فرخ نگهدار
اسفند ۱۳۷۱
چندى پيش به دعوت دوستان در فرانكفورت صحبتى داشتم در باره مبانى گروهبندى نيروهاى سياسى كشور و زمينههاى همكارى و اتحاد ميان آنان. نظر به بحث مفيدى كه در زمينه شيوه تعريف و دستهبندى نيروهاى سياسى در جريان است و نظر به اهميت روندهاىى كه محتمل است در ايران و پيرامون آن گسترش يابد، بر آن شدم كه مضمون آن صحبت را در قالب مقالهاى انتشار دهم.
در سالهاى پس از انقلاب بحثهاىى توفانى در سازمان ما در جريان بود. موضوع بحث مسئله «هويت» و «ماهيت» سازمان بود. نتيجه اين شد كه اگر بخواهيم يك سازمان ماركسيست - لنينيست باشيم، بايد از يك سازمان چريكى به سازمان سياسى طبقه كارگر گذر كنيم. با انشعاب اقليت توفان آرام گرفت و تلاشها آغاز شد. ما الگوى احزاب كمونيستى عملا موجود در آن زمان را در مقابل خود قرار داديم و از نظر مبانى فكرى، اصول برنامهاى، ساختار سازمانى و شيوه تدوين مشى سياسى با كار و تلاشى شبانهروزى مرحله پوستاندازى را تمام كرديم و عملا به سازمانى بدل شديم كه مطابق همان الگو بود.
ما آن چه را كه يافتيم «مقام و موقعيت تاريخا احراز شده» نام نهاديم و «ماهيت و هويت» خود را به مثابه «سازمان سياسى طبقه كارگر ايران و پيشاهنگ آن» تعريف كرديم و به همين عنوان هم توسط ساير احزاب مشابه شناخته شديم.
(هر چند قضاوت در باره گذشته سازمان ما وظيفه اين نوشتار نيست، اما من ناگزيرم در اين جا به قضاوتى اشاره كنم كه كنگره اول سازمان ارائه داد و تحول فوق را منفى و قهقراىى تصوير كرد. اما من شخصا نظرى جز اين داشتهام و دارم: در ميان انتخابهاى ممكن كه در آن سالها در مقابل طيف وسيع فدائيان قرار داشت، انتخاب سازمان اكثريت در مقايسه با ديگران «بهترين» بوده است. هم در مسيرهاىى كه بعدا پيموديم و هم در حفظ موجوديت و اهميت سازمان بسيار موفقتر از ديگران بودهايم. واقعيت كنونى ما و ديگران، خود گوياترين شاهد است. بگذريم.)
ترديد در تعريف طبقاتى
اما اين قضاوت مانع از آن نيست زمانى كه من امروز، وقتى سازمان را در آن سالها پيش چشم مجسم مىكنم، «ماهيت» و «تعريف» آن را همان نبينم كه در آن سالها مىديدم. امروز من نمىتوانم آن سازمان را «سازمان سياسى طبقه كارگر ايران» و پيشاهنگ آن تعريف كنم.
سرچشمه اين ترديد از دو جاست. يكى عينى و ديگرى ذهنى.
به لحاظ عينى مسئله اين است كه آيا اصلا مىتوان مدعى شد كه كارگران ايران به لحاظ سياسى متشكل هستند؟ سطح تكامل سياسى و اجتماعى جامعه ما هنوز در حدى نيست كه كارگران يا دهقانان متشكل باشند و يا حتى به يك گرايش سياسى و اجتماعى معين پيوند خورده باشند. كارگران ايران حتى هنوز تشكل صنفى خود را هم ندارند. آنها هيچ گاه با هيچ حزب و سياستى چنان مربوط نبودهاند كه پيشاهنگى و رهبرى آن را بپذيرند. البته حمايت مقطعى از اين يا آن جريان يا فرد منظور نيست.
وضع ايران با اروپا فرق مىكند. در انگليس حزب كارگر، در ايتاليا حزب كمونيست، در آلمان حزب سوسيال دموكرات، در روسيه حزب بلشويك واقعا تشكلى كارگرى بودهاند و يا هنوز هستند. حتى در برخى از اين احزاب رهبرى حزب عملا توسط اكثريت طبقه كارگر انتخاب مىشود. ماركس در بسيارى جاها به جاى نام بردن از احزاب از پرولتاريا و بورژوازى نام مىبرد كه البته گر چه نوعى افراط در رابطه طبقه و حزب را در خود دارد اما كاملا هم تو خالى نبود. در حالى كه اين تبديل عناوين در ايران همواره مضحك و اصلا غير قابل درك بوده است.
به لحاظ ذهنى اين سوال مطرح است كه تا چه ميزان به مصلحت جامعه و حتى به مصلحت همان قشر و طبقه است كه حزبى مستمرا خصلت طبقاتى خود را تعميق برد و تقويت كند و بكوشد مطلقا وكالت يك گروه اجتماعى معين را بر عهده گيرد. با اين سوال كه اصولا تاثير طبقه بر حزب تا چه ميزان مىتواند گسترش يابد؟
احزاب سياسى تاريخا شكل گرفته مسلما پيوندهاى اجتماعى و طبقاتى معينى دارند. آنها در تعيين سياست خود از همه گروههاى اجتماعى به يكسان تاثير نمىپذيرند. حتى در ايران كه جامعه سياسى آن چنان متكامل نيست باز هم هر يك از جريانهاى سياسى با گروههاى اجتماعى معين ارتباطات نزديكتر دارند و از آنان بيشتر تاثير مىپذيرند. اما نه صحيح است كه ادعا شود اين جريانها با ساير طبقات اجتماعى مربوط نيستند، از آنها تاثير نمىپذيرند و با منافع آنان همواره مقابله مىكنند، و نه اين صحيح، و حتى عملى است كه حزب بكوشد اين گرايش نسبى را مطلق كند.
ماركسيسم به جامعهشناسى و علم سياست كمك كرده است كه جنبشهاى سياسى با بار و سمتگيرى طبقاتى و اجتماعىشان در نظر گرفته شوند. اما آن جا كه در تاثير اين بار اغراق مىشود، آن جا كه تلاش مىشود اين بار، سنگين و سنگينتر شود، آن جا كه حزب و طبقه يكى گرفته مىشوند و ىإ؛ننمم آن جا كه به طور كلى نيروى محركه تاريخ صرفا مبارزه طبقاتى در نظر گرفته مىشود، بايد گفت چنين احكامى هم دور شدن از واقعيتها و هم دور شدن از مصالح اجتماعى را در بر دارد.
به نظر من بار و خصلت طبقاتى فقط يكى از وجوه مشخصه احزاب سياسى است كه تازه اين وجه در كشور ايران نمىتواند وجه مشخصه اصلى تعريف شود.
اگر فداييان بخواهند سازمان خود را منصفانه و واقعبينانه تعريف كنند، لاجرم ابتدا بايد متدى را برگزينند كه نه فقط در تعريف سازمان، كه در تعريف سايرين نيز به كار آيد. خودخواهانه و ذهنى است كه كسى در تعريف خود از يك متد و براى ديگران از متدى ديگر استفاده كند.
به علاوه تعريف سازمان ما بايد تا آن جا كه ممكن است، واقعيتها و ويژگىهاى عمده عينى را بازتاب دهد. يعنى عامل ذهنى - كه عموما تحت تاثير تمايلات سياسى است - بىطرفانه بودن تعاريف را مخدوش نكند. كسى كه مىخواهد جريانهاى سياسى را تعريف و گروهبندى كند، لزوما بايد بتواند نه به عنوان فردى وابسته به اين و يا آن جريان سياسى خاص، بلكه به عنوان يك ناظر و محقق خارجى و بىطرف عمل كند.
من در اين نوشته سعى كردهام چنين عمل كنم. البته بدون اين كه خود بدانم تا چه حد موفق بودهام. قضاوت قطعى فقط وقتى ميسر است كه نظر و واكنش نيروهاى وابسته به جريانهاى مختلف، به ويژه مخالف، برسد و جمعبندى شود.
و بالاخره تعريف بايد بر اساس كلىترين وجوه تمايز و تشابه جريانهاى سياسى به دست آيد و دربرگيرنده همين وجوه باشد.
با مطالعه جنبشها و سازمانهاى سياسى تاريخا شكلگرفته عمدهترين وجوه مشخصه آنان را چنين مىتوان جمعبندى كرد:
۱. پيوندهاى اجتماعى (طبقاتى، ملى، ...)
۲. گرايشهاى فكرى، آرمانخواهى
۳. مشى و اهداف سياسى و اجتماعى
۴. الگوهاى رفتارى
۵. ۵سابقه تاريخى
۶. نام
قبل از هر چيز بايد پرسيد آيا مىتوان وجه مشخصه ديگرى هم در نظر گرفت؟ من وجه مشخصه كيفى - تاريخى ديگرى نيافتم. البته عامل «موقعيت سياسى و اجتماعى» هم بسيار مهم است و چنان چه در نظر گرفته شود، معلوم مىشود كدام جريانها حاكم و كدام غيرحاكماند، كدام قوىتر و كدام كم اهميتترند و نفوذ اجتماعى و سياسى هر جريان تا كجاست؟ اما من از آن صرف نظر كردم، زيرا بيشتر يك پارامتر كمى است و كمتر ماهيت را توضيح مىدهد.
بدين ترتيب تصور مىرود هر گاه جريانهاى سياسى كشور از شش جهت فوق شناخته شوند، بتوان تعريف جامعى از هر يك از آنها ارائه داد و در گروهبندى و خصلتنگارى نيروهاى سياسى كشور جاىگاه آنان را مشخص كرد.
اگر نخواهيم نيروهاى سياسى كشور را بر مبناى پيوندهاى طبقاتى آنان تعريف و تقسيم كنيم، جاىگزينى كدام وجه به جاى آن مناسبتر است؟ سوال اين است كه آيا بايد گروهها را بر مبنا و محور سياستشان تعريف و گروهبندى كرد يا بر اساس ايدئولوژى آنها. آيا نام گروهها و شخصيتهاى سياسى براى گروهبندى جريانهاى سياسى كافى است يا بهتر است اين كار بر اساس سير و سابقه تاريخى و يا رفتار اجتماعى آنان صورت گيرد؟
در سالهاى دهه ۵۰در ذهن فعالين سياسى ملاك ايدئولوژيك خيلى قوىتر از ساير ملاكها عمل مىكرد. جريانهاى سياسى كشور را همه به ماركسيستى و مذهبى و يا آميزهاى از اين دو تقسيم و طرفداران رژيم شاه را هم نه به مثابه يك «نيروى سياسى» بلكه به عنوان چماق سركوب تحليل مىكردند. وضع طورى بود كه حتى اكثر فعالين سابق جبهه ملى - كه هيچ وقت جريانى ايدئولوژيك نبود - نيز خود را مجبور مىديدند در باره مذهب و ماركسيسم اظهار نظر كنند. آيا صحيح است كه ايدئولوژى مبناى تعريف نيروهاى سياسى شناخته شود؟ گر چه برخى هنوز چنين مىكنند، اما به نظر نمىرسد كه اين كار مثبت باشد. زيرا:
- تقسيمبندى و تعريف شموليت خود را از دست مىدهد. امروز ديگر اكثريت بزرگ فعالين سياسى كشور (البته غير حاكم) با معرفى جريانى كه به آن وابستهاند به عنوان يك جريان ايدئولوژيك مخالفاند. آنها مىگويند ايدئولوژى و جهانبينى امرى شخصى است و نبايد حزبى باشد و در مناسبات احزاب سياسى با يكديگر و با جامعه به كار گرفته شود. آنها مخالف ملزم كردن سازمان سياسى به پيروى از ايدئولوژى خاص و موافق اعلام آزادى عقايد در حزباند.
- به نظر نمىرسد بتوان هم ايدئولوژى را مبنى گرفت و هم ايدئولوژيك برخورد نكرد. تعريف گروهها و گروهبندى گرايشها وقتى موفق است كه بىطرفانه باشد و بتواند جز ما توسط ديگران هم پذيرفته شود. و از آن جا كه ايدئولوژى و اصول عقايد امورى فىالنفسه به شدت جانبدار هستند، همهپذيرى تعريف را غيرممكن مىكنند.
در سال ۵۸در سازمان ما بحث حادى جريان داشت بر سر اين كه تعيين مواضع ايدئولوژيكى براى سازمان مقدمتر است يا تدوين خط مشى سياسى؟ اكثريت بر ايدئولوژى و اقليت بر خط مشى سياسى تاكيد داشت. من امروز فكر مىكنم اگر آن روز ما درك امروز را داشتيم، مىبايد ايدئولوژى و جهانبينى را در سازمان آزاد اعلام مىكرديم و بحث خط مشى را در دستور مىگذاشتيم.
و قطعنظر از اهميت خط مشى و اهداف سياسى، به نظر نمىرسد بتوان آن را ملاك تعريف نيروهاى سياسى قرار داد. براى موضعگيرى در قبال سايرين، هر كس لاجرم خط مشى و سياست آنها را در مركز توجه مبناى گروهبندى قرار مىدهد. اما اين گروهبندى لزوما خصلت گذرا دارد و كاملا تابع شرايط سياسى و تابع تصميم رهبران سياسى است. در حالى كه براى تحليلهاى باثباتتر و شناخت ماهيت تكيه بر سياست روز چندان اعتمادآفرين نيست. بدين منظور وجوه باثباتتر و متداومتر جريانهاى سياسى بايد مبنا قرار گيرند.
در مورد الگوهاى رفتارى بايد مقدمتا توضيح بيشترى داد. چون اين اصطلاح متداول نيست و من چون معادل شناختهشدهترى براى بيان مقصود نيافتم، آن را به كار بردهام.
مقصود از «الگوهاى رفتارى» آن دسته از ويژگىهاى هر نيرو است كه بر «شيوه عمل» و رفتار سياسى و اجتماعى آن نيرو موثر مىافتد و آن را شكل مىدهند. لذا «الگوى رفتارى» اصطلاحى است نزديك به مفهوم «شيوههاى عمل«. چند مورد مهم را نام مىبريم.
- وزن قهر و خشونت و يا مسالمت در عمل سياسى يك شاخص عمده تشخيص الگوى رفتارى است. نيروهاىى كه در نظرشان واژههاى «سياست» و «سركوب«، يا «سلاح» و «سياست» يك معناى واحد را تداعى مىكند. نيروهاى ديگرى كاربرد سلاح و خشونت را به شرايط سياسى (و نه تاريخى (، به ويژه به نحوه عمل مخالفين، مشروط كرده و هيچ يك از راههاى مسالمتآميز يا قهرآميز را براى دستيابى به اهداف خود غيرمجاز نمىشناسند. و بالاخره نيروهاىى هستند كه تحقق اهداف خود را تنها از طرق مسالمتآميز پى مىگيرند.
- اعتقاد به انقلاب يا رفرم در تحقق اهداف سياسى و اجتماعى وجه ديگرى از الگوى رفتارى است. نيروهاىى در اين انديشهاند كه بدون يك تحول همهجانبه، قطعى و عميق كه همه عرصههاى حيات جامعه را در بر گيرد «رفع بحران» امكانپذير نيست و تا چنين نشود، هيچ اصلاح و رفرمى موثر نخواهد افتاد. نيروهاى ديگرى در انتخاب ميان رفرم و انقلاب مرددند و آن را به شرايط موكول مىكنند و كسانى هم هستند كه رفرم را بر انقلاب ترجيح داده، صرفا بر آن تكيه مىكنند.
- نيروهاىى هستند كه در عمل سياسى سازشناپذيرى، غايتطلبى و مقابلهجوىى را از صفات نيك مىشمارند، در ديالكتيك وحدت و تضاد بر تضادها تكيه مىكنند و يا بسته هستند و انزواطلب و نسبت به نيات ديگران بسيار مظنون. نيروهاىى هم هستند كه در رفتار سياسى آنها ميانهروى، اعتدال و انعطاف به ويژه نسبت به مخالفين از صفات نيك است. آنها نقاط وحدت را برجسته مىكنند و اصل را بر اعتماد مىگذارند. نيروهاىى كه براى آنها ...
و پر واضح كه اينها هنوز جامع تمام جهات رفتار سياسى و اجتماعى نيست. اگر چنين بود، به اعتقاد من وجه «الگوى رفتارى» به ويژه اگر در پروسه تاريخى شناخته مىشد، مىتوانست مناسبترين مبناى گروهبندى و تميز جريانهاى سياسى كشور شناخته شود. اما فعلا من تمام خطوط تصويرگر «الگوهاى رفتارى» را نتوانستهام براى خود تثبيت كنم. جامعه نيروهاى سياسى ما هم كه بيشتر از زاويه «طبقات«، «ايدئولوژى«، «سياست و برنامه» و يا از طريق «سوابق تاريخى» نيروها را شناخته و تعريف كرده است، پيشنهاد مبنا شدن «الگوى رفتارى» پيشنهادى زودرس است.
مشخصترين وجه هويت هر نيروى سياسى البته نام آن است و براى گروهبندى آنها سادهترين كار تقسيم زيرنام و عناوينى است كه خود آنها مشخص كردهاند. اما در امر تعريف نيروها و دستهبندى آنان بر اساس وجوه تمايز و يگانگىشان، اين كار كمتر مفيد مىآيد و متضمن مقصود نيست. ليستبندى زيرنامها ما را با دهها و اگر نام شخصيتها را هم بيافزاييم - كه بايد بيافزاييم - با صدها عنوان درگير مىكند و تكيه بر آن قطعا بيشتر اغتشاشآفرين است تا معرفتزا.
اما در باره مبنا گرفتن سير و سابقه تاريخى نظر ديگرى بايد داشت:
از آن جا كه جريانهاى سياسى و اجتماعى محصول روندهاى تاريخى هستند و نمىتوانند خلقالساعه پديد آيند و خصلتهاى تاريخا شكلگرفته آنها پايدارترين وجوه حيات آنان به شمار مىرود، از آن جا كه حذف جريانهاى تاريخى از طريق توطئه و سركوب و يا از طريق انحلال و ادغام در ساير جريانها بسيار بعيد و حتى عموما غيرممكن است، از آن جا كه وجه تاريخى هويت هر جريان قابل اعتمادترين و عينىترين وجه هويت آن است، و بالاخره از آن جا كه هويت اجتماعى و طبقاتى در كشور ما چندان قوام يافته نيست، به نظر مىرسد گروهبندى نيروها بر اساس هويت تاريخى آنان مناسبترين شيوه باشد.
عمده كردن هويت تاريخى و مبنا گرفتن آن براى تقسيم و تعريف نيروها را نبايد به همه زمانها و همه كشورها تعميم داد. شايد ملاك اجتماعى - طبقاتى براى كشورهاى اروپاىى و ملاك قومى - قبيلهاى براى آفريقاى سياه واقعبينانهتر باشند. در هر حال در باره هر كشور بايد فقط پس از تحليل مشخص نظر داد.
جستجوى سرمنشا جنبشهاى سياسى ما را فراتر از آستانه مشروطه نخواهد برد. مبارزه سياسى در ايران در مفهوم معاصر آن قبل از يك قرن پيش وجود نداشته است. در جنبش مشروطه، مشروطهخواهان در يك جبهه و مستبدين در طرف ديگر بودند. در ميان مشروطهخواهان جوانه دو گرايش مشهود بود: انديشهاى كه بيشتر تحت تاثير انقلابات دموكراتيك و ضدفئودالى اروپا قرار داشت و انديشهاى كه از اين فراتر رفته، تحت تاثير جنبش سوسياليستى در روسيه قرار داشت. مستبدين هم خود دو نيرو بودند: يكى هواداران سلطنت مطلقه كه شاهزادگان و درباريان و برخى سران ايالات و خوانين را در بر مىگرفت و ديگرى «مشروعه خواهان» كه بخش عمده ملايان گرد آن بودند.
در دوره رضاشاه هم چنان چهار گرايش عمده در ميدان هستند. سه جريان اخلاف همانهاىى هستند كه در آستانه مشروطه برآمد كردند. واقعه مسجد گوهرشاد و نفرت فروخورده آخوندهاى بزرگ قم و مشهد، خلع و تبعيد آنان نشان از تداوم مشروعهخواهى شيخفضلاللهها دارد و سركوب حزب كمونيست و ۵۳نفر نشان از تداوم راه اجتماعيون عاميون. آزادىخواهان و استقلالطلبان دوره مشروطه نيز با تسلط رضاخان گر چه كنار زده شده يا پراكنده شدند، اما تاثير و نفوذ افكار آنان و نيز دو نيروى ديگر در ميان اقشار مربوطه همچنان تداوم يافت. تغيير مهم در اين دوره گذار از استبداد ملوكالطوايفى مفلوك قاجارى به استبداد متمركز و تجددگراى پهلوى است. گذر از قاجار به پهلوى در واقع آغاز پايان حيات يك جريان سياسى و پيداىى جريانى تازه در تاريخ سياسى كشور ماست.
در دوره ۲۰تا ۳۲كه دربار پهلوى كمتر قدرت سركوب داشت، بار ديگر همان سه نيروى مخالف برآمد كردند. منتها در كسوت حزب توده ايران، جبهه ملى ايران و زير نام فدائيان اسلام و گاه كاشانى. آنها نسل دوم فعالان سياسى عصر مشروطه بودند. از ۳۲تا ۴۳يك استبداد شاهى از نو جان گرفته و تجددطلبى و تمركزگراىى را پى مىگيرد و از سوى ديگر سه نيروى اپوزيسيون سخت سركوب و به لحاظ سازمانى نابود مىشوند. اما باز هم بدون اين كه نفوذ تمايلات و افكار آنان در دل جامعه برانداخته شود. درست برعكس، در همين دوره است كه تلاشهاى تازه و جاىگزينى نسل سوم فعالان سياسى كشور نطفه مىبندد.
نسلى كه، همروند با دگرگونىهاى عمده در حيات اجتماعى - اقتصادى كشور پا به عرصه حيات مىگذاشت، جثه اصلى خود را زير نامهاى فدائيان خلق، مجاهدين خلق و پيروان نهضت خمينى قرار مىداد. و سوال بزرگ اين است كه بين اين نسل و نسل قبلى كدام علايق و رابطه موجود بوده است؟
تكليف نهضت خمينى كاملا روشن است. آنها پيروان و پىگيرندگان صديق و شناختهشده همان مشى و مشربى هستند كه شيخ فضلالله پى انداخت. در باره فدائيان نيز كمتر ترديدى وجود دارد. همه مىدانند كه آنها عموما از پايه اجتماعى نهضت سوسياليستى ايران برخاستهاند و شجرهنامه خود را هميشه به حيدرخان مىرسانند. اكثريت مطلق آنها يا در خانوادهاى تودهاى تولد يافته و يا هر يك به نوعى تحت تاثير و الهام از محيطهاى فعالان سابق حزب به جنبش پيوستهاند.
اما وضع در باره مجاهدين به اين سرراستى نيست. انديشه پرجذبه و تلاش خلاق بنيانگزاران اين سازمان آن بود كه، نهضتى تاسيس كنند چنان فراگير كه قادر گردد عمدهترين ويژگىهاى سه ركن اصلى اپوزيسيون رژيم شاه را يكجا در خود جمع كند. رسالت آنها اين بود كه خلع رهبرى سه نيروى سوسياليستى، ملى - مصدقى و مذهبى ايران را جبران كنند. پلى باشند، پيونددهنده اين سه و چترى باشند، دربرگيرنده ايدهآلها و ارزشهاى آنان. و آنان گامهاى بلند در اين راستا برداشتند.
اما اين تدبير بزرگ در اثر دسيسهها و نادانىها در نيمهراه به ناكامى گرائيد و به بدگمانىها بسيار دامن زد. ارزيابى من اين است كه بسيار بعيد است مجاهدين بتوانند از راهى كه رفتهاند، بازگردند و موقعيتى را بازيابند كه بنيانگزاران آنها در سر داشتند. پلهاى بسيار تخريب شده و شرايط از بنيان دگرگون گشته است. آنها به بىراههاى بنبست رفتهاند و اگر عوامل خارجى و بحران داخلى راه تعبير خواب فعلى آنها را - كه تحميل رژيمى از نوع بعثى بر ايران است - را مساعد نكند، كه فرض قريب نمىكند، سرنوشت تاريخى آنها آن است كه يا به بستر يكى از جريانهاى اصلى جامعه بازگردند و يا - اگر باقى بمانند - به گروهى سكت و سترون تنزل يابند.
بسيار بعيد است شرايط سياسى و اجتماعى معاصر كشور «تاسيس پنجمين هويت تاريخى» را از كسى طلب كند.
انقلاب بهمن دگرگونىهاى عمده در آرايش نيروهاى سياسى كشور پديد آورد. نهضت اسلامى به حكومت رسيد و هواداران رژيم شاه به جوار اپوزيسيون رانده شدند. حدت كشاكشها برخى نيروهاى ملى - ليبرالى را در صف نهضت اسلامى جاى داد، بعضى را هم به سوى سلطنتطلبان سوق داد. بخشى نيز پاىدارى كرده و مستقل ماندند. انقلاب آرايش و موقعيت نيروى چپ را دگرگون كرد. به علاوه در سالهاى پس از انقلاب در صفوف هر يك از نيروهاى چهارگانه مواضع و گرايشها و جناحهاى تازه و گاه شگرف شكل گرفته است.
اما عليرغم همه اينها چون نيك بنگريم در پى سيماى امروزين جامعه نيروهاى سياسى كشور چيزى نخواهيم ديد جز تداوم تاريخى حيات همان دستهجاتى كه بعد از مشروطه در ايران پديد آمدند و هر يك چارهاى يا پاسخى بودند براى استبداد ملوكالطوايفى كه آفتابش به زردى مىگراييد.
بدين ترتيب ديده مىشود كه چرا گروهبندى تاريخى نيروهاى سياسى كشور پاىدارترين و خدشهناپذيرترين شكل تمايز و نيز تعريف و گروهبندى نيروهاى سياسى كشور است. در پرتو اين گروهبندى تحليل و خصلتنگارى جريانهاى سياسى چهارگانه كشور در كسوت پروسهاى تاريخى مسلما ميسرتر است.
در آغاز سخن گفتيم هر نيروى سياسى را از شش جهت مىتوان شناخت و اكنون كه هويت تاريخى را به عنوان مبناى تميز نيروها از يكديگر گرفتهايم و آنان را در چهار جريان عمده گروهبندى كردهايم، بايد مشخص كنيم از جهات ديگر، يعنى به لحاظ اجتماعى و طبقاتى، به لحاظ ايدئولوژيك و بنيانهاى فكرى، به لحاظ سياسى و برنامهاى يا به لحاظ رفتارى چه خصلتهاىى را از خود بروز مىدهند و سمت تغيير آنها در كدام سو بوده است.
گردانندگان دستگاه بوروكراسى، ارتش و ساواك و نيز قشر نازك سرمايهداران انحصارگر نزديكترين و پرنفوذترين گروههاى اجتماعى بر جريان سلطنت پهلوى در ايران بودهاند. و بر اين بايد نفوذ و تاثير بارز سياست حاكم بر ايالات متحده را هم افزود. ديروز «ترس و اضطراب در دل مردم تكيهگاه آنان بود و امروز به وخامت گراييدن معيشت مردم نسبت به ديروز. در ميان اقشار مختلف بسيارى در ترجيح خمينى به شاه، كه در آستانه انقلاب همهگير بود، تجديد نظر كردهاند. اما اين پديده از پيوندهاى طبقاتى متمايز است. نمىتوان گفت تاثيرگذارى و نفوذ آن اقشار به نيروى سلطنت افزايش يافته است.
به لحاظ اصول عقايد و سمتگيرى ايدئولوژيك، جريان طرفدار سلطنت همواره نماينده تمركزگراىى تجددطلبانه و گاه عظمتطلبانه بوده است. تقويت مفرط قدرت دولت مركزى تا حد استقرار كامل استبداد مطلقه، استقبال از ترويج بسيارى جهات تمدن معاصر در سطح كشور، ستايش از روياهاى عظمتطلبانه ايرانى ضمن تاثيرپذيرى بسيار از گرايش راست محافظهكار در غرب بارزترين وجوه فكرى اين جريان بوده و هست.
با اين حال اوضاع جهانى، شرايط اجتماعى و شكست تاريخى در صف واحد سلطنتطلبان به وضوح شكاف انداخته است. گرايشى استقرار مجدد همان الگوى رژيم شاه را براى حل مسايل ايران مناسب نمىداند. آنها از برخى اصلاحات دموكراتيك جانبدارى و از شاه سابق به دليل نقض مشروطيت انتقاد مىكنند. گرايش ديگر مقايسه وضع امروز كشور با وضع سابق را وسيله قانع كردن خود در حمايت مطلق از آن چه بود، قرار داده و از شاه سابق به دليل «عدم قاطعيت در سركوب مخالفان» انتقاد مىكند.
خط مشى سلطنتطلبان لزوما بر نفى جمهورى اسلامى مبتنى است. آنها نمىتوانند هم آشكارا سلطنت كنند و هم اصلاح رژيم را طلب كنند. در شرايط ويژه ما سخت دشوار است كه درآميزى سلطنتطلبى و اصلاحطلبى سياسى يكى را قربانى ديگرى نكند.
يك مشكل عمده هر دو گرايش سلطنتطلب خلع «رهبرى» است. آنها كه مشروطهطلب هستند، نمىتوانند رضا پهلوى، كه در مشروطه فاقد مسئوليت سياسى است، را به رهبرى سياسى بپذيرند. و از نظر آنان كه از گذشته استبدادى دفاع مىكنند، وى رهبرى مناسب نيست.
گرايش دوگانه در زمينههاى رفتارى نيز در ميان سلطنتطلبان مشهود است. بحث در باره شيوههاى دسترسى به اهداف در ميان آنها ادامه دارد. بخشى از آنان همچنان از ضرورت سركوب و كاربرد قهر عليه مخالفان و از شايستگى استبداد براى ايران صحبت مىكنند. اما ارزيابى اين نيست كه اين روحيه عمومى آنها باشد. برخى آمادگىها براى بهبود مناسبات با مخالفان و همكارى با ديگران نشانه پيداىى و رشد جناحى يا گرايشى نرم در ميان آنهاست.
ملايان در طول تاريخ در كشور ما همواره لايه اجتماعى پرنفوذ بودهاند. آنها بخشى از ساختار اجتماعى و جز ارگانيك آناند. در مقايسه با ساير كشورهاى اسلامى شمار ملايان در كشور ما بيشتر است. نهضت اسلامى ايران نه تنها شديدا تحت تاثير و نفوذ روحانيت است، بلكه آخوندها خود گردانندگان اصلى اين نهضتاند. اصلا در ايران نامهاى «نهضت روحانيت» و «نهضت اسلامى» مترادف فهميده مىشوند.
بافت قديمى شهرهاى قديمى مراكز اصلى نفوذ ملايان بوده و هست. در آن جا روحانيت و بازارها، ميادين و به طور كلى مراكز تجارت و كسب و كار سنتى بيشترين پيوند و نفوذ متقابل بر يكديگر را داشته و دارند. تاثير اين مراكز تا آن جاست كه در موارد متعدد سياست دولتى را هم تحتالشعاع منافع خود قرار مىدهند. دسترسى آنها به اهرمهاى دولتى منبع بزرگ سودهاى بادآورده براى آنان و منافع بزرگ سياستگذارى در راستاى رشد توليد ملى براى كشور است.
روستاييان (غير ايلى) پايگاه و ممر درآمد براى آخوندها به شمار مىروند. اما تاثيرگزارى روحانيان بر روستاييان بيش از تاثيرپذيرى آنان است. به لحاظ منطقهاى نفوذ نهضت اسلامى در مناطق حاشيهاى كشور نسبتا كمتر از مناطق مركزى است.
در ميان روشنفكران و به طور كلى تحصيلكردگان و متخصصين، و نيز در ميان كارگران صنايع نوين ملايان نفوذ قابل ملاحظهاى ندارند. اما از آن سو، ملايان براى اداره كشور مجبورند مديران و متخصصان را به كار گيرند و اين هم يك كانال اعمال نفوذ و يا اعمال فشار بر روحانيون است و هم يك منشا شكاف در صفوف آنان.
نهضت اسلامى به لحاظ ايدئولوژيك هويت محرزى دارد. اصول عقايد و تعاليم اسلامى و فقه شيعه راهنماى آنهاست. اين بدان معنا نيست كه رهبران اين نهضت در مقولات سياسى - اجتماعى همه يكسان مىانديشند. تضادهاى نظرى در صفوف آنها، به ويژه پس از تسخير حكومت كاملا بارز است. تعارض ميان واپسگراىى و پيشرفت، سنتگراىى و تجددخواهى، مديريت علمى و مديريت فقهى و يا نزاع مكتب و تخصص در ذهن فعالان اسلامى به يكسان عمل نمىكند. ميزان و وزن مخالفت آنان با پيشرفت، تجدد، تخصص، مديريت علمى و تعلق خاطرشان به سنتگراىى، فقهسالارى و تحجر يكسان نيست.
«حكومت مطلقه فقيه» همچنان كاراكتر اصلى سياست حاكم را تعيين مىكند. با اين حال وجود شكاف در صفوف ملايان محرز است. در حال حاضر دو ائتلاف، دو شاخه در ميان آنان به چشم مىخورد. فعلا گرايش مصلحتطلب و تعديل را كه رفسنجانى در راس آن است و مديران و متخصصان هم به آن نظر دارند، با گرايش محافظهكار و متحجر كه حوزهها و برخى بازارىها به آن نظر دارند، هنوز در ائتلافاند و جمهورى اسلامى را اداره مىكنند. در ائتلاف ديگر كه غيرمسلط است، هر دو از سياستهاى اقتصادى و سياست خمينى هوادارى مىكنند. اما يك شاخه كه روزنامه سلام ارگان آن است به استبداد مطلقه فقيه ديگر معتقد نيست و نوعى آزادى سياسى را طلب مىكند.
به اين ترتيب به نظر نمىرسد ائتلافهاى موجود بتوانند پايدار بمانند. آنها هر دو شكنندهاند و از هم اكنون نشانههاى نگاههاى قطرى ميان آنان آشكار گرديده است.
به لحاظ الگوهاى رفتارى نهضت خمينى مشخصههاى خاص خود را دارد. فعالين آن عموما عناصرى هستند متعصب، بدگمان و مقابلهجو كه با دگر انديشان با تحقير و تبعيض و حتى توام با خشونت رفتار مىكنند. حقوق بشر نزد آنان مفهومى عام نيست. آنها در رفتار با ديگران بر اساس معيارهاى عام انسانى و اخلاقى، كه بر اساس آن چه آن را «معيارهاى اسلامى» مىنامند عمل مىكنند. معيارهاىى كه از يك سو براى مسلمان شيعه پيرو ولايت فقيه حقوق و امتيازات قانونى خاص در نظر مىگيرد و از سوى ديگر با بسيارى از دستاوردها و امكانات تمدن معاصر براى همزيستى برابر حقوق گروههاى اجتماعى مختلف و براى تنظيم مناسبات آحاد جامعه بيگانه است و بيش از همه بر عامل ارعاب و زور و ديگر روشهاى خشن بدوى تكيه مىكند.
سياست و رفتار حكومت اسلامى با واكنش منفى گروههاى اجتماعى مختلف مواجه است. هواداران نهضت اسلامى در حال حاضر در ميان توده مردم منزوى شدهاند. جمهورى اسلامى در عرصه بينالمللى نيز در مجموع منزوى است.
اين انزوا با رشد نهضت اسلامى در برخى كشورهاى اسلامى و با رشد بىسابقه بىثباتى اوضاع در بسيارى كشورهاى اسلامى منطقه و به ويژه هم مرز با ايران و نيز با رشد بىسابقه تاثير عامل بينالمللى در اوضاع داخلى كشورها همراه شده است. حدت بحران اقتصادى را هم بايد به اين فهرست افزود.
اين پديدهها روى هم رفته در صفوف حكومت اسلامى واكنشهاى متفاوتى را دامن مىزند:
يك گرايش تاكيدش بر ضرورت اعمال فشار بيشتر براى تطبيق حيات اجتماعى و اوضاع منطقهاى با منافع گروهى، با اصول و ارزشهاى اعتقادى است. گرايش ديگر تاكيدش بيشتر بر حفظ ارزشهاى اعتقادى و مصالح اداره نظام از طريق تطبيق آنها بر ضرورتهاى اجتماعى و واقعيتهاى بينالمللى است.
به لحاظ اجتماعى و طبقاتى اين جريان با لايههاى ميانى جامعه به طور كلى بيشترين پيوند را داشته و دارد. صاحبان صنايع و بخشى از بازاريان و كارمندان از آن جملهاند. اما شعائر و اهداف سياسى اين نهضت بخشهاى وسيعترى از مردم را تحت تاثير قرار مىدهد.
به لحاظ عقيدتى، به برداشت من، اين جريان بازترين كاراكتر را از خود نشان داده است. تا جاىى كه نمىتوان سيستم نظرى و اعتقادى معينى را به آن نسبت داد. اما آميزهاى از ملىگراىى (ناسيوناليسم) و آزادىخواهى (ليبراليسم) به مثابه خصيصه عام همواره به نسبتهاى متفاوت ذهن فعالين آن را تحت تاثير قرار داده است.
اين جريان، جز در دورهاى كوتاه، در دوره نهضت ملى كردن نفت، در موضع مخالفت حكومتهاى وقت بوده است. فعالين نهضت ملى - ليبرالى كه قبل از انقلاب بهمن عموما در موضع مشروطهخواهى بودهاند، اكنون عمدتا مواضع جمهورىخواهانه دارند و با سلطنت و ولايت فقيه هر دو مخالفاند. آنها هميشه نقش برجستهاى براى عامل بينالمللى قايل بوده و كوشيدهاند با مانور و انعطاف از تضادهاى قدرتهاى خارجى در پيشبرد اهداف استقلالطلبانه و حتى آزادىخواهانه بهره گيرند.
يك ضعف مفرط نهضت ملى ايران پراكندگى صفوف آن است. اين نهضت، به جزء در دوره رهبرى دكتر مصدق، از داشتن يك رهبرى واحد و منسجم محروم بوده است.
فعالين اين نهضت عموما طرفدار روشهاى اعتدالى و رفرميستى بوده، به اشكال قانونى تكيه كردهاند، از شيوههاى قهرآميز و نيز برانگيختن مردم، فاصله گرفته و در برخورد با مخالفان كمتر ستيزهجو بودهاند و لذا هر گاه كه تضادها و ستيزهاى سياسى و اجتماعى در كشور بالا گرفته است، اين جريان موقعيت خود بين مردم را تا حد زيادى از دست داده و نفوذ و اتوريته روشهاى سنتى و مذاكره جويانه آن كاستى گرفته است. در كوران انقلاب بهمن يك بخش از اين نيرو به ائتلاف با نهضت خمينى، بخشى به ائتلاف با بقاياى سلطنت و بخشى هم به مخالفت با هر دو روى آوردند.
در باره آينده اين جريان چه مىتوان گفت؟ اوضاع سياسى پيچيدگى و تناقض خاص دارد: اقشار فرهيخته ايران از لحاظ ذهنى از جنگ و خشونت و سياستهاى افراطى فاصله گرفته و نگران از دست رفتن ثبات و امنيت كشور هستند. آنها با استبداد حاكم مخالفاند و نوعى اصلاحات دموكراتيك رإ طلب مىكنند.
اين روحيات پشتوانه اعتلاى مجدد شعارهاى ليبرال و اعتدالى را فراهم مىآورد. اما به لحاظ عينى وخامت وضع اقتصادى در اقشار پايينى روحيات شورشى را دامن مىزند. اوضاع نابسامان منطقه زمينه سرايت درگيرىهاى خونين قومى - منطقهاى و از دست رفتن ثبات كشور است و لذا عليرغم زمينه ذهنى مساعد براى رشد و اعتلاى شعارهاى اعتدالى و اصلاحات دموكراتيك به شيوه مسالمتآميز، بايد اذعان كرد كه خطر غلبه عوامل عينى كور بر روندها و تحولات سياسى و اجتماعى و انزواى مجدد ميانهروى هنوز برطرف نشده است.
نيروهاى نهضت سوسياليستى ايران تا همين اواخر هم خود را نيروى نهضتى كارگرى و نماينده طبقه كارگر اعلام مىكردند و ما ديديم كه اين تحليل به كدام دلايل پذيرفته نيست. با اين حال برخى هنوز به همان تعريف معتقد ماندهاند.
مطالعه جامعهشناختى تركيب نيروى اجتماعى فداىى و تودهاى نشان مىدهد كه بيش از ۸۰درصد آنان از محافل و محيطهاى روشنفكرى برخاستهاند و در طول حيات خود نيز همواره جزء لاينفك همين محيطها باقى ماندهاند. (اين تناسب قطعا شامل فعالين پراكنده و گروههاى كوچكتر هم مىشود. زيرا خواستگاه همه آنان، بلااستثنا از ميان تودهاىها و فدائيان بوده است (.
با فرا رسيدن هر دوره اعتدالى نهضت چپ در محيط دانشگاهها و مدارس برآمد كرده و انبوهى از جوانان را به صفوف خود سرازير كرده است. همين نيرو در دوره تحكيم استبداد در كسوت نهضتى فرهنگى، روشنفكرى به ميدان آمده و از اين طريق حق حيات سياسى خود را پى گرفته است. نهضت چپ سوسياليستى در ايران و نهضت فرهنگى - روشنفكرى ايران تكيهگاه و خواستگاه اجتماعى و گاه حتى هويتى مشترك داشتهاند.
نيروى چپ در مناطق شمال و شمال غرب و تا حدى در غرب و در برخى شهرهاى نوساز جنوب و در ميان اقليتهاى ملى هميشه نفوذ بيشترى داشته است.
ايدئولوژى و اصول عقايد چپ در ايران تا همين اواخر منحصرا با عنوان ماركسيسم - لنينيسم شناخته مىشد. اما امروز ديگر اكثر نيروهاى چپ يا اين عنوان را رد كردهاند و يا در كاربرد آن ترديد دارند. گر چه اكثر فعالين چپ از افكار ماركسيستى بيش از ساير مكاتب تاثير مىپذيرند، با اين حال تلاشها براى تعريف هويت فكرى نهضت چپ در غالب يك مكتب جامع و سيستماتيك ايدئولوژيك به اعتقاد من بىپايه است و راه به جاىى نخواهد برد. ولى تلاشها براى تعريف آرمانهاى عام و ارزشهاى مورد تأييد نهضت چپ مىتواند متضمن مقصود باشد.
چه در ايران و چه در ساير كشورها عنوانى كه عموم نيروهاى چپ نسبت به آن تمايل نشان مىدهند، عنوان «سوسياليسم» است. اما مقصود از اين عنوان يك نظام اقتصادى آلترناتيو نيست. اقتصاد دولتى و نظام تك حزبى كه زمانى دو ركن سوسياليسم شناخته مىشد، امروز كمترين هواخواه را دارد. مقصود از سوسياليسم نظامى از ارزشهاست كه در پرتو آن سرنوشت فرد و رفاه و سعادت او نه تنها با تصميمات و تلاشهاى فردى او، بلكه در وهله اول با وجود و چگونگى كاركرد نهادهاى اجتماعى ارتباط مىيابد.
در نهضت چپ بسيارى مفهوم سوسياليسم را با مفهوم «عدالت اجتماعى» همسنگ مىگيرند. و مقصود از عدالت اجتماعى، بر خلاف تعابير عوامانه قبل از همه آن است كه جامعه به هر شهروند، قطع نظر از موقعيت طبقاتى، نژادى، مذهبى و جنسى وى، به طور مساوى حق و فرصت بدهد كه استعدادهاى خود را بشناسد و بيازمايد و به كار گيرد و از حاصل تلاش فردى خويش نيز بدون تبعيض بهرهمند گردد.
به نظر مىرسد تحولى تدريجى در انديشه چپ در حال تكوين است. تحولى از سمت تاكيد بر ديدگاه طبقاتى به تاكيد به ديدگاههاى عام انسانى و همهبشرى. تنفر از و مبارزه با هر حكمى و هر پديدهاى كه شان و مقام انسان را تابع هويت ملى، نژادى، منطقه، جنسى، دينى و غيره سازد به يك انگيزه قوى فعالين اين نهضت تبديل مىگردد. اكنون ميزان تاكيد بر دموكراسى به مثابه ارزشى عمومبشرى و بر همبستگى شمال و جنوب، محيط زيست، صلح، حقوق بشر و ... با گذشته قابل قياس نيست.
با اين حال نبايد پنداشت اين تحولات فكرى همهگير است. بخشى از نيروى چپ هم امروز بر همان ديدگاههاى كلاسيك و ايدئولوژى سنتى چپ ايستاده است.
نهضت چپ در ايران هيچگاه يك نيروى حاكم نبوده است. اين نهضت در طول تاريخ، به جز لحظههاى كوتاه، همواره، زير فشار سنگينى و سركوب به حيات خود ادامه داده و انتقاد از وضع موجود يك ركن هميشگى سياستهايش بوده است. چپ در ايران نخستين نيروىى است كه شعار جمهورى را طرح كرده و در طول حيات خويش نيز همواره جمهورىخواه بوده است. امروز هم هويت سياسى چپ با مخالفت با سلطنت و ولايت و مطالبه جمهورى پلوراليستى شناخته مىشود. يك تحول سياسى مهم در صفوف چپ گذر از اولويت مبارزه ضدامپرياليستى و مبارزه طبقاتى به اولويت مبارزه به خاطر دموكراسى است. اين تحول در سياست اتحادها و انتخاب جبهه مبارزه تغييرات جدى پديد آورده است.
پارامترهاى رفتارى جنبش چپ يك چرخش بزرگ را پشت سر مىگذارد. اگر در گذشته چپها تحقق عمدهترين ايدهآلهاى خود را جز از طريق «انقلاب مسلحانه» و صرفا تحت «هژمونى» خود ميسر مىدانست، امروز دست كم ديگر نمىتوان رفتار عمومى چپ در مبارزه اجتماعى را با اين كلمات خصلتبندى كرد. در ذهن بسيارى از فعالان چپ «انقلاب اجتماعى» جاى خود را به «رفرمهاى تدريجى» داده و اعتقاد به «گذر قهرآميز» و «ضرورت هژمونى» به تاكيد بر «شيوههاى مسالمتآميز» و «ضرورت وفاق» گذر كرده است.
شكاف تا آن جا جنبش چپ را مىشكافد كه ديگر ايده وحدت دو سوى آن تحت رهبرى واحد به تدريج موضوعيت خود را از دست مىدهد. اما ارزيابى من اين نيست كه چون گذشته نيروى آن سوى شكاف بتواند توضيحدهنده كاراكتر عمومى چپ ايران باشد. بخش بسيار بزرگ فعالان چپ به ايدههاى نوينى گراييدهاند.
در خصلتنگارى نيروهاى سياسى ايران از ذكر عناوين سازمانى و صاحبنامان متعلق به هر جريان تاريخى، جهت گريز از اطاله كلام خوددارى كردم. برداشتم اين است كه خواننده ايرانى خود مىتواند اسامى نيروها و شخصيتهاى هر گرايش را به ياد بياورد.
گفتيم شناخت و گروهبندى نيروهاى سياسى طبعا مستلزم بررسى وجوه مشخصه آنهاست و اين وجوه، به برداشت من عبارتاند از: طبقاتى، عقيدتى، سياسى، تاريخى، رفتارى و نام. در اين بررسى از وجوه كمى - مثل موقعيتها، درجه نفوذ و اهميت - صرف نظر شده است.
گفتيم از ميان اين دو خصلت يكى را بايد مبنى گرفت و وجه تاريخى را ارجح شمرديم. تقسيم بر اساس هويت تاريخى همه نيروها را در چهار جريان جاى داد كه عبارتاند از: جريان سلطنتطلب، نهضت روحانيت، جريان ملى - ليبرالى و جنبش چپ، در باره وضع ويژه مجاهدين نيز گفتم آنان يا جاى خود را در صفوف يكى از اين جريانهاى تاريخى باز خواهند يافت و يا تحليل خواهند رفت. بعيد است اوضاع اجتماعى حلول يك جريان تاريخى پنجم را در كشور طلب كند.
پس از تقسيم تاريخى نيروها، در فصلى تحت عنوان «خصلتنگارى نيروهاى سياسى كشور» وجوه مشخصه هر جريان را به ايجاز مورد بررسى قرار داديم. بررسى فوق در عين حال سمت عمومى تحول هر جريان را، و نيز سير پيداىى گرايشهاى تازه در درون هر جريان را در مقابل ديد ما قرار داد و امكان ارزيابىهاى مقايسهاى را فراهم ساخت.
بررسىهاى ما نشان داد كه چگونه در اثر عواملى چون پيشرفت جامعه، تحولات جهانى، پيامدهاى انقلاب بهمن و نيز در اثر انباشت تجارب تاريخى، نه فقط در صفوف چپ، بلكه طبيعتا در صفوف نيروهاى رژيم فعلى و رژيم سابق نيز چالشهاى فكرى، سياسى و رفتارى برآمد كرده و در درون هر يك «شكاف» پديد آورده است.
مداقه بيشتر در كيفيت اين شكافها سوالى غريب را به ذهن تبادر مىدهد:
چه رابطهاى است ميان شكافى كه در نيروى چپ پديد آمده با شكافى كه نيروى سلطنت يا ولايت را از درون جدا كرده است؟ راستى اين در واقع يك شكاف نيست كه بر سه جا فرود آمده است؟
مسلم اين كه اختلافات در هر كجا به علل جداگانه و بر سر موضوعات جداگانه پديد آمده و هر يك نيز مسبوق به پيشينهاى كاملا جداگانه است.
ليك، در پس افكار عصا قورت داده گروهها و افادههاى كبرآلود حكومتيان، در پشت چشمانى كه از بيم «لوث خون شهدا» از بيم «از دست رفتن هويت» و يا از بيم «خيانت به تاريخ» از حدقه در آمده است، چون نيك بنگرى در هر سه جا خواهى ديد كه چگونه سرسختى در برابر انعطاف، زيادهطلبى در برابر ميانهروى، شعور در برابر شعار، خشونت در برابر مدارا، واقعبينى در برابر ايدهآلگراىى و ... صف كشيده و در دو سو برآمد كرده است.
... و راستى اين همان صفآراىى استبداد در برابر آزادى نيست؟ و يا اين همسوىىها زمينه و امكان نوعى هميارى در اين سوى شكاف را به ذهن تبادر نمىدهد؟
گر چه آرزوها در اين سوست، اما تا رسيدن به اين منزلها هنوز هزار حادثه در راه است.
حدت بحران اقتصادى و سياست خشن حاكم همچنان تخم طغيان مىكارد و كارد گرايشهاى افراطى را تيز مىكند. اوضاع نابسامان همسايگان و سياستهاى بينالمللى نيز خطر سرايت برخوردهاى خونين قومى، منطقهاى و ارزى به كشور را دامن مىزند. و در اين وانفسا مهار كشور در دست رهبرى است كه اعتماد به تدبيرش حتى نزد يارانش نيز استوار نيست.
هنوز خطر آن هست كه سير رويدادها به سوى انفجار بشتابد و دوران تلخ ديگرى از تاريخ اين ميهن بلاكشيده تازه آغاز گردد. دورانى كه در آن باز هم خيرانديشان و مداراطلبان و آزادىخواهان را به صليب مىكشند و سفاكان و سركوبگران را «پيشوايان» و «قهرمانان» مىنامند.
اما چنان كه كشور از اين كارستان جان به در برد، با اميد بايد گفت در جامعه نيروهاى سياسى كشور و در ميان اقشار فرهيخته انديشههاى خير تا آن جا جان گرفته است كه بتوان طلوع روزهاى خوش آرامش و رشد را از افقهاى كشور انتظار كشيد.
با اين اميد كه رويدادهاى تلخ گذشته و پرتو افقهاى آينده، انگيزه و توان باز هم بيشترى براى اجتناب از تكرار مصائب در ما پديد آورد.