جمعه ٢٧ آبان ١٣٨٥
امروز رئیس جمهور امریکا، پرزیدنت بوش، پا به خاک ویتنام گذاشت.
با شنیدن خبر سفر ‘War President’ به ویتنام، برای شرکت در کنفرانس سران کشورهای APEC به فکر روزهای فرار ارتش امریکا از بام سفارت شان در سایگون افتادم. آن روزها من در سلول انفرادی در زندان اوین بودم و همان روزهایی بود که عزیزترین کسانم، بیژن جزنی، سورکی، ظریفی، سرمدی، احمد افشار، چوپانزاده، سعید کلانتری و مجاهدین خلق خوشدل و ذوالنوار را بردند و روی تپه اوین کشتند. به یاد آوردم که چه خشمی از کشتار یاران و چه شوقی از پیروزی ویت کنگ ها زیر پوستم میجوشید.
در روزهای انقلاب و روزهای تسخیر سفارت هم در من همان شوری سر میکشید که در بهار پیروزی ویتنام . در آن روزها نه تنها من، که تمام ایران همان حس را داشت. کشور یک پارچه شور و امید بود. در روزهای تسخیر سفارت احساس مردم ما تکرار همان شوری بود که ٤ سال پیش از آن در بهار ١٩٧٥ از دل مردم ویتنام پر کشید.
حدود ٣٠ سال پیش ارتش امریکا بعد از بیش از ٥٠ هزار کشته و صدها هزار مجروح و مصدوم از ویتنام فرار کرد و انقلاب خونین ویتنام در حالی پیروز شد که کشور جزغالهای خون چکان بود.
خوب بیاد میآورم که در آن سالها افکار عمومی دنیا تا چه حد علیه جنایات جنگی امریکا در ویتنام خشم گین بود. شکست در ویتنام بزرگترین و خفت بار ترین شکست نظامی، سیاسی و اخلاقی برای ایالات متحده امریکا در تمام طول حیات ٢٠٠ ساله اش شد.
پس از پایان جنگ، امریکا به سیاست انتقام جویانه خود علیه ویتنام ادامه داد. تحریم اقتصادی، قطع روابط دیپلماتیک و تحریکات نظامی ادامه یافت. اما رهبران ویتنام از ١٩٨٩ به بعد، یعنی ١٥ سال پس از پایان جنگ، راه آشتی با دنیا را پیگیرانه پی گرفتند. همزیستی و همکاری با همسایگان نخستین گام بود.
درست ٢٠ سال پس از پایان جنگ روابط دیپلماتیک کامل بین امریکا و ویتنام برقرار شد. ٢٥ سال پس از پایان جنگ، سفر رئیس جمهور امریکا، پرزیدنت کلینتون، به ویتنام صورت پذیرفت و این اولین دیدار رئیس جمهور امریکا از ویتنام بود. همکاریهای وسیع اقتصادی با آن کشور در دستور قرار گرفت. در تمام زمینهها، از جمله در زمینه حقوق بشر، امنیت منطقه، توریسم و سرمایه گذاری خارجی، گفتگوهای سودمند ایالات متحده و ویتنام نمادی از امکان بسط همکاریهای ثمربخش و سودمند بین دو کشور دارای نظامهای سیاسی و ساختارهای فرهنگی متفاوت گردید.
ویتنام، آن کشور سوخته، اکنون ٣٠ سال پس از پایان فاجعه، سالهاست یکی از پر شتابترین شاخصهای رشد اقتصادی را داراست. شور و امید و تلاش خصلت نمای روح جامعه است. ارزشها و افتخارات ملی، تلاش حماسی مردم در دفاع از میهن و شوق ساختن آن، با کمتر کشوری قابل قیاس است. جنگلها دو باره سبز شده و چهره شاد دخترها و پسرهای جوان سیمای جامعه را از عشق و امید آکنده است.
چند روز پیش آقای محمد خاتمی، رئیس جمهور پیشین، به لندن آمده بود و من هم برای شنیدن یکی از سخنرانیهای ایشان به مسجد مسلمانان شرق لندن رفته بودم. ایشان در باره مناسبات ایران و امریکا هم صحبت کرد. او به تاریخ مناسبات ایران و امریکا، به کودتای ٢٨ مرداد، به سیاست امریکا در سالهای پس از انقلاب و تجاوز امریکا به عراق و حمایت از کارهای اسرائیل و دیگر چیزها اشاره کرد و نتیجه گرفت که مشکلات در این زمینه ناچیز نیست.
من همیشه آقای خاتمی را شخصیتی فرهیخته و دلسوز و صادق یافته و مزیت وی را این دیدهام که هم از “ظرفیتهای مردم ایران” و هم از “ظرفیتهای سیاست” و هم از “ظرفیتهای نظام سیاسی موجود” درکی زمینی دارد. آقای خاتمی در نگاه به تاریخ و ارتباط آن با رابطه ایران و امریکا، نه تنها تنها نیست، بلکه تازه از بهترینهاست. عموم ملیون ما، اکثر چپهای ما، بسیاری روشنفکران ما از امریکا هراسی تاریخی در دل دارند که با افقهای فردا و رویش زندگی نمیخواند و نمیدانم چرا؟
کسانی که به علت سیاستهای امریکا، به علت وضع زمانه، یا به علت کم خبری، تمام سالهای سرسبزی و شکوفایی و باروری شان را، چون من، با زندانها و شکنجهها و در به دریها طی کردهاند، ممکن است نسبت به امریکا حس نفرت و ترسی فهمیدنی به دل داشته باشند. اما چگونه است که ما نمیخواهیم یا نمیتوانیم درک کنیم که این حس و این نفرت دلیلی ندارد که در وجود دختران و پسرانی که امروز میشکوفند، لانه کند. به علاوه چرا ما نبینیم که برای همین جوانها، نمونه رابطه امریکا و ویتنام خیلی دوست داشتنی تر از نمونه کره شمالی است.
گرچه کاری که امریکا با ویتنام کرد صد به یک هم با ایران نکرد، با این حال، تاریخ ما و تاریخ ویتنام همسانیهای شگفت انگیز دارد. تقریبا همزمان بود (١٩٥٣ ایران و ١٩٥٤ ویتنام) که امریکا ساقه نو نهال استقلال ما را بی پروا شکست. تقریبا همزمان بود (١٩٧٩ ایران و ١٩٧٥ ویتنام) که ملت ما و ملت ویتنام امریکائیان را با خفت و خواری از کشور خود راندند و با شور و غرور غریبی پیروزی انقلاب خود را جشن گرفتند. ما، هردو کشور بعد از پیروزی، آماج کینه و باج خواهی ایالات متحده امریکا قرار گرفتهایم. انقلاب در هر دو کشور بیش از یک میلیون نفر از حامیان رژیمهای سرنگون شده را راهی امریکا کرد.
اما از ١٥ سال پیش راه ویتنام از راه ما در رابطه با امریکا جدا شد. آنها بیآنکه از هویت و تاریخ خود بگذرند از گذشته گذشتند تا راه نسلهای تازه بسوی آینده را بگشایند. و ما هنوز به بهانه هویت و تاریخ راه نسلهای تازه به بهای قربانی کردن آینده سد کرده ایم.
درک کسانی که حالا بین ١٥ تا ٢٥ سال دارند از معنای زندگی و معنای امریکا با درک نسل ما و نسلهای قبل از ما بکلی متفاوت است. اما هنوز کنترل سیاست و فرهنگ تا حد زیادی در دست نسل ما و نسلهای قبل از ماست. تا ١٠، ١٥ سال دیگر، که نسل ما برانداخته شود، کشور ما هم قهرا خواهد آموخت که راه همزیستی و همکاری بهتر از ستیز است.
بسیار غمگینم از این که میبینم که آئینههای کره شمالی و جنوبی، نمونه چین و ویتنام پیش روی ماست اما بسیاری از نسل من و نسل قبل از من هنوز از این آئینهها روی میگردانیم تا کابوس تلخ ٢٨ مرداد و روزهای خونین انقلاب و جنگ را به حافظه تاریخ نسپاریم. بسیار غمگینم وقتی میبینم حتی با گذشت نزدیک به سی سال از انقلاب هنوز هم کینه انقلاب در دل سرنگون شدگان چنان عمیق است که هر خبر مربوط به بهبود رابطه ایران و امریکا در دلهاشان هراسی سنگین مینشاند.
آنها که پس از سرنگونی از ویتنام به امریکا کوچیدند هراس بزرگشان از اول این بود که مبادا امریکا از ستیز با حکومتهای “انقلابی” دست بردارد. آنها مانع صلح و دشمن همکاریهای سودمند میان دو کشور بودند و هستند. درست مثل کوباییهای مهاجر که پس از نیم قرن هنوز هم حرص این را میخورند که مبادا امریکا امبارگو را بردارد.
اگر امروز کمیسیون بیکر- همیلتون تغییر در سیاست امریکا نسبت به ایران را توصیه کند شاید اکثر مردمی که با شاه بودند و ٣٠ سال پیش از ایران به امریکا کوچیدند روی ترش کنند و بهراسند اما اکثریت بزرگ مردمی که شاه را به زیر کشیدند در بن وجود خویش آرامش و نشاط حس خواهند کرد. حس مردم ایران در این موضوع با مردم ویتنام خیلی تفاوت ندارد.
بسیار خوشحالم که هفته گذشته مردم امریکا به جنگ و به سیاستهای ‘War President’ با صدای بلند “نه” گفتند.
بسیار خوشحالم که در کشوری که ما ایرانیان از آن، در نیمه دوم قرن بیستم، هم ستمهای فراوان و هم خدمتهای فراوان دیدهایم، کابوس “محافظه کاری جدید” دارد رنگ میبازد و صلح و همزیستی و همکاری جای بازتری پیدا میکند.
شکستهای امریکا در عراق و پی آمدهای داخلی آن مرا به یاد همان فضایی میاندازد که پس از جنگ ویتنام بر امریکا دامن گسترد. شکست امریکا در ویتنام پادشاه ایران را به قدرت خود غرهتر و چشم او را بر دیدن حس مردم نسبت به خویش بستهتر کرد.
از وجنات اینان که امروز اختیار دار سیاست در میهن مناند ، بر می آید که از وضع تازه در امریکا نتیجه گیریهای مشابه دارند. و ایکاش امروز سرنوشت کشور من در دست کسانی بود که از این چرخش فضای سیاسی در امریکا، نه هوس بسط قلمرو “رهبری” خویش، بلکه هوای “بیشتر شنیدن از ملت” و صلح و همکاری با امریکا و بقیه دنیا به دلشان مینشست. ما برای تکرار تجربه ویتنام موقعیتی بی نظیر داریم.