گفتگو با بهروز خليق و مجيد عبدالرحيمپور در آستانه كنگره پنجم
گفتگو با فرخ نگهدار
نوامبر ۱۹۹۷
بهروز خليق: امروز سيماى چپ را بعد از تحولات دهه اخير در عرصه بينالمللى چگونه مىبينيد؟
فرخ نگهدار: دهه ۱۹۸۰و سالهاى دهه ۱۹۹۰به نظر من يك چرخشگاه بسيار بسيار قابل توجه در مجادلات و مباحثى است كه در جهان امروز در سمت راست و در سمت چپ در حال گسترش بوده است. به نظر من تغيير و تحولات در يك دهه اخير محدود به تحول در ديدگاههاى چپ نيست. اتفاقا آن بحرانى كه يك دهه پيش جنبش سوسياليستى، كمونيستى و كارگرى را در بر گرفت، امروز نيروهاى راستگرا، محافظهكار و سنتگراى سرمايهدارى را در بر گرفته و آنها به نابسامانى فكرى دچار شدهاند. از سوى ديگر نيروهاى معتقد به سوسياليسم، معتقد به عدالت اجتماعى، معتقد به بسط برابرى در ميان گروههاى اجتماعى مختلف، معتقد به يگانگى حقوق مردان و زنان، معتقد به توجه به مسائل جوانان، معتقد به حفظ محيط زيست و مدارا با طبيعت، معتقد به برابرى نژادى خلقها، برابرى ملى، معتقد به نفى ملىگراىى، بطور عمده در سمت بازسازى مواضع ايدئولوژيك و ساختارهاى فكرى قابل اتكا حركت كردهاند. آنچه كه مىتوان تصوير كرد، قواميابى و بازسازى پايههاى فكرى در ميان نيروهاى چپ است.
در اين يك دهه از ديد من دو واكنش در ميان مجموعه نيروهاى طرفدار سوسياليسم، اعم از طرفداران سوسياليسم علمى و سوسيال دموكراتها به چشم مىخورد. گرايش اول در برابر بحران فكرى، اجتماعى، سياسى كه در احزاب چپ در غرب و شرق رخ داد، واكنش ايستادن در مواضع دفاع از سنتها، تئورىها و ارزشهاى تاكنونى و گرايش ديگر، تلاشش در بازسازى، دگرگونى، تغيير ساختار و ارائه معيارها و تئورىهاى جديد براى جنبش چپ بود.
اين دو گرايش و اين دو طرز برخورد هم در احزاب سوسيالدموكرات و هم در احزاب كمونيستى كارگرى ديده مىشود. چگونه مىشود مشخصههاى اساسى اين دو گرايش را فهرستبندى كرد. گرايش محافظهكار و يا گرايش سنتگرا در جنبش چپ، ارزيابىاش اين بود كه آن چه تحت عنوان بازسازى و يا نوسازى، يا دگرانديشى در محيط سوسياليستى عنوان مىشود، فرجامى جز تسليم و يا پيوستن به گرايشهاى راست و سرمايهدارى، جز نفى مبارزه طبقاتى، نفى ارزشها و سنتهاى دموكراتيك و سوسياليستى چپ نخواهد داشت. و لذا بايد به عنوان تجديدنظرطلبى (در احزاب كمونيستى) و يا به عنوان پشت كردن به ارزشها (در احزاب سوسيال دموكرات) ارزيابى و محكوم شود. نقطه قوت آن گرايش، تاكيد بر اهميت دستاوردها،اهميت پيروزىها و خدماتى بود كه در طى يك قرن و نيم اخير جنبش كارگرى به جوامع بشرى ارائه داده است.
گرايش ديگر با توجه به مسائل و مشكلات و تحولاتى كه در جامعه بشرى به وجود آمده، با توجه به تحولات ساختارى و تغييراتى كه در تناسب قوا، در بافت جوامع سرمايهدارى رخ داده و بخصوص با عطف توجه به نتايج و تجارب بدست آمده از كاربست تحليلها و تئورىهاى كلاسيك ساختمان سوسياليسم، تاكيد داشت كه همان چارچوبها، همان تئورىها و همان ديدگاهها قادر به پاسخگوىى مسائلى كه جامعه سرمايهدارى با آن مواجه است، نيست و بايد چارچوب تازهاى تدوين كرد.
البته نمىتوان ناديده گرفت كه همه اعتراضات يا انتقادات از سر صدق يا به خاطر حفظ آرمانها و ايدهآلهاى چپ نبوده است. بخش بزرگى از نيروهاى معترض، به نوميدى و ىأس از تلاش در راه تحقق آرمانها رسيدند و با اين ايدهآلها خداحافظى كردند و حتى گاه به تمجيد و تقديس سرمايهدارى پرداختند. آنها هر نوع راه حلى براى مشكلات سرمايهدارى را غير ممكن تلقى كردند و به تمجيد تاريخى كه سرمايهدارى پشت سر گذاشته و مسيرى كه در آينده طى خواهد كرد، اكتفا كردند.
و اما نيروهاى منتقدى كه مىخواستند تحولات جامعه بشرى را در نظر بگيرند و تئورىهاى تازهاى ارائه دهند چه مىگفتند؟ و چه تفاوتى با نيروهاى ديگر داشتند؟ در اين جا تصريح مىكنم كه اين مسائل از ديد من يعنى آن چه كه بايد صورت بگيرد عنوان مىشود و نه تصوير كردن يك هستى عينى خارج از ذهن.
مجيد عبدالرحيمپور: شما در مقابل گرايش محافظهكار از گرايش نقاد و رو به جلو صحبت كرديد. اين دو گرايش در بين سوسيال دموكراتها است يا احزاب كمونيست؟
فرخ نگهدار: من تصريح كردم كه هم در احزاب سوسيال دموكرات و هم در احزاب كمونيستى هر دو اختلاف و بحران آغاز شد و در هر دو جبهه - هم در جبهه سوسيال دموكراسى و هم در جبهه كمونيستى دو گرايش محافظهكار و گرايش نوگرا يا نوانديش شكل گرفت. من اعتقاد ندارم و صحنه از ديد من به اين شكل نبوده است كه گويا احزاب كمونيستى و كارگرى فقط با بحران و مسئله مواجه شدند و به طرف سوسيال دموكراسى رفتند. اين تصوير قطعا يكجانبه است. چون در احزاب سوسيال دموكرات هم ما مىبينيم بحران و اختلاف نظر شكل گرفته و معيارهاىى كه قبلا آنها مىپذيرفتهاند، امروز آنها تأكيد مىكنند بخشى از همان ساختار، همان مناسبات و همان تئورىهاى گذشته صحيح است و برخى اظهار مىكنند كه ما احتياج به نوسازى و بازسازى ارزشها، تئورىها و ديدگاههاى خودمان را داريم. من محدود نكردم به احزاب كمونيستى و كارگرى و الآن مىخواهم بگويم كه نيروهاى نوگرا و يا نوانديش يا تجديدنظرطلب (قبلا يك واژه منفى تلقى مىشد) چه تغييراتى در ديدگاهها را پيشنهاد مىكردند.
اساس انديشه چپ از قرن نوزده تا امروز بر اين اصل قرار داشته كه جامعه به طبقات تقسيم شده و موضوع طبقات، موضوع مركزى تمام مسائل اجتماعى است. اگر ما در مبارزه طبقاتى شركت كنيم، در مبارزه كار عليه سرمايه شركت كنيم، گشايشى در راه كليه مسائلى كه جامعه با آن مواجه است ايجاد خواهد شد. حركت در سمت حل تضاد ميان كار و سرمايه، حركت در جهت حل كليه مسائل و معضلات اجتماعى است. اين بنيان فكرى احزاب چپ بوده است. هم در احزاب سوسيالدموكراتها و هم در احزاب كمونيستى كارگرى، اختلاف در اين اصل نبوده است. امروز از ديد من، اين بخشى از مطالبات و خواستهاى نيروى چپ نوانديش تلقى مىشود و نه تمام مسائلى كه جنبش چپ بايد با آن درگير شود. به زبان ديگر، دفاع از منافع طبقه كارگر و كارورزان لزوما به معناى حركت در جهت رفع ستم نژادى و يا رفع ستم جنسى يا رفع ستم ملى و يا در خدمت رفع اين ستمها تلقى نمىشود. حتى گاه مبارزه طبقاتى، عليه مبارزه نژادى، عليه برابرى نژادى ملى، يا ستم بر زن و مرد عملكرد پيدا مىكند. البته در موارد ويژه و نه بطور عام.
مبارزه طبقاتى و آن چه كه جوهره اين مبارزه را تشكيل مىدهد، از ديد من مبارزهاى است در راه شكستن كنترل سرمايهدار بر ابزارها و منابع توليد. شكستن اين كنترل، شكستن قدرت سرمايهدارى براى كنترل منابع توليد به دست و به سود عدهاى معدود مضمون اين مبارزه است. به زبان ديگر، مضمون مبارزه طبقاتى، چيزى جز تلاش در راه شكستن قدرتهاى نيروهاى مسلط بر سيستم توليد نيست. وجه تجريدى اين مبارزه، مبارزه عليه تسلط، مبارزه عليه توزيع نابرابر قدرت است. جهات ديگرى كه برشمردم، مثل ستم جنسى، ستم مرد بر زن، ستم ملى، نژادى و يا اختلاف بين افراد و يا نابرابرىهاىى كه ناشى از سن است (مبارزهاى كه در دفاع از حقوق كودكان صورت مىگيرد، مبارزهاى كه در دفاع از حقوق جوانان صورت مىگيرد، در برابر گروههاى ميانسال كه قدرت تسلط بر جامعه هستند) مضمون اين مبارزات همان مبارزه عليه سلطه، مبارزه عليه قدرت برتر و ارائه طرحهاىى براى توزيع عادلانهتر قدرت است. به زبان ديگر از نظر من آنچه كه جنبش چپ بايد مبناى حركت خود قرار دهد، نه فقط مبارزه، پيكار در راه شكستن سلطه بر منابع توليد، بلكه شكستن سلطه توسط هر نيروىى است كه مىخواهد قدرت نيروهاى مقهور را از بين ببرد و آنها را تحت كنترل خودش قرار دهد. يعنى عدالت جنبه وسيعتر، فراگيرتر و همهجانبهترى پيدا كرده است. بايد چپ سيماى تعادلطلب را نه تنها در عرصه مناسبات ميان انسانها، بلكه فراتر از آن در عرصه مناسبات بين انسان و طبيعت هم گسترش دهد. عدالت در مناسبات ميان انسان و طبيعت هم به خواست عمده نيروى چپ بدل گشته است. ديدگاههاى سنتگرا و محافظهكار اين اصل را گرچه بطور كلى مىپذيرند كه ما هم حافظ محيط زيست هستيم، ولى اين يك فكر نو است كه در قرن ۱۹و نيمه اول قرن ۲۰موضوعيت نداشت. ماركسيسم كلاسيك تسلط انسان بر طبيعت را پيشرفت تلقى مىكرد. در صورتى كه امروز تسلط انسان بر طبيعت حائز جهات تخريبى نيز هست و نيروهاى چپگرا مخالف اين سلطه هستند. به اين ترتيب از ديد من مهمترين تحول عبارت است از گسترش مضمون مبارزهاى كه به مبارزه طبقاتى محدود بود، به مبارزهاى كه مبارزه عليه سلطه و نظام ناعادلانه توزيع قدرت در ميان گروههاى مختلف اجتماعى، اقشار مختلف اجتماعى و ملتها، نژادها، زن و مزد، پير و جوان و ميان انسان و طبيعت ...
بهروز: اگر مبارزه عليه سلطه در زمينههاى مختلف كه برشمرديد به نتيجه برسد، آيا به جامعه ايدهآل يعنى جامعهاى كه ما سوسياليسم مىناميم، دست يافتهايم؟ آيا شما به سوسياليسم اعتقاد داريد؟
فرخ: اگر به عنوان يك مدل تجريدى، يك مدل نهاىى، يك الگوى ذهنى، يا به زبان ديگر، يك رؤيا و يك آرزو مطرح كنيد، من قطعا جواب مثبت مىدهم، اين رؤيا و اين آرزو در ذهن من وجود دارد و تلاش هم در جهت تحقق آن صورت مىگيرد. اگر بخواهيد بگوييد كه مشخصات اين آرزو و اين رؤيا و يا اين مدل تجريدى ساختار و مناسبات اجتماعى در اين مدل را چگونه مىشود توضيح داد و يا تعريف كرد، من به شما خواهم گفت كه در ذهن من همان ايدهآل كمونيستى كه از زمان ماركس و حتى پيش از ماركس در ذهنها مطرح بوده، همچنان مطرح است و آن هم شكستن نابرابرى و برقرارى برابرى عدالت در بين انسانها و به اضافه تعادل ميان انسان و طبيعت است. در چنين جامعهاى، قدرت در دست عدهاى معدود متمركز نيست. قدرت اقتصادى، فرهنگى، علمى و سياسى در دست جمعى محدود متمركز نيست. انسانها در اعمال اراده خودشان، مقهور اراده ديگرى نيستند و يا مرعوب اراده ديگرى نيستند. هر انسانى به همان اندازه امكان مشاركت در فعاليتهاى اقتصادى، اجتماعى و سياسى را دارد كه ديگرى. چنين تعادلى در جامعه به وجود آمده و اين يك ايدهآل و مدل كلى است ولى اين كه شما از من بپرسيد ساختار دولت در چنين جامعهاى چگونه است؟ ساختار اقتصاد در چنين جامعهاى چگونه است؟ تصميمگيرى در نهادهاى بزرگ توليدى كه در آنچه وجود دارد، چگونه است؟ پاسخ خواهم داد، دولت به مثابه تنظيمكننده مناسبات آحاد و يا شهروندان با يكديگر بر اساس يك سلسله مراتب عمودى، كه هر چه بالاتر رويم قدرت بيشترى در آن وجود دارد، حذف شده و ديگر وجود ندارد. در چنان جامعهاى نهادهاى بزرگ توليدى هر چه قدر كه به سطح مديريت و لايههاى بالاتر نزديك مىشويم، قدرت بيشترى در آن جا متمركز شده باشد، اين هيرارشى و اين نظام بايد از بين رفته باشد. نيروى پايينى، پايه جامعه و توده كارگران و شهروندان هستند كه قدرت تصميمگيرى و مشاركت را به اندازه يكديگر در اختيار دارند و هيچ قدرت مافوقى وجود ندارد كه بر آنها اعمال سلطه كند.
بهروز: آيا منظور شما همان دموكراسى مستقيم است؟
فرخ: بله، البته منهاى دستگاه بوروكراسى و نظامى و اقتصادى و كنترل ثروت در دست عدهاى معدود. دموكراسىمستقيم با نظم مبتنى بر سلسله مراتب (هيرارشى) ناهمآيند است. قبلا تصور اينگونه بود كه براى تحقق چنين جامعهاى، طبقه زحمتكش، طبقه كارگر مىبايستى بلند شود و قدرت سياسى را بگيرد، مالكيت ابزار را به دست گيرد و جامعه به تدريج سوسياليستى شود، يعنى از طريق كسب قدرت سياسى ساختن سوسياليسم مطرح بود.
مجيد: با اين تصويرى كه شما داديد، با نبرد طبقاتى كه مطرح كرديد كه مركز اصلى آن شكستن سلطه است در عرصههاى گوناگون، آيا گمان مىكنيد كه اين نبرد جارى ، يك نوع متحقق كردن همان ارزشهاى سوسياليستى است كه شما برشمرديد؛ از عدالت اجتماعى، برابرى در عرصههاى گوناگون؟ به زبان ديگر، سوسياليسم در حال شدن است يا بايستى يك روز به پا خيزيم، قدرت را بدست گيريم تا آن پروسه آغاز شود؟ لطفا توضيح دهيد.
فرخ: كاملا درست است. جامعه سرمايهدارى بر اساس هيرارشى قدرت، تمركز قدرت، بر اساس سلسله مراتب از بالا به پايين ساخته شده و قدرت اقتصادى و سياسى در دست عدهاى معدود است. يك مدل كه توسط لنين و احزاب كمونيستى ارائه داده شد، اين بود كه اين قدرت به دست توده وسيع سپرده شود، ولى در اين انتقال قدرت اين تلقى ايجاد شد كه گويا مىتوان هرم قدرت را سرنگون و سر و ته كرد، يعنى هرم قدرت را بر راسش نگاه داشت. توده مردم در قدرت باشند و مجريان يا آن كسانى كه در راس قرار داشتند، در پايين و تحت كنترل آنها باشند. يك چنين تعادلى نمىتواند به وجود آيد، چرا كه اين هرم دوباره خواهد چرخيد و بر پايه خودش قرار خواهد گرفت و راس در بالا قرار خواهد گرفت. همان گونه كه ديديم در نظام شوروى با لغو مالكيت خصوصى تمركز بيشترى در زمينه توزيع قدرت سياسى، اقتصادى و فرهنگى ايجاد شد. تعدد مراكز قدرتى كه در جامعه سرمايهدارى وجود داشت و هر كدام هرم زير خودشان را داشتند، اين تعدد هرمها از بين رفت و در يك هرم واحد ادغام شد. يك هيرارشى واحد كه در مورد همه عرصهها تصميم مىگرفت، عرصههاى فرهنگى، سياسى، اقتصادى و غيره. در حالى كه در جامعه سرمايهدارى نهادهاى (هرمهاى) قدرت متعددند.
به نظر من راه رسيدن به قدرت موزون و يا قدرت متعادل، قدرت توزيع شده در جامعه اين نيست كه ما فرض و يا تخيل بكنيم كه مىتوان همه اين هرمهاى پلوراليستى جامعه سرمايهدارى را يگانه، ولى واژگونه كرد. يعنى پايه و قاعده هرم را در بالا قرار داد و دموكراسى مستقيم كارگران و دهقانان را مستقر كرد. اگر هيرارشى وجود داشته باشد، اگر سلسله مراتب وجود داشته باشد، اين سلسله مراتب قاعده را در قاعده و راس را در راس قرار مىدهد. اصلا يك چنين مكانيسمى نمىتواند وجود داشته باشد، كه قاعده در راس قرار بگيرد، ولى هيرارشى همچنان پا بر جا باشد. به اين ترتيب آن ذهنيتى كه من دارم، و آن تئورىهاىى كه در ذهن من است، همان تئورىهاىى نيست كه قبلا لنين و يا جنبش سوسياليستى و يا جنبش سوسيال دموكراسى مىخواسته در جامعه پياده بكند.
آن مدلى كه ذهن من را به خودش مشغول كرده، تبديل پلوراليسم سرمايهدارى، سوق اين نظام چند قطبى به سمت بىنهايت قطبى است، شكستن همان هرمهاى هيرارشى سرمايهدارى موجود (سيستم چندقطبى سرمايهدارى) به سمت چندين قطبى شدن، به سمت خرد كردن اينها و كوتاه كردن سلسله مراتب (هيرارشى) است. و اين يعنى رابطه ميان دموكراسى و آرمان سوسياليسم بسيار بسيار نزديكتر و تنگاتنگتر از آن چيزى است كه قبلا پيشبينى شده بود.
اساسا يك نقض عمده تئورى كلاسيك سوسياليسم علمى اين است كه اساسا به مسائل «سياست كلان«) (Macropoliticsو اقتصاد كلان) (Macroeconomicsمىپردازد و در باره مسائل اقتصاد خرد) (Microeconomicsو سياست خرد) (Micropoliticsدر جامعهاى كه قرار است بديل سرمايهدارى شود كمتر بحث مىكند.
آنچه تحت عنوان تئورى «سوسياليسم علمى» ارائه شده مملو است از توضيحات پيرامون چگونگى تحقق انقلاب سوسياليستى و كسب قدرت توسط «طبقه كارگر«. اين تئورى مملو است از بحث پيرامون ضرورت لغو مالكيت خصوصى و براندازى سرمايهدارى.
اما در اين تئورىها تنها با ميكروسكوپ بايد دنبال مدلهاى مربوط به نحوه اداره و مكانيسمهاى تصميمگيرى و مناسبات قدرت در هر مؤسسه «سوسياليستى» بگرديم. در اين تئورىها هيچ بحث قائم به ذات و جامعى پيرامون مقولاتى چون بها، مبادله، سود، انباشت، كارائى) (efficiencyو غيره يا وجود ندارد و يا براى آنها راهحل مبتنى بر تصميمگيرى بوروكراتيك (پلانگذارى مركزى) - كه نقض غرض است - ارائه شده.
هر تئورى سوسياليستى كه در باره حق تصميمگيرى و اداره بوروكراتيك (مبتنى بر سلسله مراتب) را توصيه كند گرچه ممكن است يك سيستم متعادلتر براى توزيع درآمد را جايگزين سازد، اما قطعا قادر نيست يك سيستم متعادلتر براى توزيع قدرت و مشاركت فعالانهتر شهروندان در روندهاى تصميمگيرى را جايگزين نظم سرمايهدارى كند.
بهروز: تصميمگيرى در بنگاههاى اقتصادى در نظام سرمايهدارى خصلت پلوراليستى دارد يا هيرارشى؟
فرخ: قدرت سياسى در سطح جامعه سرمايهدارى عملا حالت و خصلت چندقطبى پيدا كرده و در بخش عمومى امر سياستگزارى متمركز توسط يك مركز واحد، يك ديكتاتور و يا يك تريبون غيرممكن شده و يك حالت پلوراليستى پيدا كرده است. اما من بر اين نظر نيستم كه تصميمگيرى در عرصه اقتصاد در بنگاههاى خصوصى، خصلت پلوراليستى و مشاركت عامه پيدا كرده است.
در نهادهاى رشديافته سرمايهدارى، كه سرمايه در آنها متراكم شده و توليد حالت انحصارى يا اليگاپولستيك پيدا كرده، اساس بر اين است كه تمام تصميمات در راس اتخاذ شود و وظيفه كارگران و كارمندان صرفا اجرا باشد. گر چه اين غيرواقعى است اگر تصور شود كه در موسسات بزرگ توليدى سرمايهدارى، كار نيروهاى ميانى و پايينى صرفا اجرا است و آنها در تصميمگيرىها هيچ نقشى ندارند. در هر مؤسسهاى اگر مديريت وظيفهاى را به ديگرى، به معاونين، به لايههاى پايينى، به بخشها، به شعبات مختلف مؤسسه توليدى محول مىكند. با اين كار بخشى از قدرت تصميمگيرى در عمل محول خواهد شد. ولى تلاش مديريت و سمت عمومى سرمايه، انتقال هر چه كمتر حس تشخيص و قدرت تصميمگيرى به پايين، به توده كارگران بوده است. چون چنين است من معتقدم نظام توليد در جامعه سرمايهدارى، هنوز نظام توتاليتاريستى است. مؤسسات توليدى بر اساس آمريت، بر اساس فرمان از بالا هدايت مىشوند. در تصميمگيرىها، نيروهاى پائينى، كارگران به حساب نمىآيند. تئورى غالب در مؤسسات توليدى سرمايهدارى و همچنين تئورى توليد در مؤسسات توليدى سابقا سوسياليستى، دقيقا يكى است: ديدن نيروى مستقيم كار به مثابه «عامل توليد«، به مثابه ماشين. يكىگرفتن انسان و ماشين هم در مؤسسات توليدى شرق و هم در مؤسسات توليدى غرب رايج بوده و هنوز هم غالبا رايج است. من در كارى كه اخيرا در حال تدوين آن هستم، به اين واقعيت اشاره كردهام كه حتى خود لنين، الگوهاىى را مورد تأييد قرار مىدهد كه نيروى كار را درست مثل ماشين قابل تنظيم مىبيند و برنامهريزىكردن و دستورىكردن كوچكترين حركت كارگر را توصيه مىكند. او مىگويد همين سيستم را ما بايد از آمريكاىىها ياد بگيريم. سيستم تايلور را مىگويد از آمريكاىىها بايد ياد بگيريم و پياده كنيم. هدايت مؤسسات اقتصادى به شدت بر اساس طرح از پيش برنامهريزى شده در بالا، كنترل شده، اجرا مىشود. انديشههاى دموكراتيك و پلوراليستى در عرصه توليد و اقتصاد كمترين بازتاب و نفوذ را داشته است.
بهروز: توصيف شما در مورد شيوه سازماندهى توليد در سيستم سرمايهدارى و سيستم سوسياليستى كاملا درست است، ولى آن چيزى كه شما به عنوان يك جامعه ايدهآل از جنبه سياسى مطرح كرديد، از جنبه اقتصادى و توليدى به چه صورتى قابل تصور است؟ آيا اگر به شكل پلوراليستى عمل شود، توليد به چه صورت سازمان داده خواهد شد؟ آيا تحقق اين مدل در اقتصاد به نظر شما امكانپذير است؟
فرخ: در دورهاى كه توليد در جامعه بشرى چه در شرق و چه در غرب بر اساس مكانيزاسيون صورت مىگرفت و مكانيزه كردن توليد در دستور قرار داشت و انسانها مىبايست خود را با توليد مكانيزه - يا بهتر است بگوييم با قوانين مكانيك نيوتونى - هماهنگ مىكردند، چنين سيستمى نمىتوانست دموكراتيك باشد و تصميمگيرى در پايين صورت بگيرد. اين كار غيرعملى بود و عملى هم نشد، نه در شرق و نه در غرب. در شرايطى كه از كار يكنواخت، انسان بتواند رها شود تكرار و تكرار و تكرار كه كار ماشين مكانيكى است، از عهده كار انسان برداشته شود آنگاه كه انسان تنظيمگر، هماهنگكننده و برنامهريز شود (منظورم نيروى توليدى پايين، توده كاركنان است (، در چنان شرايطى امكان سازماندهى غيرمتمركز (غيرهيرارشيك) و تماما از بالا ابلاغ شده فراهم مىآيد. آن ايدهاى كه ماركس در ۱۵۰سال پيش طرح مىكرد كه رشد نيروهاى مولد، تغيير در مناسبات توليد را ضرورى مىسازد، اگر ما تعبيرمان از تغيير در مناسبات توليد، تغيير در مناسبات قدرت باشد، آن وقت من خواهم گفت كه رشد نيروهاى مولد اگر به سطحى برسد كه نيروى كار را از عمل دستورى از قبل برنامهريزى شده هرچه بيشتر آزاد كند، به همان ميزان كه نيروى كار به نيروى برنامهريز، به نيروى تصميمگير فرا مىرويد و هر چه قدر كه از اختصاص انرژى فرد به كار تعهد شده (اجبارا تقسيم شده) كاسته شود، آن وقت اين امكان فراهم خواهد شد كه سازمان توليد از قيد سلسله مراتب، از قيد كار دستورى و از قيد سيستم مبتنى بر توزيع نابرابر قدرت به تدريج رها گردد.
ولى زوال كامل اجبار و تعهد به اجراء برنامهاى كه جدا از تصميم و اراده فرد تدوين و ابلاغ شده يك ايدهآل است كه حتى در دوردست، در بىنهايت هم زوال كامل نخواهد يافت. اگر نيروهاى توليدى هم آنقدر رشد پيدا بكنند كه انسان عمدتا از كار ديكتهشده فارغ بشود باز هم هماهنگى بين نهادهاى مختلف توليد مقدارى تعهد ايجاد مىكند و هر عنصر كار كه در يك برنامه پيچيده شركت مىكند با خود مقدارى اجبار حمل مىكند.
تلاش ما، تلاش نيروهاى چپ و يا بهتر است بگوئيم ديدگاه ما اين است كه به جاى اينكه اين تعهد به صورت سلسله مراتب عمودى سازماندهى شود، بصورت سلسله مراتب افقى، از طريق مذاكره، توافق و تفاهم با ساير قطبهاى تصميمگيرنده حل و فصل شود. من بنظرم در چشماندازى كه در ايران و يا در دنيا داريم هنوز نمىتوان اميداوار بود كه به اين زودىها تماميت يا حتى اكثريت نيروى مستقيم كار عمدتا تا چه حد از دستور گرفتن، از برنامه به او دادن و حكمدادن كه چه بايد بكند و چه نكند و چگونه ساعت كارش را پر كند رها شود. ما هنوز تا آن روزها فاصله زيادى داريم.
من ۶سال پيش اعلام كردم كه يك رفرميست هستم و توضيح دادم كه آنچه كه من در مرحله كنونى براى آن مبارزه مىكنم نه يك انقلاب اجتماعى به معناى حذف سرمايهدارى و جايگزين كردن يك نظام جانشين، بلكه اصلاح سرمايهدارى در مسير عدالت اجتماعى است. به اين دليل كه آن تئورىها و مدلهاى ساخته شده به مثابه آلترناتيو جامعه سرمايهدارى موفق از آب درنيامده است. به زبان ديگر، وقتى من متوجه شدم كه تئورى كسب قدرت سياسى و حذف مالكيت خصوصى، سازماندهى اقتصاد دولتى و اتكا بر دولت تكحزبى، جامعه را به سوى آرمانى كه داريم هدايت نمىكند و يا در رقابت با سرمايهدارى و مالكيت خصوصى ناتوان از كار درمىآيد و چون مدل ديگرى جز اقتصاد دولتى و دولت تكحزبى نه در عمل تجربه شده بود و نه در ذهن من تصورپذير بود، تاكيد كردم كه اگر هدف اساسى و بنيادين انقلاب اجتماعى، حذف سرمايهدارى و استقرار نظام آلترناتيو است، اگر اين آلترناتيو دولت تك حزبى و اقتصاد دولتى باشد كه هست، چنين نظامى هم در رقابت با سرمايهدارى و هم در تحقق آرمانها ناتوان خواهد بود. در آن زمان چون من الگوى ديگرى در ذهن نداشتم، اعلام كردم كه ما نبايد تا زمانى كه چنين مدلى را در ذهن تصورپذير ساختهايم، بر مبارزه در راه رفرمهاى اجتماعى، اقتصادى در جهت عدالت اجتماعى در چهارچوب سرمايهدارى تاكيد كنيم. طى اين سالها، مسئله ذهنى عمده من اين بود كه آيا مىتوان از سرمايهدارى رهاىى يافت و از چه راههاىى؟ در اين سالها ابتدا فعاليت فكرى من روى ايدههاى مربوط به دمكراسى و سازماندهى نظام سياسى در ايران و ساير كشورها متمركز شد و اين ايده به تدريج در من تقويت شد كه مداخله و مشاركت و سهمگيرى بيشتر توده شهروندان در ساماندهى قدرت سياسى بايد در مركز فعاليت و مطالبات ما قرار گيرد. در ادامه، براى يافتن راههاى توزيع عادلانهتر قدرت در عرصه اقتصاد، يا آنچه كه عدالت اجتماعى ناميده مىشود، اين سئوال را مركزى يافتم كه در عرصه توليد چگونه مىتوان از تمركز قدرت اقتصادى در دست عدهاى معدود رهاىى يافت و اين قدرت را به سطح وسيعتر، تا سطح بينهايت كوچكها، تا سطح دربرگيرى تمام آحاد اجتماعى گسترش داد. امروز در اين چرخشگاه راه چندين ساله، نتيجهاى كه من مىخواهم آن را مورد تاكيد قرار دهم، اين است كه آرى مىتوان از طريق عكس سوسياليسمى كه در شوروى، چين، كوبا و ديگر جاها تجربه شد،از طريق تجزيه هرمهاى قدرت، از طريق دمكراتيزه كرن حيات اجتماعى و اقتصادى جامعه، به سمت عدالتى كه سوسياليسم ماركسيستى، سوسياليسم ماركسيستى - لنينيستى وعده تحقق آن را مىداد سمتگيرى كنيم. به زبان ديگر، در بحثى كه ما در سئوال قبل داشتيم، اين چشمانداز ديده مىشود كه آرى حركت در جهت شكستن قدرت در دست عدهاى معدود (قدرت، منظور از قدرت دانش، قدرت اقتصادى و قدرت سياسى است) و توزيع اين قدرت در سطح وسيعتر، مىتواند جامعه را به سمت ايدهآل سوسياليستى و نه آن سوسسياليسمى كه واقعا موجود بود، حركت دهد. بدين لحاظ پاسخ من به سئوال شما اين است: آرى مىتوان براى چپ بودن چشمانداز، ايدهآل و اميد داشت. در سالهاى گذشته گرچه هنوز اين الگو را در ذهن نداشتم كه آن را به جاى آلترناتيو سوسياليستى سابق قرار بدهم، اما عدم تجهيز من به اين ايده به معناى عدم ضرورت تجهيز به اين ايدههانبوده است. من همواره مخالف طرز تفكرى بودهام كه اين باور را دامن مىزند كه به تجهيز به چشمانداز براى رهاىى از سرمايهدارى نيازى نيست. من اكنون مخالف طرز تفكرى شدهام كه فكر مىكند براى رهاىى از سرمايهدارى هيچ راهى جز همان سوسياليسم سابقا موجود، موجود نيست.
بهروز: شما رابطه اين دولت و ايدئولوژى و حزب را چگونه مىبينيد؟
فرخ: به نظر من اين بحث فقط به رابطه بين دين و دولت محدود نيست. اگر مسئله را فقط از جنبه تئوريك مطرح كنيم، موضوع مورد مناقشه رابطه ايدئولوژى و جهانبينى و انتخابهاى ارزشى با هويت حزبى و يا با مفهوم دولت و با سياستهاى دولت است.
پس از بحرانى كه در جبهه چپ (وامروز در جبهه راست) گسترش يافت و پس از شكستهاىى كه انديشه سوسياليسم دولتى متحمل شد در ميان گروههاى وسيعى از نيروهاى چپ رجعت به پوزيتيويسم شروع به رشد مىكند.
بسيارى معتقد شدند كه گويا حزب بايد خود را از ايدئولوژى رها كند و حزبى فاقد هويت ايدئولوژيك بايد ساخته شود. از سوى ديگر رشد گرايشهاى مربوط به آزادىخواهى و آزادى انديشه در احزاب كمونيستى و كارگرى در احزاب چپ، به اين ايده دامن زد، كه گويا در جامعه مىتوان نوعى رهبرى سياسى و يا قدرت سياسى مستقر كرد كه فاقد سمتگيرى ايدئولوژيك معين باشد. من هميشه تاكيد كردهام كه نه هيچ حزب سياسى، نه هيچيك از انسانها و نه هيچيك از نهادهاى قدرت (بهخصوص دولت) را نمىتوان يافت كه از نظر شهروندان و از نظر ذهن هر ناظرى فاقد سمتگيرى ايدئولوژى و فاقد انتخابهاى ارزشى باشد. تاكيد مىكنم خود مفهوم دولت و هر تعريفى از آن، حامل يك انتخاب ارزشى است. عدهاى هستند كه اصلا با ذات دولت مخالف هستند و اين را ضدارزش مىدانند. افكارى هستند كه در يك جامعه، مفهوم دولت را تقديس مىكنند. هگل بزرگترين تقديسگر مفهوم دولت و اقتدار مركزى است. اين انديشه در جامعه هنوز نفوذ فراوان دارد.
من به عنوان يك روشنفكر چپ عليه تمركز قدرت سياسى در دست عدهاى معدود مبارزه مىكنم.من عليه دولت هستم، عليه مفهوم دولت هستم. بنابراين اينكه بتوان دولتى تشكيل داد كه فرد آن را فارغ از بار ارزشى درك كند، از نظر من، ناممكن است. كسى كه مىگويد بايد دولت چنين باشد، يك انتخاب ارزشى كرده است. همچنين نيروهاىى كه محتوى دولت را تشكيل مىدهند، نه فقط از ديد من، از عينكى كه به چشمان من است، بلكه با عينكهاىى كه به چشم ديگر گروههاىى اجتماعى است، داراى سمتگيرى ارزشى معين (متفاوت) ديده مىشود. به اين ترتيب يكى از انديشههاىى كه به نظر من در نتيجهى شكستن مدلهاى سابق ما و در نتيجهى پيروزى ظاهرى نيروهاى سرمايهدارى، نيروهاى بورژوازى بر نيروهاى چپ، رشد اين انديشه بود كه گويا مىتوان دولت بىطرف داشت. دولتى كه هيچ پايگاهى براى هيچيك از ارزشهاى مورد اختلاف در جامعه نيست: دولت فراگير، دولت عمومبشرى، دولت عمومخلق، دولت همگانى. به نظر من چنين دولتهاىى كه همه آنها را يكسان ببينند و يكسان ارزشگذارى كنند، اصلا وجود ندارد.
در جنبه ديگر، در حيات حزبى، اين انديشه كه آزادى انديشه، آزادى عقيده در حزب به معناى آزاد كردن حزب از عقيده است، در سازمان ما، در نهضت چپ ايران و در نيروهاى چپ، زمينه رشد پيدا كرده است. بخشى از رفقاى ما، بخشى از نيروهاى چپ در سطح جنبش به اين نتيجه رسيدهاند كه حزب غيرايدئولوژيك مىخواهند داشته باشند. از ديد من يك چنين حزبى وجود ندارد. من و هر يك از كسانى كه به احزاب سياسى ايرانى فكر مىكنند، در باره اين احزاب و سمت و تاثير حركت آنها و سمت تغييراتى كه اين احزاب مىخواهند در جامعه ايجاد بكنند، قضاوت و ارزيابى معينى دارند و مىبينند كه اين احزاب براى جامعه و سمتدهى افكار شهروندان طرح و ايدههاى معين دارند. گرچه نمىتوان مطمئن بود كه از واژه «ايدئولوژى» همه يك معنا برداشت كنيم. اما در هر حال به اعتقاد من هيچ حزب تاريخا شكلگرفتهاى نيست كه از چشم گروههاى اجتماعى مختلف، فاقد يك نوع سيستم ارزشى ديده شود. هرچند آن سيستم را هركس براى خود به گونهاى متفاوت تفسير مىكند و مىفهمد.
چيزى كه من موكدا با آن مخالفت كردهام، نه اصل درآميختهبودن حيات حزبى و ايدئولوژى. كه بوروكراتيزه كردن ايدئولوژى بوده است. من مخالف بوروكراتيزهكردن هويت حزبى، مخالف محدود كردن آزادى نظر در حزب، مخالف قطعنامه صادر كردن و رسمى كردن تفسير معينى از ايدئولوژى از طريق تصويب آن در كنگرهها و يا ديگر اجلاسهاى رهبرى هستم. وقتى شما ايدئولوژى را فرموله مىكنيد و از آن سند مىسازيد، يعنى داريد براى تفسير معينى از ايدئولوژى، قدرت تشكيلاتى و «رسميت و قانونيت» مىتراشيد و ارگانهاى حزبى بايد جاى تصميمگيرى براى عمل مشترك باشد نه جاى ايجاد حقوق بيشتر (و نابرابر) براى يك تلقى بر تلقى ديگر. حزب بايد محل تغاطى و تلاقى انديشههاى مختلف باقى بماند و هيچ سندى نبايد و نه مىتواند يك حدود و ثغور تصويب شده توسط رهبرى وقت را به عنوان مرزها و حدود آزادى انديشه در حزب، بر حزب تحميل كند.
اينكه چه نيروهاىى ترجيح مىدهند فعاليت سياسى و اجتماعى خودشان را در اين يا آن حزب متمركز كنند، بستگى به تلقى دارد كه اين حزب در جامعه از خودش به جا گذاشته است. تلقى كه از سازمان ما در جامعه وجود دارد، جاذبهاى براى نيروهاى وابسته به نهضت اسلامى يا براى تعلقات وابسته به نظام سلطنت ايجاد نمىكند. آنها مركز فعاليت خودشان را سازمان فدائيان خلق قرار نخواهند داد. اين مسئله بهطور تاريخى تجربه شده است. يك نگرانى وجود دارد كه گويا آزادى انديشه به از دست رفتن سمتگيرى ايدئولوژى سازمان مىانجامد و اين نيرو را به عرصه تاخت و تاز نيروهاى ديگر، به ربودن اين حزب توسط ديگران مىكشاند. من يك چنين ارزيابى ندارم.
بهروز: پس با اين نظر شما، ما نبايد سندى در مورد ديدگاهها و آماجها، تدوين كرده و در كنگره تصويب كنيم.
فرخ: ما به مثابه ما، يعنى به صورت تصميم اتخاذشده در هيات سياسى، در شوراى مركزى، در كنگره سازمان و در راىگيرى روى آن، نه. بههيچوجه. ولى به مثابه تلاش فكرى آزادانه، مبارزه فكرى، تلاش براى توضيح مواضع ايدئولوژيك و ترسيم كردن خطوط تمايز با آن انديشههاىى كه شما و من با آن مخالف هستيم. صد در صد آرى. من خودم اين كار را مىكنم، من با بوروكراتيزه كردن ايدئولوژى به هر عنوان كه اين خط و مرزها را به تصويب برسانيم، اقليت و اكثريت تشكيلاتى درست كنيم، مخالف هستم. ولى با طرح اين خط و مرزها توسط صاحبنظران و صاحبان انديشه و رواج اين انديشهها در جنبش چپ و در عرصه اجتماعى صددرصد موافق هستم. راه بسيج هرچه بيشتر نيروهاى چپ حول اين ايدههاىى كه من و يا شما با آن موافق هستيم، اين نيست كه اتوريته راس تشكيلات، اتوريته شوراى مركزى، اتوريته صاحبان قدرت (صاحبان كنترل سازمانى) را در پشت آن بگذاريم. راه جذب نيروهاى هرچه بيشتر حول اين انديشهها، ترويج اين انديشهها و مجادله فكرى است.
علت مخالفت من با بوروكراتيزه كردن ايدئولوژى دو چيز است: ۱- اين طرز برخورد مروج دگماتيسم، تنگنظرى، و محدود كردن عرصه جولان فكر است. ۲ - اين طرز فكر ضددمكراتيك است زيرا كه مىخواهد به اتكاى قدرت مركزيت، و نه به اتكا خود ايدهها و انديشهها، يك تفسير را جا بياندازد. راه تقويت اعتماد به ايدهها و انديشههاى ما، ترويج آنهاست و نه تصويب آنها.
بهروز: آيا سازمان بايد برنامه داشته باشد يا نه؟
فرخ: برنامه اگر، منظور طرحى براى ايجاد اراده واحد است در سمت واحد، صددرصد قبول است. اگر شما منظور از برنامه را تصميم و اراده واحد حزب مىناميد، من كاملا با آن موافقم. ولى اگر منظورتان از برنامه، اراده واحد و عمل مشترك نيست، بلكه تحليل مشترك هست، ارزيابى مشترك هست، اظهارنظر و قضاوت ارزشى مشترك پيرامون همه مسائل فكرى، سياسى، عقيدتى و اقتصادى و تاريخى و يا بخشى از اين مسائل است كه روى آنها تصميمگيرى شود، من با آن صددرصد مخالفم. ارگانهاى حزبى جاى توليد و تحميل «وحدت فكرى» نيست، جاى سازماندهى اقدام مشترك است.
بهروز: كسى كه از بيرون به سازمان نگاه مىكند، هويت سازمان را چگونه تشخيص خواهد داد؟ ما بهلحاظ تاريخى در بين مردم به عنوان جريان چپ شناخته شدهايم ولى هويت مشخص ما چيست؟ حزب توده ايران، راه كارگر، اتحاد فدائيان، هم نيروى چپ هستند. تمايز ما با آنها چگونه مشخص مىشود؟ بالاخره بايد سندى در عرصه آماجها و ديدگاهها تدوين كنيم و به مردم بگوئيم كه ما به چه اعتقاد داريم و در پى كدام هدف هستيم؟
فرخ: از نظر من اين هيچ جاى نگرانى ندارد. كسى كه از بيرون ما را نظاره مىكند، براى درك سازمان ما و كشف هويت آن هيچ مشكلى نخواهد داشت. هويت با سند محرز نمىشود. همانگونه كه من به نام فرخ نگهدار، با شناسنامه من توضيح داده نمىشوم.
سازمان يك موجود زنده است و متحرك و هويت هم در جريان پراكتيك طولانى، در مبارزه سياسى و اجتماعى بهتدريج در اذهان حك مىشود. امروز شما اگر به ذهن راه كارگر، اتحاد فدائيان، سلطنتطلبان و يا مجاهدان مراجعه بكنيد و از آنها بپرسيد كه شما سازمان اكثريت را با سازمان راه كارگر به لحاظ عقيدتى متمايز مىبينيد يا نه؟ بدون اينكه از سند مصوبه كميسيون شما و يا هيات سياسى شما مطلع باشند، بسته به اينكه عضو كداميك از سازمانهاى سياسى باشد، به شما جواب روشن و اما متفاوت از ديگرى مىدهد. براساس آنچه كه من در پاسخ سئوال شما گفتم، من اكيدا مخالفم كه اتوريته شوراى مركزى و كميسيون منتخب آن و يا حتى اتوريته كنگره پشتوانه مرزبندى ايدئولوژيك سازمان با ساير نيروها قرار بگيرد و تفيسر معينى از ايدئولوژى مشروعيت يابد و معيار حقيقت شناخته شود و آزادى فكر در اين عرصه از بين برود. شايد بتوان با اين فكر موافق بود كه سندى در سازمان و در كنگره سازمان ما به تصويب برسد كه آماجهاى مشترك ما را، آماجهاى مشترك نيروهاى سازمان را مورد تاكيد قرار بدهد. ولى من مخالف سندى هستم كه مىخواهد در مورد ساير گرايشهاى فكرى و عقيدتى اظهار نظر سازمانى بكند. مواردى حرف بزند كه به عمل مشترك برمىگردد.
علاوه بر اينها من روى شيوه تدوين اسناد سياسى هم به شدت حساس هستم، توصيه و تلاشم اين بوده است كه در سازمان ما به شيوه بوروكراتيك سند تنظيم نشود. به اين معنا كه حقوق همه اعضا كنگره و اعضا سازمان رعايت شود و تابع اراده واحد رهبرى وقت قرار نگيرد. برابر حقوقى اعضا سازمان ايجاب مىكند كه اگر آنها سندى به كنگره ارائه دهند، شوراى مركزى و منتخبين كنگره سابق براى خودشان اين حق را قائل نباشند كه خود را سازمان و آن فراكسيون را اقليت و يا گروه، يا جناح تلقى بكنند. اين بحث در سازمان ما ريشه تاريخى دارد و برمىگردد به انشعاب اقليت از اكثريت. يكى از عوامل نارضايتى جدى و تشديد بحران در زمان انشعاب اقليت همين بود كه تصميم گرفته شد كه سازمان و اقليت با يكديگر به مجادله برخيزند و نظر خودشان را به كنگره ببرند. اين طرز برخورد به شدت - و به حق - با اعتراض اقليت مواجه شد و بعدا دوباره تصميمگيرى شد كه اقليت و اكثريت با يكديگر نظرات خودشان را تدوين بكنند و به كنگره ببرند. من در فضاى فعلى در سازمان، بر اين عقيده نيستم كه گويا در سازمان ما دو جناح وجود دارد كه درمقابل هم صفآرائى كردهاند و در صدد كسب اهرمهاى رهبرى و كنترل نيروهاى سازمان هستند، چنين فضاىى فعلا وجود ندارد. ولى كاربست پرنسيب را نبايد تابع فضا و امكانات كرد. به اين دليل معتقدم كسانى كه سند تدوين مىكنند و عضو رهبرى سازمان هم هستند، بايد به نام خودشان سند را به كنگره و يا به ارگان تصويب كننده ارائه بدهند و نه به عنوان سند شوراى مركزى و يا كميسيون منتخب آن. شوراى مركزى بايد اعلام كند كه به نام شوراى مركزى سندى براى تصويب به كنگره ارائه نخواهد داد. شورا بايد اعلام كند هركس به كنگره مىخواهد سند ارائه دهد، بايد به نام خودش ارائه بدهد. جمعى يا فردى فرقى نمىكند.
با اين كار مىتوان رقابت براى كسب رهبرى را علنى كرد. در حزب كمونيست شوروى هميشه رسم بر اين بود كه وحدت اراده كميته مركزى به نمايش گذاشته شود و هركسى در سوداى اين بود كه به نوعى خودش را جزو آن اراده واحد بگنجاند. در اقليت قرار گرفتن، معادل نفىشدن بود. بهاين ترتيب افراد نظرات خودشان را پنهان ميكردند، تغيير مىدادند تا به راس قدرت برسند و سپس خود را افشا كنند. اينكه ارگانها جهت تصويب در كنگره سند ارائه بدهند، انگيزهاى ايجاد مىكند كه من به عنوان مخالف و يا ناراضى از سياستهاى موجود، خود را در اقليت قرار ندهم و به سند اكثريت راى دهم. وقتى انتخاب شدم و در موضع قدرت قرار گرفتم، آنموقع در صدد دگرگون كردن چهرهى حزب بربيايم. همان دگرگونى كه در جايگزينى استالين به جاى لنين، خروشچف به جاى استالين، برژنف به جاى خروشچف و گورباچف به جاى برژنف اتفاق افتاد. من مىخواهم چنين روندهاىى در سازمان ما نمود پيدا نكند و بدين لحاظ مىگويم كه اگر رفيق بهروز خليق مسئول كميسيون تدوين اسناد هست و اسناد را تهيه مىكند، اگر من بهعنوان فرخ نگهدار مدافع اين سند هستم و آن طرز فكر را درست مىبينم، بهسادگى از آن اعلام حمايت بكنم. ساير اعضا دستگاه رهبرى و يا اگر كسى عضو كميسيون هست، اگر اين اسنادى را كه توسط رفيق تهيه شده، مورد تائيد قرار مىدهد، از او اعلام پشتيبانى بكند. اين سند (سند رفيق خليق) به امضاى رفيق يا حاميان آن انتشار يابد. هركس هم نظرى يا پيشنهادى داشت به تدوينكننده پلاتفرم ارائه خواهد داد، تا در صورت موافقت تدوين كننده (و يا كميسيون منتخب وى) در آن درج شود. شورا بايد بهعلاوه اعلام كند عين اين حقوق براى هر عضو سازمان نيز محفوظ است. هيچ احتياجى نيست كه يكى از اين سندها سند شوراى مركزى اعلام بشود. اين كار مغاير رعايت حقوق دمكراتيك كسانى است كه دسترسى به شورا ندارند و يا نمىتوانند يا نمىخواهند اهرم شورا را براى تصويب اسناد خودشان بهكار ببرند