياسى يك شاخص عمده تشخيص الگوى رفتارى است. نيروهاىى كه در نظرشان واژه‏هاى ‌«سياست‌» و ‌«سركوب«، يا ‌«سلاح‌» و ‌«سياست‌» يك معناى واحد را تداعى مى‏كند. نيروهاى ديگرى كاربرد سلاح و خشونت را به شرايط سياسى (و نه تاريخى (، به ويژه به نحوه عمل مخالفين، مشروط كرده و هيچ يك از راه‏هاى مسالمت‏آميز يا قهرآميز را براى دست‏يابى به اهداف خود غيرمجاز نمى‏شناسند. و بالاخره نيروهاىى هستند كه تحقق اهداف خود را تنها از طرق مسالمت‏آميز پى مى‏گيرند.
- اعتقاد به انقلاب يا رفرم در تحقق اهداف سياسى و اجتماعى وجه ديگرى از الگوى رفتارى است. نيروهاىى در اين انديشه‏اند كه بدون يك تحول همه‏جانبه، قطعى و عميق كه همه عرصه‏هاى حيات جامعه را در بر گيرد ‌«رفع بحران‌» امكان‏پذير نيست و تا چنين نشود، هيچ اصلاح و رفرمى موثر نخواهد افتاد. نيروهاى ديگرى در انتخاب ميان رفرم و انقلاب مرددند و آن را به شرايط موكول مى‏كنند و كسانى هم هستند كه رفرم را بر انقلاب ترجيح داده، صرفا بر آن تكيه مى‏كنند.
- نيروهاىى هستند كه در عمل سياسى سازش‏ناپذيرى، غايت‏طلبى و مقابله‏جوىى را از صفات نيك مى‏شمارند، در ديالكتيك وحدت و تضاد بر تضادها تكيه مى‏كنند و يا بسته هستند و انزواطلب و نسبت به نيات ديگران بسيار مظنون. نيروهاىى هم هستند كه در رفتار سياسى آن‏ها ميانه‏روى، اعتدال و انعطاف به ويژه نسبت به مخالفين از صفات نيك است. آن‏ها نقاط وحدت را برجسته مى‏كنند و اصل را بر اعتماد مى‏گذارند. نيروهاىى كه براى آن‏ها ...
و پر واضح كه اين‏ها هنوز جامع تمام جهات رفتار سياسى و اجتماعى نيست. اگر چنين بود، به اعتقاد من وجه ‌«الگوى رفتارى‌» به ويژه اگر در پروسه تاريخى شناخته مى‏شد، مى‏توانست مناسب‏ترين مبناى گروه‏بندى و تميز جريان‏هاى سياسى كشور شناخته شود. اما فعلا من تمام خطوط تصويرگر ‌«الگوهاى رفتارى‌» را نتوانسته‏ام براى خود تثبيت كنم. جامعه نيروهاى سياسى ما هم كه بيش‏تر از زاويه ‌«طبقات«، ‌«ايدئولوژى«، ‌«سياست و برنامه‌» و يا از طريق ‌«سوابق تاريخى‌» نيروها را شناخته و تعريف كرده است، پيش‏نهاد مبنا شدن ‌«الگوى رفتارى‌» پيش‏نهادى زودرس است.
مشخص‏ترين وجه هويت هر نيروى سياسى البته نام آن است و براى گروه‏بندى آن‏ها ساده‏ترين كار تقسيم زيرنام و عناوينى است كه خود آن‏ها مشخص كرده‏اند. اما در امر تعريف نيروها و دسته‏بندى آنان بر اساس وجوه تمايز و يگانگى‏شان، اين كار كم‏تر مفيد مى‏آيد و متضمن مقصود نيست. ليست‏بندى زيرنام‏ها ما را با ده‏ها و اگر نام شخصيت‏ها را هم بيافزاييم - كه بايد بيافزاييم - با صدها عنوان درگير مى‏كند و تكيه بر آن قطعا بيش‏تر اغتشاش‏آفرين است تا معرفت‏زا.
اما در باره مبنا گرفتن سير و سابقه تاريخى نظر ديگرى بايد داشت:
از آن جا كه جريان‏هاى سياسى و اجتماعى محصول روندهاى تاريخى هستند و نمى‏توانند خلق‏الساعه پديد آيند و خصلت‏هاى تاريخا شكل‏گرفته آن‏ها پايدارترين وجوه حيات آنان به شمار مى‏رود، از آن جا كه حذف جريان‏هاى تاريخى از طريق توطئه و سركوب و يا از طريق انحلال و ادغام در ساير جريان‏ها بسيار بعيد و حتى عموما غيرممكن است، از آن جا كه وجه تاريخى هويت هر جريان قابل اعتمادترين و عينى‏ترين وجه هويت آن است، و بالاخره از آن جا كه هويت اجتماعى و طبقاتى در كشور ما چندان قوام يافته نيست، به نظر مى‏رسد گروه‏بندى نيروها بر اساس هويت تاريخى آنان مناسب‏ترين شيوه باشد.
عمده كردن هويت تاريخى و مبنا گرفتن آن براى تقسيم و تعريف نيروها را نبايد به همه زمان‏ها و همه كشورها تعميم داد. شايد ملاك اجتماعى - طبقاتى براى كشورهاى اروپاىى و ملاك قومى - قبيله‏اى براى آفريقاى سياه واقع‏بينانه‏تر باشند. در هر حال در باره هر كشور بايد فقط پس از تحليل مشخص نظر داد.

گروه‏بندى تاريخى نيروهاى سياسى كشور

جستجوى سرمنشا جنبش‏هاى سياسى ما را فراتر از آستانه مشروطه نخواهد برد. مبارزه سياسى در ايران در مفهوم معاصر آن قبل از يك قرن پيش وجود نداشته است. در جنبش مشروطه، مشروطه‏خواهان در يك جبهه و مستبدين در طرف ديگر بودند. در ميان مشروطه‏خواهان جوانه دو گرايش مشهود بود: انديشه‏اى كه بيش‏تر تحت تاثير انقلابات دموكراتيك و ضدفئودالى اروپا قرار داشت و انديشه‏اى كه از اين فراتر رفته، تحت تاثير جنبش سوسياليستى در روسيه قرار داشت. مستبدين هم خود دو نيرو بودند: يكى هواداران سلطنت مطلقه كه شاهزادگان و درباريان و برخى سران ايالات و خوانين را در بر مى‏گرفت و ديگرى ‌«مشروعه خواهان‌» كه بخش عمده ملايان گرد آن بودند.
در دوره رضاشاه هم چنان چهار گرايش عمده در ميدان هستند. سه جريان اخلاف همان‏هاىى هستند كه در آستانه مشروطه برآمد كردند. واقعه مسجد گوهرشاد و نفرت فروخورده آخوندهاى بزرگ قم و مشهد، خلع و تبعيد آنان نشان از تداوم مشروعه‏خواهى شيخ‏فضل‏الله‏ها دارد و سركوب حزب كمونيست و ۵۳نفر نشان از تداوم راه اجتماعيون عاميون. آزادى‏خواهان و استقلال‏طلبان دوره مشروطه نيز با تسلط رضاخان گر چه كنار زده شده يا پراكنده شدند، اما تاثير و نفوذ افكار آنان و نيز دو نيروى ديگر در ميان اقشار مربوطه هم‏چنان تداوم يافت. تغيير مهم در اين دوره گذار از استبداد ملوك‏الطوايفى مفلوك قاجارى به استبداد متمركز و تجددگراى پهلوى است. گذر از قاجار به پهلوى در واقع آغاز پايان حيات يك جريان سياسى و پيداىى جريانى تازه در تاريخ سياسى كشور ماست.
در دوره ۲۰تا ۳۲كه دربار پهلوى كم‏تر قدرت سركوب داشت، بار ديگر همان سه نيروى مخالف برآمد كردند. منتها در كسوت حزب توده ايران، جبهه ملى ايران و زير نام فدائيان اسلام و گاه كاشانى. آن‏ها نسل دوم فعالان سياسى عصر مشروطه بودند. از ۳۲تا ۴۳يك استبداد شاهى از نو جان گرفته و تجددطلبى و تمركزگراىى را پى مى‏گيرد و از سوى ديگر سه نيروى اپوزيسيون سخت سركوب و به لحاظ سازمانى نابود مى‏شوند. اما باز هم بدون اين كه نفوذ تمايلات و افكار آنان در دل جامعه برانداخته شود. درست برعكس، در همين دوره است كه تلاش‏هاى تازه و جاى‏گزينى نسل سوم فعالان سياسى كشور نطفه مى‏بندد.
نسلى كه، هم‏روند با دگرگونى‏هاى عمده در حيات اجتماعى - اقتصادى كشور پا به عرصه حيات مى‏گذاشت، جثه اصلى خود را زير نام‏هاى فدائيان خلق، مجاهدين خلق و پيروان نهضت خمينى قرار مى‏داد. و سوال بزرگ اين است كه بين اين نسل و نسل قبلى كدام علايق و رابطه موجود بوده است؟
تكليف نهضت خمينى كاملا روشن است. آن‏ها پيروان و پى‏گيرندگان صديق و شناخته‏شده همان مشى و مشربى هستند كه شيخ فضل‏الله پى انداخت. در باره فدائيان نيز كم‏تر ترديدى وجود دارد. همه مى‏دانند كه آن‏ها عموما از پايه اجتماعى نهضت سوسياليستى ايران برخاسته‏اند و شجره‏نامه خود را هميشه به حيدرخان مى‏رسانند. اكثريت مطلق آن‏ها يا در خانواده‏اى توده‏اى تولد يافته و يا هر يك به نوعى تحت تاثير و الهام از محيطهاى فعالان سابق حزب به جنبش پيوسته‏اند.
اما وضع در باره مجاهدين به اين سرراستى نيست. انديشه پرجذبه و تلاش خلاق بنيان‏گزاران اين سازمان آن بود كه، نهضتى تاسيس كنند چنان فراگير كه قادر گردد عمده‏ترين ويژگى‏هاى سه ركن اصلى اپوزيسيون رژيم شاه را يك‏جا در خود جمع كند. رسالت آن‏ها اين بود كه خلع رهبرى سه نيروى سوسياليستى، ملى - مصدقى و مذهبى ايران را جبران كنند. پلى باشند، پيونددهنده اين سه و چترى باشند، دربرگيرنده ايده‏آل‏ها و ارزش‏هاى آنان. و آنان گام‏هاى بلند در اين راستا برداشتند.
اما اين تدبير بزرگ در اثر دسيسه‏ها و نادانى‏ها در نيمه‏راه به ناكامى گرائيد و به بدگمانى‏ها بسيار دامن زد. ارزيابى من اين است كه بسيار بعيد است مجاهدين بتوانند از راهى كه رفته‏اند، بازگردند و موقعيتى را بازيابند كه بنيان‏گزاران آن‏ها در سر داشتند. پل‏هاى بسيار تخريب شده و شرايط از بنيان دگرگون گشته است. آن‏ها به بى‏راهه‏اى بن‏بست رفته‏اند و اگر عوامل خارجى و بحران داخلى راه تعبير خواب فعلى آن‏ها را - كه تحميل رژيمى از نوع بعثى بر ايران است - را مساعد نكند، كه فرض قريب نمى‏كند، سرنوشت تاريخى آن‏ها آن است كه يا به بستر يكى از جريان‏هاى اصلى جامعه بازگردند و يا - اگر باقى بمانند - به گروهى سكت و سترون تنزل يابند.
بسيار بعيد است شرايط سياسى و اجتماعى معاصر كشور ‌«تاسيس پنجمين هويت تاريخى‌» را از كسى طلب كند.
انقلاب بهمن دگرگونى‏هاى عمده در آرايش نيروهاى سياسى كشور پديد آورد. نهضت اسلامى به حكومت رسيد و هواداران رژيم شاه به جوار اپوزيسيون رانده شدند. حدت كشاكش‏ها برخى نيروهاى ملى - ليبرالى را در صف نهضت اسلامى جاى داد، بعضى را هم به سوى سلطنت‏طلبان سوق داد. بخشى نيز پاى‏دارى كرده و مستقل ماندند. انقلاب آرايش و موقعيت نيروى چپ را دگرگون كرد. به علاوه در سال‏هاى پس از انقلاب در صفوف هر يك از نيروهاى چهارگانه مواضع و گرايش‏ها و جناح‏هاى تازه و گاه شگرف شكل گرفته است.
اما عليرغم همه اين‏ها چون نيك بنگريم در پى سيماى امروزين جامعه نيروهاى سياسى كشور چيزى نخواهيم ديد جز تداوم تاريخى حيات همان دسته‏جاتى كه بعد از مشروطه در ايران پديد آمدند و هر يك چاره‏اى يا پاسخى بودند براى استبداد ملوك‏الطوايفى كه آفتابش به زردى مى‏گراييد.
بدين ترتيب ديده مى‏شود كه چرا گروه‏بندى تاريخى نيروهاى سياسى كشور پاى‏دارترين و خدشه‏ناپذيرترين شكل تمايز و نيز تعريف و گروه‏بندى نيروهاى سياسى كشور است. در پرتو اين گروه‏بندى تحليل و خصلت‏نگارى جريان‏هاى سياسى چهارگانه كشور در كسوت پروسه‏اى تاريخى مسلما ميسرتر است.

خصلت‏نگارى نيروهاى سياسى كشور

در آغاز سخن گفتيم هر نيروى سياسى را از شش جهت مى‏توان شناخت و اكنون كه هويت تاريخى را به عنوان مبناى تميز نيروها از يك‏ديگر گرفته‏ايم و آنان را در چهار جريان عمده گروه‏بندى كرده‏ايم، بايد مشخص كنيم از جهات ديگر، يعنى به لحاظ اجتماعى و طبقاتى، به لحاظ ايدئولوژيك و بنيان‏هاى فكرى، به لحاظ سياسى و برنامه‏اى يا به لحاظ رفتارى چه خصلت‏هاىى را از خود بروز مى‏دهند و سمت تغيير آن‏ها در كدام سو بوده است.

الف: سلطنت‏طلبان

گردانندگان دستگاه بوروكراسى، ارتش و ساواك و نيز قشر نازك سرمايه‏داران انحصارگر نزديك‏ترين و پرنفوذترين گروه‏هاى اجتماعى بر جريان سلطنت پهلوى در ايران بوده‏اند. و بر اين بايد نفوذ و تاثير بارز سياست حاكم بر ايالات متحده را هم افزود. ديروز ‌«ترس و اضطراب در دل مردم تكيه‏گاه آنان بود و امروز به وخامت گراييدن معيشت مردم نسبت به ديروز. در ميان اقشار مختلف بسيارى در ترجيح خمينى به شاه، كه در آستانه انقلاب همه‏گير بود، تجديد نظر كرده‏اند. اما اين پديده از پيوندهاى طبقاتى متمايز است. نمى‏توان گفت تاثيرگذارى و نفوذ آن اقشار به نيروى سلطنت افزايش يافته است.
به لحاظ اصول عقايد و سمت‏گيرى ايدئولوژيك، جريان طرفدار سلطنت همواره نماينده تمركزگراىى تجددطلبانه و گاه عظمت‏طلبانه بوده است. تقويت مفرط قدرت دولت مركزى تا حد استقرار كامل استبداد مطلقه، استقبال از ترويج بسيارى جهات تمدن معاصر در سطح كشور، ستايش از روياهاى عظمت‏طلبانه ايرانى ضمن تاثيرپذيرى بسيار از گرايش راست محافظه‏كار در غرب بارزترين وجوه فكرى اين جريان بوده و هست.
با اين حال اوضاع جهانى، شرايط اجتماعى و شكست تاريخى در صف واحد سلطنت‏طلبان به وضوح شكاف انداخته است. گرايشى استقرار مجدد همان الگوى رژيم شاه را براى حل مسايل ايران مناسب نمى‏داند. آن‏ها از برخى اصلاحات دموكراتيك جانب‏دارى و از شاه سابق به دليل نقض مشروطيت انتقاد مى‏كنند. گرايش ديگر مقايسه وضع امروز كشور با وضع سابق را وسيله قانع كردن خود در حمايت مطلق از آن چه بود، قرار داده و از شاه سابق به دليل ‌«عدم قاطعيت در سركوب مخالفان‌» انتقاد مى‏كند.
خط مشى سلطنت‏طلبان لزوما بر نفى جمهورى اسلامى مبتنى است. آن‏ها نمى‏توانند هم آشكارا سلطنت كنند و هم اصلاح رژيم را طلب كنند. در شرايط ويژه ما سخت دشوار است كه درآميزى سلطنت‏طلبى و اصلاح‏طلبى سياسى يكى را قربانى ديگرى نكند.
يك مشكل عمده هر دو گرايش سلطنت‏طلب خلع ‌«رهبرى‌» است. آن‏ها كه مشروطه‏طلب هستند، نمى‏توانند رضا پهلوى، كه در مشروطه فاقد مسئوليت سياسى است، را به رهبرى سياسى بپذيرند. و از نظر آنان كه از گذشته استبدادى دفاع مى‏كنند، وى رهبرى مناسب نيست.
گرايش دوگانه در زمينه‏هاى رفتارى نيز در ميان سلطنت‏طلبان مشهود است. بحث در باره شيوه‏هاى دست‏رسى به اهداف در ميان آن‏ها ادامه دارد. بخشى از آنان هم‏چنان از ضرورت سركوب و كاربرد قهر عليه مخالفان و از شايستگى استبداد براى ايران صحبت مى‏كنند. اما ارزيابى اين نيست كه اين روحيه عمومى آن‏ها باشد. برخى آمادگى‏ها براى بهبود مناسبات با مخالفان و هم‏كارى با ديگران نشانه پيداىى و رشد جناحى يا گرايشى نرم در ميان آن‏هاست.

ب: نهضت اسلامى

ملايان در طول تاريخ در كشور ما همواره لايه اجتماعى پرنفوذ بوده‏اند. آن‏ها بخشى از ساختار اجتماعى و جز ارگانيك آن‏اند. در مقايسه با ساير كشورهاى اسلامى شمار ملايان در كشور ما بيش‏تر است. نهضت اسلامى ايران نه تنها شديدا تحت تاثير و نفوذ روحانيت است، بلكه آخوندها خود گردانندگان اصلى اين نهضت‏اند. اصلا در ايران نام‏هاى ‌«نهضت روحانيت‌» و ‌«نهضت اسلامى‌» مترادف فهميده مى‏شوند.
بافت قديمى شهرهاى قديمى مراكز اصلى نفوذ ملايان بوده و هست. در آن جا روحانيت و بازارها، ميادين و به طور كلى مراكز تجارت و كسب و كار سنتى بيشترين پيوند و نفوذ متقابل بر يك‏ديگر را داشته و دارند. تاثير اين مراكز تا آن جاست كه در موارد متعدد سياست دولتى را هم تحت‏الشعاع منافع خود قرار مى‏دهند. دست‏رسى آن‏ها به اهرم‏هاى دولتى منبع بزرگ سودهاى بادآورده براى آنان و منافع بزرگ سياست‏گذارى در راستاى رشد توليد ملى براى كشور است.
روستاييان (غير ايلى) پايگاه و ممر درآمد براى آخوندها به شمار مى‏روند. اما تاثيرگزارى روحانيان بر روستاييان بيش از تاثيرپذيرى آنان است. به لحاظ منطقه‏اى نفوذ نهضت اسلامى در مناطق حاشيه‏اى كشور نسبتا كم‏تر از مناطق مركزى است.
در ميان روشن‏فكران و به طور كلى تحصيل‏كردگان و متخصصين، و نيز در ميان كارگران صنايع نوين ملايان نفوذ قابل ملاحظه‏اى ندارند. اما از آن سو، ملايان براى اداره كشور مجبورند مديران و متخصصان را به كار گيرند و اين هم يك كانال اعمال نفوذ و يا اعمال فشار بر روحانيون است و هم يك منشا شكاف در صفوف آنان.
نهضت اسلامى به لحاظ ايدئولوژيك هويت محرزى دارد. اصول عقايد و تعاليم اسلامى و فقه شيعه راه‏نماى آن‏هاست. اين بدان معنا نيست كه رهبران اين نهضت در مقولات سياسى - اجتماعى همه يكسان مى‏انديشند. تضادهاى نظرى در صفوف آن‏ها، به ويژه پس از تسخير حكومت كاملا بارز است. تعارض ميان واپس‏گراىى و پيش‏رفت، سنت‏گراىى و تجددخواهى، مديريت علمى و مديريت فقهى و يا نزاع مكتب و تخصص در ذهن فعالان اسلامى به يكسان عمل نمى‏كند. ميزان و وزن مخالفت آنان با پيش‏رفت، تجدد، تخصص، مديريت علمى و تعلق خاطرشان به سنت‏گراىى، فقه‏سالارى و تحجر يكسان نيست.
‌«حكومت مطلقه فقيه‌» هم‏چنان كاراكتر اصلى سياست حاكم را تعيين مى‏كند. با اين حال وجود شكاف در صفوف ملايان محرز است. در حال حاضر دو ائتلاف، دو شاخه در ميان آنان به چشم مى‏خورد. فعلا گرايش مصلحت‏طلب و تعديل را كه رفسنجانى در راس آن است و مديران و متخصصان هم به آن نظر دارند، با گرايش محافظه‏كار و متحجر كه حوزه‏ها و برخى بازارى‏ها به آن نظر دارند، هنوز در ائتلاف‏اند و جمهورى اسلامى را اداره مى‏كنند. در ائتلاف ديگر كه غيرمسلط است، هر دو از سياست‏هاى اقتصادى و سياست خمينى هوادارى مى‏كنند. اما يك شاخه كه روزنامه سلام ارگان آن است به استبداد مطلقه فقيه ديگر معتقد نيست و نوعى آزادى سياسى را طلب مى‏كند.
به اين ترتيب به نظر نمى‏رسد ائتلاف‏هاى موجود بتوانند پايدار بمانند. آن‏ها هر دو شكننده‏اند و از هم اكنون نشانه‏هاى نگاه‏هاى قطرى ميان آنان آشكار گرديده است.
به لحاظ الگوهاى رفتارى نهضت خمينى مشخصه‏هاى خاص خود را دارد. فعالين آن عموما عناصرى هستند متعصب، بدگمان و مقابله‏جو كه با دگر انديشان با تحقير و تبعيض و حتى توام با خشونت رفتار مى‏كنند. حقوق بشر نزد آنان مفهومى عام نيست. آن‏ها در رفتار با ديگران بر اساس معيارهاى عام انسانى و اخلاقى، كه بر اساس آن چه آن را ‌«معيارهاى اسلامى‌» مى‏نامند عمل مى‏كنند. معيارهاىى كه از يك سو براى مسلمان شيعه پيرو ولايت فقيه حقوق و امتيازات قانونى خاص در نظر مى‏گيرد و از سوى ديگر با بسيارى از دستاوردها و امكانات تمدن معاصر براى همزيستى برابر حقوق گروه‏هاى اجتماعى مختلف و براى تنظيم مناسبات آحاد جامعه بيگانه است و بيش از همه بر عامل ارعاب و زور و ديگر روش‏هاى خشن بدوى تكيه مى‏كند.
سياست و رفتار حكومت اسلامى با واكنش منفى گروه‏هاى اجتماعى مختلف مواجه است. هواداران نهضت اسلامى در حال حاضر در ميان توده مردم منزوى شده‏اند. جمهورى اسلامى در عرصه بين‏المللى نيز در مجموع منزوى است.
اين انزوا با رشد نهضت اسلامى در برخى كشورهاى اسلامى و با رشد بى‏سابقه بى‏ثباتى اوضاع در بسيارى كشورهاى اسلامى منطقه و به ويژه هم مرز با ايران و نيز با رشد بى‏سابقه تاثير عامل بين‏المللى در اوضاع داخلى كشورها همراه شده است. حدت بحران اقتصادى را هم بايد به اين فهرست افزود.
اين پديده‏ها روى هم رفته در صفوف حكومت اسلامى واكنش‏هاى متفاوتى را دامن مى‏زند:
يك گرايش تاكيدش بر ضرورت اعمال فشار بيش‏تر براى تطبيق حيات اجتماعى و اوضاع منطقه‏اى با منافع گروهى، با اصول و ارزش‏هاى اعتقادى است. گرايش ديگر تاكيدش بيش‏تر بر حفظ ارزش‏هاى اعتقادى و مصالح اداره نظام از طريق تطبيق آن‏ها بر ضرورت‏هاى اجتماعى و واقعيت‏هاى بين‏المللى است.

ج: نهضت ملى و دموكراتيك

به لحاظ اجتماعى و طبقاتى اين جريان با لايه‏هاى ميانى جامعه به طور كلى بيشترين پيوند را داشته و دارد. صاحبان صنايع و بخشى از بازاريان و كارمندان از آن جمله‏اند. اما شعائر و اهداف سياسى اين نهضت بخش‏هاى وسيع‏ترى از مردم را تحت تاثير قرار مى‏دهد.
به لحاظ عقيدتى، به برداشت من، اين جريان بازترين كاراكتر را از خود نشان داده است. تا جاىى كه نمى‏توان سيستم نظرى و اعتقادى معينى را به آن نسبت داد. اما آميزه‏اى از ملى‏گراىى (ناسيوناليسم) و آزادى‏خواهى (ليبراليسم) به مثابه خصيصه عام همواره به نسبت‏هاى متفاوت ذهن فعالين آن را تحت تاثير قرار داده است.
اين جريان، جز در دوره‏اى كوتاه، در دوره نهضت ملى كردن نفت، در موضع مخالفت حكومت‏هاى وقت بوده است. فعالين نهضت ملى - ليبرالى كه قبل از انقلاب بهمن عموما در موضع مشروطه‏خواهى بوده‏اند، اكنون عمدتا مواضع جمهورى‏خواهانه دارند و با سلطنت و ولايت فقيه هر دو مخالف‏اند. آن‏ها هميشه نقش برجسته‏اى براى عامل بين‏المللى قايل بوده و كوشيده‏اند با مانور و انعطاف از تضادهاى قدرت‏هاى خارجى در پيش‏برد اهداف استقلال‏طلبانه و حتى آزادى‏خواهانه بهره گيرند.
يك ضعف مفرط نهضت ملى ايران پراكندگى صفوف آن است. اين نهضت، به جزء در دوره رهبرى دكتر مصدق، از داشتن يك رهبرى واحد و منسجم محروم بوده است.
فعالين اين نهضت عموما طرفدار روش‏هاى اعتدالى و رفرميستى بوده، به اشكال قانونى تكيه كرده‏اند، از شيوه‏هاى قهرآميز و نيز برانگيختن مردم، فاصله گرفته و در برخورد با مخالفان كمتر ستيزه‏جو بوده‏اند و لذا هر گاه كه تضادها و ستيزهاى سياسى و اجتماعى در كشور بالا گرفته است، اين جريان موقعيت خود بين مردم را تا حد زيادى از دست داده و نفوذ و اتوريته روش‏هاى سنتى و مذاكره جويانه آن كاستى گرفته است. در كوران انقلاب بهمن يك بخش از اين نيرو به ائتلاف با نهضت خمينى، بخشى به ائتلاف با بقاياى سلطنت و بخشى هم به مخالفت با هر دو روى آوردند.
در باره آينده اين جريان چه مى‏توان گفت؟ اوضاع سياسى پيچيدگى و تناقض خاص دارد: اقشار فرهيخته ايران از لحاظ ذهنى از جنگ و خشونت و سياست‏هاى افراطى فاصله گرفته و نگران از دست رفتن ثبات و امنيت كشور هستند. آن‏ها با استبداد حاكم مخالف‏اند و نوعى اصلاحات دموكراتيك رإ طلب مى‏كنند.
اين روحيات پشتوانه اعتلاى مجدد شعارهاى ليبرال و اعتدالى را فراهم مى‏آورد. اما به لحاظ عينى وخامت وضع اقتصادى در اقشار پايينى روحيات شورشى را دامن مى‏زند. اوضاع نابسامان منطقه زمينه سرايت درگيرى‏هاى خونين قومى - منطقه‏اى و از دست رفتن ثبات كشور است و لذا عليرغم زمينه ذهنى مساعد براى رشد و اعتلاى شعارهاى اعتدالى و اصلاحات دموكراتيك به شيوه مسالمت‏آميز، بايد اذعان كرد كه خطر غلبه عوامل عينى كور بر روندها و تحولات سياسى و اجتماعى و انزواى مجدد ميانه‏روى هنوز برطرف نشده است.

د: نهضت چپ سوسياليست

نيروهاى نهضت سوسياليستى ايران تا همين اواخر هم خود را نيروى نهضتى كارگرى و نماينده طبقه كارگر اعلام مى‏كردند و ما ديديم كه اين تحليل به كدام دلايل پذيرفته نيست. با اين حال برخى هنوز به همان تعريف معتقد مانده‏اند.
مطالعه جامعه‏شناختى تركيب نيروى اجتماعى فداىى و توده‏اى نشان مى‏دهد كه بيش از ۸۰درصد آنان از محافل و محيطهاى روشن‏فكرى برخاسته‏اند و در طول حيات خود نيز همواره جزء لاينفك همين محيطها باقى مانده‏اند. (اين تناسب قطعا شامل فعالين پراكنده و گروه‏هاى كوچك‏تر هم مى‏شود. زيرا خواستگاه همه آنان، بلااستثنا از ميان توده‏اى‏ها و فدائيان بوده است (.
با فرا رسيدن هر دوره اعتدالى نهضت چپ در محيط دانشگاه‏ها و مدارس برآمد كرده و انبوهى از جوانان را به صفوف خود سرازير كرده است. همين نيرو در دوره تحكيم استبداد در كسوت نهضتى فرهنگى، روشن‏فكرى به ميدان آمده و از اين طريق حق حيات سياسى خود را پى گرفته است. نهضت چپ سوسياليستى در ايران و نهضت فرهنگى - روشن‏فكرى ايران تكيه‏گاه و خواستگاه اجتماعى و گاه حتى هويتى مشترك داشته‏اند.
نيروى چپ در مناطق شمال و شمال غرب و تا حدى در غرب و در برخى شهرهاى نوساز جنوب و در ميان اقليت‏هاى ملى هميشه نفوذ بيشترى داشته است.
ايدئولوژى و اصول عقايد چپ در ايران تا همين اواخر منحصرا با عنوان ماركسيسم - لنينيسم شناخته مى‏شد. اما امروز ديگر اكثر نيروهاى چپ يا اين عنوان را رد كرده‏اند و يا در كاربرد آن ترديد دارند. گر چه اكثر فعالين چپ از افكار ماركسيستى بيش از ساير مكاتب تاثير مى‏پذيرند، با اين حال تلاش‏ها براى تعريف هويت فكرى نهضت چپ در غالب يك مكتب جامع و سيستماتيك ايدئولوژيك به اعتقاد من بى‏پايه است و راه به جاىى نخواهد برد. ولى تلاش‏ها براى تعريف آرمان‏هاى عام و ارزش‏هاى مورد تأييد نهضت چپ مى‏تواند متضمن مقصود باشد.
چه در ايران و چه در ساير كشورها عنوانى كه عموم نيروهاى چپ نسبت به آن تمايل نشان مى‏دهند، عنوان ‌«سوسياليسم‌» است. اما مقصود از اين عنوان يك نظام اقتصادى آلترناتيو نيست. اقتصاد دولتى و نظام تك حزبى كه زمانى دو ركن سوسياليسم شناخته مى‏شد، امروز كمترين هواخواه را دارد. مقصود از سوسياليسم نظامى از ارزش‏هاست كه در پرتو آن سرنوشت فرد و رفاه و سعادت او نه تنها با تصميمات و تلاش‏هاى فردى او، بلكه در وهله اول با وجود و چگونگى كاركرد نهادهاى اجتماعى ارتباط مى‏يابد.
در نهضت چپ بسيارى مفهوم سوسياليسم را با مفهوم ‌«عدالت اجتماعى‌» هم‏سنگ مى‏گيرند. و مقصود از عدالت اجتماعى، بر خلاف تعابير عوامانه قبل از همه آن است كه جامعه به هر شهروند، قطع نظر از موقعيت طبقاتى، نژادى، مذهبى و جنسى وى، به طور مساوى حق و فرصت بدهد كه استعدادهاى خود را بشناسد و بيازمايد و به كار گيرد و از حاصل تلاش فردى خويش نيز بدون تبعيض بهره‏مند گردد.
به نظر مى‏رسد تحولى تدريجى در انديشه چپ در حال تكوين است. تحولى از سمت تاكيد بر ديدگاه طبقاتى به تاكيد به ديدگاه‏هاى عام انسانى و همه‏بشرى. تنفر از و مبارزه با هر حكمى و هر پديده‏اى كه شان و مقام انسان را تابع هويت ملى، نژادى، منطقه، جنسى، دينى و غيره سازد به يك انگيزه قوى فعالين اين نهضت تبديل مى‏گردد. اكنون ميزان تاكيد بر دموكراسى به مثابه ارزشى عموم‏بشرى و بر هم‏بستگى شمال و جنوب، محيط زيست، صلح، حقوق بشر و ... با گذشته قابل قياس نيست.
با اين حال نبايد پنداشت اين تحولات فكرى همه‏گير است. بخشى از نيروى چپ هم امروز بر همان ديدگاه‏هاى كلاسيك و ايدئولوژى سنتى چپ ايستاده است.
نهضت چپ در ايران هيچ‏گاه يك نيروى حاكم نبوده است. اين نهضت در طول تاريخ، به جز لحظه‏هاى كوتاه، همواره، زير فشار سنگينى و سركوب به حيات خود ادامه داده و انتقاد از وضع موجود يك ركن هميشگى سياست‏هايش بوده است. چپ در ايران نخستين نيروىى است كه شعار جمهورى را طرح كرده و در طول حيات خويش نيز همواره جمهورى‏خواه بوده است. امروز هم هويت سياسى چپ با مخالفت با سلطنت و ولايت و مطالبه جمهورى پلوراليستى شناخته مى‏شود. يك تحول سياسى مهم در صفوف چپ گذر از اولويت مبارزه ضدامپرياليستى و مبارزه طبقاتى به اولويت مبارزه به خاطر دموكراسى است. اين تحول در سياست اتحادها و انتخاب جبهه مبارزه تغييرات جدى پديد آورده است.
پارامترهاى رفتارى جنبش چپ يك چرخش بزرگ را پشت سر مى‏گذارد. اگر در گذشته چپ‏ها تحقق عمده‏ترين ايده‏آل‏هاى خود را جز از طريق ‌«انقلاب مسلحانه‌» و صرفا تحت ‌«هژمونى‌» خود ميسر مى‏دانست، امروز دست كم ديگر نمى‏توان رفتار عمومى چپ در مبارزه اجتماعى را با اين كلمات خصلت‏بندى كرد. در ذهن بسيارى از فعالان چپ ‌«انقلاب اجتماعى‌» جاى خود را به ‌«رفرم‏هاى تدريجى‌» داده و اعتقاد به ‌«گذر قهرآميز‌» و ‌«ضرورت هژمونى‌» به تاكيد بر ‌«شيوه‏هاى مسالمت‏آميز‌» و ‌«ضرورت وفاق‌» گذر كرده است.
شكاف تا آن جا جنبش چپ را مى‏شكافد كه ديگر ايده وحدت دو سوى آن تحت رهبرى واحد به تدريج موضوعيت خود را از دست مى‏دهد. اما ارزيابى من اين نيست كه چون گذشته نيروى آن سوى شكاف بتواند توضيح‏دهنده كاراكتر عمومى چپ ايران باشد. بخش بسيار بزرگ فعالان چپ به ايده‏هاى نوينى گراييده‏اند.
در خصلت‏نگارى نيروهاى سياسى ايران از ذكر عناوين سازمانى و صاحب‏نامان متعلق به هر جريان تاريخى، جهت گريز از اطاله كلام خوددارى كردم. برداشتم اين است كه خواننده ايرانى خود مى‏تواند اسامى نيروها و شخصيت‏هاى هر گرايش را به ياد بياورد.

پايان سخن، با نگاهى به چشم‏انداز

گفتيم شناخت و گروه‏بندى نيروهاى سياسى طبعا مستلزم بررسى وجوه مشخصه آن‏هاست و اين وجوه، به برداشت من عبارت‏اند از: طبقاتى، عقيدتى، سياسى، تاريخى، رفتارى و نام. در اين بررسى از وجوه كمى - مثل موقعيت‏ها، درجه نفوذ و اهميت - صرف نظر شده است.
گفتيم از ميان اين دو خصلت يكى را بايد مبنى گرفت و وجه تاريخى را ارجح شمرديم. تقسيم بر اساس هويت تاريخى همه نيروها را در چهار جريان جاى داد كه عبارت‏اند از: جريان سلطنت‏طلب، نهضت روحانيت، جريان ملى - ليبرالى و جنبش چپ، در باره وضع ويژه مجاهدين نيز گفتم آنان يا جاى خود را در صفوف يكى از اين جريان‏هاى تاريخى باز خواهند يافت و يا تحليل خواهند رفت. بعيد است اوضاع اجتماعى حلول يك جريان تاريخى پنجم را در كشور طلب كند.
پس از تقسيم تاريخى نيروها، در فصلى تحت عنوان ‌«خصلت‏نگارى نيروهاى سياسى كشور‌» وجوه مشخصه هر جريان را به ايجاز مورد بررسى قرار داديم. بررسى فوق در عين حال سمت عمومى تحول هر جريان را، و نيز سير پيداىى گرايش‏هاى تازه در درون هر جريان را در مقابل ديد ما قرار داد و امكان ارزيابى‏هاى مقايسه‏اى را فراهم ساخت.
بررسى‏هاى ما نشان داد كه چگونه در اثر عواملى چون پيش‏رفت جامعه، تحولات جهانى، پيامدهاى انقلاب بهمن و نيز در اثر انباشت تجارب تاريخى، نه فقط در صفوف چپ، بلكه طبيعتا در صفوف نيروهاى رژيم فعلى و رژيم سابق نيز چالش‏هاى فكرى، سياسى و رفتارى برآمد كرده و در درون هر يك ‌«شكاف‌» پديد آورده است.
مداقه بيش‏تر در كيفيت اين شكاف‏ها سوالى غريب را به ذهن تبادر مى‏دهد:
چه رابطه‏اى است ميان شكافى كه در نيروى چپ پديد آمده با شكافى كه نيروى سلطنت يا ولايت را از درون جدا كرده است؟ راستى اين در واقع يك شكاف نيست كه بر سه جا فرود آمده است؟
مسلم اين كه اختلافات در هر كجا به علل جداگانه و بر سر موضوعات جداگانه پديد آمده و هر يك نيز مسبوق به پيشينه‏اى كاملا جداگانه است.
ليك، در پس افكار عصا قورت داده گروه‏ها و افاده‏هاى كبرآلود حكومتيان، در پشت چشمانى كه از بيم ‌«لوث خون شهدا‌» از بيم ‌«از دست رفتن هويت‌» و يا از بيم ‌«خيانت به تاريخ‌» از حدقه در آمده است، چون نيك بنگرى در هر سه جا خواهى ديد كه چگونه سرسختى در برابر انعطاف، زياده‏طلبى در برابر ميانه‏روى، شعور در برابر شعار، خشونت در برابر مدارا، واقع‏بينى در برابر ايده‏آل‏گراىى و ... صف كشيده و در دو سو برآمد كرده است.
... و راستى اين همان صف‏آراىى استبداد در برابر آزادى نيست؟ و يا اين هم‏سوىى‏ها زمينه و امكان نوعى هم‏يارى در اين سوى شكاف را به ذهن تبادر نمى‏دهد؟
گر چه آرزوها در اين سوست، اما تا رسيدن به اين منزل‏ها هنوز هزار حادثه در راه است.
حدت بحران اقتصادى و سياست خشن حاكم هم‏چنان تخم طغيان مى‏كارد و كارد گرايش‏هاى افراطى را تيز مى‏كند. اوضاع نابسامان همسايگان و سياست‏هاى بين‏المللى نيز خطر سرايت برخوردهاى خونين قومى، منطقه‏اى و ارزى به كشور را دامن مى‏زند. و در اين وانفسا مهار كشور در دست رهبرى است كه اعتماد به تدبيرش حتى نزد يارانش نيز استوار نيست.
هنوز خطر آن هست كه سير رويدادها به سوى انفجار بشتابد و دوران تلخ ديگرى از تاريخ اين ميهن بلاكشيده تازه آغاز گردد. دورانى كه در آن باز هم خيرانديشان و مداراطلبان و آزادى‏خواهان را به صليب مى‏كشند و سفاكان و سركوب‏گران را ‌«پيشوايان‌» و ‌«قهرمانان‌» مى‏نامند.
اما چنان كه كشور از اين كارستان جان به در برد، با اميد بايد گفت در جامعه نيروهاى سياسى كشور و در ميان اقشار فرهيخته انديشه‏هاى خير تا آن جا جان گرفته است كه بتوان طلوع روزهاى خوش آرامش و رشد را از افق‏هاى كشور انتظار كشيد.
با اين اميد كه رويدادهاى تلخ گذشته و پرتو افق‏هاى آينده، انگيزه و توان باز هم بيشترى براى اجتناب از تكرار مصائب در ما پديد آورد.